شناخت اسلام
⚙️

فهرست مطالب

مشخصات کتاب
اشاره
فهرست
انسان عصر ما
اشاره
جانورانى حريص
در جستجوى فلسفۀ زندگى و هدف آن
قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟
ايمان
اشاره
شك و دودلى
ايمان كودك
يورش شك و ترديد
شك سازنده و پيش برنده
باز هم نقش ايمان
نقش ايمان در پيشرفت علم و صنعت
ايمان به آئين و مسلك
مسلك دارى با بى بندوبارى سازگار نيست
ايمان آگاهانه
شناخت قاطع
اشاره
شناخت قاطع، عميق و روشن
عوامل بازدارنده از شناخت علمى روشن
مهمترين ابزار شناخت
نقش اساسى و گستردۀ فؤاد
نظر
شناخت علمى در اصطلاح امروز و مغالطه اى كه از اين راه پيش آمده
... يك مغالطۀ ديگر
واقع بينى (رئاليسم)
مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى
اشاره
جهان واقعيت دار
نظم جهان
«شدن» و عامل آن
عامل نظم و دگرگونى
تصادف نيست.
تضاد؛ عامل «شدن»
تضاد يا جاذبه و التيام
نشانه هاى خدا
اشاره
1 - اصل عليت (پديد آورنده)
اشاره
جهان پديده ها
2 - هماهنگى موجودات جهان
اشاره
هماهنگى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان
نقش شعور توانا
3 - حركت به سوى كمال بى نهايت
4 - نشانه هاى گويا كه با ما به زبان خودمان سخن مى گويند
اشاره
نشانه هاى اختصاصى كه پيغمبران با خود مى آورند
همه چيز در همه حال نشانۀ اوست
آيا جهان متحول هدف دارد؟
توحيد قرآن
اشاره
دليل قرآن بر توحيد در خلق و امر
ابطال فرضيۀ چند خدايى
علل و اسباب، ارزش و نقش آن ها
خداى سبب ساز و سبب سوز
معجزات
سبب شناسى دور از پندارهاى موهوم
دعا
توحيد در عبادت، يكتاپرستى
اشاره
توحيد در سرسپردگى و اطاعت
توحيد اجتماعى و پرهيز از جدال هاى نابجاى تفرقه انداز در صف يكتاپرستان
اسماء و صفات خدا
اشاره
گامى فراتر در راه خداشناسى
ارزيابى نظريۀ دانشمندان
اسماء و صفات خدا در قرآن
لَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْنى
تسبيح و تنزيه، پيراستگى خدا
خداى بى نياز
بى نيازى خدا از ايمان، عبادت و اطاعت ما
خداى برتر از زمان و مكان
خداى دانا
خداى توانا
اراده و مشيت خدا (قضا و قدر)
خداى بخشندۀ پرمهر
خداى سخت كيفر
خداى دادگر
نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى
اشاره
زندگى گسترده و دو مرحله اى
آثار روحى و عملى ايمان دينى
پيامبران؛ رهبران الهى
اشاره
امتيازات پيامبران
اشاره
1 - اعجاز
2 - عصمت
اشاره
فرق ميان پيامبران و نوابغ
3 - رهبرى و حركت آفرينى
4 - خلوص و قاطعيت بى نظير و درگيرى بى امان با شرك، جهل، ظلم و فساد
5 - سازندگى و سعادت آفرينى براى همه
6 - عادى بودن زندگى شخصى و خصوصى
نقش وحى در زندگى بشر
هماهنگى ميان علم و عقل و وحى
عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام
اشاره
عدل عمومى جهان
عدل اراده يا عدل ارادى
بينش عدليه
عدل و معاد
معاد، ميدان گستردۀ ارضاى همۀ خواسته ها
اشاره
نقش اعتقاد به معاد در اعتدال زندگى
حيات انسان و تكامل
اشاره
حيات
اشاره
ساختن سلول زنده
حيات، پديدۀ الهى
انسان و تكامل
اشاره
حدس علمى، نه اصل قطعى
در خصوص پيدايش انسان
موجودات استثنايى
انسان
اشاره
موقعيت انسان در جهان غرب پيش از رنسانس
ظهور اومانيسم جديد
انسان از ديدگاه قرآن
حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان
اشاره
1 - فطرت و تمايلات انسان
2 - تعديل تمايلات
3 - نقش محيط طبيعى و جغرافيايى
4 - نقش عوامل تاريخى - اجتماعى و اقتصادى
5 - نقش ضوابط و اصول در حوزۀ انتخاب
6 - وحى الهى
7 - عمل انسان سرنوشت ساز است
8 - هدف كوشش هاى انسان
9 - آرمان هاى انسانى
10 - خداجويى و حق طلبى
انسان از ديد اگزيستانسياليزم
انسان در اسلام
اشاره
1 - ماهيت انسان (آن چه دارد و آن چه بايد خود بسازد)
2 - آزادى انسان و تقدير الهى
3 - حوزۀ انتخاب و نقش هدايت
4 - هدف دارى انسان
5 - انسان مسؤل
6 - مراقبت و اضطراب
7 - انسان بى پناه نيست
8 - اتكاء به نفس و بيم و اميد
انسان از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيك
اشاره
نظر اسلام
تاريخ در بينش اسلامى
اشاره
قرآن به سنت هاى تاريخ توجه مى دهد
اشاره
طغيان تمايلات و انگيزه ها
مسئله تضاد
ضرورت تقويت نيروى مثبت تضاد و مقاومت در برابر فساد
- آگاهى بر سنت هاى تاريخ، شناخت فرصت ها و استفاده انسانى از آنها
نقش عظيم پيامبران در سازندگى تاريخ
اشاره
حضرت ابراهيم (ع)
حضرت موسى (ع)
حضرت عيسى (ع)
نهضت انبياء در پرتو وحى
اشاره
دربارۀ وحى
آثار وحى:
تجلى سنت هاى تاريخ در نهضت اسلامى
حاكميت ظلم در آستانۀ سقوط
رشد و بيدارى مردم
عربستان؛ محيط مساعد
پيشتازان؛ اصحاب خاص
نقش هجرت
ارشاد عمومى
عنصر جهاد
جهانى بودن نهضت
رهبرى
سه اصل مؤثر در كارآيى حركت هاى تاريخى
دست انتقام الهى از آستين مردم
احترام به فرهنگ و ارزش هاى انسانى ديگران
رخنۀ فساد در جبهۀ مقدم
مقاومت داخلى
نفوذ در مهاجمين
سه جبهۀ تلاش
پيروزى نهايى حق
پيروزى نهايى حق در بينش تاريخى اسلام (ديدگاه شيعه)
مشخصات زمان ظهور و نظام الهى:
اشاره
1 - در آستانۀ سقوط
2 - رهبر و ياران انقلاب
3 - تحمل رنج در راه پيروزى
4 - نقش امداد غيبى و حمايت الهى
5 - افزايش آگاهى هاى عمومى پس از ظهور
6 - حاكميت مستضعفين
7 - استقرار و عدالت
8 - نعمات و بركات
9 - رام شدن طبيعت و ازدياد ثروت
10 - ايجاد امنيت
11 - نوع دوستى و گسترش محبت و صميميت
12 - رفع غم و درد
خودسازى
اشاره
رشد و سلامت جان
هماهنگى در رشد
معيارهاى اخلاق
پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك
معيارهاى اصلى اخلاق از نظر اسلام:
1 - عزت، كرامت و ارجمندى انسان
2 - تقرب به خدا
خصلت هاى ناروا
اشاره
1 - نفاق
2 - تكبر
3 - سخن چينى
4 - دروغ
5 - غيبت و تهمت
6 - حسد
اشاره
مبارزه با حسد
حساسيت عليه نالايقان و تجاوزگران و مبارزه با آن ها حسد نيست
راهى به سوى پيراستن جان از آلودگى ها:
اشاره
تقوا
تقويت اراده
رابطۀ روزه با تقويت اراده
توبه؛ بازگشت به راه حق
عواطف و نقش خلاق آن ها در زندگى انسان:
اشاره
عاطفۀ حقيقى، نه عاطفۀ مصنوعى و مصلحتى
اسلام خواستار عواطف پاك حقيقى است
نوع دوستى
عواطف خانوادگى
صلۀ رحم
محبت به همسايگان
پيوند عقيدتى و عواطف ناشى از آن؛ برادرى ايمانى
رفاقت
اشاره
انتخاب دوست و همنشين
گشاده رويى و برخورد گرم
رعايت آداب معاشرت
بدرقه و استقبال
فروتنى
مكاتبه
احترام به بزرگترها و مهربانى به كوچكترها
مهمان دوستى
خودسازى براى كار دسته جمعى
اشاره
خصلت هاى لازم براى كار دسته جمعى:
1 - وحدت هدف و خطمشى:
2 - شناختن حد خود و ديگران:
3 - ارزش گذارى منصفانه به كار خود و ديگران:
4 - پرهيز از خودخواهى و خودرأيى:
5 - احترام به رأى اكثريت:
خانواده
اشاره
فرد و جامعه
زندگى دسته جمعى
جامعه
اقسام جامعه
خانواده
قبيله
كلانْ
ملت
گروه بندى هاى ديگر اجتماعى
جامعۀ عقيدتى و مسلكى
ازدواج
اشاره
پيوند طبيعى ميان زن و مرد
پيوند همسرى
پيمان همسرى
ارزش و اهميت ازدواج از نظر اسلام
هدف اساسى ازدواج
انتخاب همسر
آزادى در انتخاب همسر
اجازۀ پدر براى ازدواج دختر
كُفْوْ بودن يعنى صلاحيت كلى براى همسرى
معيارهايى كه در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد
راه انتخاب همسرِ متناسب و حدود تحقيق لازم در اين زمينه
كسانى كه نمى توانند همسر يكديگر شوند
محارم نسبى و سببى و رضاعى
محارم نسبى
محارم رضاعى
محارم سَبَبى
عقد ازدواج
استقلال مالى زنان
صداق يا مهريه
سبك بودن ميزان مهريه
تعهدات مالى و اخلاقى طرفين ازدواج
نفقه يا مسئوليت مالى ادارۀ خانواده
نفقۀ فرزندان خانواده، مسئوليت سرپرستى و تربيت آنان
تعهدات اخلاقى و انسانى دو همسر
طلاق يا انحلال پيوند زناشويى
اشاره
طلاق در فقه اسلامى
آثار و نتايج طلاق
شرايط زنى كه طلاق داده مى شود
شرايط اجراى طلاق
صيغۀ طلاق
اقسام طلاق
اقسام طلاق بائن
يادآورى
عِدّۀ طلاق
مدت عدّۀ
احكام زمان عدّۀ
حِضانت يا حق سرپرستى فرزند
ازدواج موقت
مشكل جنسى جوانان قبل از ازدواج
راه حل عاقلانۀ اين مشكل در نظام اسلامى
صيغۀ عقد ازدواج موقت
احكام ازدواج غيردائمى
تفاوت هاى اساسى بين ازدواج دائم و موقت
ازدواج موقت از نظر ديگران
تعدد زوجات
اشاره
الف - شرايط و موجبات طبيعى يا اجتماعى چند همسرى
ب - سابقۀ تعدد زوجات قبل از اسلام
ج - تعدد زوجات و قيود و شرايط آن در اسلام
اخلاق خانوادگى
رفتار با همسر
قسمتى از تكاليف متقابل والدين و فرزندان
نظام عادل اجتماعى
اشاره
جامعۀ اسلامى
اشاره
جامعه
جامعۀ اتفاقى و جامعۀ ارادى
جامعۀ اتفاقى
جامعۀ ارادى
مختصات هر يك از اين جوامع
1 - مختصات جامعۀ اتفاقى:
2 - مختصات جامعه ارادى:
فرد و جامعه
اصالت فرد
اصالت جامعه
اصالت آميختۀ فرد و جامعه
نظر اسلام در اين زمينه
نتيجه:
نظام اجتماعى
نظام عادل اجتماعى
اشاره
اصول و عوامل ايجاد اعتدال اجتماعى:
1 - برابرى انسان ها
2 - عدل حقوقى
3 - رفع تبعيض در سايۀ بينش توحيدى
4 - عدل اقتصادى
5 - آزادانديشى و علم آموزى
6 - بهره گيرى در سايۀ كار و فعاليت همگانى
7 - محروم به خاطر تجاوز در بهره ورى
8 - قانون عدل و مجرى عدل
9 - صلاحيت در احراز مناصب اجتماعى
10 - احساس مسئوليت
11 - ولايت اسلامى
12 - خودسازى و مبارزۀ با فساد
عوامل لازم براى استقرار نظام عادل اجتماعى
اشاره
الف - قانون
اشاره
مبدأ قانون
قانون استبدادى فردى
قانون استبدادى طبقاتى
قانون ملى
قانون مسلكى و جهانى
اشاره
قانون و مبدأ آن در اسلام
شناخت صحيح قانون اسلام با توجه به نيازهاى زمان
اشاره
اجتهاد
تدوين قانون براى نظام حاكم
تدوين قانون براى پيروى مردم در مسائل فردى
چرا تقليد مى كنيم ؟
شرايط مرجع تقليد
چند نكته در اجتهاد و تقليد
وضع مقررات تازه
منابع فقه
اشاره
سنديت كتاب خدا
استفاده از سنت
اجماع
عقل
اشاره
نقش عقل در اصول دين
نقش عقل در پى بردن به اعجاز قرآن
توجه به فلسفۀ احكام
رابطۀ اجتهاد و خاتميت اسلام
ب - ضمانت اجراى قانون
اشاره
رشد فكرى
عواطف انسانى و مسلكى
ايمان به خدا و پاداش و كيفر او در دنيا و آخرت
احترام عميق قلبى نسبت به قانون
امر به معروف و نهى از منكر؛ پاسدارى عمومى از حق و قانون
ج - رهبرى و حكومت
اشاره
1 - انتصاب از طرف خدا
2 - تعيين از طرف پيغمبر
3 - انتخاب از طرف خود مردم
اشاره
شرايط اصلى زمامداران در عصر غيبت
نقش شورا و بيعت
اشاره
1 - نقش شورا
اشاره
الف - در ادارۀ امور
ب - در انتخاب حكمران
2 - نقش بيعت
اشاره
سلب صلاحيت حكومت
خلافت و امامت:
خلافت
امامت
شيعه كيست ؟
اصل عدل و اصل امامت:
اصل عدل
اصل امامت
عواقب نامطلوب تخلف از اين اصل
بازگشت به بحث
حركت ها و انقلاب هاى شيعه
اشاره
1 - روشنگرى هاى بازماندگان قيام كربلا:
2 - قيام مدينه
3 - قيام توابين
4 - قيام مختار
5 - قيام زيد
6 - دعوت حنفيه
7 - داعيان بنى عباس
8 - قيام بنى الحسن
اشاره
رفتار امامان بزرگوار شيعه در برابر خلفاى بنى عباس
اشاره
الف - روشنگرى و حفظ اصالت مكتب:
ب - رهبرى نهضت سرى شيعه:
داورى
اختلافات حقوقى
علل و عوامل اختلاف
حل اختلاف از واجبات اجتماعى است
راه هاى گوناگون حل اختلاف
اشاره
1 - قدرت شخصى:
2 - غرولند، بدگويى و آبروريزى
3 - مرور زمان
4 - داورى
داورى در اسلام
اشاره
چه كسى حق دارد مقام داورى را بر عهده گيرد؟
وظايف سنگين داور در برابر مردم
پايبندى قاطع به قانون خدا يا قانون حق و عدل
رفتار داور با طرفين دعوى
استقلال و مصونيت قضات
تأمين كامل اقتصادى قضات
رابطۀ امت اسلامى با ديگران
اشاره
1 - درصد پيوند مسلكى و عقيدتى
2 - نوع برخورد و موضع گيرى
جهاد
اشاره
هدف هاى جهاد اسلامى
تجاوز زشت است و ناپسند حتى از طرف شما
جهاد با نفس يا مبارزۀ با خودپرستى
روشنگرى و دعوت به حق پيش از دست زدن به پيكار و نبرد
تسهيلات خاصى كه اسلام براى اين منظور فراهم كرده است
صلح و اهميت آن در اسلام
اشاره
آمادگى كامل براى مقابله با دشمن
مسابقۀ اسب سوارى و تيراندازى (سَبْق و رِمايه)
زندۀ جاويد
فدايى راه خدا
پيكارگرانى كه از پا نمى نشينند
پيكارگرانى با استقامت و شكست ناپذير
اقتصاد اسلامى
اشاره
خطوط اصلى اقتصاد اسلامى: مقدمه
اشاره
1 - اقتصاد يا علم معاش
2 - اهميت مسائل اقتصادى در زندگى فرد و جامعه
اشاره
اقتصاد اسلامى
مالكيت
پيوند مالكيت
انواع مالكيت
اشاره
1 - مالكيت مطلق
2 - مالكيت نسبى
اشاره
الف - مالكيت عمومى
ب - مالكيت خصوصى و شخصى
اشاره
اشاره
مال
آيا در قرآن از مال مذمت شده است ؟
اشاره
تملك
تملك در نظام اسلامى
منابع طبيعى ثروت
اشاره
زمين
زمين از نظر مالكيت
زمين هايى كه ملك جامعه است
زمين هايى كه ملك دولت است
زمين هايى كه ملك شخصى است
احياى موات؛ تشويق به بهره بردارى از منابع ثروت
علامت گذارى مقدماتى براى احيا (تحجير - سنگ چين كردن)
حكم معطل نگاه داشتن اراضى قابل استفاده از نظر اسلام
اشاره
آب هايى كه به صورت طبيعى دردسترس بوده و قابل استفاده اند
آب
آب هايى كه به صورت طبيعى دسترس نيستند
معادن
نقش اقتصادى كار يا نيروى انسانى: استفاده از منابع طبيعى
اشاره
كار كليد استفاده از منابع طبيعى است
مالكيت در پرتو كار
بهره مندى در پرتو كار
توليد، توزيع، خدمات
خدمات
كار كاذب؛ دامى براى استثمار
ربا؛ يكى از ظالمانه ترين راه هاى استثمار
موقعيت پول در جامعۀ بشرى
انحراف پول از مسير اصلى خود
پول در اقتصاد اسلامى
سابقۀ رباخوارى در تاريخ
ربا در قرآن
چرا ربا با اين شدت تحريم شده است ؟
بانك
حل مشكل
مؤسسات شخصى يا گروهى قرض الحسنه
بانك هاى دولتى بدون بهره
نتيجه:
انتقال مالكيت
اشاره
معاملات
مقررات كلى معاملات
اقسام خريد و فروش
لزوم آشنايى با احكام و آداب داد و ستد
توصيه هاى اسلام در مورد خريد و فروش
راه هاى فسخ و به هم زدن قرارداد
ارث
كيفيت تقسيم ارث
طبقه بندى خويشاوندان و بستگان
سهم بندى ارث
تعديل ثروت
اشاره
كوشش اسلام براى تعديل ثروت
انفاق
تحريم زياده روى و ولخرجى (اسراف و تبذير)
تحريم زراندوزى (كَنْز)
مصارف انفاق
زكات
مسئوليت هاى اقتصادى زمامداران امت
اشاره
بيت المال
رهبرى اقتصادى در توليد و توزيع
يك اصل برجستۀ اجتماعى و اقتصادى

تنظیمات مطالعه

عرض صفحه:
تم مطالعه:
فونت متن:
اندازه فونت:
16px
فاصله خطوط:
2.1

شناخت اسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : بهشتی ، سیدمحمد، ‫1307 - 1360.

عنوان و نام پديدآور : شناخت اسلام / محمد حسینی بهشتی ، محمدجواد باهنر، علی گلزاده (غفوری ).

مشخصات نشر : تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، [1359؟].

مشخصات ظاهری : ‫521 ص.‮

شابک : ‫300 ریال ‮ ؛ ‫350 ریال‮ ؛ ‫525 ریال‮ (چاپ پنجم)‮ ؛ ‫1800 ریال (چاپ هشتم)

يادداشت : چاپ پنجم: بهار 1365.

يادداشت : ‫چاپ هشتم : 1371.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس .

موضوع : اسلام -- بررسی و شناخت

شناسه افزوده : باهنر، محمدجواد، ‫1312 - 1360.

شناسه افزوده : گلزاده غفوری ، علی ، ‫1302 - 1388.

شناسه افزوده : دفتر نشر فرهنگ اسلامی

رده بندی کنگره : ‫ BP11 ‫ /ب9ش9 1359

رده بندی دیویی : ‫ 297

شماره کتابشناسی ملی : م 61-327

تنظیم متن دیجیتال: میثم حیدری

ص: 1

اشاره

آنچه در این کتاب می خوانیم:

در این کتاب بحث های مستقلی که در زمینه های گوناگون توسط نویسندگان زیر تهیه شده بود بصورت یک مجموعه بهم پیوسته در آمده است.

* سید محمد حسینی بهشتی

* محمد جواد باهنر

* علی گلزاده (غفوری)

شناخت اسلام

ص: ۲

ص: ۳

شناخت اسلام / محمد حسینی بهشتی ، محمدجواد باهنر، علی گلزاده (غفوری ).

مشخصات نشر : تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، [۱۳۵۹؟].

مشخصات ظاهری : ‫۵۲۱ ص.‮

ص: ۴

ص: ۵

فهرست

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

ص: ۱۵

انسان عصر ما

اشاره

ص: 16

بسم الله الرحمن الرحيم

در عصر ما انسان از نظر دستيابى به ساز و برگ زندگى به مرحلۀ پرشكوهى رسيده است. اكتشافات و اختراعات بى شمار برايش امكاناتى فراهم كرده كه تا پيش از اين در نظرش افسانه مى نمود.

دستگاه هاى برقى خودكار و ابزار الكترونيك، بسيارى از ناشدنى ها را براى انسان عصر ما شدنى كرده اند. با فشار بر يك تكمه، آب، هوا، گرما، سرما، خوراك، پوشاك و هر چه بخواهد برايش آماده است.

امواج راديويى در يك چشم بر هم زدن صدايش را به دورترين نقطۀ جهان مى رسانند، نه تنها صدايش را كه تصويرش را هم.

هواپيماها پهنۀ فضا را مسخر وى كرده اند. به آسانى و با سرعتى برق آسا از اين سوى جهان به سوى ديگر پرواز مى كنند، آسان تر، سبكبال تر و دورپروازتر از آن چه در افسانه ها دربارۀ سيمرغ شنيده بود.

كيهان نوردها پايش را به كرات آسمانى گشوده اند و اينك از سفر به ماه يا كرات آسمانى ديگر چنان ساده دم مى زند، كه گويى از رفتن از اين شهر به شهرى مجاور.

دامنۀ نوآورى هاى علمى و صنعتى در عصر ما آن قدر گسترش يافته كه به شمار آوردن آن ها كار دشوارى است. گويى طبيعت از نگهدارى رازهايى كه هزاران سال در سينۀ خود نگه داشته به ستوه آمده و برآن شده كه يكباره مهر از دهان بردارد و اين رازهاى بى شمار را در زمانى هر چه كوتاه تر به انسان قرن ما بازگويد.

در پرتو اين آشنايى گسترده با اسرار طبيعت و نوآورى هاى شگرف در جهت مهار كردن نيروهاى طبيعى و بهره گيرى از آن هاست كه انسان عصر ما به اوج رفاه مادى رسيده و عرصۀ زمين را براى خود به صورت كاخى بس مجهز و مجلل درآورده است، بدان اميد كه آسوده و شادكام و خوشبخت در آن زندگى كند و به سعادتى كه همواره آرزوى آن را

ص: ۱۷

در سر مى پروراند برسد.

جانورانى حريص

آن چه تا اين جا گفتيم يك روى سكه بود، اما اين سكه يك روى ديگر هم دارد. تمدن مادى امروز همواره با گره گشايى هايى بس ارزنده كه از زندگى بشر كرده و توانايى هاى خيره كننده كه در مقابله با طبيعت به او داده، در زمينۀ افزون خواهى مادى آن قدر فلسفه بافته، شعر و ترانه يا سرود مقدس خوانده و سر و صدا و غوغا راه انداخته كه انسان عصر ما را به صورت جانورى حريص درآورده است كه شب و روزش در غم توليد و مصرف و افزايش آن مى گذرد و به چيزى جز آن نمى انديشد.

مادى گرى و اقتصادزدگى چنان در انسان عصر ما ريشه دوانده كه او را به صورت يك ماشين توليد و مصرف درآورده، يا در حد قوت لايموت يا در طريق دست يابى به زندگى مجهز و لوكس و وسايل تفننى هر چه لوكس تر، و اين وضع چنان همه گير است كه زندگى بيشتر انسان هاى زمان ما، از هر نوع محتواى ارزندۀ ديگر تقريباً خالى شده است.

انسانى كه يك روز كرامت خود را در آزادى و آزادگى مى يافت و در اين راه جان فدا مى كرد، اينك غلام حلقه بگوش توليد و مصرف شده و همۀ آزادمنشى هاى خود را به پاى اين بت زمان قربانى كرده است.

هر قدر پيشرفت تمدن مادى بيشتر شده، نيازمندى هاى مصرفى انسان نيز رو به فزونى گذارده و راه هاى تأمين اين نيازمندى ها، پيچيده تر شده تا آنجا كه بسيارى از مردم، سلامت جسمى و اخلاقى خود را هم در اين راه فدا مى كنند.

در جامعۀ ماده گراى امروز همۀ ارزش هاى عالى انسان به تدريج كنار نهاده شده يا مى شود و همه چيز، حتى ارزش هاى اخلاقى، تنها در حدود ملاحظات مادى اعتبار و ارزش پيدا كرده است.

در بيشتر نقاط دنيا زيربناى واقعى تعليم و تربيت همين ملاك هاى مادى و اقتصادى، و جهت اصلى برنامه هاى تربيتى و تعليماتى ساختن انسان هايى شده است كه بازده اقتصادى بيشترى براى جيب ديگران يا احياناً جيب خود داشته باشند. «همه چيز در خدمت اقتصاد و لذائذ مادى وابسته به آن» شعارى است تقريباً حاكم بر انديشۀ همگان، از مردم عادى گرفته تا به اصطلاح «برجستگان و نخبگان»، دارندگان تخصص هاى عالى علمى و فنى،

ص: 18

سياستمداران، نويسندگان، انديشمندان و هنرمندان. و كار بدانجا كشيده كه حتى بسيارى از دست اندركاران مسائل عالى معنوى هم از تأثير جاذبه هاى مادى و اقتصادى مصون نمانده اند و تبليغ و نويسندگى دينى پررونق در برابر پاداش مالى و مادى بيشتر مبادله مى شود. اين وضع لازمۀ طبيعى فلسفه هاى گوناگون مادى رايج در زمان ماست.

وقتى دائماً به انسان تلقين كنند كه او يك حيوان اقتصادى بيش نيست، وقتى با تبليغ شبانه روزى غناى اقتصادى و افزايش امكانات گوناگون مادى را تنها معيار خوشبختى و تنها نشانۀ پيشرفت يك ملت يا گروه يا طبقه قلمداد كنند، وقتى شب و روز، بيخ گوش ها و در برابر چشم ها همواره از كيمياى پول، معجزۀ پول، مشكل گشايى پول و خروارها پول صحبت كنند كه از راه شانس يا از طريق غارت مستقيم و غيرمستقيم هم نوعان بدست آيد و در راه ارضاى مبتذل ترين خواسته هاى حيوانى صرف شود، خودبه خود انسان ها، يا بهتر بگوييم، انسان نماهاى عصر ما به «جانوران حريصى» تبديل مى شوند كه شب و روز بى امان و از هر راه شده، در پى پول درآوردن براى مصرف كردن در راه لذت جويى هاى مادى هر چه بيشتر باشند، غلامان حلقه به گوش توليد و مصرف شوند، زندگى آن ها از هر نوع محتواى عالى و ارزندۀ ديگر كه برازندۀ انسان و انسانيت است خالى شود و يكسره به پوچى و ابتذال گرايد.

در جستجوى فلسفۀ زندگى و هدف آن

آن چه مايۀ اميد و خوشوقتى فراوان است، اين كه از گوشه و كنار همين دنياى مصرفى آواهاى تازه اى هم برخاسته است، آواهاى نويدبخشى كه مى تواند سپيده دم رهايى و آزادى از بردگى توليد و مصرف براى انسان هاى به بند كشيده شدۀ عصر ما باشد، و آن چه بيشتر مايۀ خوشحالى و اميد است، اين كه اين آوا با جوانان و نوخاستگان بيشتر پيوند دارد تا با ميانسالان يا سالخوردگان.

مدتى است زبان و قلم و واكنش هاى عملى جوانان سراسر دنيا اين آوا را سر داده كه: ما در درون اين كاخ مجهز و مرفه و مجلل كه براى زندگى آراسته شده، زندگى را بى معنى، پوچ و مبتذل مى يابيم.

به ما بگوييد، در اين قصر مجلل آدم هاى خوشبخت كجا هستند؟

آيا اين كشتى پرباروبنه و آكنده از توشۀ سفر به سوى كدام كرانۀ امن و آرام مى خرامد؟

ص: 19

آيا اين تمدن باشكوه تا چه حد به خود انسان به ديدۀ ارزش و اعتبار مى نگرد؟

آيا به راستى اين همه سازوبرگ رنگارنگ زندگى در خدمت انسان قرار دارد، يا اين ما انسان ها هستيم كه مغز و انديشه و دستمان يكسره در خدمت سازوبرگ آفرينى به كار گرفته شده است ؟

آيا اين تمدن پرشكوه به همان اندازه كه فاصلۀ شهرها، قاره ها و كرات را كوتاه و جهان بزرگ را به يك محله يا خانه تبديل كرده، انسان هاى ساكن اين خانه را هم به راستى به يكديگر نزديك و دل هايشان را نسبت به هم مهربان ساخته يا مكان ها به هم نزديك تر و دل ها از هم دورتر شده، يا بدتر از اين، آدم ها صرفاً و يكپارچه مغز و دست شده، مغز و دستى در خدمت شكم و غريزۀ جنسى و جاه طلبى هاى رنگارنگ و خواسته هايى چونان اين ها، و ديگر برايشان دلى نمانده كه از دل هاى ديگر دور باشد يا نزديك ؟

درست است كه اين آواها غالباً از مردمى به گوش مى خورد كه در سرزمين هاى به رفاه اقتصادى رسيده زندگى مى كنند، مردمى كه غم نان شب و نيازهاى اوليۀ زندگى همۀ وجودشان را فرا نگرفته است.

درست است كه هنوز توده هاى محروم و انسان هاى به فقر كشيده شدۀ بيشتر نقاط جهان نه خودشان، نه زن و فرزند و خويشاوند و همسايه و هم زنجيران ديگرشان، حتى يك بار هم مزۀ سيرى را نمى چشند و ناچار بيش از هر چيز به تقلاى آرام يا خونينى مى انديشند كه بتواند در درجۀ اول به فقر مادى و اقتصادى آنان پايان دهد.

ولى آينده نگرى صحيح ايجاب مى كند كه تلاش همين مردم محروم هم در بسترى و به سويى هدايت شود كه به چنين سرنوشتى دچار نشوند.

آن چه مسلم است اين است كه انسان هاى به هوش آمده و از افسون رفاه مادى و اقتصادى رهيدۀ هر دو اردوگاه بزرگ كنونى جهان، آشكارا مى بينند كه:

هر چند بشر قرن هاست كوشيده تا سازوبرگ هر چه بهترى براى بهتر زيستن خود فراهم كند، ولى اينك در بزرگ ترين و پرشكوه ترين معبدهاى صنعت و ابزار، در دو اردوگاه بزرگ شرق و غرب، آدميان را بى رحمانه در پاى بت بزرگ ابزار و صنعت قربانى مى كنند و در هيچ يك از اين دو اردوگاه از كرامت واقعى انسان و آزادى و آزادگى و انتخاب گرى واقعى او جز الفاظ و شعارهاى توخالى و بى محتوا، چيزى باقى نمانده است، بلكه در هر دو نظام، همۀ اين كرامت ها را از انسان گرفته اند، به اين بهانه كه گردش سريع

ص: ۲۰

چرخ هاى صنعت و اقتصاد پيچيدۀ طراز نوين در عصر ما چنين اقتضا مى كند.

به هرحال، انسان عصر ما ديگر نمى تواند به همين قانع باشد كه به كمك علم و صنعت به او ياد دهيم، «چگونه زندگى كند». بلكه با اصرار فراوان مى خواهد بداند، «براى چه زندگى كند.» به عكس آن چه بدبينان مى انگارند، اين «به خود آمدن» و آواهايى كه از آن برمى خيزد و به صورت زمزمه يا فرياد به گوش مى خورد، مى تواند طليعۀ «خودآگاهى» خوش يمن و پربركتى براى بشريت باشد و به «خود انگيختگى» پرثمرى انجامد و «تولدى تازه» براى جامعۀ انسانى به همراه داشته باشد و بشر را بر آن دارد كه ديگر فريب نخورد و «تكامل ابزارى» را به جاى «تكامل انسانى» اشتباه نگيرد و با شناختى ژرف تر هدف واقعى و انسانى «حركت تكاملى» خويش را باز شناسد و با عزمى استوار، به جنبشى خوش فرجام در جهت سعادت واقعى و انسانى خويش تحقق بخشد.

قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟

قرآن بر اين اصل تكيه دارد كه زندگى با همۀ زرق و برق و شكوه و زيبايى و عيش و نوشش در صورتى كه از هدفى درخور انسان و از ايمان و معنويت خالى باشد، پوچ و بى محتواست و انسانِ دلبسته به آن زيان كار، و تلاش هايش بيهوده و بى حاصل:

«آگاه باشيد زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى است، و خودآرايى و فخرفروشى و افزون طلبى در ثروت و فرزندان، اين چنين زندگى خشك و بى محتوا همانند بارانى است كه ببارد و گياه فراوانى بروياند، بدان گونه كه كشاورزان حيرت زده شوند، اما به زودى اين صحراى سرسبز، پژمرده و زرد شود و به مشتى خس و خاشاك تبديل گردد.»(1)

در جاى ديگر ابتدا از خدا ياد مى كند كه نور آسمان ها و زمين و روح و حقيقت و معنى جهان است و رهگشا و جهت دهنده و هدف كل عالم مى باشد.

ص: 21


1- . سورۀ حديد - آيۀ 20.

و سپس از مردمى ارزنده و بلندپايه كه سوداگرى ها و تلاش معاش از ياد خدا و هدف اساسى زندگى بازشان نمى دارد و در نتيجه به بهترين بازده عمل و تلاش خويش دست مى يابند، ياد مى كند كه تلاش هايشان همواره بارور مى شود و فضل و كمال مى زايد. سپس دربارۀ تقلاهاى مردم بى هدف و از خدا بى خبر چنين مى گويد:

«تلاش انسان هاى بى خدا همچون سرابى است در بيابانى صاف كه انسان لب تشنه آن را آب مى پندارد اما همين كه پيش مى رود چيزى نمى بيند و تنها خدا را مى يابد كه تمام و كمال به حسابش مى رسد، آرى خدا زود به حساب مى رسد. يا چون ظلماتى در دريايى ژرف كه امواج متراكم آن را پوشيده و بر فراز آن ابرى تيره برآمده، همه جا تاريك، تاريكى بالاى تاريكى، بدون امكان ديد، حتى اگر دست خويش از گريبان برآورد، آن را نتواند ديد. آرى كسى كه خدا بر راهش پرتويى نيفكند هيچ پرتو روشنگرى فرا راه خويش ندارد.»(۱)

قرآن در اين آيات همان حقيقتى را بيان مى كند كه اينك پس از پيشرفت هاى عظيم علمى و صنعتى و گسترش ابعاد زندگى مادى بشر، بسى آشكارتر گرديده است:

زندگى صرفاً مادى همچون سراب، تلاش انسان حريص و آزمند بر باد، جهت زندگى و هدف و معنى آن ناپيدا، همه جا تاريك و انسان ها در گردابى از سرگردانى و پوچى و سردرگمى غوطه ور و بالاخره اين سؤال همچنان باقى كه: «زندگى چه معنى دارد؟ هدف چيست ؟»

قرآن راز اين حيرت و بيهودگى را رخت بر بستن «ايمان» از متن زندگى انسان مى داند كه سبب مى شود تلاش ها سراسر مادى شود و آدمى در دور «توليد براى مصرف و مصرف براى توليد» افتد و بس. ممكن است اين چنين مردمى در هدف هاى مادى خود تا سر حد اعلى پيش روند اما در وراى اين خواست ها و در اوج تكامل ابزارى خود چيزى كه واقعاً درخور انسان باشد نيابند و سقوط كنند:

ص: ۲۲


۱- . سورۀ نور - آيه هاى ۳۵ تا ۴۰.

«هركس تنها زندگى دنيا و تجمل و زيور آن را بجويد، آنان را كم وبيش بدين آرزوها خواهيم رساند و در اين حوزۀ زندگى به بازده كار خود بدون هيچ كمبودى خواهند رسيد، اما براى اين مردم در پايان جز آتش رنج و حسرت چيزى نيست، سرانجام كاخ عظيمى كه ساخته اند فرو مى ريزد و همۀ اعمال شان برباد مى رود.»(۱)

ص: ۲۳


۱- . سورۀ هود - آيه هاى ۱۵ و ۱۶.

ص: ۲۴

ايمان

اشاره

ص: 25

ص: ۲۶

وقتى به درستى يك نفر آن قدر معتقد هستيم كه با دلى «امن» و خاطرى آرام به او اعتماد مى كنيم، مى گوييم به اين شخص «ايمان» داريم. هرگاه درستى يك مطلب تا سرحد يقين برايمان روشن باشد، مى گوييم به اين مطلب «ايمان» داريم. وقتى به يك سيستم فكرى - به اصطلاح اروپايى اش «ايدئولوژى» و به تعبير ما «مرام و مسلك» - عقيدۀ پروپاقرصى داريم و با اطمينان خاطر و با ميل و رغبت و شور و شعف آن را زيربناى كار و زندگى خويش قرار مى دهيم، مى گوييم ما به اين مسلك «ايمان» داريم.

با توجه به اين مثال ها مى توان گفت: «ايمان» عبارت است از «اعتماد و اطمينان قلبى كامل، به يك شخص، يك مطلب، يك مسلك، يك دين يا...»

شك و دودلى

نقطۀ مقابل ايمان شك و دودلى يا ترديد و تزلزل است، خواه نسبت به يك شخص، خواه نسبت به يك مطلب، خواه نسبت به يك مسلك. اثر طبيعى شك و دودلى بى اعتمادى است. با شك و دودلى، حتى در صورتى كه با خوش بينى همراه باشد، نمى توان به يك شخص يا به يك مسلك دل بست و به آن اعتماد كرد، به خصوص در مواردى كه بايد به دنبال اين دلبستگى عملاً در برابر خطرهاى احتمالى يا قطعى ايستاد و سرسختى نشان داد.

ص: 27

ايمان كودك

زندگى كودك بيشتر بر محور ايمان مى چرخد، به خصوص ايمان به اطرافيانى مانند پدر و مادر، برادر و خواهر، دايه، مربى كودكستان و نظاير اين ها.

سعادت كودك و رشد صحيح و متناسب او براى زندگى، مقدار زيادى به ايمان مادر، پدر، مربى، معلم و همۀ كسانى كه نسبت به او مسئوليتى بر عهده دارند، وابسته است و تنها كسانى از عهدۀ ايفاى اين مسئوليت هاى حساس برمى آيند كه به كار و وظيفۀ خود ايمان داشته باشند. مادرى كه پرستارى و تربيت جسمى و روحى فرزندان خود را با عشق و علاقه و ايمان و با احساس مسئوليت نسبت به آنان انجام مى دهد، پدرى كه در تلاش براى تأمين رفاه و سلامت جسم و جان اعضاى خانواده اش با عشق و ايمان مى كوشد و مربى و معلمى كه كار ظريف و پرمسئوليت تعليم و تربيت را با عشق و ايمان بر عهده مى گيرد، بى شك در سعادت كودك نقش مؤثرى دارند.

يورش شك و ترديد

دورۀ كودكى به تدريج سپرى مى شود و دوران رشد و بلوغ فرا مى رسد. در دوران بلوغ در انسان تحول هاى جسمى و روحى گوناگون به وجود مى آيد، از جمله اين كه شخص نسبت به بسيارى از مطالبى كه در دورۀ كودكى به درستى آن ها ايمان داشته، دچار شك و ترديد مى شود. ميزان اين شك و ترديد در اشخاص مختلف دايره اش آن قدر وسيع است كه تقريباً همه چيز را دربرمى گيرد و كمتر چيزى مى ماند كه شك بدان سرايت نكند.

شك سازنده و پيش برنده

شك دوران بلوغ يكى از عوامل بسيار مؤثر در تكامل انسان است، به شرط آن كه با نوعى عشق و ايمان توأم باشد، عشق و ايمان به كاوش گرى و تحقيق. تنها اين نوع از شك است كه مى توان به آن «شك

ص: 28

سازنده» لقب داد. البته كار شك هميشه خراب كردن است - خراب كردن آن چه تاكنون باور داشتيم - و سازندگى مربوط به كاوش و تحقيقى است كه در پى اين خراب كردن شروع مى كنيم ولى از آن جا كه تا باورهاى سست بنياد خراب نشود به راه كاوش و تحقيق نمى افتيم، شك را هم در اين سازندگى سهيم مى شمريم و آن را «شك سازنده» مى ناميم.

باز هم نقش ايمان

شك دوران بلوغ معمولاً در انسان شوق به تحقيق را برمى انگيزد، گويى آدمى مى خواهد دانستنى هاى تلقينى دورۀ قبل از بلوغ را دور بريزد و در اين زمينه نيز مثل بسيارى از زمينه هاى ديگر روى پاى خود بايستد و خود را از «طفل بودن» و «طفيلى بودن» درآورد. پس اين شك با نوعى ايمان همراه است؛ ايمان به خود، ايمان به اين كه بايد روى پاى خود بايستم و ببينم خودم چه مى توانم بفهمم. با شك دوران بلوغ، ما خود را در برابر دنياى جديدى مى يابيم. دنياى بى كران مجهولات و نشناخته ها. آن گاه شوقى به دانستن در ما برانگيخته مى شود و با اميد فراوان به اين كه مى توانيم با كاوش گرى و تحقيق خويش معرفت خالص تر و قابل اعتمادترى دربارۀ اين مجهولات به دست آوريم، به دنبال تحقيق و پژوهش مى رويم.

اگر به دنبال آن شك همه گير، عشق به شناسايى و ايمان به تحقيق نبود، براى ما نشاط و تلاشى باقى نمى ماند و شكِ بلوغ، «شك سازنده» نمى شد؛ شكى يكسره خراب كننده بود كه اعتماد نسبت به هر چيز متزلزل مى كرد و ما را به ترديدى ملال آور و پرعذاب دچار مى ساخت. بنابراين در شكوفايى دوران بلوغ نيز بايد نقش اصلى را از ايمان دانست، ايمان به اين كه بايد براى نوشناسى همه چيز تلاش كرد.

نقش ايمان در پيشرفت علم و صنعت

پيشرفت هاى علمى و صنعتى كه بشرِ امروز از آن برخوردار است، معمولاً نتيجۀ كار و كوشش كسانى است كه به آزمايش هاى پيگير مى پردازند و گاهى براى كشف يك مطلب به صدنوع آزمايش دست

ص: 29

مى زنند تا درستى يا نادرستى يك فكر نوين علمى يا صنعتى را كه به مغزشان راه يافته بيازمايند. چه بسا خود شما نمونه هايى از اين كاوش گران علمى را از نزديك ديده باشيد كه با چه نشاط و حوصله و بردبارى كار خود را تعقيب مى كنند و چگونه برق درخشندۀ ايمان به كار و ايمان به علم و تحقيق از چهره شان مى درخشد. شايد خودتان هم كم وبيش لذت اين شور و نشاط و ايمان به كاوش علمى را چشيده باشيد.

ايمان به آئين و مسلك

انسان وقتى روى پاى خود مى ايستد، يعنى به سن رشد و بلوغ مى رسد و به ميدان زندگى و فعاليت مستقل گام مى نهد، ناچار است براى زندگى خود هدفى برگزيند و براى رسيدن به آن هدف راهى.

يكى از بزرگ ترين نعمت ها اين است كه انسان در اين مرحلۀ حساس انتخاب راه و هدف و به عبارت ديگر انتخاب آئين و مسلك، بتواند دربارۀ راه و هدف و آئين و مسلكش شناختى روشن به دست آورد؛ شناختى اطمينان آور، ايمان ساز و همراه با يقين، تا در نشيب و فرازهايى كه خواه ناخواه پيش مى آيد با آگاهى و با اراده اى مصمم در راه راستِ زندگى به سوى هدف تكاملى اش پيش رود و در اين پيشروى در همه حال از شور و شادابى برخوردار باشد.

مسلك دارى با بى بندوبارى سازگار نيست

ايمان به يك مسلك، خواه ناخواه براى انسان محدوديت ها و وظايفى به وجود مى آورد. در جوامع انسانى، هر مسلك و مرام براى خود نظام و مقرراتى دارد كه هركس به راستى به آن مسلك درآيد و به آن ايمان پيدا كند، خودبه خود بايد در رعايت آن ها بكوشد. او ديگر نمى تواند صرفاً به دلخواه خود و بدون هيچ قيدوبند زندگى كند. حتى گروه هايى كه «بى مسلكى و بى بندوبارى» را مسلك خود قرار داده اند و به هيچ يك از نظام هاى اجتماعى تن در نمى دهند، براى اين بى مسلكى خود مقرراتى دارند كه اعضاى گروه ملزم به رعايت آن

ص: 30

هستند. اين گروه ها در باشگاه هايى كه به منظور مبارزه با لباس پوشيدن و قيود ديگر در معاشرت تشكيل مى دهند، نمى گذارند كسى با سر و وضع عادى شركت كند زيرا شركت كردن فردى با سر و وضع عادى، مزاحم نظام بى بند و بارى آن هاست. وقتى «بى مسلكى و بى بندوبارى» براى خودش نظامى وظيفه آور دارد، چطور عده اى توقع دارند به آن ها «مسلكى سازنده» عرضه شود بى آن كه براى آن ها تعهد و وظيفه اى ايجاد كند؟ مخصوصاً طبقۀ روشنفكر جامعۀ ما بايد خود را با اين حقيقت بيشتر آشنا كند. روشنفكرهاى غيرمتعهد و مخالف با قيود، حتى در يك كار مثبت عادى هم نمى توانند نقش مهمى داشته باشند. بايد گفت: بى بندوبارى و فرار از تعهد به طور كلى با روشنفكرى واقعى و حقيقت گرايى هيچ سازگارى ندارد.

ايمان آگاهانه

ايمان دورۀ كودكى با همۀ پاكى و صفا اين نقيصه را دارد كه از آگاهى توأم با تجزيه و تحليل سرچشمه نگرفته است بلكه بيشتر حالت انفعال و تأثرپذيرى از محيط را دارد و در حقيقت نوعى بازتاب است. به همين جهت ايمان دورۀ كودكى در برابر شك هاى دورۀ بلوغ تاب مقاومت ندارد و همان طور كه قبلاً گفتيم با فرا رسيدن دورۀ بلوغ متزلزل مى شود.

البته از دورۀ كودكى بيش از اين هم نمى توان انتظار داشت. اما در دوران بلوغ اين امكان براى ما وجود دارد كه ايمانى «آگاهانه» داشته باشيم؛ ايمانى كه به دنبال محاسبه و بررسى و تجزيه و تحليل عميق به دست آيد.

عالى ترين منبع تعاليم اسلامى، يعنى قرآن، همواره ما را به تفكر، تدبر، نظر و مشاهدۀ عينى، و بررسى و تجزيه و تحليل منطقى دعوت مى كند.

ص: 31

ص: ۳۲

شناخت قاطع

اشاره

ص: 33

ص: ۳۴

شناخت قاطع، عميق و روشن

قرآن تأكيد دارد كه انسان بايد تنها و تنها به دنبال راه و هدفى رود كه در آن آگاهى قطعى و روشن داشته باشد:

«در پى آن چه بدان «علم» ندارى نرو، چه گوش و چشم و دل همه مسئولند»،(1) چنين شناختى تنها در پرتو دلايل قطعى، قوى، روشن و روشنگر به دست مى آيد:

«شما بر اين ادعاى خود دليل قطعى "سلطان" نداريد، آيا آن چه بدان «علم» نداريد به خدا نسبت مى دهيد؟»(2)

«اين آرزوها و خيالات آن هاست. بگو اگر راست مى گوييد دليل روشن "برهان" خود را بياوريد.»(3)

ظن و گمان هرگز نمى تواند راهى به سوى اين گونه شناخت باشد:

«بيشتر آنان جز از گمان خويش پيروى نمى كنند، با آن كه ظن و گمان كسى را از حق بى نياز نمى كند.»(4)

و اصولاً از نظر قرآن ظن و گمان هيچ گونه اعتبار و ارزش ندارد، بدان گونه كه در بسيارى از آيات، پيروى از گمان، نوعى عمل نابخردانه و كوركورانه معرفى شده است.(5)

ص: 35


1- . سورۀ اسراء - آيۀ 36.
2- . سورۀ يونس - آيۀ 68.
3- . سورۀ بقره - آيۀ 111.
4- . سورۀ يونس - آيۀ 36.
5- . از جمله در سورۀ انعام، آيۀ 148 و آل عمران، آيۀ 104.

عوامل بازدارنده از شناخت علمى روشن

قرآن از عواملى ياد مى كند كه به صورت پشتوانۀ ظن و گمان درمى آيند و آن را جانشين شناخت روشن و دقيق علمى مى كنند:

1 - پيروى از هوى و هوس: هوس ها، شهوات، مطامع و سودجويى، انديشه را از قضاوت و دريافت درست بازمى دارد:

«چه كسى گمراه تر از آن كه از هوس خود پيروى كند، بى آن كه هدايت الهى را دريابد.»(1)

2 - عادات و سنت هاى نياكان: «... مى گويند ما نياكان خويش را بر راه و رسمى يافتيم و به دنبال آنان راه جسته ايم. و همين طور پيش از تو در هيچ سرزمينى هشداردهنده اى نفرستاديم، جز اين كه ثروت اندوزان خوش گذران آن سرزمين با آنان به مخالفت برخاستند و گفتند ما نياكان خويش را بر طريقه اى يافته ايم و ما راه آن ها را پيروى مى كنيم.»(2)

3 - خودباختگى در برابر بزرگان و قدرت ها: «آنان مى گويند: از بزرگان و پيشوايان خود پيروى كرديم و ما را از راه گمراه كردند.»(3)

خودكم بينى و ضعف نفس در برابر قدرت هاى بزرگ و حتى كشورهاى پيشرفته و افكار و عادات و مكاتب آنان، توان فكرى آدمى را مى گيرد و آن چنان شخص را فريفته و مجذوب مى كند كه از خود نمى انديشد، با چشم ديگران مى بيند و با گوش ديگران مى شنود و با مغز آنان فكر مى كند.

ص: 36


1- . سورۀ قصص - آيۀ 50.
2- . سورۀ زخرف - آيات 22 تا 24.
3- . سورۀ احزاب - آيۀ 67.

مهمترين ابزار شناخت

قرآن براى به دست آوردن آگاهى روشن و علم قابل اعتماد از چند ابزار اساسى نام مى برد:

1 - سمع (گوش) 2 - بصر (ديده) 3 - فؤاد (دل).

«او است خدايى كه شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد، در حاليكه چيزى نمى دانستيد اما براى شما چشم وگوش و دل قرار داد تا سپاسگزار اين نعمت ها باشيد و آن ها را به كار اندازيد و از نادانى به در آييد.»(1)

و در آيۀ ديگر:

«خداست كه شما را به وجود آورد و برايتان سمع، بصر، و فؤاد قرار داد. چه كم سپاسگزاريد.»(2)

بخش عمده اى از آگاهى هاى ما از طريق شنيدن بدست مى آيد. مانند بسيارى مطالب كه حاصل تجارب و تحقيقات يا فكر و انديشۀ ديگران است، يا حوادثى كه اتفاق افتاده و ما آن ها را از افراد و منابع مورد اعتماد مى شنويم.

بخش عمدۀ ديگر دريافت هاى ما از طريق مشاهدات و ديدنى ها است و بخش عمدۀ ديگر، مشاهدات درونى و دريافت هاى باطنى ماست. اما آن چه از راه ديدن و شنيدن يا مشاهدۀ درونى وارد ذهن مى شود، هنوز سطحى و كم ارزش است چون به قدر كافى بررسى، ارزيابى و تحليل نشده و بايد اين مواد خام در حوزۀ «فؤاد» و به يارى فكر و انديشه پخته شود تا به صورت آگاهى قابل اعتماد، با ارزش و درخور پذيرش و پيروى درآيد.

قرآن رشد انسانى را در پرتو درست به كار گرفتن اين ابزار مى شناسد، بدان گونه كه به كار نينداختن و عدم استفاده از آن ها، انسان را تا سرحد چهارپايان ساقط مى كند:

«... آنان دل هايى دارند كه با آن نمى انديشند و چشم هايى كه به وسيلۀ آن

ص: 37


1- . سورۀ نحل - آيۀ 78.
2- . سورۀ سجده - آيۀ 9.

نمى نگرند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند.»(1) چه حيوانات از نوعى هدايت غريزى برخوردارند، اما اينان كه بايد خود از ابزار شناخت استفاده كنند تا به حقايق دست يابند، در اين راه كوششى نمى كنند و گمراه و سرگردان مى مانند.

نقش اساسى و گستردۀ فؤاد

قرآن دربارۀ نقش اساسى و گستردۀ «فؤاد» تعبيرات گوناگونى دارد، از جمله: تفكر، تدبر و تعقل.

تفكر؛ انديشيدن و تنظيم دريافت هاى بيرونى و درونى است تا تحليل، تركيب، مقايسه و ارزيابى شود و از آن اصول و ضوابط كلى به دست آيد يعنى بتوان دربارۀ حوادث و دريافت هاى جزئى برداشتى سنجيده داشت و هر دريافتى را دقيقاً در جاى و خط مخصوص خود قرار داد.

تدبر به معنى راهيابى به پشت نمودها است، تا به «حقيقت» امور راه پيدا كنيم. چه دريافت هاى حسى ما انعكاسى است سطحى از ظواهر اشياء و از وضع موجود آن ها، بدون آن كه حواس ما مستقيماً به باطن و حقيقت شيئى راه يابد يا آينده و سرانجام حادثه را ببيند. شناخت هاى حسى ما نسبت به آن چه مشهود و ملموس نيست، برد و توان كافى ندارد. اما با تدبر و ژرف نگرى و تجزيه و تحليل ذهنى مى توان به درون اشياء و حقيقت امور نفوذ كرد.

بنابراين شناخت عالمانه بايد از زودباورى، حدس، تخمين سست پايه، قضاوت سطحى و كوته بينى به دور باشد و با تحليل دقيق فكرى و ژرف بينى همراه گردد تا بازدهى روشن و قاطع و قابل اعتماد و درخور پيروى پيدا كند.

نظر

قرآن در موارد متعدد ما را تشويق به «نظر» مى كند. «نظر» يعنى نگرشى جستجو

ص: 38


1- . سورۀ اعراف - آيۀ 179.

گرانه، مشاهده اى از روى توجه و همراه با تفكر و ژرف نگرى. در آيات زير دقت كنيد:

«بگو، «نظر» كنيد كه چه چيزها در آسمان ها و زمين است.»(۱)

«بگو، در زمين سير كنيد و بنگريد (نظر كنيد) كه چگونه آفرينش را آغاز كرد»(۲)

«نظر كنيد كه سرانجام فسادانگيزان چه شد؟»(۳)

«آيا به شتر نمى نگرند "نظر نمى كنند" كه چگونه آفريده شده، و به آسمان كه چگونه برافراشته شده، و به كوه ها كه چگونه برپا شده، و به زمين كه چگونه گسترده شده است ؟!»(۴)

ملاحظه مى كنيم كه در تمام اين موارد «نظر» بايد چندان دقيق و نافذ باشد كه سئوال هايى را پاسخ گويد و مشكلاتى را كه در اين زمينه ها مطرح است حل كند، يعنى با دقت و غور و بررسى كافى همراه باشد. اين تدبر و تفكر و نظر، سراسر واقعيت ها و حقايق جهان را شامل مى شود و در يك محدودۀ خاص نيست. در قرآن توصيه شده تا در زمينه هاى گوناگون تدبر و تفكر كنند، از جمله:

در طبيعت: «در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز نشانه هايى است براى خردمندان، همانان كه ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند.»(۵)

و صدها از اين قبيل آيات را مى توان يافت كه جهان پهناور آفرينش را زمينه تفكر و مطالعه و تحقيق انسان قرار مى دهد و او را به چنين انديشۀ وسيع و ثمربخشى فرامى خواند.

در تاريخ: «برايشان داستان هاى گذشتگان را بازگو كن، باشد كه بينديشند.»(۶)

و آيات متعدد ديگرى كه بررسى تحولات اقوام پيشين را مايۀ عبرت و روشن بينى مردم مى داند، و بررسى علل پيشرفت و سقوط و دگرگونى هاى ملت ها را آموزنده.

ص: ۳۹


۱- . سورۀ يونس - آيۀ ۱۰۱.
۲- . سورۀ عنكبوت - آيۀ ۲۰.
۳- . سورۀ اعراف - آيۀ ۳۶.
۴- . سورۀ غاشيه - آيۀ ۱۷.
۵- . سورۀ آل عمران - آيۀ ۱۹۱.
۶- . سورۀ اعراف - آيۀ ۱۷۶.

در انسان: «ما آيات خود را در كرانه هاى طبيعت و در خود آنان به ايشان مى نمايانيم، تا برايشان آشكار گردد كه او حق است.»(1)

درآورده هاى وحى: «چرا در قرآن «تدبر» نمى كنند؟ آيا بر دل هايشان قفل زده شده است ؟»(2)

شناخت علمى در اصطلاح امروز و مغالطه اى كه از اين راه پيش آمده

در فارسى امروز معمولاً بر «شناخت تجربى»، «شناخت علمى» و بر «علم تجربى» «علم» اطلاق مى شود و به اين ترتيب در معنى واژۀ علم، محدوديتى پديد آمده است.

در زبان هاى اروپايى براى دانش و آگاهى به معنى عام آن كه شامل هر نوع شناخت آگاهانه است، كلمه اى خاص به كار مى رود (مانند Knowledge در انگليسى) و درخصوص دانش تجربى كلمه اى ديگر (مانند Science) اما در فارسى هر دو واژه، «علم» ترجمه شده است.

مشترك بودن واژه علم در فارسى امروز، ميان آن معنى اصلى وسيع و اين معنى تازۀ محدود، راه را براى يك مغالطۀ گمراه كننده هموار كرده است. تركيب اين مغالطه چنين است:

1 - هر گونه معرفتى كه «علمى» نباشد ارزش ندارد و تنها «معرفت علمى» است كه مى توان براساس آن واقعيتى را اذعان كرد و بدان سنديت و اعتبار داد.

2 - «معرفت علمى» يعنى «معرفت تجربى»، بنابراين هر آگاهى كه از راه تجربه به دست نيايد، ارزش و اعتبار ندارد و نمى توان در پى آن رفت.

ملاحظه مى كنيد كه «علم» در بند اول به معنى عام و گسترده اش به كار رفته و در نتيجه از اين بند مطلبى استفاده مى شود كه هيچ كس در آن ترديدى ندارد: «هر معرفتى كه از روى علم و آگاهى نباشد، ارزش ندارد.»

اما در بند دوم، «علم» به جاى اين كه در معنى لغوى و گسترده اش به كار رود در معنى محدود اصطلاحى به كار رفته است، يعنى خاص «علم تجربى». نتيجۀ اين مغالطه اين شده كه گروهى بگويند تنها آگاهى كه داراى ارزش و اعتبار است، آگاهى تجربى است. و در اين برداشت

ص: 40


1- . سورۀ فصلت - آيۀ 53.
2- . سورۀ محمد - آيۀ 24.

محدود تا آنجا پيش رفته اند كه مى خواهند روح انسان را در زير چاقوى جراحى پيدا كنند.(1) يا خدا را ضمن يك پرواز فضايى در آسمان بيابند، تا آن را بارور كنند.

... يك مغالطۀ ديگر

ملاحظه كرديم كه با يك مغالطۀ لفظى، «علم و معرفت» از حوزۀ باز خود درآمده و در دايره اى تنگ و محدود زندانى شده است. به دنبال اين اشتباه، مغالطۀ ديگرى پيش آمده است كه مى گويند چون تنها «علم تجربى» ارزش و اعتبار دارد، پس تنها با مشاهده و تجربه مى توان واقعيتى را ثابت كرد. بنابراين، اگر چيزى مشهود نبود و امكان «شناخت آزمايشگاهى» و محاسبات رياضى نداشت حقيقت ندارد و از اين جا استفاده كردند كه: «رئاليته» همان واقعيتى است كه از راه «تجربه» روشن شود.

مى دانيم كه تنها امور مادى است كه قابل شناخت تجربى است. بنابراين امور غير مادى چون قابل شناخت تجربى نيستند و نمى توان آن ها را در آزمايشگاه تجربه كرد، واقعيت ندارد. همچنين مى گويد: «ايده» يعنى تصورى ذهنى، بنابراين خواب و خيالى بيش نيستند. سپس نتيجه مى گيرند كه «رئاليسم» فلسفه اى است كه تنها «ماده» را حقيقت مى داند و «ايده آليسم» آن جهان بينى است كه به غير ماده هم معتقد است. و چون منطق فطرت حكم مى كند كه «رئاليسم» (واقع بينى - واقع گرايى) مقدم بر «ايده آليسم» (خيال گرايى - پندارگرايى) است، پس جهان بينى «ماترياليسم» مقدم بر جهان بينى الهى است.

چه پندارگرايى آشكارى!! با دقت در توضيح فوق ملاحظه مى كنيم كه اين سخن تا چه اندازه غير علمى است و در حقيقت مغالطه اى بيش نيست زيرا اگر «رئاليسم» و «ايده آليسم» را به همان معنى كه گفته شد يعنى اولى را واقع بينى و دومى را خيال گرايى معنى كنيم، قبول داريم كه «رئاليسم» مقدم بر «ايده آليسم» است، اما بايد ديد حوزۀ «رئاليته» و واقعيت چه اندازه است و در حقيقت «رئاليست» كيست ؟

ص: 41


1- . اين سخن از «بروسه» نقل شده است. رجوع شود به متن فرانسوى كتاب «روانشناسى و متافيزيك» اثر: فيليسين شاله، پاريس، 1927، ص 745.

«رئاليته» واقعيتى است عينى كه در حقيقت وجود دارد. اين واقعيت ممكن است مادى يا غيرمادى باشد. هر چيزى كه وجود دارد لازم نيست حتماً مادى باشد همان گونه كه هر چيزى كه «علمى» است لازم نيست حتماً در آزمايشگاه مشاهده شود. بنابراين «رئاليسم الهى» اعتقاد آگاهانه و علمى به حقايق مادى و غيرمادى است، نه اعتقاد به تصوراتى ذهنى و پندارهايى ساختگى، و كسى كه معتقد به جهان بينى الهى است مى گويد: من با بينش، بصيرت، علم و آگاهى به «حقيقت مجرد» رسيده و آن را «يافته ام»، نه اين كه «پنداشته ام». و اين حقيقتى است انكارناپذير كه متأسفانه وارونه جلوه داده شده و درست برعكس تفسير شده است.

واقع بينى (رئاليسم)

از نظر اسلام جهان مجموعه اى به هم پيوسته از واقعيت هاى بس گوناگون است. آن بخش از هستى كه عالم طبيعت نام دارد نيز مجموعه اى است از واقعيت ها؛ واقعيت هايى كه همواره در حال شدن و دگرگونى و حركتند، شدنى ناشى از خواست خداى يكتا. به همين جهت اسلام از انسان خواسته است كه در شناخت خود و محيط خويش به اين اصل توجه كند و هر چيز را همان طور كه هست و در هر مرحله اى از شدن و حركت كه واقعاً قرار دارد، بشناسد. يعنى با همۀ خصوصيات واقعيتش، با همۀ بُعدهاى مختلف كه در او هست و با همۀ پيوستگى ها و وابستگى هايش شناخته شود. بنابراين اسلام آيينى است كه بر واقع بينى (رئاليسم) تكيه دارد.

دربارۀ رئاليسم بايد به اين نكتۀ حساس توجه شود كه رئاليسم اين نيست كه انسان تسليم واقعيت هاى موجود گردد. شايد شما هم گهگاه به ناصحان مشفقى برخورد كرده ايد كه در مقام نصيحت مى گويند، آخر انسان بايد «رآليست» و واقع گرا باشد و همواره به واقعيات موجود گردن نهد و با آن ها در نيفتد.

اسلام اين نوع واقع گرايى را براى انسان نمى پسندد و آن را با شأن انسان، رسالت او، و قدرت خلاقيتى كه به او داده شده سازگار

ص: 42

نمى داند. انسانِ اسلام حق ندارد به آسانى تسليم واقعيت هاى محيط طبيعى و اجتماعى خويش شود، آن هم با اين بهانه كه: «اين ها واقعيت هاى موجودند و آدم عاقل با واقعيات در نمى افتد».

از نظر اسلام، انسان براى خلاقيت و دگرگون كردن محيط خود آفريده شده و اين رسالت را دارد كه قدرت افزايش پذيرِ خلاقيت فكرى و عملى خود را به كار اندازد و در محيط طبيعى و اجتماعى خويش دگرگونى هاى لازم را به وجود آورد و تازه هاى سودمند بيافريند تا براى زندگى بهتر و انسانى تر خود و ديگر انسان ها آماده تر شود و هرگز يكسره تسليم واقعيت هاى موجود نگردد. بنابراين انسانِ اسلام، «واقع بين» هست ولى «واقع گرا» نيست بلكه «هدف گرا» ست.

ص: ۴۳

ص: ۴۴

مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى

اشاره

ص: 45

ص: ۴۶

به منظور بررسى دربارۀ مبدأ و علت پيدايش جهان و عامل نخستين حركت و تطورات عالم هستى لازم است به مسائل و اصول زير توجه دقيق كنيم.

جهان واقعيت دار

جهان واقعيت دارد، قابل لمس و درك و مشاهده و دريافت است. خواب و خيال نيست. ساخته و پرداختۀ تصورات و افكار اين و آن نمى باشد. با صرف نظر از انديشه ها و برداشت ها و قضاوت هاى ما، عالم هستى حقيقت است و واقعيت دارد، خواه براى انسان ها سودمند باشد و در جهت بهره گيرى آن ها قرار گيرد يا نه، خواه پديده هاى آن را بشناسند و كشف كنند. يا نه. به هرحال جهان حقيقتى است قطعى و غيرقابل ترديد.

واقعيت داشتن جهان هستى از نظر علم تجربى هم مورد ترديد نيست. چه آن همه تلاش هاى علمى براى شناختن روابط پديده هايى است كه واقعيت دارند، نه براى بررسى امرى پوچ و موهوم. اگر واقعيت داشتن جهان امرى مسلم نبود اين همه كاوش و تحقيق بيهوده و بر باد بود.

نظم جهان

تا آنجا كه انسان ها از طريق مشاهده، تجربه، انديشه و محاسبه دريافته اند، جهان را منظم ديده اند، بدان گونه كه بين عناصر و پديده هاى عالم، روابط قاطع و سنت هاى ثابت حاكم است و معمولاً هدف آزمايش ها و تحقيقات علمى كشف اين روابط است.

وجود نظم چندان مسلم گرفته شده است كه هيچ حادثۀ طبيعى را بى حساب و بدون ارتباط با ديگر پديده ها نمى دانند و اگر عامل يك پديده را نشناسند چه بسا سال ها به آزمايش هاى گوناگون دست زنند تا علت حادثه را بيابند. از طرفى اگر قانونى كشف شد، چندان به عمومى بودن و ثبات آن قانون اطمينان دارند كه براساس آن دستگاه هاى عظيم

ص: 47

صنعتى راه مى اندازند و هزاران وسيله و ابزار فنى مى سازند.

بنابراين جهان با همۀ ابعاد و در همۀ سطوحش داراى روابطى منظم و البته پيچيده و دقيق است، به طورى كه از نوعى طرح حساب شده حكايت مى كند.

پيروزى علم تجربى در جبهه هاى مختلف معلول كشف صحيح اين طرح ها و قوانين حاكم بر طبيعت است.

«خورشيد و ماه تابع نظم و حسابى هستند، و گياه و درخت در برابر سنت هاى الهى كرنش مى كنند و آسمان را برافراشت و براى آن ميزان و قانونى قرار داد...»(1)

«شدن» و عامل آن

ما در پديده هاى طبيعى تطور و تغيير مى بينيم و مخصوصاً در موجودات زنده اين تغيير مشهودتر است: درخت رشد مى كند، شكوفه مى دهد، گل به تدريج باز مى شود و بالاخره پژمرده مى گردد و با رشد آرام، ميوه و دانه پيدا مى شود.

سلول نطفه اى يك انسان به تدريج تكثير شده و به صورت جنين در مى آيد و دگرگونى هاى مداوم و بى وقفه جنين را رشد مى دهد تا آمادۀ تولد شود. به همين گونه نوزاد دائماً رو به رشد و در حال «شدن» است؛ بزرگ مى شود، پير مى شود و...

«شدن» را مى توان چنين تبيين كردكه نوعى «هستى» و وجود كه سيلان دارد و تدريجى است. در هر مرتبه، «هستى» آن غير از آن است كه بوده و غير از آن است كه بعداً خواهد بود اما به هرحال هست و پيوند مستمرى بين اين «هستى ها» برقرار است و در مجموع يك «هستى سيال» است. ولى بايد ديد كه عامل اين «شدن» چيست ؟ اين يافتن، آميختن و ساختن از كجاست ؟ اين تطور كه براساس نظم و حسابى دقيق است «چرا» پيدا شده است ؟

عامل نظم و دگرگونى

اين همگرايى و تركيب كه در ميليون ها پديدۀ طبيعى ديده مى شود عاملى مى خواهد.

ص: 48


1- . سورۀ رحمن - آيه هاى 5-7.

گياه به مقدار لازم از عصارۀ خاك، آب باران، انرژى خورشيد و تركيبات هوا استفاده مى كند تا گلى و ميوه اى از گريبان خويش بيرون آورد. اين همكارى و جذب و انجذاب و تأثير و تأثر را چه نيرويى سامان مى دهد و به چه دليل اين عناصر مختلف به ميزان دقيق و در شرايط خاص به هم مى آميزند تا ثمرى پيدا شود... چرا؟

تصادف نيست.

شما مشتى حروف سربى چاپخانه را در جعبه اى بريزيد و خوب مخلوط كنيد و سپس جعبه را وارونه كرده و حروف را روى سطحى صاف بپاشيد. احتمال اين كه اين حروف تصادفاً چندان منظم و دقيق پهلوى هم قرار گيرند كه از گردآمدن آن ها يك غزل كامل سعدى ترتيب يابد چه اندازه است ؟

احتمالى است بسيار ناچيز نزديك به صفر. يا يك ماشين تحرير جلوى كودكى دو ساله بگذاريد و اجازه دهيد كه با انگشت هاى كوچكش روى دكمه هاى ماشين فشار دهد. پس از نيم ساعت بازى با دكمه ها، ناگهان ملاحظه كنيد كه بر روى كاغذ يك متن مشكل فلسفى از بوعلى سينا به زبان عربى نوشته شده است. اين احتمال تصادف تا چه اندازه درست است ؟ آيا اين تصور منطقى است ؟

مى گويند:(1) احتمال اين كه تصادفاً مواد و شرايط لازم براى پيدايش يك سلول زنده فراهم گردد، رقمى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 16 و ديگرى مى گويد: احتمال اين كه به طور تصادف مواد زنجيرى لازم براى پيدايش يك پروتئين ساده فراهم شود عددى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 48

پس اين همه تغيير، تطور، «شدن» و پيدايش، دقيقاً تابع نظم و قوانين علمى حساب شده و حاصل گرد آمدن عناصر گوناگون با اندازه و شرايط خاصى است؛ همان كه علم براى كشف آن تلاش و خدمت فراوانى كرده است و تصادفى و بى حساب نيست.

تضاد؛ عامل «شدن»

از نظر منطق ماترياليسم - ديالكتيك هر موجود مادى در بطن خود جوانه اى از مرگ

ص: 49


1- . شال اوژن گوى (زيست شناس سويسى).

يا جوانه اى از تضاد درونى همراه دارد كه به تدريج موجبات نابوديش را فراهم مى كند اما دوباره از دل مرگ، زندگى جديدى متولد مى شود.

به عبارت ديگر، هر فكر، هر حادثه و به طور كلى هر «شيئى» (تز)(۱) همين كه به وجود آيد، ضمن رشد، مخالفتى از درون خويش، عليه خود برمى انگيزد كه آن را «ضدشيئى» (آنتى تز)(۲) مى گويند و از مبارزۀ آن دو، مولود جديدى كه «تركيب» (سنتز)(۳) آن دو و موجودى برتر است به ظهور مى رسد.

بنابراين: «علت اساسى نشو و نماى هر چيز خارج از آن نيست، در درون آن است.» اين علت همان سرشت متضاد هر چيز و هر پديده است. مولد حركات و نشو و نماها، تضادها هستند.... اساساً در دنياى نباتات و حيوانات رشد ساده يا نشو و نماى كمى به تحريك تضادهاى داخلى است. همه تطورات ديگر عالم هم بر همين رويه است. پس، همه چيز از بطن ماده برمى خيزد و عامل تطور:

۱ - هميشه در درون شئى است،

۲ - همواره همراه با تضاد و درگيرى است،

۳ - هميشه آهنگ تكامل دارد.

اما بايد ديد كه: ماده تا چه حد مى تواند اين توان را داشته باشد؟ اين نظريه تا چه اندازه مى تواند علمى باشد؟ تجربيات و تحقيقات انجام يافته آن را تأييد مى كند؟ آيا اين اصول در همه جا قابل تعميم است ؟ آيا هر دگرگونى و تطورى آهنگ تكامل دارد يا در موارد مختلف فرق مى كند؟ آيا هميشه عامل حركت تضاد است يا در مواردى التيام و جاذبه و كشش ؟

با توضيحات بعدى بدين پرسش ها پاسخ مى دهيم:

در علم جديد سيستم ها كه روى مجموعه هاى متشكل از عناصر مادى مرتبط - اعم از بى جان و جاندار - بحث مى كند و كليۀ آن ها را در ده طبقه يا در ده سطح تصاعدى قرار مى دهد، سيستم ها به سيستم هاى بسته و باز تقسيم شده و مورد بررسى قرار گرفته است و اين اصل علمى اعلام شده كه:

ص: ۵۰


۱- . Thesis
۲- . Antithesis
۳- . Synthesis

فقط سيستم هاى باز - آن هم در شرايط خاص - مى توانند خصلت حفظ و توليد و تكامل داشته باشند. سيستم باز مجموعه اى است كه با خارج يا با غير خود ارتباط و تبادل داشته باشد. مثلاً مواد غذايى و انرژى لازم را جذب نمايد و آن چه زائد يا مضر است دفع كند.

اما سيستم هاى بسته چون داراى محتواى محدود و مشخص هستند، ظرفيت تحول و توليدشان به همان نسبت ناچيز است و هرگز نمى توانند بيش از خودشان را بسازند.

نكتۀ مهم تر آنكه سيستم هاى بسته به خودى خود معمولاً تحولى انجام نداده، راكد و خاموش مى مانند و يا اگر داراى جنب و جوش و حيات و حركتى باشند، تحول آن ها هميشه همراه با افزايش «آنتروپى» و كهولت، يعنى تنزل و انحطاط و انهدام انرژى مؤثر و از بين رفتن كاردهى و نظم تشكيلاتى است.

ضمناً تنها سيستم هاى متشكل از عناصر زنده كه داراى هدف باشند، ممكن است داراى تحول تكاملى، يعنى در جهت افزايش نظم و تقويت و توسعه باشند.

وقتى هيچ ماده ساده يا مركب و هيچ سيستم بسته اى قادر به سازندگى خود نباشد و احتياج به ارتباط و امداد از خارج داشته باشد، مجموعۀ مواد و سيستم هاى دنيا نيز، به خودى خود، توانايى ايجاد و ادارۀ يك دستگاه مرتبط، نظام يافته، متحرك و متكامل را ندارند. هم فرد فرد واحدها بايد ارتباط و امداد با غير خود داشته باشند و هم مجموعۀ آن ها.

اكنون كه از درون ماده و خودبه خود و بدون امداد از غير، اين نظم و سازماندهى و تركيب نمى توانند پيدا شود، بايد سراغ عامل و مديرى از برون بود... و چون نظم حساب شده اى دركار است خودبه خود پاى شعور و ارادۀ نظم آفرينى درميان است.

تضاد يا جاذبه و التيام

درست است كه در تحولات اجتماعى، در مواردى، سير ديالكتيك (تز - آنتى تز - سنتز) مشهود است و با تضاد درون جامعه تركيبى تازه پيدا مى شود، يعنى دگرگونى و تكامل نظام اجتماعى محصول تضاد است - كه بحث مفصل دربارۀ آن را در بخش مربوط به فلسفۀ تاريخ در همين كتاب خواهيم ديد - اما اين رابطه نه در كل جهان و نه در جامعه، كلى و دائمى نيست.

ص: 51

اگر بادقت بيشتر، به وضع كلى پديده هاى جهان نظر بينداريم و تشبيه و قياس شاعرانه را با مشاهدۀ عينى و مطالعۀ علمى عوض نكنيم خواهيم ديد كه روال امور و قانون واقعى به نحو ديگرى جريان دارد. از آن جمله در موارد ذيل:

- پديده هاى فيزيك و مكانيك يكسره محصول تأثير انرژى ها روى مواد است، بدون آن كه رابطۀ ديالكتيك برقرار باشد. مانند گرم و منبسط شدن اجسام، ذوب، تبخير، جريان برق و آثار آن، انتقال صدا، حركات اجسام، تغيير شكل هاى ارتجاعى و غيره.

- در فعل و انفعال هاى شيميايى به تركيب دو يا چند عنصر برمى خوريم كه احياناً با دخالت انرژى هاى مختلف صورت مى گيرد، بدون آن كه هيچ يك از بطن ديگرى بيرون آمده باشد.

گاهى نيز تجزيه رخ مى دهد كه خلاف «سنتز» است. ضمناً به جاى آن كه اجسام فعل و انفعال كننده ضد يكديگر باشند مابين آن ها ميل تركيبى نيز وجود دارد.

- در قلمرو حيات، به مراحل سه گانه متوالى ولادت، رشد و مرگ برخورد مى كنيم ولى به اين اختلاف اساسى نيز مى رسيم كه اولاً، توليد مثل يا پيدايش «آنتى تز» از بطن «تز» بدون وساطت يك «تز» ديگر (زوج نر) امكان پذير نبوده، توليد زنجيرى درونى تك پايه محال است.

ثانياً، تركيب دو تز به جاى تنازع و تضاد از طريق تمايل و عشق صورت مى گيرد.

و ثالثاً، مابين مادر و فرزند يا تز و آنتى تز نيز به عوض ضديت و جنگ و مرگ، علاقه و فداكارى و حيات بخشى ديده مى شود.

- وقتى به عمق درون ماده و عناصر تشكيل دهندۀ جهان فرو مى رويم و دنياى سراسر جوش و خروش الكترون و هسته را تماشا كنيم، كوچك ترين نشانه اى از جهش هاى سه پله اى - تز، آنتى تز و سنتز - را مشاهده نمى كنيم بلكه به يك سلسله ذرات يا عناصر متفاوت برمى خوريم كه دست به گريبان، دور هم مى گردند، تا وقتى كه در معرض بمباران خارجى ذرات ديگرى قرار گرفته و احياناً تجزيه و تبديل به اتم هاى تازه بشوند.

آن چه در همه جا كليت و حاكميت دارد، به هيچ وجه توليدهاى درونى تك پايه اى آنتى تزها براى جنگ كردن و تركيب و جانشين شدن تزها نبوده، چهرۀ ديناميك واقعى جهان از برخوردهاى متقابلۀ عناصر يا واحدها و عوامل بيگانه و جداى از هم تشكيل مى شود كه روى يكديگر عملياتى از نوع تحريك، تركيب، تجزيه، تبادل و استثنائاً

ص: ۵۲

تخريب انجام مى دهند.

به جاى قانون كلى و عمومى - توليد، تنازع و تركيب - آن چه بيشتر وجود دارد، تلاقى، تركيب و توليد است.

دنيا بيشتر ازدواج است كه از دو طرف براى تركيب يا تحليل به سوى هم مى آيند، تا دنياى افراد مولد اضداد.(۱)

با وجود اين، مقصود آن نيست كه چون قاعده «ديالكتيك» عموميت ندارد و نمى تواند صددرصد علمى باشد و بدان اشكالاتى وارد است، ما به خدا رسيده ايم، و اگر بدان ايرادى وارد نبود اصول ديالكتيك جانشين خدا مى شد. خير، چنين نيست. زيرا:

اولاً، مؤسس و الهام بخش فلسفۀ «ديالكتيك» در قرون اخير(۲)، خود فردى خداشناس است كه از همين طرح خود به وجود اراده و شعور مطلق جهان مى رسد.

ثانياً، اگر اين اصول صحيح باشد و هيچ گونه اشكال علمى و عقلى پيدا نكند، تازه ما توانسته ايم براى حركت و تكامل طبيعت و جامعه قانونى كشف كنيم مثل همۀ قوانينى كه براى پديده هاى طبيعى داريم. كشف قوانين طبيعى نشانۀ بى نيازى از قانون گذار و طراح طبيعت نيست، چون همين نيرويى كه از دل «ماده» با قدرت «تضاد»، ميلياردها منظومه و كهكشان و پديده هاى شگرف طبيعت را به وجود مى آورد، خود نشانۀ هدايت آگاهانه و شعورى حكيمانه است كه چنين نيروى نظم آفرينى اندرون ماده تعبيه كرده و با حساب گرى دقيق به جهان هستى سامان و سازمان داده است.

ص: ۵۳


۱- . براى توضيح بيشتر به كتاب «علمى بودن ماركسيسم» مراجعه شود.
۲- . هگل.

ص: ۵۴

نشانه هاى خدا

اشاره

ص: 55

ص: ۵۶

اسلام عالم طبيعت را با همۀ بزرگى، با همۀ ريزه كارى ها و با همۀ رابطه هاى متقابل كه ميان پديده هاى گوناگونش وجوددارد، واقعيتى مى داند به هم پيوسته اما نيازمند و «وابسته»، وابسته به واقعيتى بى نياز، مستقل و غيروابسته كه «خدا» يش مى ناميم. اين واقعيت غيروابسته واقعيتى است نامحسوس كه همچون همۀ واقعيت هاى نامحسوس ديگر بايد از راه نشانه هاى محسوس به هستى به او پى برد و در حدود گويايى و روشنگرى همين نشانه هاست كه مى توانيم بر آگاهى هاى ارزنده دربارۀ او دست يابيم. قرآن كه اساسى ترين مأخذ براى شناخت جهان بينى اسلام است، در زمينۀ خداشناسى همواره از «آيات»، يعنى «نشانه هاى خدا» ياد مى كند و از انسان ها مى خواهد كه به اين نشانه ها بينديشند و از اين راه سرچشمۀ هستى را بشناسند. اين نشانه يابى براى عده اى از انسان ها كارى است سرراست و فطرى و در آن ها يقينى قاطع، رسا و روشن نسبت به خدا به وجود مى آورد، چنان كه گويى خدا را مى بينند. البته نه با چشم، بلكه با بينش باطنى و به اصطلاح معروف با «شهود». ولى براى عده اى ديگر مطلب به اين آسانى و سرراستى نيست، زيرا آن ها به چون و چرا و تجزيه و تحليل خو گرفته اند. در اين تجزيه و تحليل عده اى با شكيبايى و بردبارى پيش مى روند و به نتايج روشنى مى رسند ولى عده اى ديگر در پيچ و خم استدلال ها خسته و كوفته وا مى مانند،

ص: ۵۷

بى آن كه به نتيجۀ روشنى رسند.

كسب آگاهى بر مبدأ هستى از راه نشانه هاى او شيوه هاى متعدد دارد. ما در اين كتاب به چند شيوه اشاره مى كنيم:

1 - اصل عليت (پديد آورنده)

اشاره

فكر انسان با هر پديده اى روبه رو شود بى درنگ سراغ علت آن را مى گيرد زيرا به نظر او هر پديده علتى دارد كه آن را پديد آورده است. اين اصل، يعنى اصل عليت، در حقيقت زيربناى همۀ تلاشهاى عادى يا علمى ما انسان هاست. انسان هر قدر در راه علم و صنعت پيش تر رفته، به اين اصل پايبندتر شده است. سماجت و پافشارى يك دانشمند طبيعت شناس، انسان شناس، جامعه شناس و... در كشف علت هر حادثۀ طبيعى يا اجتماعى از اين جهت است كه او هرگز نمى تواند باور كند كه يك رويداد طبيعى يا اجتماعى خودبه خود و بدون دخالت علل و عوامل رخ دهد. بنابراين به صدها آزمايش، بررسى و تجزيه و تحليل دست مى زند تا اين علل و عوامل را بشناسد و اگر نتيجۀ همۀ اين بررسى ها و آزمايش ها منفى بود، به بررسى هاى ديگرى بر مبناى فرضيه اى ديگر دست مى زند و اگر آن ها هم بى نتيجه بود و حتى تلاش پى گير علمى او تا پايان عمر هم به نتيجۀ روشنى نرسيد، باز دانشمند يا دانشمندان ديگرى كار او را دنبال مى كنند، به اميد آن كه سرانجام به شناخت اين علل و عوامل موفق شوند ولى هرگز و در هيچ حال پيدايش يك چيز بدون علت را نمى پذيرند.

ص: 58

در اين بحث توجه به اين نكته لازم است كه:

چه وقت ما سراغ علت يك چيز را مى گيريم ؟ وقتى كه او «پديده» باشد و به پديده بودن او توجه پيدا كنيم. تا وقتى كه فكر ما به يك واقعيت خارجى، صرفاً به صورت يك «واقعيت خارجى» مى نگرد، نمى پرسد: «از كجا و به چه علت ؟». ولى همين كه متوجه شد كه اين واقعيت «پديده» است يعنى نبوده و بعد پيدا شده، فوراً مى پرسد «از كجا و به چه علت ؟». بنابراين، آن چه علت مى خواهد «پديده» است، نه هر «واقعيت خارجى»

جهان پديده ها

جهان ما پر از پديده ها، يعنى موجوداتى است كه نبوده اند ولى به وجود آمده اند، نيستند و به وجود مى آيند. با توجه به مطلبى كه گفته شد هر يك از اين پديده ها بايد به وسيلۀ پديدآورنده يا پديدآورنده هايى پديد آيد. آن پديدآورنده يا پديدآورنده ها اگر خود پديده نباشد، يعنى واقعيتى پابرجا و ازلى و ابدى باشد، مطلب تمام است و سؤال تازه اى پيش نمى آيد. ولى اگر خود آن ها هم پديده باشند، باز ذهن ما سراغ پديدآورندۀ آن ها را مى گيرد.

اين سراغ گيرى از پديدآورنده تا كى ادامه دارد؟ تا وقتى كه به پديدآورنده اى برسيم كه خودش پديده نباشد. چنين واقعيتى ازلى و ابدى و بى نياز از علت است.

بنابراين جهان ما كه جهان پديده هاست يكسره نشانه اى گويا بر هستى پديدآورنده اى است كه خود پديده نباشد تا به پديدآورنده اى نيازمند باشد، بلكه موجودى است ازلى و ابدى برتر از محدودۀ زمان كه همه چيز را پديد آورده است. يك انسان هوشمند و كنجكاو مى تواند از اين راه بر هستى خدا نشانه يابى كند.

ص: 59

2 - هماهنگى موجودات جهان

اشاره

در موجوداتى كه پيرامون خود مى يابيد دقت كنيد. ببينيد آيا در ساختمان داخلى و در روابطشان با يكديگر تابع نظمى استوار هستند يا نه ؟

انسان در همان نخستين برخوردش با طبيعت به اين نكته توجه پيدا مى كند كه در جهان طبيعت نظمى دقيق حكمفرماست. پيشرفت علوم طبيعى به انسان توانايى بيشترى بخشيده تا نظام نيرومند طبيعت را بهتر بشناسد، نظامى همه گير كه از بى نهايت كوچك ها گرفته تا بى نهايت بزرگ ها، از اتم و بخش هاى داخلى آن تا كهكشان هاى دور و نزديك. كهكشان هايى كه برخى از آن ها در حدود 350 ميليون سال نورى(1) با ما فاصله دارند.

از همه جالب تر و شگفت انگيزتر نظامى است كه در موجودات زنده هست، از ساده ترين موجود زندۀ تك ياخته اى گرفته تا موجودات زندۀ تكامل يافته، به خصوص انسان. شما در سال هاى تحصيل در مدرسه، در كتاب هاى علوم و كتاب هاى گوناگون ديگر، كم يا بيش، مطالبى در اين زمينه خوانده ايد. اين كه يك بار ديگر همان مطالب را براى آشنايى هر چه بيشتر و عميق تر با نظام گسترده و استوارى كه در اين جهان حكمفرماست، بخوانيد و آن وقت به اين سؤال بينديشيد كه، آيا اين نظام دقيق و وسيع و حيرت انگيز نشانه اى گويا بر هستى باشعور نامحدود و توانا كه پديدآورندۀ اين نظام است، نيست ؟

بسيارى از دانشمندان كه در كشف اسرار اين نظام سهمى بسزا دارند، در برخورد با اين سؤال، آواى فطرى درونى خود را شنيده اند كه مى گويد: اين آفريده هاى بزرگ و اسرارآميز، نشانۀ آفريدگارى بزرگ تر و اسرارآميزتر است كه خدا نام دارد. خداى بزرگ تر از همه، بزرگ تر از آن كه به وصف درآيد. الله اكبر.

ص: 60


1- . واحد اندازه گيرى فضا سال نورى است، يعنى مسافتى كه نور در يك سال مى پيمايد. نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر طى مى كند.

هماهنگى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان

در نظام هستى گاهى به هماهنگى هاى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان برمى خوريم، مثلاً مى بينيم نيازمندى هاى يك موجود در ساختمان موجود ديگرى كه پيش از او به وجود آمده، پيش بينى شده است. گويى اين يك را با توجه به نيازهاى آن يك ساخته و پرداخته اند. يك نمونۀ همه كس فهم از اين گونه هماهنگى را ميان مادر و فرزند مى بينيم. در انسان و جانداران مشابه آن همين كه مادر باردار مى شود، همراه با رشد جنين در رحم و رسيدن آن به مرحلۀ زاده شدن و زندگى در خارج از رحم، غده هاى توليدكنندۀ شير تحت تأثير هورمون هاى مخصوص آرام آرام خود را براى تغذيۀ نوزاد آماده مى كنند، به طورى كه معمولاً با تولد فرزند غذاى او قبلاً آماده شده است. اين مادۀ غذايى هم با قدرت دستگاه گوارش نوزاد و نيازهاى غذايى او تناسب فراوان دارد و هم در خزانه اى مناسب، يعنى پستان مادر، انباشته مى شود. خزانه اى كه هنگام ساختن پيكر مادر، يعنى سالها قبل از به وجود آمدن اين كودك، ساخته و براى آن يك دهانۀ دگمه اى با سوراخ هاى ريز و ظريف در نظر گرفته شده، تا امروز كار تغذيۀ نوزاد را آسان تر كند و كودك بتواند با مكيدن آن غذاى روزانۀ خويش را از آن دريافت نمايد.

خوب دقت كنيد. اين جا صحبت از تأثير متقابل دو موجود همزمان در ميان نيست. اين جا سخن از پيش بينى نيازهاى آيندۀ يك موجود در ساختمان موجود ديگرى است كه مدت ها پيش از او به وجود آمده است. آيا اين به راستى يك نوع پيش بينى، يك نوع كار از روى نقشه و حساب و همراه با آينده نگرى و بنابراين نشانۀ روشن ترى بر اين مطلب نيست كه پيدايش اين همه موجودات به هم پيوسته، كار شعورى تواناست كه از عهدۀ اين همه ظريف كارى و آينده نگرى برآمده است ؟

نقش شعور توانا

آيا فكر شما هرگز مى تواند بپذيرد كه كيفى كه در دست شماست

ص: 61

بدون دخالت يك عامل باشعور و صرفاً به دنبال يك سلسله فعل و انفعال ناآگاهانۀ مادى به وجود آمده باشد؟ شما كيف دستى خودتان را به يك متفكر مادى نشان دهيد و به او بگوييد، درست است كه معمولاً كيف به دست كارگر يا به وسيلۀ ماشين با دخالت كارگر ساخته مى شود ولى به طور استثنايى اين كيف كه در دست من است صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى و بدون دخالت هيچ سازندۀ داراى فكر و شعور ساخته شده است. آن وقت ببينيد اين متفكر مادى چه عكس العملى از خود نشان مى دهد. آيا رو در روى شما يا لااقل پشت سرتان نخواهد گفت كه فلانى هذيان مى گويد؟

يعنى فكر اين متفكر مادى حتى به صورت يك در ميليارد هم نمى تواند بپذيرد كه كيفى كه هر يك از اجزاى آن روى حساب چيده و بعد به هم دوخته شده است، صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى فاقد شعور به وجود آمده باشد. به عبارت ديگر او در ساختمان كيف نقش فعال يك شعور سازنده را مى يابد و هر نوع شايد ديگر، از قبيل اين كه شايد اين كيف به طور استثنايى و بدون دخالت هر نوع شعور ساخته و پرداخته شده باشد، در نظرش وسواسى است بى ارزش و يك نوع شكاكيت است نه يك شك علمى قابل توجه.

3 - حركت به سوى كمال بى نهايت

عده اى از كاوشگران پس از سال ها مشاهده، تجربه، مطالعه و تحقيق بالاخره به اين نتيجه رسيده اند كه جهان بى فرض خدا چون لفظى بى معنى است. اين ها مى گويند هر چه ما در كار جهان دقيق تر شده ايم به اين واقعيت بهتر پى برده ايم كه اين جهان يكپارچه حركت و جنب و جوش است. در اين جنب و جوش و حركت عظيم نوعى جهت گيرى نمايان است و آدمى به خوبى مى فهمد كه جهان به سمتى پيش مى رود. صفت عمومى اين حركت تكامل است، يعنى جهان بر روى هم به سوى كمال پيش مى رود، بى آن كه در هيچ يك از اين مراحل كمال نسبى توقف كند. گويى هدفى در كار است و مقصدى در پيش. آيا اين هدف و مقصد چيزى جز كمال بى نهايت مى تواند باشد؟

اين تنها هدفى است كه شايستۀ اين حركت تكاملى است. گويى

ص: 62

كمال بى نهايت، قطب جاذبۀ نيرومندى است كه همه را به سوى خويش مى كشاند و اگر جاذبۀ نيرومند او نبود، حركتى هم نبود.

اين نوع شناسايى خدا در ميان متفكران برجسته، سابقه اى طولانى و جايگاهى بس پرارزش دارد. گذشته از آثار عرفا يا فلاسفۀ بزرگ، بسيارى از دانشمندان طبيعت شناس، مخصوصاً دانشمندان فلك شناس، اتم شناس، زيست شناس، روان شناس و جامعه شناس نيز گفته ها و نوشته هاى جالبى در اين زمينه دارند.

4 - نشانه هاى گويا كه با ما به زبان خودمان سخن مى گويند

اشاره

نياز پديده به پديدآورنده و رسيدن اين رشته به پديدآورنده اى بى نياز، نقش مشهود شعورى بس توانا در كارگاه هستى، و معنى داشتن و هدف داشتن جنب و جوش عالم گيرى كه در سراسر جهان هستى مى يابيم، نشانه هاى روشنى بر هستى خدايند؛ نشانه هايى كه با ما سخن مى گويند، البته نه در قالب كلمات و جمله ها. ممكن است سخن اين گويندگانِ خاموش، براى عده اى درست قابل فهم نباشد و نتواند در فكر ناآرامشان دريافتِ آرامش بخشى نسبت به هستى آفريدگار جهان به وجود آوَرَد. ما به اين عده توصيه مى كنيم كه يك راست به سراغ نشانه هاى زبان دار و گويايى بروند كه دربارۀ اين راز نهفته با ما به زبان خودمان سخن مى گويند. اين نشانه هاى گويا پيغمبرانند. پيامبران و علوم ويژۀ آن ها، با توجه به سوابق زندگى ايشان و منبعى كه براى علوم فوق العادۀ خود نشان مى دهند، نشانه هايى قاطع بر ارتباط آنان با مبدأ فوق طبيعت، يعنى آفريدگار طبيعت مى باشد.

نشانه هاى اختصاصى كه پيغمبران با خود مى آورند

از آنجا كه سخن پيغمبران مربوط به يك موضوع فوق العاده و غيرطبيعى، يعنى ارتباط گرفتن يك انسان از راه وحى با مبدأ غيرمادى و برتر از حس است، گروهى از مردم حتى با اعتراف به پاكى، راستى و درستى، حسن نيت و فهم و شعور قابل ستايش پيغمبران،

ص: 63

باز هم در پيغمبرى آنان دچار وسوسه مى شوند.

اين گروه براى اين ارتباط فوق العادۀ پيغمبر با مبدأ غيرمادى، نشانه هاى اختصاصى مطالبه مى كنند و به عنوان نشانه از پيغمبران معلومات يا كارهايى انتظار دارند كه از عهدۀ هيچ بشرى ساخته و با علل طبيعى و عادى قابل توجيه نباشد، يعنى از آن ها معجزه و بينه مى خواهند. آن وقت ديدن يك يا چند معجزه از پيغمبر در آن ها چنان ايمان قاطعى به وجود مى آورد كه با هيچ وسيلۀ ديگرى نمى توان به آن رسيد.

همه چيز در همه حال نشانۀ اوست

برخى تصور كرده اند كه خدا را بايد تنها در آغاز آفرينش جستجو كرد و نقطۀ اتكاء بحث خداشناسى را بر اين قرار مى دهند كه اين جهان از كجا پيدا شده ؟ پيدايش مادۀ اوليه عالم از چيست ؟ اولين سلول زنده چگونه به وجود آمد؟ اولين انسان چطور؟ گويى انسانى كه امروز متولد مى شود نمى تواند ما را به خدا رهنمون شود! يا هزاران هزار موجود زنده اى كه هر لحظه پديد مى آيد نمى تواند دليل خدا باشد! حتماً بايد به سراغ آغاز حيات يا آغاز پيدايش جهان رفت!

شيوۀ خداشناسى قرآن درست برعكس آن است. قرآن همين زادن و مردن ها، همين گل و گياه و سبزه كه مى رويد و خشك مى شود، همين حركت باد و ابر، تابش آفتاب و گردش ستارگان را «آيات» و نشانه هاى زنده و مشهود بر وجود خدا و قدرت و حكمت او مى داند.

هر نظمى كه در كوچك ترين سلول يا مولكول يك جسم يا در دل يك اتم وجود دارد، راهى است به سوى خدا. بنابراين اگر مشكل آغاز پيدايش مادۀ اصلى جهان، يا آغاز پيدايش حيات همچنان حل نشده باقى ماند، يا اگر راه حل مادى براى آن پيدا شود، باز هم وجود حكمت عاليۀ الهى و تجلى ذات بارى از سراسر عالم و تطورات آن مشهود است.

از طرفى، هستند كسانى كه از موارد استثنايى و از بى نظمى ها و نادانسته ها بر وجود خدا استدلال مى كنند. مثلاً اگر هزاران بيمار از طريق دارو درمان شوند سخن از خدا در ميان نيست اما اگر بيمارى صعب العلاج با دعا معالجه شود به ياد خدا مى افتند. گوئى درمان

ص: 64

دارويى و آن همه خواص و آثارى كه در تركيبات گياهى و شيميايى گذارده شده نشانۀ خدا نيست!

اگر طوفان و زلزله اى پيدا شود و خرابى ها به بار آورد سخن از خدا به ميان مى آيد اما در جريان مستمر باران و رودخانه و رويش گل و گياه و گردش و پويش كهكشان ها و هزاران پديدۀ روزمره كه با آن عادت كرده اند، نقش خدا پيدا نيست! يا تا آن هنگام كه نمى دانستند باران چگونه پيدا مى شود، رعد و برق و زلزله از كجا مى آيد، علت به وجود آمدن بيمارى ها چيست، علت همه را خدا مى دانستند و او را در اين همه مؤثر مى يافتند.

اين است كه وقتى «علم» قدم پيش گذاشت و «چرا» ها را تا حدودى جواب گفت و روابط را توجيه نمود، سنگر خداپرستى آنان فرو ريخت و راهشان به سوى خداشناسى بسته شد، و از اين رو خود را بر سر يك دو راهى ديدند كه: يا با پيشرفت علمى مخالفت كنند و اكتشافات و قوانين را منكر شوند و آن ها را دروغ پندارند، يا از ديندارى دست بكشند، يا آن كه تغيير سنگر دهيد و باز هم دست به دامن مسائلى شويد كه هنوز براى بشر لاينحل مانده است و از آن ها بر وجود آفريدگار استدلال كنند.

اين منطق با شيوۀ قرآن صددرصد مخالف است. اين يك روش غلط است كه باعث شده در مواردى «علوم جديد» را رو در روى «دين» قرار دهند و تصور شود كه دين در تاريكى ها و مجهولات جلوه اى دارد و بنابراين «علم» با پيشرفت خود حوزۀ دين را تسخير خواهد كرد.

قرآن درست برعكس اين رويه، با تشويق به علم، انديشه، تدبر، تعقل و جستجو، مردم را به سوى خدا رهبرى مى كند و با صراحت اعلام مى دارد كه پديده هاى طبيعى تابع نظم و حسابى است و همه چيز قانون مربوط به خود را دارد و با وادار كردن مردم به «مشاهدۀ طبيعت» و پرس و جو از «چرايى حوادث» ياد خدا را در دل آنان زنده مى كند و اصولاً خضوع در برابر خدا را در پرتو «عالم شدن» - و نه جاهل ماندن - مى شمرد.(۱)

بنابراين، در منطق قرآن ريشۀ «خداگرايى» جهل مردم نيست تا علم با آن درافتد، بلكه «علم» مركب راهوارى است به سوى خدا و تلاش علمى هم مولود «دين» و هم رهنمود آن است، نه دشمن آن.

ص: ۶۵


۱- . إِنَّمٰا يَخْشَى اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ .

آيا جهان متحول هدف دارد؟

دانستيم كه جهان طبيعت دائماً در دگرگونى و تغيير است، از اتم تا كهكشان همه در حركت هستند. همه چيز در حال «شدن» است و سكون و ثبات وجود ندارد.

علم، «چگونگى» اين حركت را تا حدودى حل كرده، اما به «چرايى» آن پاسخى روشن نداده است. چرا اين عالم در حال دگرگونى و شدن است ؟ اين حركت رو به كجاست ؟ به سوى كدام هدف و براى چه منظورى است ؟

بايد توجه داشت كه ديد انسانِ دربارۀ هدفِ حركت عمومى عالم، مستقيماً در بينش وى دربارۀ هدف زندگى و جهت حركت و تلاش خود او مؤثر است.

در پاسخ به سؤال هاى بالا سه نظريۀ مهم درخور بررسى است:

الف - بى هدفى - براساس اين نظر، براى تطورات جهان هيچ گونه هدف و منظورى نمى توان پيدا كرد و براى آن تفسيرى به جز پوچى و بيهودگى وجود ندارد. همه چيز در ابهام و سردرگمى فرو رفته و جهان بى معنى است.

همين بينش - نه تنها در جهت حركت عمومى جهان - بلكه در هدف پيدايش انسان و تلاش هاى او هم جارى است، گوئى زندگى آدمى هم پوچ و بى معنى است (نيهيليسم)

در عصر ما پوچ انگارى جهان به صورت بافت اصلى برخى از مكتب هاى فلسفى و اجتماعى درآمده است.

حقيقت اين است كه اين وضع كم وبيش معلول و واكنش اوضاع و احوالى است كه در جوامع كنونى گريبان گير بشريت شده است. انسان عصر ماشين از اسارت چرخ هاى عظيم صنعتى و از آن همه انضباط و اصول و مقرراتى كه به احترام ماشين و توليد ماشينى به او تحميل مى شود خسته شده و خود را همچون شيئى بدون اراده و بى شخصيت در اسارت قدرت ها و بهره كشان مى يابد. گويى هر دستور و راه و رسمى كه برايش تعيين مى كنند، قدمى است در راه رام كردن و به بند كشيدن او تا طعمۀ سربه زيرى براى منافع ديگران باشد.

ص: 66

انسان از اين همه قيد و بند و تشريفات زائد و دست و پا گير و مقررات خشك و خشن به ستوه آمده و از اين همه خطمشى ها كه با انواع دستگاه هاى تبليغاتى به خوردش مى دهند دچار سرگيجه گشته است و خود را در دام هايى رنگارنگ اسير مى يابد. از اين رو، به همه چيز پشت پا مى زند و ناگهان اعلام مى كند كه ارزش ها بى ارزش شده و همه چيز پوچ و توخالى است. همۀ اصول و ضوابط تحميلى را بايد كنار زد، حتى در لباس پوشيدن، غذا خوردن، انتخاب شغل و مسكن و رفت و آمدها بايد خود را از اسارت آداب تحميل شده نجات داد.

«نيهيليسم» در اين حدش طغيانى است عليه بيهوده ها كه به نام ضرورت ها و اصول به انسان تحميل كرده اند و نمى تواند مورد نكوهش قرار گيرد، اما از اين فراتر چطور؟

گروهى در همين مرحله مى مانند و تمام جهان را هيچ و پوچ و زندگى را بيهوده مى دانند و هيچ گونه فروغ رهگشا و قانون دلپذيرى براى زندگى پيدا نمى كنند و در سرگردانى و نااميدى و بدبينى بسر مى برند و بهترين چاره اى كه براى خود مى انديشند بريدن از متن زندگى و احياناً انتحار است. و اين چه آفت بزرگى است براى انسانيت! هرزه شدن و سقوط!

اما براى گروهى ديگر، اين مرحله سكوى جهشى است به سوى هدف يابى و جهت گيرى راستين و صادقانه براى زندگى. آرى، اگر نفى ارزش هاى موجود در واقع نفى ارزش نماها باشد در راه دست يافتن بر ارزش هاى اصيل، و اگر طرد ضوابط، پشت پا زدن به مقرراتى باشد كه در جهت اسارت انسان و شيئى شدن او وضع شده و به دنبال آن تلاشى باشد سازنده براى شكوفا شدن انسانيت انسان و راه يابى او به راه درست زندگى، در اين صورت اين «نفى» خراب كننده مى تواند زمينۀ «اثباتى» سازنده باشد. همان گونه كه در جهان بينى توحيدى اسلام دو مرحله به چشم مى خورد: يكى نفى شرك و شكستن همۀ بت ها، و ديگر رسيدن به خدا. يعنى حركت از «لا اله» به «الا الله»

ب - تكامل طبيعى برخاسته از متن ماده - نظريۀ دوم، هدف حركت جهان هستى را «تكامل» مى داند، البته صرفاً تكامل طبيعى. يعنى اين زايش و پويش جهان براى آن است كه در جهت مادى و طبيعى پيشرفت كند و تا حد اعلاى ممكن، تنوع و زيبايى و رشد و گسترش داشته باشد.

ص: ۶۷

توجيه چنين تكاملى از جهات گوناگون با اشكال روبه رو مى شود:

۱ - از نظر اصل علمى افزايش جهان (آنتروپى)، عالم رفته رفته رو به كهولت و يك نواختى و از دست دادن انرژى لازم پيش مى رود، مگر آن كه براى مواد پراكنده و بى رمق آينده، زايشى از نو به صورت انفجارى عظيم در انبوه اتم هاى انباشته تصور كنيم كه هنوز تصور و فرضيه اى بيش نيست تا بتوان هدف و حاصل اين انفجار را بررسى كرد.

۲ - در بحثى كه از سيستم هاى باز و بسته پيش آمد اين نكته يادآورى شد كه اگر تكاملى براى كل جهان وجود داشته باشد، ناگزير بايد با دخالت عاملى خارجى باشد و در صورت دخالت عامل خارج از ماده، هدف تكامل مفروض نمى تواند به صورت صرفاً مادى باقى بماند.(۱)

ج - حركت به سوى كمال مطلق - براساس اين نظر، هدف حركت جهان تكامل معنوى و سير به سوى خداست، سير و تكاملى كه از بستر ماده آغاز مى گردد و به خداى آفريدگار آن مى انجامد:

«ما آسمان و زمين و آن چه را كه در ميان آن هاست بازيچه نيافريديم، ما آن ها را جز براساس حق نيافريده ايم، اما بيشتر مردم نمى دانند (و از اصالت داشتن جهان و حكمت و نظم آن آگاه نيستند)»(۲)

«هر آن چه در آسمان ها و زمين است از آن خداست و همۀ امور به او باز مى گردد»(۳)

«سلطۀ آسمان ها و زمين براى خداست و بازگشت به سوى اوست.»(۴)

«اى انسان تو با تلاش به سوى پروردگارت سير مى كنى و سرانجام به او خواهى رسيد.»(۵)

بر اين اساس عالم طبيعت كه عالم پويايى، حركت، تطور و تحول است، در درون خود يك آهنگ تكاملى دارد و از موجودات طبيعى ساده تر با روندى خاص موجودات

ص: ۶۸


۱- . براى توضيح بيشتر اين دو بحث به صفحه هاى ۴۰-۴۳ همين كتاب مراجعه كنيد.
۲- . سورۀ دخان - آيات ۳۸ و ۳۹.
۳- . سورۀ آل عمران - آيۀ ۱۰۹
۴- . سورۀ حج - آيۀ ۷۲
۵- . سورۀ انشقاق - آيۀ ۶

پيچيده تر و كامل تر پديد مى آيند و سفرۀ گستردۀ طبيعت به تدريج رنگين تر مى شود تا نوبت به پيدايش حيات و موجود زنده فرارسد.

اين روند همچنان ادامه پيدا مى كند تا انسان پديد آيد. انسان موجودى مادى با روحى الهى است. موجودى كه مى تواند با حركت تكاملى خويش به صفات خدايى آراسته گردد.

در بحث هاى آينده اين تطور و سير تكاملى را با توضيحى بيشتر تعقيب مى كنيم.

ص: ۶۹

ص: ۷۰

توحيد قرآن

اشاره

ص: 71

ص: ۷۲

توحيد در بحث هاى دينى به معنى «يكى دانستن خدا و مبدأ هستى» است. اعتقاد به يگانگى «او» از هر جهت، از جهت ذات، آفرينش، اداره و چرخاندن چرخ هستى، بندگى و پرستش يا راز و نياز و نيايش و از جهات بسيار ديگر.

آيات توحيدى قرآن بيشتر روى توحيد در خلق يعنى آفريدن، و امر يعنى كارگردانى جهان، و توحيد در عبادت و اطاعت يعنى يكتاپرستى تكيه دارد. قرآن توجه انسان را نخست به «يگانگى آفريدگار» و «يگانگى كردگار» جلب مى كند و پس از روشن كردن اين كه «خلق و امر»، يعنى آفريدن و گرداندن چرخ آفرينش و فرمانروايى بر جهان، مخصوص خداست، نتيجه مى گيرد كه نيايش و پرستش نيز مخصوص اوست.

دليل قرآن بر توحيد در خلق و امر

قرآن، نظام يكسره، به هم پيوسته و يگانه اى را كه در سراسر جهان است دليلى روشن بر يگانگى آفريدگار و فرمانرواى جهان مى شمرد و از ما مى خواهد كه به اين نظام و استوارى و همه گيرى آن بينديشيم و از اين راه به «توحيد در خلق و امر» پى بريم:

«خداى شما خدايى است يكتا، جز او، آن مهربان مهروز، خدايى نيست. در آفرينش آسمان ها و زمين و در پى هم آمدن شب و روز، و كشتى ها كه در دريا به سود مردم روانند، و آبى كه از آسمان فرستاده و با آن زمين را پس از مرگ باز زنده كرده، و در آن انواع جانوران را پراكنده، و گردش بادها و ابرى كه در ميان آسمان و زمين تحت فرمان است، نشانه هايى است براى مردمى كه خرد خود را به كار اندازند.»(1)

ص: 73


1- . سورۀ بقره - آيه هاى 163 و 164

ده ها آيۀ ديگر از سوره هاى مختلف قرآن با تعبيرهاى گوناگون توجه انسان را به نشانه هاى گويايى كه در نظام استوار جهان بر يگانگى آفريدگار و كردگار جهان هست جلب مى كنند.

ابطال فرضيۀ چند خدايى

قرآن فرضيۀ چندخدايى را به صورت زير طرح و ابطال كرده است:

«خدا كسى را به فرزندى نگرفته و هرگز با او خدايى نبوده، وگرنه هر خدا با آن چه خود آفريده (به گوشه اى) مى رفت و خدايان درصدد برترى جويى بر يكديگر برمى آمدند.»(1)

اگر جهان چند آفريدگار داشته باشد، رابطۀ اين آفريدگارها با جهان به يكى از چند صورت زير خواهد بود:

1 - يكى اين كه هر يك از آن ها صاحب اختيار و فرمانرواى بخشى از جهان باشد كه خود آفريده است. در اين صورت بايد در هر يك از اين بخش ها نظامى باشد مستقل از نظام بخش هاى ديگر و بدون هيچ وابستگى به آن ها، ولى ما مى بينيم كه سراسر جهان قلمرو يك نظام است؛ نظامى يگانه و به هم پيوسته.

2 - ديگر آن كه از ميان اين آفريدگارها و فرمانرواهاى منطقه اى، يكى از همه برتر و بر ديگران حاكم باشد و به كار آن ها وحدت و هماهنگى عمومى بخشد. در اين صورت تنها همين يكى است كه واقعاً فرمانرواى كل جهان است و ديگران كارگزاران اويند.

3 - سوم اين كه هر يك از اين خدايان به تنهايى بر سراسر جهان فرمانروايى داشته باشد، در هر مورد هر طور بخواهد فرمان دهد و عمل كند. در اين صورت كار به هرج و مرج مى كشد و ديگر قانون و نظامى باقى نمى ماند.

به گفتۀ قرآن،

ص: 74


1- . سورۀ مومنون - آيۀ 91

لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا يَصِفُونَ .

«اگر در آن ها (يعنى در آسمان و زمين) به جز خدا، خدايان ديگرى بود، نظام آن دو بر هم مى خورد. بنابراين پيراسته باد خدا، خداوندگار تخت (فرمانروايى جهان) از آن چه اينان درباره اش مى گويند.»(1)

به اين ترتيب، يگانگى و سرتاسرى بودن نظام عالم، فرضيۀ «چند خدا با چند قلمرو» را نفى مى كند و استوارى اين نظام، فرضيۀ چند خدا در يك قلمرو را. و اما فرض ديگر كه دو خدا يا چند خدا بر سراسر جهان فرمانروايى كنند ولى همه وقت و همه جا با هم هماهنگ باشند - يك جور بخواهند و يك جور فرمان دهند - فرضى خيالى است زيرا دو تا بودن يا چند تا بودن، خودبه خود ايجاب مى كند كه خدايان لااقل در يك جهت با هم ناهمسان باشند و اين ناهمسانى، خودبه خود در اراده و خواست و فرمان آن ها، ولو در يك مورد هم باشد، اثر خواهد گذارد.

علل و اسباب، ارزش و نقش آن ها

قرآن، در عين آن كه روى «توحيد در خلق و امر» بدين پايه تكيه دارد، وجود علل و اسباب و نقش واقعى آن ها را انكار نمى كند.

وَ اَللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ .

«و خدا از آسمان آب فرستاد و با آن زمين را پس از مرگش باز زنده كرد. در آن نشانه اى است براى مردمى كه مى شنوند.»(2)

از جملۀ «فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ » يعنى «با آن و به وسيلۀ آن زمين را زنده كرد» وسيلۀ شناختن آب براى زنده كردن زمين فهميده مى شود.

آن چه از قرآن دربارۀ «علل و اسباب و نقش آن ها» استفاده مى شود

ص: 75


1- . سورۀ انبياء - آيۀ 22
2- . سورۀ نحل - آيۀ 65

اين است كه آفريدگار توانا و دانا همه چيز را مى داند و بر همه كار توانايى دارد، ولى جهان را با نظامى خاص آفريده و در اين نظام برخى از آفريده ها را عهده دار نقش معينى در پيدايش برخى ديگر كرده است، اما آن ها در ايفاى اين نقش، كارگزارانِ فرمانبردار او هستند؛ كارگزارانى كه وظيفه اى را كه بر عهدۀ آن ها گذارده شده، بى چون و چرا و بدون كم و زياد، انجام مى دهند و سر مويى از دستورش تخلف نمى كنند و يكسره زير فرمان اويند.

نيروى عظيم جاذبۀ خورشيد در ميدان اثر پهناورش موجودى بس پراثر است، ولى هر چه مى كند طبق فرمان آفريدگار مى كند. نيروى پرتوان جاذبۀ زمين هم نيرويى است پراثر، اما آن هم در برابر اراده و فرمان خدا خاضع است. آيا نمى نگرند آن جا كه آفريدگار اراده كند به يك پرندۀ كوچك توانايى مى دهد تا در برابر نيروى بزرگ جاذبۀ زمين بايستد و ساعت ها در فضا بماند.

خداى سبب ساز و سبب سوز

بنابراين نظام علت و معلول از نظر قرآن نظامى است نيرومند، پرارج و داراى اعتبار و انسان با آن كه به كمك نيروهاى خداداد و دانش و تدبير روزافزونش مى تواند در داخل اين نظام به كارهايى شگفت انگيز دست زند، باز بايد در همۀ تلاش هايش مواظب اين نظام باشد و در همان حدود كه روابط متقابل علت و معلول به او امكان عمل مى دهد عمل كند، وگرنه كوشش هايش بى اثر مى ماند. البته همين نظام نيرومند و پراعتبار نيز مقهور ارادۀ خداست و اگر براى انسان و موجودات ديگر عالم چهارچوبى نيرومند است، براى خداى سبب ساز، كم ترين نقشِ «چهارچوبِ بودن» ندارد زيرا همان خداى توانا و دانا كه اين اسباب را آفريده و به هر يك اثر و خاصيت يا اثرها و خاصيت ها داده، در هر لحظه مى تواند اثر و خاصيت يك يا چند سبب را بگيرد و آن ها را خنثى كند.

قرآن در سرگذشت حضرت ابراهيم (ع) مى گويد:

«آن ها گفتند اگر اهل كار هستيد، او (يعنى ابراهيم) را

ص: 76

بسوزانيد و (از اين راه) خدايانتان را يارى كنيد. ما هم گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و بى گزند باش. آن ها خواستند به او نيرنگ زنند اما ما آن ها را ناكام كرديم.»(1)

به اين ترتيب خدا، آن جا كه لازم بداند با يك فرمان، با همان اراده و فرمانى كه جهان و نظام آن را آفريده، «آتش» را از «سوزانندگى» مى اندازد.

مگر نه انسان امروز تا آن جا پيش رفته كه با استفاده از فرمان هاى موجى و الكترونيكى، مين يا بمب آتشزايى را كه خود ساخته خنثى مى كند؟ پس چرا خدا نتواند چيزى را كه خود ساخته از كار و اثر بيندازد و خنثى كند؟

معجزات

با توجه به رابطۀ علل مادى با خدا و اراده و فرمانش، معجزات به صورت رويدادهايى درمى آيند كه از نظر يك انسان آگاه و هوشمند به راحتى قابل فهم هستند و مشكلى در پذيرش آن ها باقى نمى ماند. جهان بينى اسلام اصل روى دادن معجزات را تأييد مى كند ولى در اين رويدادها كم ترين منافاتى با معتبر شناختن قانون عليت نمى بيند، زيرا قانون عليت مى گويد: «هيچ پديده اى بدون علت پديد نمى آيد.» معجزه نيز پديدۀ بدون علت نيست، پديده اى است با علت كه علت آن، ارادۀ خاص خداست.

رويداد معجزات نه تنها با اعتبار اصل كلى عليت منافات ندارد بلكه با اعتبار و ارزش علمى و عملى نظام عادى علت و معلول نيز ناسازگار نيست، زيرا بشر در ارزش نهادن به قوانين علمى و تجربى هرگز در انتظار شناخت قوانين مطلق و استثناناپذير طبيعى ننشسته است. همۀ كسانى كه با علوم پيشرفتۀ تجربى سر و كار دارند مى دانند كه بيشتر قوانينى كه در اين علوم پذيرفته شده اند مشمول «قانون نسبيت» اند. طبيعت شناسان هشيار و آگاه و پيراسته از غرور هيچ گاه

ص: 77


1- . سورۀ انبياء - آيه هاى 68 تا 70

به ارزش و اعتبار مطلق و صددرصد اين قوانين معتقد نيستند، ولى با وجود اين، در ادامۀ بررسى هاى علمى و نتيجه گيرى هاى عملى و فنى، از همين قوانين نسبى استفاده و بر آن ها تكيه مى كنند مگر اين كه با پيشرفت هاى علمى بعدى بى اساس بودن يك قانون علمى تجربى ثابت شود.

در زندگى عادى و روزمره هم قرار همۀ ما بر اين است كه در انتظار ارزش و اعتبار صددرصد يك وسيله ننشينيم. همۀ مردم عاقل دنيا براى مسافرت از ماشين، قطار، كشتى يا هواپيمايى كه به وسيلۀ مكانيسيت هاى ورزيده سرويس و به وسيلۀ راننده، ناخدا يا خلبانِ ورزيده و وظيفه شناسى هدايت شود استفاده مى كنند، با اين كه همه مى دانند كه بر هيچ يك از اين وسايل صددرصد نمى توان اعتماد كرد. مجهزترين وسايل نقليه كه به وسيلۀ مطلع ترين، ورزيده ترين و وظيفه شناس ترين اشخاص سرويس و هدايت مى شود ممكن است در بين راه آسيبى ببيند يا دچار نقص فنى شود و سرنگون گردد.

همۀ اين ها به خاطر اين است كه انسان در ارزش نهادن علمى و عمليش به قوانين علمى، علل و اسباب طبيعى يا وسايل صنعتى، روى وضع و شرايط عادى حساب مى كند، نه روى حوادث استثنايى؛ به خصوص حوادث استثنايى كه طبق قانون احتمالات، احتمال رخ دادن آن ها خيلى ضعيف باشد، مثلاً يك در هزار يا از اين هم كمتر. بنابراين، با توجه به اين كه نسبت حوادث معجزه آسا و خارق العاده كه در مواردى بسيار استثنايى به فرمان الهى رخ مى دهند، به مجموع حوادث عادى و طبيعى كه در جهان روى مى دهند بسيار ناچيز و حتى از يك در ميليون هم كمتر است، اين نكته به خوبى روشن مى شود كه، اعتراف به وقوع معجزات به اراده و فرمان خدا به ارزش و اعتبار علمى و عملى نظام عادى علت و معلول لطمه نمى زند.

سبب شناسى دور از پندارهاى موهوم

يكى از تعاليم پرارزش قرآن دربارۀ علل و اسباب و ارزش و اعتبار آن ها اين است كه:

در شناسايى علل و ميزان تأثير آن ها بايد فقط بر علم، يعنى

ص: 78

آگاهى روشن و بى ابهام، و بَينه، يعنى دليل روشنگر و ابهام زدا، تكيه شود، نه بر پندارهاى واهى و بى اساس. اعتقاد واهى به عوامل خيالى فيزيكى موجب عقب ماندگى در علم و صنعت و محروميت از بهره گيرى بيشتر از طبيعت مى شود، نظير آن چه بشر قرن ها در زمينۀ «درد و درمان» گرفتارش بود و از تلاش صحيح در راه شناخت علمى آن دو روى مى گرداند و يا نظير اعتقاد بى اساس و واهى كه به تأثيرات مرموز ستارگان داشت و فلك شناسى علمى و ابزارهاى ارزندۀ فنى آن مانند اسطرلاب را در خدمت طالع بينى از روى افلاك درآورده و خود را در موارد بسيار از تحرك باز داشته بود.

اعتقاد واهى به تأثير عوامل موهوم و خيالى در زمينۀ متافيزيك از اين هم بسى زيان بارتر است زيرا انسان را از اصل عالى توحيد منحرف مى كند و به دام خطرناك شرك مى اندازد. به همين جهت آيات قرآن در زمينۀ عدل و اسباب متافيزيكى با صراحت و قاطعيت بسيار تأكيد مى كند كه بايد از اتكا به هر گونه ظن و گمان بپرهيزيم(1) و تنها بر «علم» يعنى آگاهى قطعى و روشن كه از «برهان»(2) و «سلطان»،(3) يعنى دليل نيرومند، چيره و توانا و «بَينه»(4) يعنى دليل روشنگر به دست آيد، تكيه كنيم.

دعا

يكى از علل و اسبابى كه خدا در كنار انسان مؤثر قرار داده است «دعا» است. يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند، با او به راز و نياز پردازد، خواستۀ خود را با او درميان نهد و از او كمك بخواهد. درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همان طور كه او در مناسبات بشر با طبيعت، نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده و نابرده رنج گنجى و ناكرده كار مزدى ميسر نساخته، در مناسبات انسان با خدا نيز نظام «دعا و استجابت» را مقرر ساخته است.

ص: 79


1- . سورۀ والنجم - آيه هاى 28 و 123
2- . سورۀ بقره - آيۀ 111
3- . سورۀ يونس - آيۀ 68
4- . سورۀ انعام - آيۀ 57

وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ .

«و اگر بندگان من دربارۀ من از تو بپرسند، من نزديك و دعارس هستم، به دعاى آن كس كه مرا مى خواند پاسخ مى دهم، پس آن ها هم دعوت مرا بپذيرند و مرا باور دارند، باشد كه به راه آيند.»(۱)

دربارۀ دعا گاهى به اين سؤال برمى خوريم كه: «مگر با دعاى ما ارادۀ خدا عوض مى شود، كه از ما مى خواهد دعا كنيم و از او چيزى بخواهيم ؟ ارادۀ خدا كه قابل تغيير نيست!»

پاسخ جهان بينى اسلام به اين سؤال اين است كه:

خدا ازلى و ارادۀ او نيز ازلى و تغييرناپذير است، ولى همان ارادۀ ازلى و تغييرناپذير مقرر كرده كه در بخش بزرگى از جهان هستى، يعنى بخش طبيعت، هر لحظه پديده و پديده هاى تازه اى به وجود آيند كه در پيدايش آن ها عوامل قبلى مؤثرند، از جمله در برخى موارد كار تو و دعاى تو، كه باز هم كارى از كارهاى توست، نقشى و تأثيرى دارد، نقشى كه همان ارادۀ ازلى بر عهدۀ آن گذارده است.

بنابراين هم خدا و علم و ارادۀ او ازلى است و هم در هر لحظه پديده هاى نو پديد مى آيند كه گاهى تو، خواست تو، كار تو و دعاى تو در پيدايش آن ها مؤثرند و نقشى دارند. بنابراين اگر در دام سختى ها گرفتار آمده اى نوميد مشو و دست از تلاش مكش، حركت كن و از خدا بخواه زيرا تو هرگز نمى توانى پيش بينى قطعى كنى كه راهى به سوى نجات از اين سختى ها ندارى. «او هر روز در كارى است» پس تو از كجا مى توانى صددرصد خود را شكست خورده بدانى، شايد فردا وضعى نو پيش آيد.

در قرآن نمونه هاى متعددى از اين رويدادهاى نو، كه برخلاف پيش بينى انسان بوده، آمده است، از قبيل كمك خواهى حضرت موسى (ع)(۲) و فرزندخواهى حضرت زكريا (ع).(۳) با بررسى اين نمونه ها

ص: ۸۰


۱- . سورۀ بقره - آيۀ ۱۸۶
۲- . سورۀ طه - آيه هاى ۲۵ و ۲۶
۳- . سورۀ مريم - آيه هاى ۱ تا ۹

به روشنى فهميده مى شود كه از نظر قرآن، «دعا» خود علت و سببى است مؤثر، همچون علل و اسباب ديگر. يعنى همان طور كه آفريدگار جهان در نظام عليت بر عهدۀ نور، حرارت، الكتريسيته، جاذبه و... نقشى گذارده و فلان گياه يا فلان تركيب شيميايى را در درمان فلان بيمارى مؤثر قرار داده، بر عهدۀ دعاى واجد شرايط نيز نقشى گذارده و آن را در رسيدن انسان به خواسته هايش مؤثر قرار داده است. اين تأثير منحصر به آثار روانى و تلقينى دعا نيست. البته دعا از اين نظر نيز آثار شناختۀ شدۀ فراوان دارد. اميد را زنده، اراده را قوى و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و او را به كار و كوششى كه هرگز از او انتظار نمى رفت وا مى دارد ولى تأثيرى كه قرآن براى دعا بيان مى كند چيزى است بيش از اين ها و رساترين عبارت براى بيان اين تأثير اين است كه:

«از ديد قرآن دعا خود سببى مستقل است و تأثير آن منحصر در آثار روانى آن، از قبيل تقويت اراده و نظاير آن نيست.»

ص: ۸۱

توحيد در عبادت، يكتاپرستى

اشاره

همان طور كه قبلاً گفتيم، توحيدِ قرآن بيش از هر چيز روى «يكتاپرستى» و «توحيد در عبادت» تكيه دارد و آن را نتيجۀ منطقى «توحيد در خلق و امر» مى شمرد. وقتى معلوم شد كه دركار اين جهان، چه در جهت آفرينش، چه در جهت كارگردانى و تدبير آن، هيچ كس و هيچ چيز جز خدا دست اندركار نيست، يعنى از جانب خود كم ترين نقشى ندارد و هركس و هر چيز تنها نقشى را ايفا مى كند كه از جانب آن «نقش آفرين» به او سپرده شده است. وقتى معلوم شد همۀ منابع تأثير در جهان، خورشيد و ماه و ستارگان، ابر و باد و باران، رعد و برق، آب و خاك، ديوان و فرشتگان و... همه زير فرمان او هستند، ديگر نيايش و پرستش در برابر اين كارگزاران فرمانبردار يا تصوير يا مجسمۀ آن ها چه معنى دارد؟

«اى مردم خدايتان را بپرستيد كه شما و پيشينيان شما را آفريده است، باشد كه به راه تقوى درآييد. هم او كه زمين را زير پايتان گسترده و آسمان را (بر فرازتان) ساخته و از آسمان آب فرستاده و به وسيلۀ آن باروبرها بيرون داده تا روزى شما باشد، حالا كه اين حقايق را مى دانيد ديگر براى خدا هم طرازانى مسازيد.»(1)

«ديوان را شريك خدا شمردند با اين كه او آفريدگار آن هاست، و ندانسته براى او پسران و دخترانى تراشيدند، پيراسته و والا باد خدا از آن چه اينان در وصفش مى گويند، پديدآورندۀ آسمان ها و زمين، او كه همسرى نداشته، پس از كجا فرزندى برايش آمده ؟ او هر چيز را آفريده و بر همه چيز

ص: 82


1- . سورۀ بقره - آيه هاى 20 و 21

آگاه است. آن است خدا، خداوندگار شما، جز او خدايى نيست، آفريدگار همه چيز، پس او را بپرستيد كه اختيار همه چيز در دست اوست.»(1)

«از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است، در برابر خورشيد و ماه خاضع نشويد و بر خاك نيفتيد، در برابر خدايى از سر خضوع بر خاك افتيد كه آن ها را آفريده است.»(2)

«گروهى از مردم موجوداتى ديگر را هم طراز خدا مى شمرند و نسبت به آن ها چون خدادوستى مى ورزند، ولى مردم باايمان خدا را بسى بيشتر دوست دارند...»(3)

پرستش و نيايش اگر از راه نيازخواهى باشد، مخصوص خداست. چون تنها اوست كه مى تواند نيازها را برآورد.

«بگو آيا به جاى خدا چيزى را نيايش كنيم كه براى ما نه سودى دارد نه زيانى...»(4)

و اگر از راه خودباختگى، شيفتگى و شيدايى ناقص در برابر «جلال» و «كمال» و «جمال» موجود كامل باشد، باز هم مخصوص خداست، چون تنها اوست كه شايستۀ چنين «عشق و شيدايى» است.

توحيد در سرسپردگى و اطاعت

توحيد در سرسپردگى و اطاعت(5)

اطاعت از نظر قرآن بر دو گونه است:

1 - اطاعت همراه با سرسپردگى و تسليم بى قيد و شرط در برابر

ص: 83


1- . سورۀ انعام - آيه هاى 101 تا 103
2- . سورۀ فُصِّلَت - آيۀ 37
3- . سورۀ بقره - آيۀ 165
4- . سورۀ انعام - آيۀ 71
5- . توحيد در سرسپردگى و اطاعت يكى از جنبه هاى پرارج توحيد اسلامى است كه در نظام اجتماعى و اقتصادى جامعۀ اسلامى نقش تعيين كننده اى دارد. در اين بحث ما صرفاً به بيان اصل اين جنبه از توحيد اسلامى پرداخته ايم و شناخت گستردۀ آن و آثار گوناگونى را كه در زندگى انسان دارد به بحثهاى مربوط به «نظام اجتماعى»، «نظام اقتصادى» و «نظام تربيتى» اسلام وا مى گذاريم

آن چه به آدمى گفته شود.

در توحيد ِقرآن اين نوع اطاعت كه در حقيقت «عبوديت» است، مخصوص خداست و هيچ موجود ديگر شايستگى آن را ندارد.

2 - اطاعت كسانى كه به حق بر ما ولايت دارند و رعايت مصلحت خود ما و مصلحت عمومى ايجاب مى كند كه فرمانبردار آنان باشيم، نظير اطاعت پيغمبر، امام، زمامداران و پيشوايانى كه به فرمان پيغمبر و امام يا برطبق موازين معتبر در عصر غيبت به اين منصب رسيده باشند. اين نوع اطاعت خودبه خود در محدوده اى است كه خدا تعيين كرده و بنابراين همواره مشروط به اين است كه دستور صاحبان اين مناصب از حدود عدل و قانون تجاوز نكند و اطاعت كننده، خود موظف است هر دستورى را كه دريافت مى كند از اين نظر ارزيابى كند و اگر آن را برخلاف عدل و قانون يافت از اجراى آن خوددارى ورزد.

لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق. «از هيچ كس فرمانى مبريد كه مستلزم نافرمانى خدا باشد.»

به اين ترتيب اين گونه اطاعت مطلق نيست و به هيچ وجه آهنگ «خودباختگى» و «سرسپردگى» ندارد.

توحيد اجتماعى و پرهيز از جدال هاى نابجاى تفرقه انداز در صف يكتاپرستان

يكى از نتايج توحيد در سرسپردگى و اطاعت اين است كه انسان هاى خداپرست، هر جا پاى مسائل دينى و الهى به ميان آيد، «يكسره تسليم حكم و وحى الهى» باشند و در اين زمينه اعمال نظر و سليقۀ شخصى را كنار بگذارند تا وحدت و همبستگى آنان محفوظ بماند و دچار «صف بندى هاى مذهبى تفرقه انداز داخلى» نشوند.

ص: 84

قرآن در اين باره چنين مى گويد:

«پيروان انجيل بايد به آن چه خدا در آن فرستاده حكم دهند و آن ها كه به آن چه خدا فرستاده حكم ندهند، هم آن ها تبهكارند. ما اين كتاب را به حق به سوى تو فرستاديم، هم تأييدكنندۀ كتابى كه در برابر اوست و هم حاكم بر او، بنابراين تو ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم كن و در برابر حقى كه به سوى تو آمده از تمايلات آنان جانبدارى مكن... و ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم ده و پيرو تمايلات آن ها نباش و از آن ها حذر كن، مبادا تو را بفريبند و از قسمتى از آن چه خدا به سوى تو فرستاده باز دارند، و اگر آن ها از تو روگردان شدند، بدان كه خدا مى خواهد آن ها را به برخى از گناهانشان كيفر دهد و بيشتر اين مردم تبهكارند.»(۱)

در اين آيات قرآن راه حل منطقى و معقولى براى پرهيز از درگيرى هاى بس نابه جاى پيروان «وحى» عرضه مى كند تا با استفاده از آن همۀ مردمى كه به خدا و راه انبيا ايمان دارند جدال ها و پرخاش هاى تعصب آميز را كنار بگذارند و هر فرد و هر گروه با اتكاء بر وحى الهى به سوى «خيرات» و نيكى ها بشتابد و به اين ترتيب مسابقه اى عمومى به سوى خيرات و نيكى ها جانشين درگيرى هاى بى ثمر و سردرگم پيروان وحى گردد.

چنين به نظر مى رسد كه تنها راه به هم بستگى صحيح ميان پيروان «وحى» همين باشد، در غير اين صورت چه بسا پيروان يك پيامبر و يك كتاب به جان هم خواهند افتاد و راه راست و روشن الهى را به كلافى پيچيده و سردرگم تبديل خواهند كرد اختلاف بر سر اين اجتهاد يا آن اجتهاد، اين مذهب يا آن مذهب، آن ها را به ميدان بس آلوده كننده و تاريكى زاى «جدال» خواهند كشاند و از آن همه روشنايى دلپذير «مكتب وحى» جز «سوسويى ضعيف» باقى نخواهد ماند.

ص: ۸۵


۱- . سورۀ مائده (۵) - آيه هاى ۴۷ تا ۴۹

به همين جهت قرآن كه «يكتاپرستى» را محور نظام عقيده و عمل در آيين خدا مى داند با قاطعيت تمام اين جنگ جدل آميز را از «توحيد جامع» منحرف مى شمرد و برخورد آرا و عقايد دينى را جز در شكل «بحث هاى روشنگر كه از ستيز و جدال خودخواهانه و تعصب آميز به كلى پاك باشد» منع مى كند و آن را نشانۀ «خودپرستى» مى شمرد كه بى شك ضد «خداپرستى» و مانعى بزرگ بر سر راه «توحيد در نظام اجتماعى بر محور وحى» است.

ص: ۸۶

اسماء و صفات خدا

اشاره

ص: 87

ص: ۸۸

گامى فراتر در راه خداشناسى

تا اين جا توانستيم به يارى نيروى دوربُردِ شناختِ خويش از اصل هستى آفريدگار و يكتايى و بى همتايى او آگاه شويم و بدانيم كه او سرچشمۀ هستى و هستى بخش ماست. آيا اين آخرين حد آگاهى انسان دربارۀ خداست يا او مى تواند در راه خداشناسى گامى فراتر نهد و بر آگاهى هاى بيشتر دربارۀ اين سرچشمۀ هستى دست يابد؟

برخى از انديشمندان به اين نظر گراييده اند كه انسان در راه «مبدأشناسى» فقط به يك «شناخت» مى رسد و بس، آن هم اين كه «جهان را مبدأ و هستى را سرچشمه اى است»، بى آن كه دربارۀ اين مبدأ به هيچ گونه شناخت و آگاهى ديگر دسترسى داشته باشد.

به نظر اين انديشمندان هر نام و هر صفت كه براى تعبير از مبدأ هستى به كار رود، به اين منظور كه معنى و مفهوم و گويايى اش بيش از اين باشد، به كلى از «او» بيگانه خواهد بود و چه بسا انسان را در مسير «مبدأشناسى» به بى راهه بكشاند.

برطبق اين نظر، عالى ترين مرحلۀ «مبدأشناسى» همين است كه «مى دانم اوست و مى دانم كه او از هر چه به انديشۀ آدمى راه يابد، برتر است.»

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

و زهر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

بنابراين «مبدأشناسى» پس از يقين به وجود مبدأ فقط در يك سو پيش مى رود، آن هم سوى «تنزيه و تسبيح» با وسيع ترين معنايش، يعنى برتر شمردن مبدأ همۀ مفاهيمى كه ساخته و پرداختۀ ذهن ماست.

ص: 89

ارزيابى نظريۀ دانشمندان

نظريه اى كه اين دانشمندان بدان گراييده اند از جهت والا شمردن خدا و پيراستن او از پندارهاى نابه جا و خرافى كه در زمينۀ خداشناسى گريبان گير انسان شده بسيار جالب و ارزنده است ولى اگر بخواهيم اين نظريه را واقع بينانه ارزيابى كنيم بايد بگوييم در اين راه زياده از حد تند رفته و به جانب افراط گراييده است، زيرا اگر ناتوانى بشر در «خداشناسى» به اين حد باشد كه از خدا هيچ چيز نداند و فقط بتواند با لفظ «او»، يعنى «ابهام مطلق»، از خدا ياد كند از چه راه به «واقعى بودن او» پى برده است ؟

چنين به نظر مى رسد كه انديشمندان بزرگى كه به اين نظر گراييده اند، شناخت كامل و همه جانبه را با شناخت نسبى عوضى گرفته اند. ممكن است چيزى دهها نشانۀ اختصاصى داشته باشد ولى آگاهى ما آن را در برابر چيزهاى ديگر مشخص و ممتاز كنند. در اين صورت ما بر هر يك از اين اختصاصات او آگاه شويم مى توانيم به وسيلۀ آن او را از چيزهاى ديگر باز شناسيم بى آن كه در انتظار شناخت كامل همۀ وجوه امتياز او از موجودات ديگر باشيم. نه تنها دربارۀ خدا، بلكه دربارۀ موجودات ديگر نيز وضع ما همين است. شما دو فرزند داريد و به راحتى آن ها را از يكديگر باز مى شناسيد. ولى آيا از همۀ خصوصيات جسمى و روحى هر يك از آن ها مطلع هستيد؟

بنابراين در مسألۀ شناخت خدا، اگر صحبت از شناسايى كامل و همه جانبه باشد، بايد اعتراف كنيم كه قدرت شناخت بشر در حد دستيابى بر يك چنين شناسايى همه جانبه از خدا نيست و ذهن او در اين راه وامانده و معطل است.

به كنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خَسْ به قعر دريا

و اگر صحبت از شناسايى در يك يا چند جهت، يعنى آن مقدار از شناسايى نسبى باشد كه «او» را از «ماسواى او» ممتاز كند، البته انسان بايد دربارۀ خدا يك چنين آگاهى داشته باشد تا بتواند به وجود «او» پى برد و اصولاً بدون چنين آگاهى صحبت از «خدا» معنى ندارد.

بنابراين، اعتراف به عجز از معرفت كامل و شناخت همه جانبۀ

ص: 90

يك واقعيت مستلزم آن نيست كه يك باره به آن سر ديگر مطلب، يعنى عجز از دست يابى بر هرگونه شناخت از آن واقعيت گرايش پيدا كنيم. ميان «شناخت مطلق و همه جانبه» و «عدم شناخت مطلق و همه جانبه» حد وسط، بلكه حد وسطها هست، يعنى «شناخت نسبى از يك يا چند جانب.»

دقت بيشتر دربارۀ «معرفت و ارزش و حدود آن» نشان مى دهد كه معرفت انسان دربارۀ همين جهان طبيعت هم غالباً معرفت مطلق يعنى معرفت به كنه طبيعت نيست. به همين جهت طبيعت شناسى عملى امروز اصولاً به شناخت «نمودها» توجه دارد نه به شناخت «ذات و جوهر اشيا». در زمينۀ مبدأشناسى هم مطلب چيزى است در اين حدود.

بنابراين انسان هشيار و آگاه وقتى دربارۀ ذات خدا مى انديشد، با صدق و صفا مى گويد:

ندانم چه اى، هر چه هستى تويى.

ولى همين انسان وقتى به آينۀ آيات، يعنى نمودها و نشانه هاى خدا مى نگرد و بر قسمتى از نشانه هاى اختصاصى خدا آگاه مى شود، از «او» نوعى شناخت پيدا مى كند كه به هر حال با «نشناختن مطلق» بسيار فاصله دارد و به او اين امكان را مى دهد كه با قاطعيت از بود «او» سخن گويد.

بايد گفت هركس وجود خدا را باور داشته باشد خودبه خود «او» را لااقل با صفتى مى شناسد كه متناسب با راهى است كه از آن به وجود خدا پى برده است و خداشناسى او دست كم با شناخت صفاتى از قبيل «خالق، ربّ و مُدَبِّر، مبدأ، واجب الوجود و...» همراه خواهد بود.

اسماء و صفات خدا در قرآن

در قرآن اسماء و صفات بسيار براى خدا آمده است:

«اوست خدا و جز او خدايى نيست، داناى نهان و آشكار، او بسى پرمهر و مهرورز است. اوست خدا كه جز او خدايى نيست، فرمانرواى پاك، بى عيب، ايمنى بخش، نگهبان، گران قدر، پرقدرت، بلندپايه، پيراسته باد خدا از آن چه شريك او قرار مى دهند.

ص: 91

اوست خداى آفريدگار، هستى بخش، چهره نگار، بهترين نام ها از آن اوست، آن چه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى اوست و اوست والاى كاردان.»(1)

لَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْنى

آهنگ اصلى اسماء و صفاتى كه در قرآن براى خدا آمده، همان است كه در اين آيه با جملۀ «له الاسماء الحسنى، بهترين نام ها از آن اوست» بيان شده است. مثلاً، توانايى و كارآيى كمال است و خدا كاراى توانايى است كه بالاترين توان را دارد. او بر همه كار تواناست:

... إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. «... كه خدا بر هر كار تواناست.»(2)

دانايى كمال است و خدا دانايى است كه بالاترين درجۀ دانايى را دارد. او از آشكار و نهان باخبر است و همه چيز را مى داند.

... إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ . «... كه خدا همه چيز را مى داند.»(3)

«... هم نهان را و هم آشكار را...»(4)

كاردانى كمال است و خدا حكيم است و كاردان:

... وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ . «... و خدا دانا و كاردان است.»(5)

مهرورزى به ديگران نيز كمال است و خدا «رَحْمنْ و رَحيم» يعنى «بسى پرمهر و مهرورز»، آن هم در بالاترين درجه، يعنى «اَرْحَمُ الراحِمين، از همۀ مهرورزها مهرورزتر» است.(6)

ص: 92


1- . سورۀ حَشر - آيه هاى 22 تا 24
2- . سورۀ عنكبوت - آيۀ 20
3- . سورۀ توبه - آيۀ 115
4- . سورۀ رعد - آيۀ 9
5- . سورۀ مُمْتَحِنه - آيۀ 10
6- . سورۀ حمد - آيه 3 و سورۀ يوسف - آيۀ 64

بنابراين در ناميدن خدا دستتان باز است و مى توانيد او را به هر يك از اين «بهترين نام ها» بناميد:

«بگو الله يا گوييد رحمن، هر يك را بگوييد (يكسان است) زيرا بهترين نام ها همه از آن اوست...»(1)

«و بهترين نام ها از آن خداست، پس او را با همين نام ها بخوانيد و به كسانى كه در نام هاى او كج انديشى و كجروى دارند اعتنا نكنيد. به زودى به كيفر آن چه كرده اند خواهند رسيد.»(2)

تسبيح و تنزيه، پيراستگى خدا

خدايى كه از هر كمال بالاترين مرتبه اش را دارد، خودبه خود از هر گونه عيب و نقص و فقر و نياز پيراسته است. قسمتى از آيات قرآن كه در ستايش خدا آمده روى اين پيراستگى تكيه دارد.

خداى بى نياز

قرآن خدا را از فقر و نياز پيراسته مى داند و روى اين «بى نيازى» به صورت «يك اصل مهم» در خداشناسى تكيه مى كند، اصلى كه مى توان به كمك آن برخى از انحراف هاى فكرى و عقيدتى را كه دربارۀ خدا پيدا شده كشف كرد.

بى نيازى خدا از ايمان، عبادت و اطاعت ما

«موسى گفت، اگر شما و همۀ مردم روى زمين هم كافر گرديد خدا (نگرانى نخواهد داشت چون او) بى نياز و ستوده است (يعنى از هر عيب و نقصى كه بر ستايش او آسيبى وارد سازد مبراست.)»(3)

انسان با توجه به اصل بى نيازى خدا بايد بداند كه «او» به ايمان يا عبادت و اطاعت ما نياز ندارد و اگر از ما ايمان، عبادت و اطاعت مى خواهد براى ماست نه براى «او».

گر جملۀ كائنات كافر گردند *** بر دامن كبرياش ننشيند گرد

ص: 93


1- . سورۀ اِسْراء - آيۀ 110
2- . سورۀ اعراف - آيۀ 180
3- . سورۀ ابراهيم - آيۀ 14

خداى برتر از زمان و مكان

پيراسته بودن خدا از «فقر و نياز» خودبه خود مستلزم آن است كه خدا نه در زمان بگنجد نه در مكان. او موجودى است برتر از زمان و مكان، چون موجودى كه در مكان بگنجد خودبه خود به مكان نياز دارد و موجودى كه در زمان بگنجد، موجودى است كه تنها در شرايط خاصى كه در زمان معين وجود دارد قابل تحقق باشد، وگرنه تحقق يافتنش مخصوص آن زمان نمى شد. هميشه مى توانست باشد و در اين صورت، ديگر موجودى زمانى نبود كه در داخل چهارچوب زمان گنجيده و هستى اش در گرو شرايط خاص زمانى باشد.

خداى دانا

آفريدگار جهان همه چيز را مى داند. جهان هستى براى ما به دو بخش «غيب» يعنى «نهان» و «شهادت» يعنى «آشكار» تقسيم مى شود ولى خدا غيب و شهادت، نهان و آشكارِ جهان را مى داند و اصولاً براى او «غيبى» وجود ندارد. در برابر او جهان يكسره «شهادت» است.(1)

«بر خدا هيچ چيز پوشيده نيست، نه در زمين، نه در آسمان.»(2)

خدا از كوچك ترين جزئيات جهان آگاه است، حتى يك يك كارهاى ما را مى داند:

«... او از هر كارى كه از شما سر زند آگاه است.»(3)

خداى توانا

خدا بر همه چيز و همه كار توانايى دارد:

«... كه خدا بر هرچيز تواناست.»(4)

او چنان توانا و مسلط است كه همين كه بخواهد چيزى به وجود آيد و كارى انجام شود، كافى است كه فرمان دهد «شو» و بلافاصله

ص: 94


1- . سورۀ رعد - آيۀ 9
2- . سورۀ آل عمران - آيۀ 5
3- . سورۀ نحل - آيۀ 91
4- . سورۀ بقره - آيۀ 20

«خواهد شد».

«وقتى او چيزى را بخواهد فرمان او همين است كه «شو» و به دنبال آن خواهد شد.»(1)

اراده و مشيت خدا (قضا و قدر)

موجوداتى كه از «دانايى» و «توانايى» برخوردار هستند، معمولاً مى توانند به همه يا قسمتى از آن چه «مى خواهند» تحقق بخشند يا دست كم در راه تحقق بخشيدن به آن تلاش كنند. وقتى از روى آگاهى در صدد آن برمى آييم كه به خواستۀ خود تحقق بخشيم، مى گوييم «اراده كرده ايم كه فلان كار را به انجام برسانيم» بنابراين «اراده عبارت است از خواستى آگاهانه و نيرومند كه در تحقق يافتن خواستۀ ما مؤثر باشد.»

در ميان موجودات گوناگون اين جهان، جانوران - لااقل جانوران پيشرفته - كم يا بيش از اين خصلت برخوردارند كه چون در خود «خواستى» بيابند، در راه تحقق بخشيدن به آن آگاهانه بكوشند. از ميان جاندارانى كه تاكنون شناخته ايم، انسان بيش از هر جاندار ديگر از اين امتياز برخوردار و قلمرو و ارادۀ او از قلمرو ارادۀ همۀ جانداران شناخته شدۀ ديگر گسترده تر است. به همين جهت علم و آگاهى در زندگى او بيش از زندگى همۀ موجودات ديگر نقش خلاق دارد. با اين حال بسيارى از كارهاى انسان، همان كارها كه خود او انجام مى دهد، ظاهراً از روى اراده نيست. دستگاه گردش خون، دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، غده هاى بزرگ و كوچك بدن او كه مواد شيميايى لازم را مى سازند و... بدون ارادۀ او كار مى كنند.(2) از اين ها هم كه بگذريم،

ص: 95


1- . سورۀ يس - آيۀ 82
2- . شك نيست كه كار هر يك از اين دستگاهها به سلسله اعصاب مربوط است و حتى اندام شناسى پيشرفته براى هر يك از آنها يك مركز فرماندهى در ناحيه اى از مغز كشف كرده است. ولى به هر كار كه فرماندهى آن به مغز مربوط شود «كار ارادى» گفته نمى شود. از انسانهايى كه به كمك رياضت و تمرين بر قدرت و تسلط ارادۀ خود بر خويش افزوده اند نيز مكرر نقل شده كه مثلاً گردش خون خود را تا حدى تحت اراده و كنترل خود درآورده اند ولى اين تسلط، بر فرض كه صحت داشته باشد، محدود و استثنايى است

قلمرو تأثير ارادۀ او به هر حال محدود است. مثلاً تاكنون ارادۀ او در نظام گردش كرات آسمانى نقشى نداشته است. يا هر يك از انسان ها را كه بنگريم با خصوصيات جسمى و ارثى از مادر به دنيا مى آيند كه خود در داشتن اين خصوصيات كم ترين نقش ارادى و آگاهانه نداشته اند.

بنابراين تأثير «اراده و مشيت» انسان به هر حال محدود است به همين جهت بسيار اتفاق مى افتد كه اراده مى كند كارى را انجام دهد ولى موفق نمى شود و عواملى كه از دايرۀ «دانايى و توانايى» او بيرون هستند مانع انجام گرفتن خواست او مى شوند.

اما خدا كه دانا و تواناى مطلق است، هر چه بخواهد مى كند:

«... كه پروردگار تو هر چه بخواهد مى كند.»(۱)

«هيچ چيز نمى تواند مانع انجام خواست او شود.»(۲) «خواست او بر همۀ جهان حكومت و تسلط دارد (قضا) اما خواست ديگران نه»(۳) «ديگران، هر چه و هر كه باشند، فقط در چهارچوب و محدوده اى حركت مى كنند، كه خداوند به عنوان قلمرو كار و حركت و ارادۀ آن ها معين كرده است، چه او براى هر چيز محدوده اى معين كرده است (قدر)»(۴)

انسان نيز مشمول همين قانون كلى است. توانايى او بر خودسازى و انتخاب راه و چاه در جهات مشخصى از زندگى، در چهارچوب همان اندازه و محدوده اى است كه «قضا و قدر» الهى براى او معين كرده است. او چنين خواسته كه انسان به تشخيص خود و به خواست خود آيندۀ خويش را، نيك يا بد، زشت يا زيبا و تابناك يا تيره بسازد. تازه در همين محدوده ها هم نه انسان و نه هيچ موجود ديگر، نبايد خود را فرمانرواى مطلق و بى منازع در منطقه اى محدود بداند. اگر خدا بخواهد خواست او را در همين منطقه هم خنثى و بى اثر مى كند. چه بسا فرمان او بيايد و نتيجۀ تلاش هاى يك فرد يا گروه مغرور را چنان بر باد دهد كه براى هيچ كس قابل پيش بينى نباشد، تا عاملى هشياركننده براى آن ها و ديگران باشد و به آن ها بفهماند كه حتى در دايرۀ

ص: ۹۶


۱- . سورۀ هود - آيۀ ۱۰۷
۲- . سورۀ هود - آيۀ ۳۳ و...
۳- . سورۀ مؤمن - آيۀ ۲۰
۴- . سورۀ طلاق - آيۀ ۳ و...

قدرت و سازندگى خويش نيز بايد همواره به سايۀ مشيت و ارادۀ الهى، كه در همه جا گسترده است، توجه داشته باشند.

خداى بخشندۀ پرمهر

خدا نسبت به همۀ آفريده هايش بسى پرمهر و بخشنده است. او نعمت هاى فراوان و بيرون از شمارش را بر همه ارزانى داشته و امكانات فراوانِ بهزيستى در اختيار همۀ ما نهاده است. او پرگذشت و توبه پذير است. اگر گنه كارى از راه آلودگى و گناه به راه پاكى و صلاح باز گردد، راه بازگشت را به رويش نمى بندد، بلكه توبه و بازگشت او را مى پذيرد، به شرط اين كه به راستى از راه خطا به راه پاكى و صفا بازگشته باشد.

خداى سخت كيفر

نشانه هاى مهر و رحمت خداوند در سراسر هستى فراوان و بيرون از شمار است و انسان نيز همچون موجودات ديگر اين جهان از اين رحمت بى كران بسى برخوردار است، آن هم با يك امتياز، امتياز برخوردارى از يك نعمت استثنايى، يعنى «توانايى بر خودسازى، خودسازى آگاهانه كه با شناخت نيك و بد و زشت و زيبا و انتخاب يكى از آن ها همراه است». اين «خودسازى آگاهانه همراه با انتخاب» در صورتى زمينه دارد كه لااقل قسمتى از كارهاى انسان بازده مطلوب و بازده نامطلوب داشته باشد و بازده مطلوب براى او مسرت بخش (پاداش و ثواب) و بازده نامطلوب بر او دردناك و رنج آور (عذاب اليم) و (كيفر و عقاب) باشد.

اين «نگرانى و دلهره» نسبت به از دست دادن بازده هاى مطلوب - ثواب - و دچار شدن به بازده ها نامطلوب - عقاب - است كه مى تواند آدمى را برانگيزد تا از «خود»، انسانى بسازد كه شايستۀ ثواب باشد و رهيده از عقاب. ايجاد اين دلهره و نگرانى در انسان خود رحمتى است الهى، رحمتى كه براى ناسپاسانِ قدرناشناس كيفر و غضب الهى را به دنبال دارد.

بر اين اساس، قرآن مكرر از خشم خدا، خشمى كه دامنگير انسان هاى سركش مى شود و عذاب اليم و كيفر سخت خداوند نيز ياد مى كند.

ص: 97

خداى دادگر

خدا به كسى ستم نمى كند. او همواره از ما مى خواهد كه همۀ كارهايمان براساس «عدل» و «قسط» باشد. در اين جهان همه چيز را آن طور آفريده كه نظام استوار هستى ايجاب مى كرده، همه هماهنگ و مكمل يكديگر، و در جهان ديگر پاداش نيكوكار و كيفر تبهكار را در چهارچوب نظام متقن «عمل و عكس العمل» مقرر ساخته است، در آن جهان هركس آن دِرَوَد كه در اين جهان كِشته و خود را با آن شخصيت انسانى مى يابد كه در اين جهان براى خود ساخته است. هر تلخ يا شيرينى كه در آن جهان به او رسد فرآوردۀ كار اين جهانى خود اوست كه تمام و كمال و بى كم و كاست به او رسيده است، بى آن كه بر او ستمى رفته باشد. آيندۀ جاودانى هر انسان در گرو تلاش خود اوست؛ تلاش او در راه خودسازى، چه خودسازى مستقيم چه خودسازى غيرمستقيم، يعنى كوششى كه فرد براى محيطسازى مى كند، تا از راه آماده تر كردن محيط طبيعى و اجتماعى براى بهزيستى خود و ديگران، راه را براى خودسازى بهتر هموار كرده باشد.

***

اين است فشرده اى از خداشناسى قرآن و شناختى كه اين كتاب الهى از خداى جهان آفرين به ما داده است.(1) شناختى مستند به وحى ولى در عين حال متكى بر آگاهى هايى كه انسان مى تواند از راه تدبر در آيات و نشانه ها دربارۀ او و اسماء و صفاتش به دست آورد. شناختى كه هم تشنۀ معرفت را در حدود امكان كم وبيش سيراب مى كند و هم در عمل به كار مى آيد و ما را در بزرگ ترين مسئله اى كه با آن روبه رو هستيم، يعنى «جهت دادن به زندگى»، يارى مى كند.

با الهام گيرى از يك چنين خداشناسى پيشرفته، واقع بينانه و

ص: 98


1- . در اين كتاب دربارۀ برخى از مسائل از قبيل علم خداوند، عدل او و... بسيار فشرده بحث شده، در صورتى كه هر يك از اين مسائل شايستۀ بحثهاى گسترده و همه جانبه اى است كه هر يك به صورت كتاب مستقلِ پر صفحه اى درآيد. خوشبختانه در زمينۀ قسمتى از اين مسائل، نويسندگان خوش قريحه و محقق معاصر كتابهاى سودمندى نوشته اند كه منتشر شده است و اميد است در قسمتهاى ديگر هم به تدريج چنين آثارى در صحنۀ مطبوعات فارسى پديدار گردد.

سازنده است كه زندگى انسان به خدا، پيوسته سراسر شور و نشاط، اميد و تلاش و توانايى و كارآيى مى شود و مناسبات او با انسان هاى ديگر همواره با رعايت استقلال فكرى و عملى خويش، در عين همكارى با ديگران و احترام به استقلال فكرى و عملى آن ها، همراه مى گردد. انسانِ به خدا پيوسته نه بندۀ خود فروختۀ ديگران مى شود نه در صدد آن برمى آيد كه ديگران بنده و غلام حلقه به گوش او گردند. انسانى است آزاده و خواستار آزادى ديگران، پاك و خواستار پاكى ديگران، حتى بنده و بردۀ هوس يا خشم خويشتن هم نيست. او بندۀ حق است. هر جا حقى ببيند به همان سو مى گرايد و هر جا ناحقى ببيند از آن رو برمى گرداند. او همواره ياور حق است و با ناحق در ستيز.

ص: ۹۹

ص: ۱۰۰

نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى

اشاره

ص: 101

ص: ۱۰۲

بينش مادى، جهان و انسان را تنها از جنبۀ مادى و طبيعى و محسوسش مى بيند. و ديگر در وراى اين جهان آفريدگار و مدبر و گرداننده اى نمى شناسند. همچنين نيازهاى جامعه و ابعاد وجود انسان را در حدود نيازهاى طبيعى محصور مى كند. و از طرفى زندگى انسان را در چهارچوب زندگى اين جهانى منحصر مى بيند. بنابراين، نه در امر اين جهان شعور و فرماندهى، و نه برتر از زندگى مادى نياز و كششى، و نه به دنبال اين زندگى، جهانى مى شناسد. بدين ترتيب، اگر برنامه و هدفى هم براى زندگى انسان نشان دهد، در همين محدوده است.

پى جهان بينى الهى، خدايى حكيم، توانا، مدبر، بينا و شنوايى را بر روابط و عوامل طبيعى حاكم مى شناسد و جهان را قلمرو فرمانى بيدار و آگاه و مهربان مى بيند، ضمن آن كه به همۀ قوانين طبيعت اعتراف مى كند و نظم جهان را مى پذيرد. اما برتر از عوامل و قوانين، ارادۀ خدا را حاكم مى بيند و همۀ قوانين علمى و سنت ها را طرح خلقت و آفريدۀ خدا مى داند، خدايى كه در عين حال مبدأ فيض، رحمت، حكمت عطوفت و عدالت است.

بدين ترتيب انسان خداشناس خود را در يك جهان آگاه و هدايت شده و مبتنى بر عدل مى بيند و نه در جهانى تاريك و كور و بى هدف و با چنين ايمانى، خدا را با خود مى بيند. چه پشتوانۀ قدرتى! چه منبع نيرو و حركتى! و چه ياور الهام بخش و رهگشايى!

ص: ۱۰۳

جهان بينى الهى در عين اعتراف به نيازهاى طبيعى و ضرورت تأمين آن، به ابعاد معنوى انسان هم مى پردازد. اوج روح، صفاى دل، عشق به حق، كمال طلبى، پيوند با پاكى و پيراستگى، محبت، وارستگى و از خود گذشتگى و بالاخره انسانيت، همان چه كه امروزه نسبت به آن به شدت احساس خلاء مى شود و جوامع صنعتى خود را تشنۀ آن مى يابند و خلاء آن را به خوبى احساس مى كند و احياناً عطش خود را به صورت هاى سطحى فرو مى نشانند، و در قالب نو عرفانى غربى چاشنى زندگى مى كنند.

فراموش نشود جهان بينى الهى تنها معنويت و عرفان و نيازهاى اخلاقى نيست بلكه توجهى است همه جانبه به انسان، انسان از نظر نيازهاى مادى و از نظر منش هاى معنوى و خلاصه سير دادن انسان در جهت كمال همه جانبۀ خود.

زندگى گسترده و دو مرحله اى

از طرفى در جهان بينى الهى زندگى انسان گسترده و پايدار ديده مى شود، نه محدود به همين چند سال اين جهانى، و با قاطعيت به انسان تعليم مى شود كه تو موجودى جاودانى هستى و با مرگ نابود نمى شوى بلكه زندگى را در جهانى ديگر دوباره از سر مى گيرى. در آن جهان همه چيز با شدت و خلوص و گستردگى بيشترى جلوه مى كند لذت ها و كاميابى ها در اوج خود وسيع و فناناپذير مى باشند و رنج ها و محروميت ها هم در شدت خود.(1)

و تو اى انسان كه از آغاز، بيش از هر چيز به نفع خود مى انديشيدى و بر آن بودى كه از رنج ها و محروميت ها نجات پيدا كنى و به لذت و خوشى و كاميابى برسى، آگاه باش كه دامنۀ اين لذت و رنج، اين خوشبختى و بدبختى، اين كاميابى و ناكامى به صورتى بسيار خالص تر و وسيع تر به دنبال اين زندگى خواهد آمد. و همۀ اين آينده ساختۀ امروز تو است و عكس العمل تلاش اين جهانى تو.

انسان انديشمند كه به ثمرۀ كار خود مى انديشد و هر تلاشى را حساب شده در راه هدفى انجام مى دهد، بايد به خوبى از نتايج تلاش خود آگاه باشد و اگر

ص: 104


1- . در بحث عدل و معاد، فصل مستقلى خواهيم داشت

بداند كارى نه تنها او را از محروميت نجات نمى دهد بلكه او را محروم مى كند، و يا عملى نه تنها به او سودى نمى رساند بلكه زيان هاى جانكاه به دنبال دارد، در مشى خود تجديد نظر مى كند.

نتيجه: پس در جهان بينى الهى، انسان در محدودۀ خود اسير نيست بلكه خدا و خلق خدا هدف او هستند. نيز تنها به نيازهاى مادى خود نمى انديشد بلكه هم به كشش هاى مادى و هم به نيازهاى معنوى خود فكر مى كند.

از طرفى تنها نيازهاى همين زندگى و آثارى كه تلاش هاى مثبت و منفى او در همين محدوده دارد مورد توجه او نيست بلكه خوشبختى اين جهان و سعادت آن جهان را مى جويد و از بدبختى و رنج هر دو جهان گريزان است. آرى جهان بينى دين با چنين زيربنايى به انسان ها حركت مى دهد.

آثار روحى و عملى ايمان دينى

انسان در پناه ايمان استوار دينى، در خويشتن پشتوانۀ نيرومندى احساس مى كند. با خلوص و پاكى بيشترى دست به كار خدمت مى شود، در راه هدف خود به دريوزگى و پستى و مداهنه تن نمى دهد، اگر كوشش در راه هدف، او را به رنج انداخت يا از او سلب سودى كرد، متزلزل نمى شود.

او انسان ها را همچون جان خود دوست دارد و به سعادت همه مى انديشد، و از دل با همۀ كسانى كه همچون خود او مى انديشند پيوند متقابل احساس مى كند. از اين كه در راه نجات جامعه بكوشد و به ديگران خدمت كند لذت مى برد.

او خود را در هدف الهى خويش غرق مى بيند و نمى تواند با خودپرستان، فريب كاران و سودجويان همراه باشد يا تلاش خود را در مسير منافع آنان قرار دهد. در نتيجه، صراحت، قاطعيت و گذشت بيشترى پيدا مى كند.

ص: 105

آرى خداپرستِ متعهد بيشتر به سعادت و نجات انسان ها مى انديشد و در اين راه فداكارى بيشترى مى كند چون او براى هر اقدام كوچكش عكس العمل وسيع و اميدزايى در سراى ديگر مى بيند و هم در اين جهان همۀ تلاش ها را تابع نظام عكس العمل مى شناسد. حتى اگر در راه هدف خود جان خويش را از دست بدهد، خود را مغبون احساس نمى كند چه با مرگش همه چيز را به دست آورده است و زنده و كامياب و بهره مند است. اگر در راه نجات جامعه پولى خرج كرده است، چيزى از دست نداده، بلكه بسيارى چيزها به دست آورده است، چون هم در راه ايمان و خواستش قدم برداشته و هم بازده آن را خواهد ديد. وانگهى همين خدمت به نوبۀ خود تأثيرى در بهبود جامعه گذارده و خود او از جامعۀ سامان يافته، بهرۀ بيشترى خواهد برد.

بالاخره اگر نيرويى، فكرى، تدبيرى، كوششى، قلم يا قدمى يا درهمى به طور مثبت و اصولى در راه خدا و نجات خلق خدا صرف مى كند، سازنده است و اميدزا و سودبخش در راه ايمانش و خودش، در هر دو سرا.

اكنون اين چنين انسانى را در كنار فردى خودبين - كه تنها به منافع خودش مى انديشد و حوزۀ ديدش ماده است و طبيعت و نفع شخصى - قرار دهيم، خواهيم ديد كه نتيجۀ مقايسه چه خواهد بود؟ رشد و تكامل همه جانبۀ جامعۀ انسانى به چگونه افرادى نياز دارد؟ خودبينان يا خدابينان ؟ خودخواهان يا خداجويان ؟

ص: ۱۰۶

پيامبران؛ رهبران الهى

اشاره

ص: 107

ص: ۱۰۸

در جامعۀ بشرى انسان هاى زبده و برگزيده اى هستند كه زندگى آن ها، گفتار و رفتار آن ها نمونه اى برجسته از پيوند انسان با ابديت و نقش خلاق آن در علم و عمل آدمى است. اين ها پيامبرانند.

پيامبران استعداد آن را دارند كه از جهان والاى ابديت پيام هاى مستقيم - «وحى» - دريافت كنند. اين پيام ها چنان روشن و روشنگرند كه سراسر وجودشان را روشن مى كنند و حقايقى را كه از ما پنهان هستند بر آن ها عيان مى سازند، چنان عيان و آشكار كه گويى مى بينند. گويى آن ها دستگاه هاى دورنگر و گيرنده اى هستند كه در پيكر بشريت كار گذارده شده اند، تا اين پيام هاى روشن و روشنگر شنيدنى(1) يا ديدنى(2) را دريافت كنند. خودشان از حقايقى باخبر شوند (نبوت) و به فرمان خدا به ديگران برسانند (رسالت). اين دريافت ها نخست، اثرى ژرف و شگرف بر روحيه و شخصيت خود آن ها مى گذارد و به راستى در آن ها «بعثت» يعنى رستاخيزى به وجود مى آورد و نيروهاى درونى آن ها را برمى انگيزد و انقلابى عظيم در باطن آن ها برپا مى كند، انقلابى سازنده و ثمربخش كه به وسيلۀ آن ها به محيط اجتماعى شان كشانده مى شود و انقلابى اجتماعى به وجود مى آورد.

امتيازات پيامبران

اشاره

اين انسان هاى نمونه كه از طريق وحى با مبدأ هستى اتصال پيدا مى كنند داراى امتيازات و ويژگى هايى هستند كه به آن ها اشاره مى كنيم:

ص: 109


1- . نظير پيامهاى راديويى
2- . نظير پيامهاى تلويزيونى

1 - اعجاز

هر پيامبرى كه از جانب خدا مبعوث شود از قدرت و نيرويى خارق العاده برخوردار مى گردد كه مى تواند به كمك آن به اذن خدا يك يا چند اثر مافوق قدرت عادى بشر به وجود آورد و نشان دهندۀ بهره مندى او از آن نيروى خارق العادۀ الهى و گواه راستين بودن دعوت و آسمانى بودن سخن اوست. قرآن كريم آثار خارق العاده اى را كه پيامبران به اذن خدا براى گواهى بر صدق گفتار خود نشان مى داده اند «آيت» يعنى نشانه و علامت نبوت، مى خواند و علماى اسلام از آن نظر كه ساير افراد بشر توانايى آن را ندارند كه از اين قبيل كارها انجام دهند، آن ها را معجزه مى نامند.

قرآن كريم نقل مى كند كه مردم هر زمان از پيامبر زمان خويش تقاضاى «آيت» و «معجزه» مى كردند و آن پيامبر به اين تقاضا كه تقاضاى معقول و منطقى بود و از طرف مردمى صورت مى گرفت كه غرض و مرضى نداشتند و به راستى بدون آن راهى به شناختِ پيامبرى آن پيامبر نداشتند، جواب مثبت مى داد ولى اگر تقاضاى معجزات به منظورى ديگر جز جويندگى حقيقت صورت مى گرفت، مثلاً به پيامبران، به صورت يك «معامله»، پيشنهاد مى شد كه اگر معجزه آسا براى ما يك كوه طلا بياوريد تا ما به آسانى به ثروت برسيم و ما هم در عوض دعوت شما را مى پذيريم، پيامبران از انجام آن استنكاف مى كردند.

2 - عصمت

اشاره

عصمت يعنى مصونيت از گناه و اشتباه. پيامبران نه مرتكب گناه مى شوند، نه در كار رسالت خود دچار خطا و اشتباه مى گردند و همين بركنارى آن ها از گناه و اشتباه است كه حداعلاى قابليت اعتماد را به آن ها مى دهد.

حالا ببينيم اين مصونيت به چه صورت است. آيا به اين صورت است كه آن ها هر وقت بخواهند مرتكب گناه يا اشتباهى شوند يك مأمور غيبى مى آيد و جلوشان را مى گيرد؟ يا به اين صورت است كه سرشت و ساختمان آن ها طورى است كه

ص: 110

نه امكان گناه در آن ها هست نه امكان اشتباه، آن چنان كه مثلاً يك فرشته زنا نمى كند چون شهوت جنسى ندارد، يا يك ماشين حساب اشتباه نمى كند زيرا فاقد ذهن و ادراك است ؟ يا گناه نكردن و اشتباه نكردن پيامبران معلول نوع بينش و درجۀ يقين و ايمان آن هاست ؟

مصونيت از گناه: همان طور كه گفتيم به نظر ما عصمت پيامبران از نوع سوم است. انسان يك موجود انتخاب گر است و كارهاى خويش را براساس منافع و مضار و مصالح و مفاسدى كه تشخيص مى دهد انتخاب مى كند. از اين رو آگاهى و تشخيص، نقش مهمى در اختيار و انتخاب او دارد. انسان معمولى چيزى را انتخاب نمى كند كه برحسب آگاهى و تشخيص، برايش هيچ گونه فايده اى ندارد يا حتى زيان و ضرر هم دارد، مثلاً يك انسان عاقل و علاقه مند به زندگى هرگز دانسته خود را از كوه پرت نمى كند يا زهر كشنده نمى نوشد.

افراد مردم از نظر ايمان و توجه به آثار گناهان متفاوتند. هر اندازه ايمانشان قوى تر و توجه شان به زيان گناهان بيشتر باشد، پرهيزشان از گناه بيشتر و استوارتر مى شود. بسيارى از افراد را مى بينيم كه «متقى» هستند، يعنى تقوا و پرهيز از گناه براى آن ها «ملكه» شده و در روح شان رسوخ كرده است بنابراين اگر كسى به اين گونه اشخاص گناه زشتى نسبت دهد، جداً او را تكذيب مى كنيم و مى گوييم چنين چيزى نشدنى است.

درجۀ ايمان و ملكۀ تقوا هر اندازه بالاتر باشد درصد احتمال ارتكاب گناه كم تر مى شود. اگر درجۀ ايمان به حد يقين كامل برسد، تا آن جا كه آدمى خود را در حين ارتكاب گناه همچون كسى ببيند كه مى خواهد خود را از كوه پرت كند يا زهر كشنده اى بنوشد، در اين جا احتمال ارتكاب گناه به صفر مى رسد، يعنى هرگز به طرف گناه نمى رود. چنين حالتى را «عصمت از گناه» مى ناميم.

پس عصمت از گناه ناشى از كمال ايمان و شدت تقواست و براى اين كه انسانى به حد «مصونيت» و «معصوميت» از گناه برسد لازم

ص: ۱۱۱

نيست يك نيروى خارجى جبراً جلو او را بگيرد يا سرشت و ساختمان او طورى باشد كه اصلاً به كار گناه آلود تمايلى پيدا نكند، زيرا اگر انسانى قدرت بر گناه نداشته باشد يا يك قوۀ جبرى همواره جلوگيرش باشد، گناه نكردن برايش كمال شمرده نمى شود. او مانند انسانى است كه در يك زندان حبس شده و قادر به دزدى نيست. آيا مى توان دزدى نكردن چنين انسان را به حساب درستى و امانت و كمال اخلاقى او گذارد؟

اما مصونيت از اشتباه: مصونيت از اشتباه نيز مولود نوع بينش پيامبران است. اشتباه آن جا رخ مى دهد كه انسان مستقيماً به واقعيت هاى عينى نرسد بلكه از راه محاسبه هاى ذهنى كم وبيش با آن ها آشنا شود. در اين محاسبه هاست كه گاهى انسان دچار اشتباه مى شود. اما اگر كسى به كمك يك نيروى شناخت مخصوص، مستقيماً با خود واقعيت عينى ارتباط داشته باشد، ديگر در كار او خطا و اشتباه معنى ندارد.

پيامبران الهى در ميدان رسالت خود اين چنينند. آن ها از درون خود با واقعيت هستى ارتباط و اتصال مستقيم دارند و چون در متن واقعيت خطا و اشتباه راه ندارد، در تشخيص آن ها هم خطا و اشتباه معنى ندارد. مثالى بزنيم: اگر صد دانۀ گندم را در ظرفى بريزيم و باز صد دانۀ ديگر را و اين عمل را صد بار تكرار كنيم ده هزار دانۀ گندم در آن ظرف خواهيم داشت، نه كمتر نه بيشتر، ولى هنگام محاسبه ممكن است ذهن ما اشتباه كند و خيال كند نود و نه بار يا صد و يك بار گندم در ظرف ريخته ايم و در نتيجه اين طور پندارد كه دانه هاى گندم ظرف نه هزار و نهصد و يا ده هزار و صدتاست. در اين صورت ذهن حساب گر ما دچار اشتباه شده ولى واقعيت همان است كه هست، يعنى مجموع دانه ها ده هزار خواهد بود، نه كمتر نه بيشتر. انسانى هم كه مستقيماً در متن جريان واقعيت قرار مى گيرد گندم ها را ده هزار تا خواهد يافت، نه كمتر نه بيشتر.

فرق ميان پيامبران و نوابغ

از همين جا مى توان به يك تفاوت اصلى ميان پيامبران و نوابغ پى برد. نوابغ افرادى هستند كه نيروى فكر

ص: 112

و تعقل و حساب گرى قوى دارند، يعنى از راه حواس خود با اشيا تماس مى گيرند و با نيروى حساب گر عقل بر روى فراورده هاى ذهنى خود كار مى كنند و به نتيجه هاى تازۀ جالب مى رسند ولى در اين حساب گرى احياناً خطا مى كنند. اما پيامبران الهى علاوه بر برخوردارى از نيروى خرد و انديشه و حساب گرى هاى ذهنى، به نيروى ديگرى به نام وحى مجهزند؛ نيرويى كه آن ها را مستقيماً با واقعيت ها آشنا مى سازد. اين نيرو مخصوص انبياست و نوابغ از آن بى بهره اند، به همين جهت حساب پيامبران از حساب نوابغ جداست و آن ها را از اين نظر نبايد با هم مقايسه كرد زيرا مقايسه هنگامى صحيح است كه هر دو كار از يك نوع باشد، اما آن جا كه كار از دو نوع باشد، مقايسه غلط است. مثلاً اگر قوۀ بينايى دو نفر را با هم مقايسه كنيم، مقايسه اى است به جا، اما اگر قوۀ بينايى يك نفر را با قوۀ شنوايى يك نفر ديگر مقايسه كنيم و بگوييم بينايى اين يك از شنوايى آن يك بيشتر است كار غلطى كرده ايم. نبوغ نوابغ مربوط به نيروى تفكر و انديشۀ بشرى آن هاست و فوق العادگى پيامبران در درجۀ اول مربوط به نيروى ديگرى است به نام نيروى وحى و اتصال به مبدأ هستى، بنابراين حساب آن ها از هم جداست.

3 - رهبرى و حركت آفرينى

كلمۀ «نبى» در زبان عربى به معنى «خبرآور» و كلمۀ «رسول» به معنى «فرستاده» است. در فارسى به جاى اين دو كلمه، كلمۀ «پيامبر» به كار مى رود. پيامبر، پيام خدا را به خلق خدا ابلاغ و از اين راه نيروهاى آن ها را بيدار مى كند و به آن ها نظام مى بخشد و به سوى خداوند و رضاى او، يعنى صلح، صفا، اصلاح طلبى، بى آزارى، آزادى از غيرخدا، راستى، درستى، محبت، عدالت، جهاد، مبارزه در راه حق و ساير اخلاق حسنه مى كشاند و بشريت را از زنجير اطاعت هواى نفس و اطاعت انوع بت ها و طاغوت ها رهايى مى بخشد.

4 - خلوص و قاطعيت بى نظير و درگيرى بى امان با شرك، جهل، ظلم و فساد

پيامبران به حكم اين كه تكيه گاهى الهى دارند، هرگز از ياد نمى

ص: 113

برند كه از طرف خداوند «رسالتى» بر عهدۀ آن ها گذاشته شده است و كار «او» را انجام مى دهند، به همين جهت در كار خود نهايت «خلوص» را دارند، يعنى هيچ منظور و هدفى جز هدايت بشر كه خواستۀ خداوند است ندارند. آن ها هرگز از مردم براى انجام رسالت خود پاداشى نمى خواهند. قرآن كريم در سورۀ شعرا به طور خلاصه گفتار بسيارى از پيغمبران را در برخورد با اقوام خودشان نقل كرده است. در اين گفتارها هر پيغمبر به مناسبت مشكل يا مشكلاتى كه در قوم خويش مى ديده است يك نوع پيام براى قوم خود داشته، ولى يك مطلب كه در پيام همۀ پيامبران تكرار شده اين است كه: «من اجر و مزدى از شما نمى خواهم.»

پيام پيامبران همواره با «قاطعيت» بى نظيرى همراه است. آن ها به حكم اين كه خود را «مبعوث» احساس مى كنند و در رسالت خويش و ضرورت و ثمربخشى آن كوچك ترين ترديدى ندارند، با چنان «قاطعيتى» پيام خويش را تبليغ و از آن دفاع مى كنند كه مانندى براى آن نتوان يافت.

موسى بن عمران به اتفاق برادرش هارون در حالى كه جامه هايى پشمينه بر تن و عصاهايى چوبين در دست داشتند و همۀ تجهيزات ظاهريشان منحصر به اين بود، بر فرعون وارد شدند و او را به راه خدا دعوت كردند و با كمال قاطعيت گفتند اگر دعوت ما را نپذيرى زوال حكومت تو قطعى است و اگر دعوت ما را بپذيرى و به راهى كه ما نشان مى دهيم درآيى، ما عزت تو را تضمين مى كنيم. فرعون با تعجب فراوان گفت اين ها را ببينيد كه از تضمين عزت من در صورت پيروى از آن ها، و از زوال حكومت من در صورت تخلف از آن ها، سخن مى گويند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال هاى اول بعثت كه عدد مسلمانان شايد از شمار انگشتان دو دست هم تجاوز نمى كرد، بزرگان بنى هاشم را دعوت كرد و رسالت خويش را به آن ها ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعيت تمام اعلام كرد كه دين من جهان گير خواهد شد و سعادت شما در پيروى و قبول دعوت من است. اين سخن بر آنان چنان

ص: ۱۱۴

سنگين و باور نكردنى آمد كه همه با تعجب به يكديگر نگاه كردند و بى آن كه جوابى دهند متفرق شدند. پيامبران به حكم همين خلوص و قاطعيت بى نظيرشان هرگز به راه سازشكارى كشانده نمى شوند.

هنگامى كه ابوطالب عموى پيغمبر اكرم، پيام قريش را به او رساند، كه حاضريم او را به پادشاهى برگزينيم، زيباترين دختران خود را به زنى به او بدهيم و او را ثروتمندترين فرد خود گردانيم به شرط اين كه از سخنان خود دست بردارد، آن حضرت در جواب فرمود: «به خدا قسم اگر خورشيد را در يك كفم و ماه را در كف ديگرم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمى دارم.»

5 - سازندگى و سعادت آفرينى براى همه

پيامبران به انسان ها تحرك مى دهند اما تحركى كه صرفاً در جهت ساختن فرد و ساختن جامعۀ انسانى در جهت سعادت بشر است. از آن ها هيچ كارى سر نمى زند كه در جهت تباه كردن فرد يا جامعۀ انسانى باشد.

6 - عادى بودن زندگى شخصى و خصوصى

پيامبران با همۀ جنبه هاى خارق العاده از قبيل معجزات، عصمت از گناه، عصمت از اشتباه، رهبرى بى نظير، سازندگى بى نظير، درگيرى پى گير با جهل و شرك و ستم، باز هم از جنس بشرند يعنى همۀ لوازم بشريت را دارند. آن ها مانند ديگران مى خورند، مى خوابند، راه مى روند، زناشويى مى كنند، فرزند مى آورند و بالاخره مى ميرند. همۀ نيازهايى كه لازمۀ بشريت است در آن ها نيز هست. آن ها مانند ديگران مكلف و موظفند و تكاليفى كه به وسيلۀ آن ها به مردم ابلاغ مى شود شامل خود آن ها هم هست. حرام و حلال ها دربارۀ آن ها هم هست، حتى احياناً برخى تكاليف به صورتى شديدتر متوجه آن ها مى شود. چنان كه بر رسول اكرم (ص) بيدارى آخر شب و خواندن نماز شب واجب بود. به هر حال پيامبران هرگز خود را از تكاليف استثنا نمى كنند. مانند ديگران و بيش از ديگران از خدا مى ترسند. بيش از ديگران خدا را عبادت مى كنند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، حج مى كنند، جهاد مى كنند، زكات مى دهند، به خلق خدا احسان مى كنند، براى بهبود

ص: 115

زندگى ديگران تلاش مى كنند، براى تأمين زندگى خود هم كار مى كنند و هرگز باردوش ديگران نمى شوند. تنها فرق ميان پيامبران و مردم ديگر همان وحى گرفتن و داشتن صلاحيتهاى لازم براى اين گيرندگى و رساندن آن به انسان هاى ديگر است. ولى اين صلاحيت ها موجب آن نمى شود كه پيامبران از بشريت خارج شوند و نوع زندگى شخصى و خصوصى آن ها از زندگى ما انسان ها به كلى جدا باشد. اگر غير از اين مى بود، آن ها ديگر نمى توانستند «انسان نمونه» و «الگويى» براى زندگى مردم باشند، الگويى كه هر انسان سعادت خواه بايد بكوشد خود را برطبق آن بسازد. به گفتۀ قرآن،(1) اگر قرار بود خدا فرشته اى را مأمور كند كه نقش پيامبرى را بر عهده گيرد، باز بايد به صورت انسانى درآيد، تا بتواند در ميان آدميان ظاهر شود و با آن ها سخن گويد و زندگى كند.

نقش وحى در زندگى بشر

همان طور كه گفتيم، وحى در زندگى خود پيغمبران نقشى اساسى دارد و تقريباً ريشه و مايۀ همه يا بيشتر امتيازاتى است كه در زندگى آن ها ديده مى شود، از قبيل عصمت و مصونيت از گناه و اشتباه، رهبرى همراه با خلوص، قاطعيت بى مانند و سازندگى بى نظير در جهت سعادت عموم بشر.

حالا مى خواهيم بفهميم كه اين وحى سازنده كه در خود پيامبران انقلابى چنين پرشكوه و بعثت و رستاخيزى چنين پراثر و پرثمر برپا مى كند، در زندگى ما انسان ها چه نقشى دارد.

تا زمانى كه پيامبران را نشناخته و از برخوردارى آنان از وحى، اين سرچشمۀ فوق العادۀ آگاهى و يقين، باخبر نشده ايم، خودبه خود وحى نمى تواند در زندگى ما نقشى داشته باشد. در اين حالت ما هستيم و خودمان و فراورده هاى فكرى و تجربى خودمان، يعنى تنها منبع معرفت و آگاهى كه در اختيار داريم. ولى بعد از آن كه پيامبران را شناختيم و با دقت

ص: 116


1- . سورۀ توبه - آيۀ 9

و موشكافى در احوال آنان و توجه به نشانه هاى اختصاصى پيامبرى كه در آن ها يافته ايم، اطمينان كامل پيدا كرديم كه اين انسان هاى برگزيده به يك سرچشمۀ جديد آگاهى دسترسى دارند و از راه ارتباط مستقيم مبدأ هستى براى ما تعاليمى مى آورند كه بازده انديشۀ شخصى يا نتيجۀ تجربۀ خود آن ها نيست، بلكه پيامى است روشنگر از جانب آفريدگار براى آفريده ها، آن وقت خودبه خود وحى آن ها در زندگى ما هم نقشى حساس و جهت دهنده پيدا مى كند. از اين پس ما هم از طريق انبيا و به وسيلۀ آن ها بر يك سرچشمۀ تازۀ آگاهى دست مى يابيم كه آگاهى هاى پرارجى دربارۀ جهان، آغاز و انجام آن و راه راست زندگى انسان در اختيار ما مى نهد؛ آگاهى هايى كه روشنگر راه زندگى ماست. بنابراين انسان بريده از انبيا تنها به يك منبعِ آگاهى، كه همان تجربه و تفكر اوست، دسترسى دارد در حالى كه انسان پيوسته به انبيا به دو منبع يعنى هم به تجربه و تفكر خود و هم به وحى پيامبران، دسترسى دارد.

هماهنگى ميان علم و عقل و وحى

با استفاده از آن چه تا اين جا گفته ايم، مى توانيد اين هماهنگى را به خوبى بشناسيد و دريابيد كه همۀ اين ها رو به يكسو دارند، به سوى دنياى بى كران حقايق و واقعيت ها، و در پى يك هدفند، در پى شناخت روشن آن ها و كاربُرد اين شناخت در زندگى انسان. البته از نظر روشنى و قاطعيت در يك رديف نيستند. روشنى و قاطعيت وحى صد درصد است يعنى دور از هر اشتباه، ولى روشنگرى علم و عقل همه جا خالص و صد درصد نيست، چه بسا كه در كار آن دو اشتباهى رخ دهد. مقايسه ميان فراورده هاى قطعى و مسلم وحى و فراورده هاى قطعى و مسلم علم و عقل نشان مى دهد كه ميان آن ها كم ترين ناسازگارى ديده نمى شود. هر جا ناسازگارى به چشم مى خورد يا استناد مطلب به وحى قطعى و مسلم نيست، يا شناخت و داورى علم و عقل دربارۀ آن قطعى و صد درصد نيست، صرفاً يك حدس و تخمين علمى است كه به شكل يك قانون علمى بيان شده و فقط تا وقتى از ارزش علمى و عملى نسبى برخوردار است كه يك قانون ديگر در برابرش قد علم نكرده باشد و بنابراين قطعيت ندارد.

به همين جهت است كه مى بينيم قرآن، اين وحى خالص الهى،

ص: 117

همواره مشوق تفكر، تعقل، تدبر و تعلم است و از همه مى خواهد كه بينديشند، خرد خود را به كار اندازند، دورن نگر باشند، بياموزندو بياموزند. و باز علم تجربى و خرد واقع نگر و ناآلوده به غرور را هم مى بينيم كه نه تنها با قرآن و راه قرآن سر جنگ و ستيز ندارد، بلكه نياز انسان را به پيوستن به خدا و انبيا و راه انبيا تأييد مى كند و از او مى خواهد كه با استفاده از اين دو منبع پرارج آگاهى كه خدا در اختيارش نهاده، قدم به ميدان عمل نهد: عملى مصمم و با نشاط، در جهت «خودسازى» و «محيطسازى».

ص: ۱۱۸

عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام

اشاره

ص: 119

ص: ۱۲۰

عدل عمومى جهان

براساس بينش اسلام سراسر جهان واقعيتى است كه براساس عدالت برپاست: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان ها و زمين به عدالت برپاست. همه چيز تابع نظم و حساب است: «اَلسَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ اَلْمِيزٰانَ »(1) آسمان را برافراشت و براى هر چيز «ميزان» قرار داد. همه چيز به سوى هدفى پيش مى رود، هيچ چيز بيهوده و نابسامان و آشفته نيست، از نظمى كه در يك سلول زنده نهفته است و آن چه در دل يك اتم مشاهده مى شود تا ارتباط و نظم دقيقى كه در اندام هاى يك موجود زنده است. از رابطه و نظم دقيق بين منظومه شمسى تا كهكشان ها و سمايى ها و آن همه قوانين دقيق و شگفت انگيزى كه بر سراسر جهان حكمفرماست و علم در تلاش كشف اين روابط و شناختن و به كار گرفتن آن ها است، همه از وجود انتظام حساب شده اى خبر مى دهد.

براساس گفتارى از حضرت على (ع)(2) "عدل" عبارت است از اين كه: «هر چيز به جاى خود قرار گيرد». در برابر آن: "جور" آن است كه «چيزى از جاى اصلى خود خارج شود»

ص: 121


1- . سورۀ رحمن - آيۀ 7
2- . نهج البلاغه

در كل جهان، هرگونه تخلف از نظم عمومى و روابط حاكم بر آن، باعث اختلال و آشفتگى است و اعتدال در سايۀ قرار گرفتن در حوزۀ قوانين و سنت هاى قاطع طبيعى است تا هر چيز به جاى خود، در مسير خود و در روند تكاملى مخصوص به خويش حركت كند.

نظم و اعتدال از سنن جبرى حاكم بر طبيعت است و پديده هاى طبيعى اختيارى در انتخاب نوع روابط يا حفظ اعتدال يا تخلف از آن ندارند و حتى عكس العمل هايى كه در برابر پيدايش نوعى اختلال در طبيعت پيدا مى شود تا موجبات فساد و موانع تكامل را در هم كوبد و مجدداً نظم را برقرار كرده و راه را براى رشد و كمال باز كند، نيز سنت هايى جبرى در طبيعت هستند. هر چند اختلال ها هم خود نظمى مخصوص به خود دارند كه البته اعتدال و نظمى بزرگ تر را مختل مى كند، اما در خود طبيعت عواملى از برون يا درون به صورت تضادى سازنده، مانع را از پيش پاى برمى دارد.

نفوذ ميكروب و ويروس يك بيمارى در بدن انسان و تشنج و ناراحتى كه به وجود مى آورد و عكس العمل گلبول هاى سفيد، يا داروهايى كه از بيرون بدن به مدد اين مبارزه مى رسد و سرانجام نظم و اعتدال عمومى و سلامت را به بدن برمى گرداند، نمونه اى از اين سنت جبرى مبارزه با فساد است.

عدل اراده يا عدل ارادى

عدل بر انسان، به خاطر برخوردارى از اراده، به صورتى خاص حاكم است زيرا در بين همۀ عوامل، عامل اراده و قدرت انتخاب انسان نقش اساسى دارد. مقايسۀ نقش عوامل و سنت هاى جبرى و حدود برد عامل انتخاب، يكى از بزرگ ترين مسائل فلسفى جهان را به وجود آورده است. بايد گفت از قديمى ترين و در عين حال يكى از حساس ترين انديشه هاى بشر همين مسأله است و جالب اين است كه حل اين مسأله و نوع بينش انسان در اين زمينه، با برد تلاش و عمل شخص و كارآيى وى در خودسازى و جامعه سازى رابطۀ مستقيم دارد.

در بين مسلمانان نيز بحث دربارۀ «جبر» و «اختيار» مشاجرۀ فراوانى برانگيخت و بحث هاى كلامى و فلسفى فراوان به راه انداخت.

گروهى با توجه به آياتى كه عزت و ذلت، هدايت و ضلال و... را به دست خدا

ص: 122

مى داند، بدين نتيجه رسيدند كه انسان از خود هيچ نوع اراده وآزادى ندارد و در حقيقت آلت بى اراده اى در دست مشيت الهى است و بر اين مطلب اصل ديگرى را هم مورد استناد قرار مى دهند و آن اين كه: "اعتقاد به توحيد در حيطۀ حاكميت و سلطۀ مطلقى كه براى خدا قائل هستيم، ايجاب مى كند كه همۀ پديده هاى جهان - حتى اعمال و كردار انسان ها - در حوزۀ اراده و مشيت خدا قرار گيرد و هيچ اراده و اختيارى در برابر مشيت مطلق پروردگار وجود نداشته باشد وگرنه كارى كه ديگرى از پيش خود بكند از حوزۀ نفوذ خدا خارج شده و با تمركز امر و اراده در ذات پروردگار سازگار نيست."

اين بينش از نظر حكومت هاى فرصت طلب زمان تأييد مى شد زيرا زبان مردم را از اعتراض مى بست و اگر آن همه عزت و شكوه و ثروت و تجمل را در دستگاه حاكم مى ديدند و خويشتن را دچار فقر و ذلت، نبايستى دم در آوردند، چون همه چيز به دست خداست و او به هركس بخواهد ثروت و عزت مى دهد و هر كه را بخواهد خوار و ذليل مى دارد و مردم مجبورند وضع موجود را تحمل كنند و با همۀ بى عدالتى ها و نابرابرى ها بسازند چون چنين توجيه مى شد كه تمام آن موارد، خواست خداست.

درست همان گونه كه توجيه طبقاتى امپراتورى ساسانى مردم را با محدوديت ها و محروميت هاى طبقۀ خويش سازگار نگاه مى داشت، چون در اين طبقه قرار گرفته بودند و انتقال از يك طبقه به طبقه ديگر امكان نداشت، بنابراين بايد ذلت و فشار طبقۀ خويش را در كنار قدرت و تنعم بى حساب طبقات بالا يا مقامات فوق طبقه تحمل نمايند.

و نيز بينش طبقاتى هندوئيسم، گروه «نجس ها» را با محروميت هاى شديد حقوقى و اجتماعى براساس جبرى تحميل شده محكوم مى دانست و انتقال از اين طبقه و پستى ها و رنج هاى آن قابل تصور نبود.

در اسلام هيچ گونه راهى براى درجه بندى نژادها، قبايل، طبقات و گروه هاى اجتماعى باز گذارده نشده و همۀ مردم از نظر خلقت، سرشت و پدر و مادر در يك صف قرار گرفته اند.

اما «طرح مسألۀ مشيت جبرى الهى» كه حاكم بر سرنوشت و شرايط اجتماعى مردم باشد، مخصوصاً با توجيه و تفسير خاصى كه از آن داشتند، به خوبى مى توانست در ساكت نگاه داشتن مردم نقش داشته باشد. از اين رو مذهب «اشاعره» كه به نوعى جبر گرايش

ص: ۱۲۳

داشتند غالباً به صورت «مذهب رسمى حكومتى» درآمده بود و حتى مخالفان كه به نوعى آزادى معتقد بودند (معتزله) در برابر دستگاه حكومت قرار داشتند و مورد تهديد و فشار بودند.

جمعى ديگر از مسلمانان با توجه به آياتى كه از آن مسأله اختيار مطرح مى شود(1) بدين معتقد شدند كه كارهاى انسان ها يكسره به خود آن ها واگذار شده و خودشان تصميم مى گيرند و خود سرنوشت مى سازند (تفويض). اينان آمدن پيامبران و انذار و تبشير آن ها و نيز مسألۀ تكليف و معاد و بهشت و جهنم را نيز شاهد اين مدعا گرفتند.

وانگهى اين مسأله طرح شد كه اگر بنا باشد نظر مخالفان درست باشد و كارهاى مردم هم در واقع كار خدا باشد، بنابراين بايد گناهان و مظالم و فسادهاى آن ها هم عمل الهى تلقى شود و ساحت مقدس پروردگار از آلودگى به «ظلم» و هر كار نارواى ديگرى پاك و منزه است. بنابراين در برابر استنادهاى اشاعره مسألۀ «تنزيه» خدا را طرح كردند.

بينش عدليه

مذهب عدليه كه همان بينش اصيل شيعه است، در بين دو نظر افراط و تفريط، بينش معتدل و حد واسطى از اسلام را معرفى كرد. به قول امام صادق (ع) چنين اعلام كرد كه: «لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين» يعنى نه جبر است و نه تفويض، بلكه چيزى بين اين دو است. براى توضيح اين نظر بايد مسائل زير دقيقاً مورد توجه قرار گيرد:

1 - اصل «توحيد» را با همۀ ابعادش در بخش اول شناخته ايم و احاطه و حاكميت مطلق و امر و فرمان الهى را آشنا هستيم. همه چيز را در كل جهان در حوزۀ ارادۀ خدا مى دانيم كه وسع كرسيه السماوات و الارض - قلمرو فرمانروايى او آسمان ها و زمين را فرا

ص: 124


1- . از قبيل: «فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ»، «لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ »، «لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ ...»، «مَنْ أَرٰادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعىٰ لَهٰا سَعْيَهٰا...».

گرفته است.

۲ - امر الهى به صورت سنت هاى حاكم بر طبيعت و انسان است و علل و عوامل و روابط طبيعى جهان.

۳ - رفتار انسان هم پديدۀ عواملى است كه از آن جمله «اراده» انسان است و اين «اراده» هم يك سنت الهى است، يعنى خدا خواسته كه انسان بتواند تصميم بگيرد.

بدين ترتيب «آزادى» انسان هم حاصل «امر» الهى است. پس هيچ مشكلى در مسأله «توحيد» پيش نمى آيد و احاطۀ مطلق خدا بر سراسر عالم هستى و از جمله انسان برقرار است.

۴ - البته «اراده» انسان به صورت «آزادى مطلق» نيست. خواستى است كه به بسيارى شرايط طبيعى، محيطى، وراثتى، فطرى و... كه به تفصيل درباره اش بحث خواهد شد، مرتبط مى باشد. بنابراين «تفويض» و به خود وانهادگى مطلق نيست، مخصوصاً با توجه به اين كه:

۵ - وحى و پيام الهى، وجود ضوابط و قوانين دينى، امر و نهى ها و بالاخره مسألۀ معاد و بازده قطعى عمل، مراحل تشريعى و اعتقادى متعددى فراراه «انتخاب ارادى» انسان قرار مى دهد.

۶ - اين خود انسان است كه با «سوء اختيار»، «شر و فساد» به بار مى آورد پس اگر در جامعه ظلم و فسادى وجود دارد، حاصل كار خود مردم است نه مخلوق ارادۀ خدا. بنابراين ساحت مقدس پروردگار از هر گونه «آلودگى و تبهكارى» پاك است و تبهكارى و شر از مردم است.

پاسخ اين سؤال كه چرا خدا اين چنين مردمى آفريد كه شر و فساد كنند؟ آيا بهتر نبود كه طورى آفريده مى شدند كه نتوانند هيچ كار شرى كنند و انسان ها همه خوب و صالح باشند؟ اين است كه اگر بدين صورت آفريده مى شدند، موجوداتى مجبور و بى اراده مى شدند. «موجود آزاد» است كه گاهى «خير» مى كند و زمانى «شر». افرادى به راه «صلاح» مى روند و ديگرانى به سوى «فساد». خاصيت آزادى اين است. بنابراين بايد سؤال را چنين طرح كرد كه: اگر انسان به صورت موجودى بى اراده و مجبور و محكوم آفريده مى شد بهتر بود يا چنانكه آفريده شده يعنى موجودى آزاد و داراى قدرت تشخيص و تصميم ؟

ص: ۱۲۵

جواب روشن است: «موجودى آزاد و آگاه»

اكنون كه اين پاسخ را انتخاب كرديد، به نتيجه اش هم تن در دهيد: جهانى آميخته از «صلاح و فساد»، «ظلم و عدالت»، «حق و باطل»، «آزادگى و بردگى»، تضادها و درگيرى ها در جبهه هاى گوناگون و آماده براى ايفاى نقش آزادانه و آگاهانۀ انسان.

۷ - خوب، پس اين آيات چه مى گويد كه: «خدايا تو سلطه و قدرت مى دهى، تو سلطه و قدرت مى گيرى، تو عزت مى دهى، تو ذلت مى دهى... همه چيز به دست تو است.» يا «خداوندا تو هدايت مى كنى، تو گمراه مى كنى... و از اين قبيل.» اگر مردم آزادند و خود انتخاب گر و سازندۀ سرنوشت، چرا عزت و ذلت و به دست خودشان نيست ؟!

جواب: مكرر تاكنون خوانده ايم كه هر پديده در جهان تابع سنت هايى است و سنت ها همان طرح خلقت و امر الهى است.

عزت و ذلت، فقر و ثروت، پيروزى و شكست، هدايت و ضلال، مرگ و زندگى، قدرت و محكوميت و... هم پديده هايى هستند و نمى توانند بى حساب باشند و داراى قانون و نظم و سنت نباشند. براى يك فرد يا ملت، عزت بى جهت به دست نمى آيد. پيشرفت اقتصادى خودبه خود حاصل نمى شود، مرگ علت دارد، شكست در يك درگيرى علت دارد و پيروزى هم علت دارد. قبلاً گفتيم كه بايد اين سنت ها را شناخت تا توانست با مهار كردن آن ها، راه كمال را انتخاب كرد.

خدا عزت مى دهد اما به مردمى كه سنت هاى دست يافتن به عزت را شناخته اند و در آن راه حركت كرده اند. خدا مردم مسلمان را در «فتح مكه» پيروز كرد اما در سال هشتم يعنى پس از تحمل سال ها جنگ و مرارت و بسيج نيروها و به كار گرفتن همۀ تدبيرها و رازدارى ها و... يعنى مردمى از همۀ «سنت ها» و «قوانينى» كه بايد براى دست يافتن به يك «فتح» به كار گرفت استفاده كرده اند تا خدا براى آن ها «حاصل و معلولِ » اين سنت ها يعنى «پيروزى» را به بار آورده است.

آرى خدا، خوشه هاى پربار گندم را از گريبان ساقه هاى برافراشته درمى آورد اما در مزرعۀ دهقان پرتلاش و با تدبيرى كه همۀ شرايط لازم براى رشد محصول و مبارزۀ با آفات را بسيج كرده باشد...

ص: ۱۲۶

عدل و معاد

عدل الهى در معاد تجلى خاصى دارد: عدل در پاداش و مجازات و درجه بندى اعمال و مراتب انسان ها و جدايى دقيق صفوف از يكديگر و ظهور نهادها و خصلت هاى انسان ها همان گونه كه بوده است. همچنين ساير چيزهايى كه دربارۀ معاد از قرآن فرا مى گيريم رابطۀ عدل را با معاد آشكار مى كند.

وقتى قرار شد عمل آدمى محصول ارادۀ آزاد خود او باشد و انسان در برابر عمل و آينده اش مسؤل شناخته شود و به قدر كافى باارزش و بازده عمل يا اثر منفى آن از طريق دعوت پيامبران و تشخيص عقل و وجدان آگاه شده باشد و بر اين اساس، عملى آگاهانه و ارادى انجام دهد و يا تلاشى براى شكل دادن و جهت بخشيدن به خصلت هاى روحى خود و تعديل يا انحراف تمايلات درونى خويش داشته باشد و بالاخره تمام آن چه را كه در راه بهسازى يا تباه سازى خود و جامعه انجام دهد،

در اين صورت عدالت كامل آن است كه: تمام اين موارد بازدهى دقيق و متناسب و درست با حفظ حدود و اندازۀ اين اعمال و آثار مثبت و منفى اش در پى داشته باشد.

«هركس نسبت به علمى كه كرده است درجه و مرتبه اى دارد، تا به طور كامل اعمال خويش را دريافت كنند و به آنان ستم نمى شود.»(1)

«هركس آن چه را كه در راه آن كوشش كرده، به تمام مى يابد و به آنان ستم نمى شود.»(2)

ص: 127


1- . وَ لِكُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (احقاف - 19).
2- . وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (آل عمران - 25).

هيچ اقدامى فراموش نمى شود و همه با مراقبت كامل محفوظ مى ماند، حتى آن چه را كه خود افراد فراموش كرده اند: «خدا آنان را به همۀ آن چه كرده اند، آگاه مى سازد. خدا آن ها را به حساب آورده اما خودشان فراموش كرده اند.»(۱)

هر چند كوچك، و به هر صورت و در هر شرايطى كه انجام شده باشد به حساب مى آيد چنان چه قرآن ضمن سفارش هاى لقمان به فرزندش چنين مى گويد:

«فرزندم! اگر عمل به اندازۀ سنگينى يك دانۀ خردل هم باشد، و اين دانۀ خردل در دل سنگى سخت يا در آسمان ها يا در زمين نهفته باشد، خدا آن را بيرون مى كشد. به راستى كه پروردگار ريزبين و آگاه است.»(۲)

و چندان بين بازده عمل و خود عمل هماهنگى و تناسب است كه گويى خود عمل تجلى مى كند: «روزى كه هركس هر عمل خير و شرى را كه كرده است حاضر مى يابد.»(۳)

از طرفى مسؤل عمل هركس «خود» اوست و نه هيچ كس ديگر كه در اين عمل نقشى نداشته باشد: «هيچ باربردارى، بار ديگرى را حمل نمى كند...»(۴)

«هر كه عمل شايسته اى كند، به نفع «خود» اوست و هركس بدى كند به ضرر «خود» اوست.»(۵)

حتى در آن دادگاه عدل، موقعيت فاميلى، نفوذ اجتماعى، مال و منال، ساخت و پاخت ها و واسطه ها گرهى كارى نمى گشايند: «روزى كه ثروت و فرزندان سودى نبخشند»(۶)

ص: ۱۲۸


۱- .... فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا أَحْصٰاهُ اَللّٰهُ وَ نَسُوهُ (مجادله - ۶).
۲- . يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِي اَلْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اَللّٰهُ ، إِنَّ اَللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (لقمان - ۱۶).
۳- . از قبيل: «فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ»، «لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ »، «لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ ...»، «مَنْ أَرٰادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعىٰ لَهٰا سَعْيَهٰا...».
۴- . وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (انعام - ۱۳۲).
۵- . مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا (فصلت - ۴۶).
۶- . يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ (شعراء ۸۸).

«در آن روز ستم كاران يار و طرفدار و نه واسطه اى كه كسى به حرفش گوش دهد، نخواهند داشت»(۱)

«از آن چه به شما روزى بخشيده ايم انفاق كنيد، پيش از آن كه روزى برسد كه در آن سوداگرى و دوست بازى و شفاعتى در كار نيست.»(۲)

«و هنگامى كه در شيپور رستاخيز دميده شود، بين آنان حب و بغضى در كار نيست...»(۳)

آرى آن جا «نفس انسان» است با «ايمان» و «عمل» و «روحياتش» و موازنۀ عمل هم با «حساب دقيق» و «ميزان عدل» انجام مى شود و در «صراط مستقيم» و براساس پرونده اى كه همان «صحيفۀ زندگى» است با تمام خطوط و شيارها و ابعادش. «داورش» نيز، خداى «عادل»، «خبير»، «غنى مطلق» و برتر از هرگونه وابستگى و سودجويى و ضعف و انعطاف در برابر تهديد و تطميع است. «شاهد» هم خود انسان است و تمام وجودش كه همۀ آن چه را كه ساخته است شكوفا مى كند و از سر و رويش برون مى تابد. زبان لازم نيست تا بگويد بلكه همۀ اندام ها خود گويا و نمايشگر كردار و خصلت ها است...(۴)

ص: ۱۲۹


۱- . مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاٰ شَفِيعٍ يُطٰاعُ (غافر - ۱۸).
۲- . أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ (بقره - ۱۲۳).
۳- . فَإِذٰا نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ (مؤمنون - ۱۰۱).
۴- . (نور - ۲۴) و (يس - ۶۵) و....

معاد، ميدان گستردۀ ارضاى همۀ خواسته ها

اشاره

جهان آخرت، جهان بهره بردارى از ثمر تلاش هاى دنياست در سطحى بسيار وسيع و روزگار تجلى خصلت ها و رفتار آدمى است با روشنى و قاطعيت. در آن سرا لذت ها و كاميابى ها همچنين رنج ها و ناكامى ها مطلق است و گسترده وهم صاف و خالص. به خلاف اين جهان كه همۀ آن ها در آن نسبى و آميخته است. بدين ترتيب كاميابى پاك و مطلق در همۀ ابعاد زندگى انسان، يعنى از نظر جسمى و روحى، مادى و معنوى و در مسير همۀ تمايلات، خواسته هاى انسان به صورت بهشت جلوه مى كند و رنج و ناكامى در همۀ زمينه ها به صورت دوزخ.

دامنه و گستردگى برخوردارى هاى بهشت را در اين چند آيه ملاحظه كنيد: پيش به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهناورى آن همانند پهناورى آسمان و زمين است.(1) اما آنان كه خوشبخت شدند، در بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمان ها و زمين برپاست، جز آن چه پروردگارت بخواهد. اين موهبتى است كه قطع نخواهد شد.(2) «... هر آن چه بخواهند برايشان پيش پروردگارشان فراهم است».(3)

هر چه نفس آدميان بدان رغبت داشته و چشمها از آن لذت ببرد در بهشت فراهم است.(4)

بدين ترتيب، وسعت بهشت و بُعدِ مكانى آن بسى گسترده است، كران تا به كران، افق تا به افق، هرجا چشم كار مى كند و هر چه فكر بتواند اوج گيرد خود را در بهشت مى يابد. از نظر زمان هم با تصورى كه از آن در اين جهان داريم ابديت است و خلود و فراتر از زمان اندازه و چگونگى اين نعمت ها و بهره مندى ها هم تا اوج آرزوها و ايده آل ها و در حد

ص: 130


1- . سورۀ حديد - 21.
2- . سورۀ هود - 109.
3- . سورۀ فصلت - 23.
4- . سورۀ زخرف - 72.

وسعت خواست و تمايل انسان ها، بى هيچ كمبود و محدوديت.

اين نعمت هاى گسترده، هم در زمينه هاى مادى و جسمى و لذات طبيعى است و هم در بعد معنوى و روحى. به عنوان نمونه از آيات ۴۱ سورۀ صافات به بعد از ميوه ها، باغ ها، تكيه گاه ها، جام هاى گواراى لذت بخش سخن به ميان آمده و در آيه ۴۸ همان سوره و نيز در سورۀ رحمن ۴۶ تا ۷۱ و سورۀ واقعه، آيۀ ۳۶ از «حور» و زيبايى و نشاط و طراوت و انس و صميميت و ديگر خصوصيات آن سخن مى گويد و در آياتى ديگر از هواى مطبوع نهرها، درختان سرسبز و خرم، كاخ هاى مجلل و زيبا، نسيم عطرآگين و غيره ياد مى كند كه در مجموع شامل لذت ها و كاميابى هاى مادى در سطحى بسيار عالى و فوق تصور است. با وجود اين ها در بعد روحى و عاطفى و تمايلات عالى انسانى آياتى از اين قبيل داريم:

«... و آنان در بهشت نعمت، برخوردار از "كرامت و احترام" اند.»(۱)

، «... و به گفتار پاك و پاكيزه راه يابند»،(۲)

«در آن جا شادباش ورود و آرامش دريافت مى كنند»،(۳)

«و هر كينه كه در دل آنان بود بركنديم و برادروار زندگى مى كنند»،(۴)

«نشاط و شادمانى آنان را فرا مى گيرد».(۵)

از اين آيات و نظاير آن استفاده مى كنيم كه در بهشت انبساطخاطر و آرامش و شادى و خرمى و شكوفايى وجود دارد و انسان ها از هر گونه ترس، اضطراب، كينه، بدزبانى، برخورد ناراحت كننده و نگرانى به دورند.

روشن است كه اگر در بهشت نعمت هاى بى پايان و غيرقابل زوال است و براى همه بدان اندازه كه آرزو كنند و بخواهند همه چيز فراهم باشد، بنابراين تزاحم و تضاد منافعى در كار نيست تا احساس خطر، حسد، انتقام و وحشتى وجود داشته باشد. در هر حال مى بينيم كه تمايلات و خواست هاى انسانى در همه جهت و از هر نوع به خوبى اشباع و ارضاء شده و در نتيجه انسانى برخوردار در همۀ ابعاد وجودى خود، حقيقت زندگى انسانى را لمس مى كند.

در عين حال در حال حركت و افزايش و سير كمالى (وَ اَللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ ...) به خصوص آنان كه عقل ها و فكرهاى خود را بارور و جوشان و متكامل ساخته اند، همان گونه كه ساخته شده اند، بارور و پيشتاز وجودشان به زندگى بهشتى خويش ادامه مى دهند.

از همۀ آن چه گفتيم بالاتر اين كه انسانِ بهشتى به موهبتى عظيم دست مى يابد

ص: ۱۳۱


۱- . سورۀ معارج - آيۀ ۳۵.
۲- . سورۀ حج - آيۀ ۲۲.
۳- . سورۀ حج - آيۀ ۲۲.
۴- . سورۀ حجر - آيۀ ۴۷.
۵- . سورۀ دهر - آيۀ ۱۱.

كه عالى ترين اوج كاميابى براى يك روح بلند و متعالى است و آن «رضوان الهى» و خشنودى پروردگار است: "وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَكْبَرُ"(1)

انسان درمى يابد كه خدا - مظهر تمام كمالات و فضايل، حقيقت مطلق و مقصد و منتهاى حركت و تكامل كل جهان - از او راضى است پس گويى همه چيز را يافته است و سراسر هستى را با خود مأنوس مى بيند و همۀ كمال ها و خوبى ها را به خود نزديك و بين او و روح جهان و سرچشمۀ تمام خوبى ها، خيرها، نعمت ها، اميدها و تلاش ها فاصله اى نيست. احساس مى كند به وصال مطلق رسيده و به قرب حق و لقاء الله نايل شده است.

نقش اعتقاد به معاد در اعتدال زندگى

با همۀ آن چه تاكنون دربارۀ انسان و آيندۀ او و بازده قطعى اعمال و تلاش هاى او و تجلى انسان با همۀ ابعاد وجودش در معاد خوانديم بدين نتيجه مى رسيم كه اگر چنين پاى بندى و عقيده اى در انسان پيدا شد و به راستى به چنين آينده اى باور داشت، اهتمام و مراقبت بيشترى در ساختن خود و شكل دادن به تلاش هاى خويش خواهد داشت. وقتى مى بيند هر گونه انحرافى در اشباع غرائز و تمايلات و هر گونه زياده روى و طغيانى باعث اسارت ها و سقوطها و فسادها مى شود و تجلى اين چنين شخصيت نامعتدل و فاسدى در آخرت جز رنج و تباهى و دوزخ به دنبال نخواهد داشت، در رشد دادن به همۀ ابعاد وجود خود كوشش خواهد نمود.

ديديم كه بهشت، مظهر يك زندگى كامل و جامع انسانى است و هدف اسلام ساختن اين چنين زندگى است. حتى در اين جهان در حدود شرايط و امكانات آن در اين زندگى ايده آل، هم جسم خوب پرورده مى شود و هم جان، هم سلامت تن تأمين و هم سلامت روان، هم باغ و مسكن و غذا و لباس است، و هم آرامش در روابط حسنه و روح پاك و سالم.

بنابراين با اعتقاد به چنين سرانجامى زندگى اين جهانى خود را در همۀ جهات سامان مى دهد: كار، آبادى، تلاش، تحصيل، بهداشت، علم و صنعت، ترقى، قدرت و در عين حال عدالت، برادرى، آزادگى، حقوق انسانى، صفا و صميميت، آرامش، فكر روشن، دل بيدار، عقل شكوفا، رشد و هشيارى، انسان دوستى، خيرطلبى و معنويت. آرى، عقيدۀ درست به معاد، انسان متعادل و همه سونگر و تلاشگر مى سازد.

ص: 132


1- . سورۀ توبه - آيۀ 7222.

حيات انسان و تكامل

اشاره

ص: 133

ص: ۱۳۴

حيات

اشاره

از ميان پديده هاى طبيعى كه با آن ها آشنايى داريم موجودات زنده مكانيسمى پيچيده تر و شگفت انگيزتر دارند، گويى موهبت حيات نقطۀ كمالى است در روند حركت طبيعت.

هيچ دانشمندى با هر نوع تفكر فلسفى و بينش اعتقادى كه دارا باشد، در اين مسأله شكى ندارد كه موجود زنده خواص و آثارى دارد كه در موجود غيرزنده يافت نمى شود. موجود زنده داراى خاصيت صيانت نفس و دفاع از خود، انطباق با محيط، تغذيه، رشد، توليد مثل و در مراحل بالاتر، جابه جا شدن و بالاخره احساس و شعور است. لذا قوانين شيمى آلى با شيمى معدنى متفاوت است و نيز قوانين مربوط به فيزيولوژى و بيولوژى با قوانين مربوط به زمين شناسى.

تا آن جا كه مشاهده و تجربه علمى نشان داده، پيدايش موجود زنده از موجود زنده ديگرى است، نه از ماده غيرزنده و به صورت پيدايش خلق الساعه نيز نيست. در عين حال شك نيست كه موجود زنده در مرحلۀ خاصى از مراحل تكامل طبيعت پديد آمده و طبعاً پيدايش حيات را آغازى بوده است. بنابراين اين سؤال پيش مى آيد كه منشأ حيات چيست ؟

در مورد آغاز پيدايش حيات در روى كرۀ زمين فرضيه هاى مختلفى عنوان شده، از جمله:

1 - «حيات» نخست توسط سلول حياتى آن از كرات ديگر به زمين آمده است.

2 - مواد لازم براى تشكيل سلول زنده با گرفتن انرژى لازم در شرايط خاصى، به طور تصادفى تبديل به واحد موجود زنده شده و از آن، حيات در سراسر كرۀ خاك پراكنده شده است.

3 - نخستين موجود زنده يكباره و بدون مقدمه با مشيت الهى در كرۀ زمين پيدا شده و موجوداتِ زندۀ تكامل يافته تر از نسل آن به وجود آمده اند.

4 - هر يك از انواع موجودات زنده به طور مستقل با افاضۀ الهى در زمين پديد شده اند. و نظراتى ديگر.

ص: 135

در اين جا بحث ما آن نيست كه كدام يك از اين فرضيه ها درست است. اين بحثى است كه تحقيقات وسيع تر دانشمندان بايد بدان پاسخى قطعى و علمى دهد. آن چه بايد در اين مبحث به صورت يك اصل يادآورى كنيم اين است كه «حيات» يكى از آيات و نشانه هاى خداست، هر حياتى و هر موجود زنده اى، خواه حيات نخستين و خواه حيات در تطورات و جلوه هاى بعدى آن. و اين منطق قرآن است كه:

«در آفرينش خود شما شاهد گويايى است بر خدا، آيا نمى انديشيد؟»(1)

«خداست كه از آسمان آبى مى فرستد و زمين را پس از آن كه مرده است زنده مى كند. به راستى كه در اين، نشانه اى است براى مردم شنوا.»(2)

ساختن سلول زنده

بدين ترتيب، اگر تلاش هاى دانشمندان در ساختن سلول زنده به ثمر رسد، منطق خداپرستان واقعى هيچ گونه تزلزلى پيدا نخواهد كرد، همان گونه كه پرواز بشر به آسمان ها، ايجاد باران مصنوعى، پيوند اعضاء موجود زنده به بدن ديگرى، ساختن مغز الكترونيك و هزاران دستاورد ريز و درشت بشر، درگيرى با خدا و هماوردى با او نيست بلكه تلاشى است در راه بارور كردن قدرت سازندگى و ابتكار انسان و بهره ورى از مواد طبيعى و نيروهاى نهفتۀ آن، همان كه قرآن بدان فرا مى خواند، چنانچه انديشه ها و مهارت ها به كار افتد و نعمت هاى طبيعى، ساخته و پرداخته شده و آماده مصرف و استفاده شود.

همان طور كه بارها گفته ايم، سير علمى حركتى است در جهت هدايت الهى، نه در جهت مبارزه با او. البته فراموش نشود كه خلاقيت انسان، به معنى ايجاد يك پديده يا سنت طبيعى نيست بلكه بهره گيرى از مواد و انرژى موجود در طبيعت و تنظيم و ايجاد شرايط لازم در جهت كاربرد همان سنت هاى علمى و قوانين طبيعى است كه در آن نهاده شده است. اگر به راستى اين امكان وجود داشته باشد كه از تركيب مواد طبيعى در شرايط خاصى خاصيت حيات پيدا شود - كه هنوز بشر بدان دست نيافته است - در اين صورت، بشر قانون پيدايش حيات و شرايط و سنت هاى مربوط به آن را كشف كرده است، همان گونه كه

ص: 136


1- . سورۀ ذاريات - آيۀ 21.
2- . سورۀ نحل - آيۀ 67.

قبلاً بسيارى از سنت هاى مادى و غيرحياتى را كشف و از آن بهره مند شده است. اما مگر كشف يك قانون و استفاده از آن، به ساحت طراح و قانون گذار خللى وارد مى كند؟ در سطحى پائين تر، مگر زوج نر و ماده اى كه مقدمات پيدايش فرزندى را فراهم مى كنند، به وجود خدا و آفرينندگى او لطمه اى وارد مى سازند؟ يا كشاورزى كه زمينه را براى كشت و رشد محصول فراهم مى سازد، خداى آفرينندۀ محصول را دست بسته كرده است ؟

اگر از ماده در شرايطى «حيات» پيدا شد كشف مى كنيم كه ماده در حركت تكاملى خود مى تواند به حدى برسد كه خاصيت حياتى را بپذيرد و با دريافت «حيات» مرحله اى بالاتر در سير وجودى خود پيدا كند. جالب است كه قرآن حتى در آفرينش انسان صريحاً مى گويد: «از آيات الهى است كه شما را از خاك آفريد...»(1)

آرى، اين خاك تيره است كه پس از تطورات گوناگون، «انسان» عالى ترين موجود زنده مى شود. يا دربارۀ آفرينش انسان از «لجن»(2) و «گل چسبنده»(3) سخن مى گويد:

يا آفرينش هر موجود زنده اى را از «آب» مى داند.(4)

با اين افق باز قرآن، ديگر جاى آن نيست كه مسلمان پيرو قرآن در چهارچوب هاى تنگ و محدودكننده اسير بماند.

حيات، پديدۀ الهى

ممكن است يادآورى شود كه قرآن صريحاً آفرينش حيات را به خدا نسبت مى دهد:

«اَلَّذِي خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَيٰاةَ ...» اوست كه مرگ و زندگى را آفريد.

«... اَلَّذِي أَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ »

ص: 137


1- . سورۀ روم - آيۀ 20.
2- . سورۀ حجر - آيۀ 26.
3- . سورۀ صافات - آيۀ 11.
4- . سورۀ انبياء - آيۀ 30.

آن كه شما را زنده كرد و سپس مى ميراند.

آيا معنى اين گونه آيات آن نيست كه كسى ديگر نمى تواند موجود زنده درست كند؟ در پاسخ بايد گفت:

اولاً، قرآن همه دگرگونى هاى طبيعت را به خدا نسبت مى دهد، از آمدن باران و رام كردن درياها و كوه ها تا آفرينش انسان را. اما در موارد ديگر همين دگرگونى ها را به عوامل طبيعى نيز نسبت مى دهد و اين دو دسته آيات مخالف يكديگر نيستند بلكه كاملاً يكديگر را تأييد مى كنند. چرا كه قوانين علمى كه حاكم بر دگرگونى هاى طبيعى است، همان سنت هاى الهى و طرح خلقت است و معنى مشيت خدا، انجام مستقيم و بى رويۀ حوادث طبيعت نيست. ايجاد نظم و سنت در تحولات طبيعى، خود مشيت است.

ثانياً، اگر در زمينۀ حيات، عنايت مخصوصى در قرآن مى يابيم، نشانِ اهميت و ارزشمندى آن است، چنان چه وقتى نوبت به «حيات انسان» مى رسد، خدا آن را نفخۀ روح الهى مى داند، كه در بحث انسان بدان خواهيم رسيد.

ثالثاً، هر جهش تكاملى در پديده هاى طبيعت، تجلى تازه اى است از مشيت الهى و طرح خلقت. خاصه، اگر اين جهش، حركت حياتى باشد و موجودى مادى بتواند بدان مرحله از تكامل برسد كه افاضۀ حيات را بپذيرد و موجودى زنده شود و سرانجام به حيات انسانى دست يابد.

انسان و تكامل

اشاره

نظريۀ تكامل، در شكل كلى سابقه اى ديرينه دارد. لامارك از پيش در اين زمينه اصولى عنوان كرد و داروين در مطالعات گسترده و شايان توجهى كه روى موجودات زنده و شيوۀ پيدايش آن ها انجام داد، قرائن علمى فراوانى بر تكامل موجودات زنده به دست آورد و برآن شد كه:

الف - هر موجود زنده در هر محيطى كه زندگى كند به تدريج خود را با آن محيط تطبيق مى دهد، يعنى نيازهاى طبيعى خود را از قبيل تأمين غذا و دفاع از خود در شرايط آن محيط انجام مى دهد و اين تلاش ها احياناً موجب تغييراتى در اعضاء بدن او خواهد شد. (مانند پيدا شدن پرده در لاى پنجه هاى پاى اردك در محيطى كه براى تأمين غذاى

ص: 138

خود مجبور به شنا در باتلاق ها شده يا بلند شدن گردن زرافه وقتى مجبور شد از برگ شاخه هاى بلند درختان استفاده كند.)

ب - اين تغييرات عضوى - هر چند به تدريج طى چندين نسل انجام مى شود - از طريق وراثت به نسل هاى بعد منتقل مى گردد.

ج - موجودات جاندار براى ادامۀ حيات و به دست آوردن غذا و انتخاب جفتى مناسب در كشمكش هستند و اين تنازع بقا و درگيرى با عوامل محيط زيست و ديگر جانداران، اصلى ثابت در زندگى جانداران و از عوامل تغيير شكل آن هاست.

د - در نتيجۀ اين تنازع موجوداتى باقى مى مانند كه بهتر بتوانند خود را با محيط تطبيق داده و شرايط لازم براى زندگى در محيط طبيعى خود را فراهم كرده باشند و موجودات ناتوان تر و ناسازگارتر به تدريج از بين خواهد رفت. بدين ترتيب، انواع جانداران رفته رفته به يكديگر تبديل شده و نوع بهتر مى ماند و تكامل انواع صورت مى گيرد.

اعلام نظريه پيدايش موجودات زنده، از جمله انسان، بر مبناى اين اصول، در زمان داروين و پس از وى، معركه اى از برخورد آراء موافق و مخالف به وجود آورد. اين برخورد آراء گاهى به راستى آهنگ تحقيق علمى داشت و گاه هم از تعصبات مذهبى يا ضدمذهبى ريشه مى گرفت، چون گفته مى شد آن چه داروين اظهار داشته است با آن چه در سِفْر پيدايش تورات دربارۀ پيدايش جهان و انسان آمده مخالف است.

آن چه مسلم است اين كه نظريه تكامل از زمان داروين تا امروز، حتى در ميان موافقان هم به همان صورت نخستين باقى نمانده و با گسترده تر شدن ميدان تحقيقات تجربى و استفاده از كشفيات تازۀ ديرينه شناسى طبيعى، بخصوص در زمينۀ انسان هاى باستانى، دچار تغييراتى شده است و تقريباً در همۀ اصول ياد شده، مسائل جديدى طرح شده است:

- آيا پيدا شدن عضو جديد يا هر گونه تغيير عضوى در اثر استعمال عضو و كوشش براى سازش با محيط است، يا براى اين تغييرات ناگهانى كه به صورت جهش (موتاسيون)(۱) صورت مى گيرد علل ديگرى وجود دارد؟

- اصولاً آيا صفات اكتسابى قابل وراثت است يا تحقيقات ژنتيك اين مسأله

ص: ۱۳۹


۱- . Mutation

را رد مى كند؟

- آيا تغييرات عضوى - به هر دليل كه صورت گيرد - هميشه در جهت بقا و تكامل است يا احياناً باعث ناسازگارى با شرايط محيط و مرگ و نابودى ؟

- آيا انتخاب طبيعى همانند انتخاب مصنوعى است كه نژاد موجود زنده را به سوى تكامل مى برد يا چنين نيست ؟ زيرا در گياهان و حيوانات وحشى، همسانى و وجود نوع متوسط بيشتر به چشم مى خورد، برخلاف انتخاب مصنوعى كه به گياهان و حيوانات اهلى تنوع و تكامل بيشترى مى بخشد. و «آيا» هاى ديگر از اين قبيل.

با وجود اين، اصل نظريۀ تكامل در محافل علمى طبيعت شناسى به صورت يك اصل موضوعى براى علوم طبيعى مورد قبول قرار گرفته است. در عين حال، شك نيست كه طبيعت شناسان برجستۀ غيرمتعصب، هرگز براى اين نظريه همچون نظريات علمى بسيار ديگر، به قطعيت كامل معتقد نيستند و راه را به روى كاوش هاى علمى و تجربى جديد كه در جهت مخالف اصول تكامل باشد، بسته نمى دانند و همين اندازه مى گويند كه كاوش هاى علمى هنوز به اصول تازه اى كه جانشين اصل تكامل باشد دست نيافته اند.

اينك مى گوييم: يك كاوش گرِ برخوردار از دقت نظر و خالى از تعصب وقتى به نتايج مشاهدات عينى دربارۀ پيدايش موجودات زنده توجه كند اصول زير را استنتاج مى كند:

۱ - موجودات زنده برحسب درجۀ تكامل، توالى تاريخى دارند، يعنى معمولاً در بستر تاريخ نوع كامل تر پس از انوع ديگر پيدا شده است.

۲ - اين توالى تاريخى شبيه همان توالى تاريخى است كه در ميان كليۀ موجودات جهان مى شناسيم. گويى نشو و نماى همۀ جهان هستى از وضعى يكنواخت و بسيط، تدريجاً به صورت كهكشان ها و منظومه ها درمى آيند و از محيطهاى خالى از آثار حيات به شرايط پيدايش آن، و به همين گونه از جانداران گياهى به جانوران پيش رفته، و جانوران در دوره هاى تكاملى به ترتيب دنبال يكديگر قرار گرفته اند.

ص: ۱۴۰

به طور كلى در طبيعت موجودات پيچيده تر پس از موجودات ساده تر پديد آمده اند.

3 - بين نخستين موجود زنده و كامل ترين موجود زنده اى كه مى شناسيم، تشابه كلى ارگانيك وجود دارد.

4 - جنين انسان در دورۀ كوتاه تكامل جنينى، مراحلى را مى گذراند كه به مراحل تكامل كلى موجودات زنده در بستر تاريخ شباهت كلى دارد.

وقتى قرائن بالا را پهلوى هم مى گذاريم مى توان «حدس علمى» زد كه انواع موجودات زنده از نسل يكديگر باشند (ترانسفورميسم)، نه اين كه هر نوع جداگانه و مستقلاً به وجود آمده باشند (فيكسيسم).

حدس علمى، نه اصل قطعى

اما انصاف اين است كه ارزش اين استنتاج در حد يك حدس علمى است كه قرائنى آن را تأييد مى كند و هرگز نمى تواند يك اصل قطعى و ترديدناپذير تلقى شود، زيرا همين كاوش گر دقيق و دور از تعصب وقتى به تاريخچۀ پيدايش ماشين هاى مختلف نيز نگاه كند، كيفيت تازه اى از تكامل را مى يابد كه با هيچ يك از آن چهار نتيجه كه گفتيم منافات ندارد، با آن كه پيدايش ماشين ها بر مبناى «ترانسفورميسم» به معنى امروزى آن نيست، يعنى انواع ماشين ها از يكديگر پيدا نشده اند.

آرى، از بررسى عالمانه تاريخ پيدايش ماشين ها هم نتيجه هاى زير به دست مى آيد:

1 - ماشين ها برحسب درجۀ تكامل، توالى تاريخى دارند (يكى پس از ديگرى كامل تر شده اند).

2 - اين توالى تاريخى چيزى است شبيه آن چه در پيدايش كليۀ موجودات جهان سراغ داريم.

3 - بين نخستين ماشين و كامل ترين ماشين كه مى شناسيم، تشابه كلى ارگانيك وجود دارد.

4 - مراحل كلى ساخته شدن آخرين ماشين تكامل يافته در كارخانه، شبيه مراحل كلى تكامل ماشين هاست ولى به صورتى فشرده تر.

با وجود چهار اصل فوق، همه كس مى داند كه پيدايش انواع كامل تر ماشين ها به دنبال نوع ساده تر، به صورت «ترانسفورميسم» نيست، يعنى ماشين هاى كامل تر از نسل ماشين هاى

ص: 141

ساده تر نيستند.

تكامل ماشين ها ناشى از تكامل فكر و انديشه و ابتكار و كارايى انسانى است كه سازنده و پديدآورندۀ آن است و حاصل تجربه اى كه از پيش اندوخته است، اما در هر حال نوع برتر، متولد از نوع سابق نيست.

درست است كه در ماشين اصولاً اين امكان وجود ندارد كه ماشين كامل تر از ماشين ساده تر متولد شود اما در جانداران اين امكان هست. ليكن امكان تولد در جانداران فقط مى تواند زمينۀ حدس علمى تولد كامل از ناقص را تأييد كند، نه اين كه دليل قطعى بر تحقق آن باشد، زيرا امكان يك چيز هرگز دليل كافى بر تحقق و وقوع آن نيست.

در نمونه هاى ديگر تكامل حتى به مواردى برخورد مى كنيم كه توالى تاريخى مراحل تكامل، به تكامل فكر و تجربۀ سازنده هم مربوط نيست بلكه به افزايش تدريجى استعداد و پذيرش و قابليت موجودى مربوط است كه در بستر تكامل قرار گرفته است. مانند تكامل در فراگيرى معلومات از سنين كودكى تا سنين بالاتر يا تكامل در قدرت يادگيرى يك زبان بيگانه كه به تكامل استعداد قابليت يادگيرى فرد يادگيرنده مربوط است، نه به تكامل ياددهنده. در نتيجه، يك كاوش گر دقيق و خالى از تعصب - خواه موافق يا مخالف - در زمينۀ تكامل چنين مى گويد:

۱ - تا آن جا كه ما آگاهى داريم، موجودات جهان و موجودات زنده برحسب درجۀ تكامل، توالى تاريخى دارند.

۲ - مواردى را مى شناسيم كه موجود كامل تر، از نسل موجود ساده تر به وجود آمده است.

۳ - قرائن كلى اين حدس را به وجود مى آورد كه اين وضع در كليۀ موجودات عموميت داشته باشد.

۴ - با اين وجود اين صرفاً يك حدس علمى است و راه تحقيق علمى به روى نظرهاى مخالفِ آن چه در بند بالا گفته شد باز است.

۵ - برطبق اين اصل كه جهان را آفريدگارى است دانا و توانا كه پديدآورنده و مدبر عالم هستى است و همواره دست اندركار جهان است، كاملاً اين احتمال وجود دارد،

ص: ۱۴۲

كه در برخى از موارد پيدايش انواع در بستر تكامل به صورت مستقل باشد، همان گونه كه در مورد ماشين ها گفتيم. البته نه بدان جهت كه در ذهن خالق تدريجاً تجربه و تكامل پيدا شده است! نه، بلكه بر آن اساس كه اصولاً طرح خلقت، حركت تكاملى موجود است. يعنى مشيت الهى چنين خواسته است كه به تدريج انواع كامل تر به وجود آيند، همان گونه كه در مراحل رشد جنين، يك حركت تكاملى وجود دارد.

در خصوص پيدايش انسان

در مورد پيدايش انسان، طبيعت شناسى علمى براساس روند كلى خود بر اين نظر است كه انسان در بستر تكامل، به تدريج از نسل جانداران پيش از خود پديد آمده است. شواهدى كه بر اين مطلب بدست آمده زياد است، اما قرائنى هم كه برخلاف آن به دست آمده است كم نيست. بررسى و اظهارنظر دربارۀ ارزش آن شواهد و اين قرائن را به طبيعت شناسى علمى وامى گذاريم. اما آن چه به طور كلى بايد دربارۀ پيدايش انسان يادآور شويم چند مطلب است:

1 - آن چه دربارۀ دنياى نخستين بشر بر مبناى اصول تكامل گفته شده يا گفته مى شود، مشمول همان اصل كلى است كه قبلاً دربارۀ اصل تكامل گفتيم، يعنى از حد يك حدس علمى فراتر نمى رود و قرائنى آن را تأييد مى كند كه براى ادامۀ كاوش هاى علمى به صورت يك اصل موضوعى پذيرفته مى شود و هرگز نبايد يك اصل صد درصد قطعى تلقى شود.

2 - مهم تر آن كه، پيدايش بشر بر مبناى اصول تكامل كه او را از نسل جانوران پيش از خود مى داند، به خودى خود هيچ گونه منافاتى با اصول اديان آسمانى، بخصوص اعتقاد به آفريدگار دانا و تواناى جهان ندارد. ما بارها در كتاب هاى تعليمات دينى اين اصل را يادآورى كرده ايم كه خدا به خصوص آن گونه كه در قرآن از آن سخن مى رود، آفريدگار و مدبر طبيعت است، بنابراين نظام متقن طبيعت، آيتى از آيات و نشانه اى از نشانه هاى اوست، نه واقعيتى در برابر او و يا نفى كنندۀ او. پس، همۀ اين تلاش ها و يا مشاجرات علمى براى شناختن نظام واقعى طبيعت است.

3 - تنها نكته اى كه سبب ايجاد اين تصور شده است كه ميان مذهب و اصول كلى تكامل تضاد وجود دارد اين است كه از سِفْر پيدايش عهد عتيق و ظواهر برخى آيات قرآن

ص: 143

چنين استفاده مى شود كه انسان هاى موجود در زمين از دودمان انسانى برگزيده به نام آدم هستند و آفرينش آدم، آفرينشى مستقل بوده است، نه اين كه او از نسل جانداران پيش از خود پديد آمده باشد. كه در اين بخش خاص بايد به چند نكته توجه شود:

الف - آن چه در سفر پيدايش عهد عتيق در اين زمينه آمده از نظر محققان نمى تواند سنديت قطعى دينى داشته باشد زيرا عهد عتيق مجموعه اى است كه در اصالت قسمت هايى از آن ابهام تاريخى وجود دارد.

ب - تكيۀ قرآن در عموم آيات مربوط به آفرينش آدم روى اين نكته است كه در آفرينش او كارى خاص و برجسته صورت گرفته و آن حلول روح الهى در پيكر مادى و خاكى است و اين خود «موتاسيون» و جهشى است در كار آفرينش. زيرا بدين ترتيب بر روى زمين موجودى خاكى به وجود آمده كه از آن پس يكه تاز روى زمين خواهد بود؛ يكه تازى بى معارض كه هيچ موجودى از موجودات مرئى و نامرئى جهان خلقت توانايى ندارند او را كاملاً محدود كنند، نه در جهت گرايش به خدا و نه در جهت گرايش به هوا و اهريمن.

ج - در ميان آيات قرآن تنها يك آيه است كه روى آفرينش معجزه آساى آدم تكيه دارد كه در آن آيه چنين آمده است:

«سرگذشت عيسى پيش خدا نظير سرگذشت آدم است، او را از خاك بپرداخت، سپس به او گفت باش! و به دنبال آن پديد آمد.»(۱)

اين آيه به دنبال آياتى آمده است كه مربوط به حضرت عيسى (ع) است و همواره تأكيد مى كند كه عيسى مخلوق خداست، نه فرزند خدا و آن چه در سرگذشت عيسى آمده كه وى از مريم عذرا به دنيا آمده، بى آن كه پاى انسان ديگرى به عنوان پدر در كار باشد، دليل آن نمى شود كه عيسى پسر خدا خوانده شود زيرا پيدايش اين فرزند از مادر - بدون دخالت پدر - يك رويداد خارق العاده بود كه به ارادۀ خدا رخ داد. همچنان كه پيدايش آدم، يعنى جاندار داراى روح الهى نيز يك رويداد خارق العاده بود كه به ارادۀ خدا روى داد.

ملاحظه مى كنيد كه در خود اين آيه، اين نكته نهفته است كه آفرينش آدم و با آفرينش

ص: ۱۴۴


۱- . سورۀ آل عمران - آيۀ ۵۹.

عيسى همسان است. آيا كسى هست ادعا كند كه قرآن با آن چه دربارۀ آفرينش عيسى گفته، روند طبيعى و عمومى پيدايش انسان ها در طول زمان و تولد آن ها را از پدر و مادر نفى كرده است ؟ هرگز!

قرآن در ده ها آيه نظام توالد و تناسل را از نشانه هاى قدرت و حكمت آفريدگار جهان شمرده است.

بنابراين، معجزۀ خلقتى كه از نظر قرآن در آفرينش آدم، يعنى نخستين جاندار برخوردار از روح الهى روى داده، هرگز نمى تواند مايۀ اين انديشه شود كه قرآن با نظريۀ پيدايش موجودات جهان يا پيدايش جانداران براساس روند تكاملى مخالف است. بلكه تنها از اين سخن استفاده مى شود كه در اين جهش فوق العاده انسانى، عنايت خاص الهى در كار است.

موجودات استثنايى

صرف نظر از آن چه به آفرينش عيسى يا آدم مربوط مى شود، هركسى مى تواند اين سؤال را بر طبيعت شناسى علمى عرضه كند كه آيا در مجراى عمومى پيدايش موجودات طبيعى ممكن نيست موجودات استثنايى به وجود آيند؟

همه مى دانيم كه روند عمومى، اين است كه هر دست و هر پاى انسان پنج انگشت داشته باشد ولى همه ديده يا شنيده ايم كه به طور استثنايى كودكانى شش انگشتى هم به دنيا مى آيند. يا همه مى دانيم كه معمولاً نوزاد انسان با يك سر به دنيا مى آيد ولى در گزارش ها خوانده ايد كه احياناً كودكى با دو سر و يك بدن به دنيا آمده است. وقتى اين استثناها را بر طبيعت شناسى علمى عرضه كنيد، آن ها را انكار نمى كند، بلكه مى پذيرد اما با آسان گيرى توضيح مى دهدكه: اين ها ناشى از نوعى اختلال در كار طبيعت است. آسان پذيرها هم زود به اين پاسخ قانع مى شوند اما كنجكاوها به راحتى قانع نمى شوند. آن ها مى گويند شما در توجيه مادى پيدايش جهان و انسان همواره تأكيد داريد كه پيدايش تكاملى جهان و انسان نتيجۀ فرمانروايى قوانين طبيعى است كه بر همۀ ذرات اين جهان، از خرد و كلان حكم مى راند. اگر همۀ جهان قلمرو اين قوانين است، عامل

ص: 145

اختلال چيست ؟

آيا عاملى خارج از جهان طبيعت و قوانين آن در كار طبيعت و نظام قانونى آن اخلال مى كند كه در اين صورت باز به ماوراى طبيعت رسيديم، يا خود قوانين طبيعت دركار خود اخلال مى كنند كه در اين صورت چرا در برابر امكان استثناء در حوادث طبيعى - كه احياناً به صورت معجزه عنوان مى شود - تا اين اندازه سرسختى نشان داده مى شود؟!

به هر حال، اگر رويدادهاى استثنايى منافاتى با ارزش علمى و عملى نظام طبيعت و قوانين آن ندارد، رويدادهايى كه در فرهنگ اديان از آن ها به عنوان آيات و معجزات ياد شده نيز هرگز نبايد ضد علم و منافى با نظام طبيعت تلقى شود. و از مجموع آن چه گفته شد استفاده مى كنيم كه ميان اصول كلى تكامل در مورد جهان و انسان با اصول اديان الهى و تعاليم آن ها و آن چه در قرآن در زمينۀ پيدايش انسان و آدم آمده، كم ترين ناسازگارى وجود ندارد، ضمن آن كه قاطعيت علمى اصول تكامل هم در گرو تحقيقات بيشترى است، خاصه در قالب «اصول داروينيسم» كه دستخوش انتقاد و ترديد فراوانى قرار گرفته است.

اينك از بحث دربارۀ پيدايش انسان فارغ شديم و به بحثى اساسى تر رسيديم. بحث دربارۀ خود انسان، حقيقت و ارزش او و راه و هدفى كه در پيش دارد. همان چه كه امروز مهم ترين مسأله و در عين حال گمشدۀ عصر ماست.

ابتدا به تاريخچه اى كوتاه از «موقعيت انسان» در غرب اشاره مى كنيم و پس از آن «انسان قرآن» را بررسى مى كنيم تا با توجه به برداشت مكاتب معاصر از انسان، اصول بينش اسلام را در اين زمينه دريابيم.

ص: ۱۴۶

انسان

اشاره

ص: 147

ص: ۱۴۸

موقعيت انسان در جهان غرب پيش از رنسانس

فلسفۀ «اسكولاستيك»، خداى پرداختۀ كليساى قرون وسطى را كه از بينش باستانى يونان دربارۀ خدايان مايه مى گرفت، با آميزه اى از اساطير مذهبى به جاى «انسان» نشانيد. همان خدايانى كه با انسان رابطۀ خصمانه داشتند، از دست يافتن انسان به آتش مقدس و معرفت و قدرت هراس داشتند و انسان را در زمين رقيب خود مى يافتند كه بايد به هر ترتيب مهارش كرد.

رب النوع ها كه سردمداران قواى طبيعت تصور مى شدند از اين كه انسان بتواند بر اين نيروها فائق آيد و طبيعت را تسخير كند بيم داشتند. داستان بهشتِ آدم هم تلاشى از طرف خدا معرفى شد براى نادان نگاه داشتن انسان و شجرۀ ممنوعه كه آدم نبايستى از آن بخورد. وانمود شد كه انسان از دست يافتن به درخت معرفت ممنوع شد، مبادا با خدا به رقابت برخيزد! و بالاخره، عصيانِ آدم را موجب طرد و گناه ابدى انسان دانستند كه سرانجام خدا براى نجات انسان توسط روح القدس در كالبد عيسى مى رود و اين «روحانيت»، مخصوص جانشينان عيسى و ارباب كليسا مى شود.

و از اين ديد، انسان ذاتاً گنه كار و منفور و مطرود به حساب مى آيد و اين فقط كارگردانان مذهبى هستند كه با روح و ريحان الهى سروكار دارند و كليد خزانه هاى غيب در دستشان است و انسان بايد براى نجات خويش به دامان آنان متوسل گردد. علم و آگاهى در اسارت جزميات كلام مسيحى و انديشه ها در خدمت بحث و تفسير متون و راه كمال در وابستگى به سازمان هاى كليسايى قرار گرفت. بدين ترتيب انسان رانده شده، رودرروى خداى پشيمان و برآشفته، در اسارت متوليان حريم اين خدا، همه چيز خود را از دست داد و دست بسته وادار به تسليم شد و

ص: 149

از آن چه در اين بين اثرى نماند «خودى انسان» بود.

ظهور اومانيسم جديد

عكس العمل اين وضع روشن است. نهضت «رنسانس» عليه اين خدا شورش كرد و به احياء «انسان» روى آورد و «اومانيسم» (انسان مدارى - انسان گرايى) در شكل جديدش پا گرفت. اومانيسم جديد تلاش كرد تا انسان را از اسارت آسمان، يعنى همان خدايى كه بر او تحميل كرده بودند، نجات دهد اما دريغا كه انسانِ از بند رسته را به چنگ خداوندگاران خاكى تازه و اسارت هاى نو پديدى - «ماشينيزم» - سپرد: افزايش و تنوع مصرف، مسابقه در سودجويى و بهره ورى...

انديشه از جزميات قرون وسطى آزاد شد و علم رونق گرفت اما همين علم از يك طرف بردۀ قدرت ها شد و از طرف ديگر در خدمت توليد و بهره بردارى بيشتر براى «مصرف بيشتر» درآمد. اگر هم بر گسستن همۀ بندها و رسيدن به آزادى مطلق تأكيد شد، انسان به دست بى بند و بارى، بى پناهى، سردرگمى و بى هدفى سپرده شد.(1) باز هم «انسان» فراموش شد و اين سؤال همچنان باقى ماند كه: انسان چيست ؟ چه بايد باشد؟ چه كند تا انسان بماند و به كمال انسانى برسد؟

انسان از ديدگاه قرآن

ماجراى آفرينش آدم در قرآن چنين ترسيم شده است كه آدمى در جريان تحول مادى و دگرگونى هاى فيزيولوژيك(2) به مرحله اى رسيد كه با «نفخۀ روح الهى»(3) آفرينش ديگر يافت(4) و در مسير عادى طبيعى خود به يك جهش الهى و ملكوتى دست يافت و

ص: 150


1- . به همان جا كه «ليبراليسم» غربى كشانيده شده است.
2- . وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ ، ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ ، ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً ... (سورۀ حج - آيۀ 22).
3- . ثُمَّ سَوّٰاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ (سورۀ سجده - آيۀ 9).
4- .... ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ... (سورۀ حج - آيۀ 22).

موجودى برتر شد،(۱) بدان گونه كه حتى فرشتگان مأمور شدند در پيشگاه او خضوع كنند(۲) و نيروهاى معنوى جهان هم رام او باشند.

شجره ممنوعۀ بهشت، نه آن شجرۀ معرفتى است كه نبايد بدان دست يافت، بلكه وسيله اى براى سودجويى و كامجويى است كه بايد مهار شود و بدين وسيله، انسان نيروى اراده و خوددارى خويش را بيازمايد. حتى عصيان او، نشان ارادۀ آزادى است كه به او داده شده است.

دست يافتن به «معرفت» نه تنها برايش ممنوع نيست، بلكه بدين موهبت مخصوص شده كه «خدايش به او آن چه را كه نمى داند تعليم مى كند»(۳) و اصولاً يكى از عوامل شرفش بر فرشتگان، آگاهى هايى است كه پيدا مى كند، همان چه كه فرشتگان بر آن ها دست نيافتند.(۴)

حتى اخراج از بهشت، مقدمۀ نوعى خودكفايى و بروز استعدادها و تكاپوى خلاق است(۵) و حركتى است از مرحلۀ پيش ساختگى به مرحلۀ خودسازى. «هبوط» گرچه به دنبال عصيان است اما به طرد و نفرت دائم نمى انجامد و با استغفار و خودآگاهى مورد مرحمت قرار مى گيرد.(۶)

رابطۀ خدا با انسان، نه موضع گيرى خصمانه است و نه رقابت؛ چون خدا غنى بالذات و قادر مطلق است كه اگر همۀ انسان ها از فرمانش سرپيچى كنند به او زيانى نمى رسد و در او كمبودى حاصل نمى شود،(۷) لذا از نگرانى و حسد به درو است. وانگهى عصيان انسان نه با قدرت حاكمانه اى است كه دست خدا را ببندد، بلكه با همان قدرت انتخاب و نيروى اراده اى است كه خدا به او عطا كرده است.

ص: ۱۵۱


۱- . وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً (سورۀ اسراء - آيۀ ۷۰).
۲- . فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ (سورۀ ص - آيۀ ۷۳).
۳- . عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ (سورۀ علق - آيۀ ۵).
۴- . وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلاٰئِكَةِ ... (سورۀ بقره - آيۀ ۲۲).
۵- .. وَ لَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (سورۀ اعراف - آيۀ ۲۴).
۶- . وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ ، ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ (سورۀ طه - آيات ۱۲۲-۱۲۳).
۷- . إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (سورۀ ابراهيم - آيۀ ۸).

خدا انسان را در روى زمين «خليفه» قرار داد،(۱) يعنى حاكميت و سلطۀ زمين براى اوست كه بر آن حكم براند و در آن تصرف كند و اين نه تنها در زمين كه در آسمان نيز.(۲) مواهب سماوى كه قابل مهار كردن و تصرف انسان هاست در چنبر تسخير آنان قرار داده شده است.

خدا را از افزايش سلطۀ انسان ها بر طبيعت واهمه اى نيست بلكه او را بر اين تشويق مى كند و از او مى خواهد تا زمين را آباد كند(۳) و از نيروهاى نهفتۀ كوه ها و دشت ها بهره برمى گيرد.(۴) از لوازم كرامت انسان، حاكميت، قدرت تصرف و تسلط بر خشكى و دريا است.(۵)

انسان در بينش قرآن، نه موجودى پيش ساخته و محكوم طرح جبرى تقدير است، و نه موجودى تهى و رها و برخود واگذار شده(۶) در محيطى تاريك و بى هدف،(۷) بلكه انسان سرشار از استعدادها و تمايلات و انگيزه ها و سائقه ها(۸) و همراه نوعى رهبرى درونى(۹) و هدايت فطرى است(۱۰) كه اگر آلوده نگردد به سوى حق فراخوانده مى شود. انسان استعداد يافتن آگاهى(۱۱) و پيدا كردن مهارتهاى خلاق را دارد: هم در مرحلۀ كشف مجهولات تازه با استناد به تجارب و پيش يافته هاى قبلى،

ص: ۱۵۲


۱- . وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً ... (سورۀ بقره - آيۀ ۳۰)

- وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاٰئِفَ اَلْأَرْضِ ... (سورۀ انعام - آيۀ ۱۶۵).

۲- . أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ (سورۀ لقمان - آيۀ ۲۰).
۳- . هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا (سورۀ هود - آيۀ ۶۱).
۴- . هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنٰاكِبِهٰا وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ (سورۀ ملك - آيۀ ۱۵).
۵- . وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ... (سورۀ اسراء - آيۀ ۷۰).
۶- . أَ يَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً ... (سورۀ قيامه - آيۀ ۳۶).
۷- . أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (سورۀ مؤمنون - آيۀ ۱۱۵).
۸- . إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنٰاهُ سَمِيعاً بَصِيراً (سورۀ انسان - آيۀ ۲).
۹- . وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا (۷) فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا (سورۀ الشمس - آيۀ ۸).
۱۰- . فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ ... (سورۀ روم - آيۀ ۳۰).
۱۱- . وَ اَللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (سورۀ نحل - آيۀ ۷۸).

هم در زمينۀ ابزارسازى براى بسط سلطۀ خود بر طبيعت و هم گسترش توانايى و كارآيى خويش در مبارزه با موانع.

در عين حال اين انسان حامل بار «امانت الهى»(1) است كه همان «شعور» و «ارادۀ» نافذ و انتخاب گر است كه «مسؤليت» زا و رمز انسانيت انسان است. و اين موهبت بزرگ همان است كه آسمان ها و زمين و كوه ها ياراى پذيرش آن را نداشتند و برازندۀ آن نبودند و چون واجد استعداد و لياقت حمل آن نبودند، آرى انسان توانست «نيروى انتخاب آگاهانه و ارادۀ آزاد» را بپذيرد.

حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان

اشاره

براى آن كه بدانيم «قدرت انتخاب» انسان داراى چه زمينه و چه شرايط و حدودى است و كاربرد اين نيرو در انسان چه اندازه است و چه عواملى در نوع انتخاب انسان نقش دارد، ناگزير بايد مسائل زير را مورد توجه قرار دهيم:

1 - فطرت و تمايلات انسان

در انسان انگيزه ها و سائقه هايى است كه هر يك او را به حركت در جهت خود وا مى دارد. برخى از اين سائقه ها از وجهۀ مادى و طينت خاكى انسان سرچشمه مى گيرد و برخى ديگر از وجهۀ ملكوتى و روح الهى.

اين سائقه را مى توانيد غرائز، تمايلات، نهادها، نيازها يا كشش ها بناميد كه مهم ترين آن ها عبارت است از:

- تمايل و نياز به خوراك، پوشاك و مسكن

- سائقۀ صيانت نفس و دفاع در برابر هجوم دشمن

- نياز و تمايل جنسى

- سائقۀ جمال دوستى، هنر و...

- سائقۀ جاه طلبى، مقام دوستى، احترام خواهى

- نهاد حق طلبى و حقيقت دوستى

ص: 153


1- . إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَى اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ ... (سورۀ احزاب - آيۀ 72).

- نهاد علم دوستى و شوق به آگاهى

- نهاد عدالت دوستى

- نهاد خيرخواهى

- عشق به كمال يا كمال طلبى

اين نهادها و مانند آن ها واقعيت هايى است موجود در فطرت انسان كه با سرشت آدمى عجين شده است(1) و تعليم دادنى و اكتسابى و عارضى نيست اما وجود اين نهادها به معنى آن نيست كه انسان در چنگال آن ها اسير است بلكه اين سائقه ها تنها نوعى كشش و تمايل ايجاد مى كند. اين ها محرك و مشوق است، نه بند و زنجير. مددكار ارادۀ آزاد انسان است و شوق انگيز، نه اين كه انسان را پيش ساخته باشند و در مسيرى تعيين شده قرار دهند، چرا كه انسان در پيروى كردن و مخالفت با اين تمايلات يا محدود كردن، اشباع نمودن، تغيير مسير دادن، نظارت و هدايت آن ها توانايى دارد. و بالاخره فرماندۀ اصلى اين تمايلات «ارادۀ متكى به انديشه انسان» است.

2 - تعديل تمايلات

تعديل و هدايت تمايلات و نهادها كارى است. ضرورى و در عين حال سخت، خودجوشى مى خواهد و آگاهى كافى و سخت كوشى و...

اين مطلب يافتنى است كه هر يك از اين خواستها به نوبۀ خود ضرورت زندگانى است.

- اگر تمايل جنسى نباشد، انگيزه اى براى توليد نسل و تشكيل كانون هاى خانوادگى وجود ندارد.

- اگر تمايل به غذا نباشد، آدمى براى تأمين نياز خوراكى بدن خود اقدام نمى كند و در اثر كمبود مصرف خوراك از پاى درمى آيد.

- اگر تمايل به شرف و حيثيت اجتماعى نباشد بسا كه به هر نوع ذلت و رسوايى

ص: 154


1- . فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا... (سورۀ روم - آيۀ 13)

- إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً... (سورۀ معارج - آيۀ ۱۹)

- زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِينَ وَ اَلْقَنٰاطِيرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ ... (سورۀ آل عمران - آيۀ ۱۴)

- وَ إِنَّهُ لِحُبِّ اَلْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (سورۀ عاديات - آيۀ ۸).

تن در دهد. حتى نوعى رغبت به مقام و احترام اجتماعى، انگيزه اى است براى كوشش هاى ثمربخش و مطلوب اجتماعى. اما اگر همين تمايلات طغيان كرد مثلاً جاه دوستى در حد جاه پرستى درآمد و به دست آوردن مقام و قدرت همچون بتى، عزيزترين انگيزۀ كوشش هاى انسان شد و اين تمايل بر ديگر انگيزه ها چيره گشت، در اين صورت بيداد مى كند. چنين فردى فقط در پى تحصيل قدرت است، از هر راه كه باشد، ولو با خرج كردن پول و تملق و چاپلوسى و زبونى. حتى در مواردى با تحمل گرسنگى و سختى. و پس از تحصيل قدرت هم، براى حفظ و افزايش آن هر گونه جنايت، دروغ، تهديد و كشتار صورت مى گيرد.(۱) يعنى زير پا گذاردن تمايلات عالى انسان دوستى، حقيقت گرايى، عدالت خواهى(۲)...

درست ملاحظه مى كنيم كه چگونه طغيان يك نهاد و مهار نكردن آن تمايلات، جهت مخالف را سركوب مى كند و رفته رفته بر آدمى چيره مى شود اما فراموش نكينم كه اين بتى است كه به دست «خود انسان» برايش تراشيده شده(۳) و اين سوءاستفاده از «نيروى انتخاب» بوده كه او را به چنين روزگارى انداخته است. و باز هم اين «خود» اوست كه مى تواند اين بت را بشكند و تمايلات عالى خود را پروبال دهد و با نهادهاى طغيان كرده و افراطگر درافتد تا اصلاح شود و از سقوط برهد:

«و اما آن كس كه بازگشت كند و ايمان و عمل صالح پيشه نمايد، چه بسا از رستگاران باشد.»(۴)

«اما هركه پرواى خدا را داشته باشد و «خويشتن» را از «هوس» باز دارد بهشت جايگاه اوست.»(۵)

ص: ۱۵۵


۱- . كَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ (۶) أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنىٰ (سورۀ نجم - آيۀ ۵۲).
۲- . فَلاٰ تَتَّبِعُوا اَلْهَوىٰ أَنْ تَعْدِلُوا... (سورۀ نساء - آيۀ ۱۳۵)

- فَاحْكُمْ بَيْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ (سورۀ ص - آيۀ ۲۶).

۳- . أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اَللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ .
۴- .... فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَعَسىٰ أَنْ يَكُونَ مِنَ اَلْمُفْلِحِينَ (سورۀ قصص - آيۀ ۶۷).
۵- . أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوىٰ فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوىٰ (سورۀ نازعات - آيۀ ۴۰).

«هركس از آز و سركشى نفس درامان مانند، همينان رستگارانند.»(۱)

و آيات فراوان ديگرى موجود است كه عدم تعادل در تمايلات را به شدت مورد نكوهش قرار مى دهد و راه حل مشكل را رشد دادن و پروراندن تمايلات عالى از طريق تلاش مثبت مى داند(2) و در هر حال خود انسان را مسؤل اين «خودسازى» و تلاش معرفى مى كند و اوست كه بايد اين تمايلات را هدايت كند، نه مى توان هيچ يك از چشمه هاى جوشان سرشت آدمى را خشكانيد نه مى توان به آن ها مهار نشده فرصت طغيان داد.

3 - نقش محيط طبيعى و جغرافيايى

محيط طبيعى و جغرافيايى زندگانى انسان نمى تواند در نوع روحيات و حالات عاطفى و كاربرد كشش هاى فطرى او بى تأثير باشد. انسان صحرانشين كه با آفتاب سوزان و بيابان هاى خشك و شنزارها و با بروبارو محصول آن مناطق بزرگ شده است، با انسان ساحل نشين كه در سرزمين هاى سرسبز و خرم و هواى مرطوب و جنگل هاى انبوه زندگى كرده است داراى روحيات كاملاً مساوى نيست، همان گونه كه داراى قيافه و نيروى عضلانى يكسان نمى باشد. مسلماً هواى سرد با گرم، جلگه با كوهستان، آب شور با شيرين و... نمى تواند تأثير همسنگ در تمايلات انسان داشته باشند، همان گونه كه در كالبد و اندامش. اما هيچ يك از اين شرايط گوناگون فيزيكى و طبيعى جبر و ضرورتى در جهت گيرى انسان ايجاد نمى كند، هر چند ممكن است حوزۀ مساعدترى براى نوعى گزينش بوجود آورد. هيچ يك از اين مناطق، مردم را وادار نمى كند كه زبون باشند يا شرف خود را حفظ كنند. تن به بردگى دهند يا در راه آزادگى خود تلاش كنند. فاسد باشند يا صالح. تنبل

ص: 156


1- . وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (سورۀ حشر - آيۀ 10).
2- . وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ اَلسَّيِّئٰاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ (سورۀ هود - آيات 9 الى 11)

- إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً (۱۹) إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً (۲۰) وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلْخَيْرُ مَنُوعاً (۲۱) إِلاَّ اَلْمُصَلِّينَ (۲۲) اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ دٰائِمُونَ (۲۳) وَ اَلَّذِينَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (۲۴) لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ . (سورۀ معارج - آيات ۱۹ الى ۳۵).

باشند يا تلاشگر.

و باز هم اين خود انسان است كه على رغم موانع و مشكلات و محيطهاى نامساعد بايد كوشش كند تا جاده را هموار نمايد. ارادۀ خود را نيرومند سازد و روحيات سازنده و انسانى خويش را تقويت نمايد.

4 - نقش عوامل تاريخى - اجتماعى و اقتصادى

عوامل تاريخى، محيط اجتماعى، روابط اقتصادى و ديگر شرايط اجتماعى در گرايش هاى انسان و انگيزه ها و ديد و جهت گيرى او در زندگانى اش نقش اساسى دارد، بدان گونه كه گاهى به صورت موانعى سهمگين در برابر قدرت انتخاب و آزادى انسان درمى آيند و يا اصولاً نوع بينش و تربيت و شرايط محيطى به طور ناخودآگاه، انسان ها را به سويى سوق مى دهد و «انتخاب» هايى بر آنان به صورت نامرئى تحميل مى شود. اما فراموش نكنيم كه انسان هايى چنين شرايطى را به تدريج به وجود آوردند و انسان هايى ديگر بايد در سايۀ «آزادى و آگاهى» با اين عوامل مزاحم دست و پنجه نرم كنند، به رشد فكرى و آگاهى خود بيفزايند و بازمانده اراده و قدرت تصميم گيرى خويش را به كار اندازند و با فساد درافتند.(1) در اين مورد در بحثى كه دربارۀ بينش تاريخى اسلام در همين كتاب خواهد آمد توضيح بيشترى خواهيم داشت.

5 - نقش ضوابط و اصول در حوزۀ انتخاب

تاكنون دانستيم كه انسان داراى نهادها و تمايلاتى است كه بايد هدايت و تعديل شود. همچنين عوامل طبيعى و شرايط محيطى در نوع انتخاب و جهت زندگانى انسان مؤثر است. لذا بايد براى سازندگى و بهبود و دگرگونى محيط اقدام كرد. اكنون بايد ديد كه اين هدايت و تعديل و اين سازندگى و بهسازى بايد براساس چه اصول و ضوابطى انجام گيرد؟ اين مسأله يكى از مهم ترين گذرگاه هاى بحث مربوط به «انتخاب و ارادۀ» انسان است.

چگونه خود را بسازد؟ در چه جهت هدايت كند؟ چه چيز را انتخاب كند؟ چه ضابطه اى ؟

ص: 157


1- . فَلَوْ لاٰ كٰانَ مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْفَسٰادِ فِي اَلْأَرْضِ ....

آيا اجازه دهد چشم و گوش بسته «اصول» را به او تحميل كنند و او آزادانه! همان را انتخاب كند كه براى آن، او را ساخته اند و به همان راه رود كه به طور نامرئى او را بدان راه مى كشانند؟(1) آيا بگذارد كه براساس برخى مكاتب جبر حاكم بر ماده يا ديالكتيك، تاريخ او را در يك درگيرى جهت دار بيندازد و آنگاه او با ايجاد تضاد بيشتر در اين مسير به تحول و حركت تاريخ توان بيشتر بخشد.(2) يا نه اصلاً، انسان بايد فارغ از همۀ اصول، جبر، تحميل ها، پيش يافته و پيش ساخته هاى ذهنى خود با كمال آزادى انتخاب كند و انتخاب اوست كه «اصول و ضابطه» مى آفريند(3) و وراء انتخاب، هيچ اصلى وجود ندارد؟ يا راهى ديگر در پيش است ؟ آن راه چيست با چه توضيحى ؟

اسلام از ديد فلسفى (تكوينى) ارادۀ انسان را از همۀ اين جبرها آزاد مى داند و هيچ يك از اصول و طرح هاى پيش ساخته را به صورت جبرى قابل تحميل بر او - بدان گونه كه آزاديش را سلب كند و قدرت انتخاب را از او بگيرد - نمى داند. آدمى بايد خود اصول و ضوابط خودسازى و جامعه سازى را با انديشۀ آزاد و در پناه گسترش آگاهى هاى خود پيدا كند و انتخاب نمايد.(4) آن همه اصرارى كه قرآن در زمينۀ تفكر و تدبر و تعقل دارد - آن هم تفكر آزاد از همۀ هوى ها، طاغوت ها، خرافات و كژانديشى هاى محيط و سنن و نياكان - براى آن است كه به راستى تفكر آدمى رهگشاى او به سوى يافتن حقايق و راه هاى درست گردد.

6 - وحى الهى

يكى از مهم ترين سرچشمه هاى آگاهى و حوزه هاى انديشه وحى الهى است.

جهان تاريك و تهى نيست. خداى آفريدگار و حكيم، علاوه بر سرچشمه هاى درونى كه در نهاد آدمى قرار داده و او را در يافتن حقايق كمك مى كند، با فرستادن پيامبران، هدايت خويش را به مدد تلاشِ عقل فرستاده تا راهنماى او گردد.

ص: 158


1- . نوع شايع دموكراسى.
2- . در اين دو مورد بحث مفصل ترى خواهد آمد.
3- . در اين دو مورد بحث مفصل ترى خواهد آمد.
4- . در مورد هدفها و اصول زندگى از ديد اسلام در يك بند مستقلا بحث خواهيم كرد.

اين هدايت نه به معناى تحميل جبر و مشيت است نه به معناى خاموش كردن فروغ ارادۀ خلاق انسان، بلكه نوعى حمايت، دستگيرى و دعوت همراه با لطف و رأفت و داد است و اين هدايت نورى است بصيرت افزا، نه قفل و زنجيرى براى ارادۀ آدمى. استفاده از اين هدايت بايد آگاهانه باشد. با رشد و بصيرت بايد تشخيص دهد، بينديشد، ارزيابى كند و سرانجام خود انتخاب نمايد و اگر عليرغم تشخيص خود كفر ورزد و لجاجت كند محكوم است.(1)

7 - عمل انسان سرنوشت ساز است

- مسأله ديگرى كه به ارادۀ انسان و انتخاب آدمى حركت و جهت مى دهد، توجه به اين اصل است كه «عمل» انسان سخت سرنوشت ساز است و هر «عمل» داراى عكس العمل زودرس و ديررس است. آيندۀ انسان در گرو اعمال خودكردۀ اوست كه: «آدمى جز به نتيجۀ تلاش خود نمى رسد»(2)، «و عمل مردم است كه خشكى و دريا را به فساد مى كشاند»(3)، «دفاع و مقاومت انسان ها است كه جلوى فساد را مى گيرد.»(4)، «و بهشت و دوزخ هم، برآمده و تجلى اعمال مردم است.»(۵)، «آرى عمل انسان با حساب گرى و مراقبت كامل باقى مى ماند.»(۶)

همانا كه جهان قلمرو مديريت و تدبيرى بيدار و آگاه است و هيچ چيز هرز و بيهوده و برباد نيست همه اعمال نقش دارد و سازنده است.

ص: ۱۵۹


۱- . تقريباً براى همۀ جملات اين بحث شواهد فراوان قرآنى است كه با برخى از آنها در گذشته آشنا شده ايد.
۲- . وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ .
۳- . ظَهَرَ اَلْفَسٰادُ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي اَلنّٰاسِ .
۴- . لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ (سورۀ بقره - آيۀ ۲۵).
۵- . وَ تِلْكَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِي أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ... (سورۀ زخرف - آيۀ ۷۲)

- بَلىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ... (سورۀ بقره - آيۀ ۸۱).

۶- . أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اَللّٰهُ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (سورۀ بقره - آيۀ ۲۰۲).

با اين بينش مسؤليت شديد در «انتخاب» به خوبى چهره نشان مى دهد و آدمى نمى تواند بى حساب و بدون دقت و مراقبت دست به كار شود. هم ناگزير است حق را انتخاب كند، هم نمى تواند بى پروا تصميم بگيرد. لذا انديشناك و نگران است و شايد بتوان اين دلهرۀ رهگشا و سازنده را همان تقواى فكرى و پروايى از خدا دانست كه تقواى عملى را ايجاب مى كند.(1)

8 - هدف كوشش هاى انسان

اما به هر حال بايد ديد كه هدف تلاش هاى انسان چه بايد باشد؟

دانستيم كه اسلام هدف ها و اصولى پيشنهاد مى دهد و آدمى را بدان فرا مى خواند كه اين خود ادامۀ لطف و فيض الهى نسبت به انسان است. اما اين انسان است كه بايد با انديشه و تدبر راه را «انتخاب» كند.

يكى از تعبيرات قرآن در مورد هدف كوشش هاى انسان «فلاح» است. فلاح يعنى رستگارى و نجات.

به كشاورز فلاح مى گويند چون زمين را مى شكافد و آماده كشت و زرع مى كند و شرايط رشد و حركت تكاملى بذر را فراهم مى سازد. دانه از شرايط مساعد خاك، آب و زمين استفاده كرده و مى تواند دل خاك را بشكافد و رو به پيش براى رشد و كمال خود از اسارت خاك برهد و از نيروهاى طبيعت در جهت رشد سالم خود بهره گيرد.

انسان اگر شرايطى را بسيج كند تا در جهت رشد و كمال انسانى، در حوزۀ همۀ ابعاد فطرت و سرشتش استفاده كند بدان گونه كه «خود انسان» با تمام وجودش شكوفا گردد و از بندها آزاد شود - حتى از بند خودخواهى و هوس ها و اسارت هاى اجتماعى در عين استفاده از مواهب طبيعى و بهره گيرى سالم از آن ها - و بتواند در جهت رشد فكرى و شكوفايى استعدادها و جوانه زدن نهادهاى متعالى خود بكوشد، در اين صورت دربارۀ او مى گويند:

ص: 160


1- . ذٰلِكَ يُخَوِّفُ اَللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ يٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ ... (سورۀ زمر - آيۀ 16).

انسان فلاح يافت. قرآن فلاح را در گرو خودسازى،(1) تعديل غرائز،(2) عمل صالح،(3) تلاش هاى سازنده و مثبت،(4) مقاومت، همكارى و تقوى،(5) بهسازى محيط و نشر خوبى ها و جلوگيرى از فساد(6) و... مى داند.

9 - آرمان هاى انسانى

انسان، در يك جهش تكاملى داراى «آرمان» مى شود، آرمانى كه در آن «خود» فراموش مى شود و «ايمان» او و «نجات انسان ها» جايش را مى گيرد و در آن حد اوج، نه تنها از لذت ها و هوس ها و پول و مقام و آسايش مى گذرد، كه از جان عزيز خويش نيز!

- تلاش خالصانۀ يك محقق دانشمند را براى يك كشف - نه در خدمت جباران و طاغوتى ها يا به هوس سود و شهرت - بلكه تنها براى شناخت بيشتر و خدمت به انسان ها؛

- كوشش يك انسان خدمتگزار و صديق را در راه درمان بيماران محروم و نجات گرفتاران و حمايت گرسنگان و ستمديدگان، بدون هيچ اميد و پاداش نه به صورت تشريفاتى يا حرفه اى يا به غرض هاى تبليغاتى، بلكه فقط براى انسانيت و خدمت؛

- فداكارى يك پيكارگرِ باهدف را كه با همۀ رنج ها و خطرها دست و پنجه نرم مى كند و اوج پيروزى خود را در جانبازى براى در هم شكستن زنجيرها و نجات يك ملت مى داند؛ چه مى ناميد؟ اين آرمان خواهى را چگونه تفسير مى كنيد؟

هيچ مانعى ندارد كه اين گونه انسان را «ايده آليست» بدانيد، زيرا آن چه را كه مى جويد و به دنبال آن مى خروشد، اكنون به صورت واقعيت (رئاليته) وجود ندارد، نه در طبيعت، نه در جامعه. اما او اين چنين «آرمانى» را در ذهن خود ترسيم مى كند و با جان خويش عجين مى نمايد و اين كمال مطلوب و اين ايده آل، انگيزۀ تلاش هاى او مى شود

ص: 161


1- . قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا (سورۀ اعلى - آيۀ 14).
2- . وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (سورۀ حشر - آيۀ 10).
3- . وَ اُعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (سورۀ انفال - آيۀ 77).
4- . قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1) اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2) وَ اَلَّذِينَ هُمْ (سوره مؤمنون - آيات 1 الى 11).
5- . يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (سورۀ مائده - آيۀ 35).
6- .... وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (سورۀ آل عمران - آيۀ 204).

و نيروهايش را بسيج مى كند، تا همين «ايده» «تحقق يابد» و تاريخ شكل گيرد.

هيچ مكتب صاحب دعوتى نمى تواند خالى از «آرمان» و «ايده آل» باشد يعنى همان چه كه نيست و بايد با فداكارى بدان رسيد، و اين چيزى است كه هيچ جبر مادى و تفسير ماترياليستى نمى تواند آن را توجيه كند و با هيچ معيار علمى و ضابطۀ مادى و طبيعى درخور تفسير نيست.

«ارزش ها» ى انتخاب شده هم همين «آرمان ها» ست، همان چه كه «خود» براى آن «وقف» مى شود يا «فدا» مى گردد، و اين وراى خود و برتر از اوست، و اگر براى «انسانيت» مصداقى مى جوييم، حاصل اين آرمان ها و پيوند خورده با اين «ارزش ها» را بايد جستجو كنيم؛ همان «ارزش هايى» كه در حوزۀ قوانين فيزيولوژيك و بيولوژيك انسان قرار ندارد.

10 - خداجويى و حق طلبى

اسلام همين هدف ها و ارزش ها را در اوج متعاليش در «خدا» متمركز مى يابد و اسلام انسان، را دلبسته و خودباختۀ اين كمال لايتناهى و شايستۀ اين اشتياق و حركت و سير به سوى سرچشمۀ همۀ فضيلت ها و ارزش ها بدين ترتيب انسان با چنين ايمانى، متعالى و متكامل، بى وقفه، پيش به سوى چنين مقصد لايزال در حركت است. اما همين «كمال مطلق»، واقعيت محض است و حقيقت هستى و «رئال» در عين حال ارزش بخش و توان آفرين. اين حقيقت نيز با يك ديد بستۀ مادى قابل رؤيت نيست، همان ديدى كه نمى تواند وراى «ماده، انرژى و ميدان» به واقعيت و ارزشى يا منبع نيرو و حركتى بينديشد.

براى انسان، اين حركت سازنده و پراوج و خلاق نيز از «خود» شروع مى شود. البته دعوت و جاذبه از طرف ذات حق وجود دارد اما نه در حد جبر و تحميل كه در اين صورت اين راه پيمايى ارزش ندارد، بلكه با تلاش و كوشش خستگى ناپذير «خود» كه او «مسؤل» رهيابى و رهنوردى است و به دنبال اين پويش سرانجام به مقصد خواهد رسيد و اين نويد و اميد چه شوق انگيز است!

«يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ »(1)

ص: 162


1- . سورۀ انشقاق - آيۀ 6.

انسان از ديد اگزيستانسياليزم

از آنجا كه اين مكتب معروف ترين فلسفۀ معاصر است كه قسمت عمدۀ بحث خود را دربارۀ انسان اختصاص داده است، براى آشنايى بيشتر با نظرياتى كه دربارۀ انسان وجود دارد ناگزير بايد اصول بينش اين مكتب را بررسى كرد. بدين منظور ابتدا چند بخش از متن گفتار متفكران و شارحان اين مكتب را نقل مى كنيم و سپس به بررسى آن مى پردازيم.

«وجود انسان مقدم بر ذات (ماهيت و طبيعت) اوست، و از اين رو، اولاً هيچ گونه نقشه يا عقيده اى پيش از پديدار شدن شخصيت يا وجود انسان دربارۀ او وجود ندارد. ثانياً ما خود ذات خويش را با انتخاب آزادانۀ خود و با متحول شدن به حكم ارادۀ خود مى سازيم.»(1)

«تنها از زيرآب سر در مى آورم، در برابر اضطراب ها و نگرانى ها جلو و عقب مى روم و همان است كه وجودم را تشكيل مى دهد و من هستم كه تمام موانع را واژگون مى سازم و براى وجود خود ارزش فراهم مى كنم و هيچ چيز غير از خودم نمى تواند به من اطمينان دهد. با دنيا قطع رابطه كرده ام، با اصل خود، با اين نيستى كه خودم هستم نبرد مى كنم. وظيفه ام آن است كه معناى دنيا و ماهيت خودم را لباس حقيقت بپوشانم. من تنها خودم تصميم مى گيرم.»(2)

«اما در مورد «يأس» معنى آن اين است كه ما خود را در اتكاء به آن چه درون اراده ماست يا درون مجموع احتمالاتى است كه عمل ما را ممكن مى سازد، محدود سازيم و از هر چيز ديگر علاقه خود را قطع كنيم

ص: 163


1- . عصر تجزيه و تحليل، مورتون وايت، ص 125، به نقل از «ژان پل سارتر».
2- . اصول فلسفه اگزيستانسياليزم، سارتر، با تفسير رنه لا فراژ، ص 71.

و نااميد باشيم. نه، هنگامى كه دكارت گفت: «خود را تسخير كن نه جهان را» منظور او در واقع همان بود كه: ما بايد بدون اميد عمل كنيم.»(۱)

«مفهوم انسان با اضطراب و تشويق مرادف است... هنگامى كه انسان خود را به چيزى ملزم مى كند و كاملاً تشخيص مى دهد كه اين عمل خود نه تنها راجع به خود تصميم مى گيرد و اختيار مى كند كه خود چه خواهد شد، بلكه براى همۀ افراد بنى نوع انسان تشريع حكم مى كند. در يك چنين لحظه اى انسان نمى تواند از احساس مسؤليت كامل و عميق تبرى جويد.. قلقى را كه ما با آن سروكار داريم... آن گونه كسانى كه مسؤليت هايى به عهده داشته اند خوب مى شناسند، مانند يك فرمانده نظامى هنگامى كه مسؤليت يك حمله را به عهده گيرد...»(۲)

و در مورد «سوءنيت» و «اغفال نفس» كه بايد از آن پرهيز كرد چنين توضيح مى دهد:

«چون موجودات انسانى موجوداتى آزاد و مختار و موجد غايات اخلاقى خويش هستند، تنها چيزى كه مى توان از آن ها خواست اين است كه نسبت به موازين و ارزش هاى خودشان وفادار باشند...»(۳)

«... قول به آزادى بشر مستلزم اين است كه افراد بشر ملعبۀ خدايان يا هر قوۀ ديگرى ماسواى خود نيستند. بلكه آزادى مطلق دارند و "رها" و مستقل و "غيرمتعلق" و غير مرتبطند و خلاصه "به حال خويشند"».(۴)

«... با استشهاد به گفتار داستايفسكى كه نوشت: «اگر خدا وجود نداشت هر چيز مجاز بود» مى گويد: اين براى اين مكتب نقطۀ آغاز

ص: ۱۶۴


۱- . مدرك فوق - ص ۱۳۲.
۲- . عصر تجزيه و تحليل - مورتون وايت - ص ۱۲۵ به نقل از «ژان پل سارتر».
۳- . «ژان پل سارتر» تأليف موريس كرنستن، ص ۷۲.
۴- . مگسها - سارتر، ص ۶۵.

است. واقعاً اگر خدا وجود نداشته باشد همه چيز مجاز است. در نتيجه انسان غمزده مى شود، زيرا خواه در درون و خواه در بيرون خود تكيه گاهى نمى يابد و فوراً كشف مى كند كه هيچ دستاويزى ندارد... انسان محكوم به آزادى است، محكوم چون خود را نيافريده، با اين وصف آزاد است و از آن لحظه كه به اين جهان افكنده مى شود، مسؤل كليه اعمال خويش است.»(۱)

از مجموع آن چه كه نقل شد مى توان اصول زير را در مورد نظر اين مكتب دربارۀ انسان به دست آورد:

۱ - برخلاف همۀ موجودات طبيعى كه ماهيت و طبيعتى مشخص، تنظيم شده و پيش ساخته دارند، براى انسان ماهيت خاصى در نظر گرفته نشده و ماهيتش همان است كه خود او دست به كار ساختن آن خواهد شد.

۲ - انسان داراى آزادى و قدرت اختيار و انتخاب است.

۳ - هيچ گونه مشيت، اصل، قاعده و طرحى، حوزۀ آزادى انسان را محدود نمى كند.

۴ - اين خود انسان است كه مسؤل ساختن خويش است و سرنوشت وى منحصراً در دست انتخاب شخصى او قرار دارد. نيز او مسؤل ساختن محيط اجتماعى و ايجاد دگرگونى در محيط طبيعى خود - البته براساس اصولى كه خود ساخته است - مى باشد.

۵ - و به همين دليل، همواره در انتخاب خود گرفتار هيجان و اضطراب شديدى است، چه هيچ گونه رهنمون و پشتوانه هايى از بيرون وجود ندارد و انتخاب كار آسانى نيست.

۶ - انسان احساس تنهايى و انقطاع از همه چيز و به خود وانهادگى مى كند و گرفتار نوميدى و يأس است.

۷ - اضطراب و يأسى سازنده است كه او را وادار به «عمل» مى كند، چون همه

ص: ۱۶۵


۱- . عصر تجزيه و تحليل، مورتون وايت، ص ۱۳۱.

چيز از «عمل» او پيدا خواهد شد.

اما در مورد اعتقاد به خدا بايد گفت: لازمۀ اين فلسفه «الحاد» نيست و به قول سارتر: «اگزيستانسياليست ها بر دو گونه اند: از يك طرف اگزيستانسياليست هاى مسيحى كه در ميان اين عده «ياسپرس» و «گابريل مارسل» را نام مى بريم كه هر دو به كاتوليك بودن خود معترف هستند و از طرف ديگر اگزيستانسياليست هاى خداناشناس هستند كه «هايدگر»(۱) و خود من از آن ها هستيم. وجه اشتراك اين افراد با يكديگر صرفاً اين است كه آن ها عموماً معتقد به مقدم بودن وجود انسان بر ذات و ماهيت او هستند.»(۲)

و حتى خود «سارتر» در جاى ديگر چنين مى گويد:

«الحاد در فلسفۀ اگزيستانسياليزم مفهومى كه قصد انكار آفريننده را در برگرفته باشد به خود نمى گيرد، بلكه مى گويد به فرض كه آفريننده وجود نمى داشت چيزى جابه جا نمى شد... انسان بايد خودش را دريابد و بداند كه از هيچ جانب وسيله اى براى نجات او نيست...»(۳)

و باز هم مى گويد كه:

«اما اگزيستانسياليست از اين كه خدا وجود نداشته باشد سخت آشفته است، زيرا در اين صورت امكان يافتن «ارزش ها» در بهشت محسوس به كلى از بين مى رود، ديگر هيچ نيكى بالبديهه اى نمى تواند وجود داشته باشد. زيرا هيچ استشعار لايتناهى و كاملى نيست كه آن نيكى را از انديشۀ خود بگذراند. هيچ جا نوشته نيست كه خوب وجود دارد و شخص بايد درستكار

ص: ۱۶۶


۱- . البته هايدگر بعداً در ضمن مصاحبه اى كه ژان بوفره با او به عمل آورده، به نحو ضمنى قول سارتر را رد كرده يا لااقل بر آن صحه نگذاشته است.
۲- . عصر تجزيه و تحليل - مورتون وايت - ص ۱۲۸.
۳- . اگزيستانسياليزم يا مكتب انسانيت - نوشته ژان پل سارتر، ص ۷۶.

باشد.»(۱)

ملاحظه مى كنيم كه آنان هم كه گرفتار الحاد شده اند، بدان تصور بوده كه آزادى مطلق انسان در صورتى حاصل مى شود كه وراى او «مشيت و ارده اى» نباشد و حتى گاهى تصريح مى كنند كه:

«اگر خدايى بود كه همه چيز را مقدر مى كرد، يا حتى همه چيز را مى دانست، آينده به ضرورت چنان بود كه خدا در علم قبلى خويش مى ديد. از اين رو، نفى خالقى عظيم و قدير، شرط عقلى و منطقى حريت كامل انسان است.!»(۲)

حال در بررسى و مقايسه اى كه از ديد اسلام در اين زمينه خواهيم كرد به تحليل مطالب بالا خواهيم پرداخت.

ص: ۱۶۷


۱- . عصر تجزيه و تحليل، مورتون وايت، از قول سارتر، ص ۱۳۴.
۲- . مگسها، ص ۶۵.

انسان در اسلام

اشاره

با توجه به آن چه در بخش گذشته دربارۀ انسان و حوزۀ اراده و انتخابش از ديدگاه قرآن بررسى كرده بوديم، مى توان به چند اصل اساسى رسيد كه هم اينك اين چند اصل را به طور فشرده عنوان مى كنيم. سعى مى كنيم در طرح اين اصول خط خود را طورى تعقيب كنيم كه از كنار نقطه نظرهاى اساسى مكتب فوق الذكر عبور كنيم، تا ريشه هاى مسائل موردنظر روشن گردد:

1 - ماهيت انسان (آن چه دارد و آن چه بايد خود بسازد)

انسان داراى ماهيت و طبيعتى عمومى است كه بر آن طبيعت زاده شده: داراى سرشت خاكى و ملكوتى، داراى تمايلات، نهادها، استعدادها و كشش هايى است اما ماهيت خاص خود را بايد در سايۀ كوشش و ارادۀ شخصى بسازد. تمايلات و استعدادها، همه آمادگى ها و زمينه هايى است وگرنه خود اوست كه بايد از اين استعدادها بهره گيرد و «ماهيت و چگونگى» خويش را بسازد.

2 - آزادى انسان و تقدير الهى

انسان آزاد و صاحب اختيار است اما اين آزادى را خدا به او داده است و به قول بعضى از نويسندگان معاصر: «انسان محكوم به آزادى است». هيچ مكتبى نمى گويد كه اين آزادى را انسان خودش به خويشتن داده است بلكه همه مى گويند به او داده شده و از جاى ديگر بر او تحميل شده است. اكنون كه چنين است، چرا اين افاضه از طرف خدا نباشد،(1) و چرا آن را موهبت الهى ندانيم.

ص: 168


1- . انا عرضنا الامانة على....

آن چه درخور دقت خاص است همين جاست كه ممكن است تصور شود اعتقاد به آفرينش، يعنى اعتقاد به طرح جبرى پيش ساخته براى انسان و در نتيجه سلب آزادى و ارادۀ او. با آن كه در جهان بينى الهى دانسته ايم كه اگر جبرى الهى در مورد انسان وجود داشته باشد، جبر در «داشتن اختيار و آزادى» است و اگر تقدير و مشيتى هم از طرف پروردگار وجود دارد اين است كه انسان بايد با «آگاهى و آزادى»، «خود» انتخاب كند. اگر بر علم خدا درباره انسان چيزى گذشته، همان است كه آدمى بتواند با عمل ارادى و با آزادى خود «انتخاب» كند. پس لازمۀ مشيت الهى «حريت» انسان است، نه «محكوميت» او.

3 - حوزۀ انتخاب و نقش هدايت

دانستيم كه كشش هاى فطرى و هدايت الهى و حتى شرايط محيط، در حوزۀ انتخاب و آزادى انسان نقش دارند،(1) اما نه نقش جبرى، بلكه صرفاً نقش ايجاد تمايل و روشنگرى. در هر حال، اين ارادۀ آزاد انسان است كه بايد به اين تمايلات شكل دهد و آن ها را تعديل كند، يا با تشخيص و بصيرت از هدايت ها بهره گيرد و بالخصوص در بند 6 همان بحث يادآورى شد كه وحى الهى، هدايتى است روشنگر و بصيرت افزا و رهگشا، و لطفى است از طرف خدا كه انسان را در تلاش خود براى يافتن راه رهنمايى مى كند.

4 - هدف دارى انسان

از پيش بحث شد كه جهان آفرينش بى هدف و بيهوده نيست. انسان و زندگانى او هم نمى تواند بى هدف باشد. هدف از آفرينش انسان سير تكاملى او در همۀ ابعاد وجودى است و بارور شدن و شكوفا شدن او و سرانجام سير به سوى كمال مطلق. (به همان ترتيب كه قبلاً خوانده ايم)

5 - انسان مسؤل

و اين خود انسان است كه مسؤل ساختن خود و ساختن محيط است، اما مسؤل در

ص: 169


1- . به بندهاى 3، 4 و 5 ذيل عنوان «حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان» مراجعه كنيد.

برابر چه كسى ؟ برخى مكتب ها در اين زمينه توضيحى ندارند، چون وراى انسان، شعورى و مقام بازخواست كننده اى نيست. اما در اسلام، هم مسؤليت هست و هم اين مسؤليت در برابر قدرت عظيم، حكيم و آگاهى كه جداً بازخواست مى كند و عكس العمل نشان مى دهد:

«وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ...» يعنى «مسلماً در برابر آن چه مى كنيد مسؤل هستيد»(1)

و اتفاقاً اين چنين مسؤليتى مى تواند بردى عظيم داشته باشد و كشش و انگيزه ايجاد كند.(2)

6 - مراقبت و اضطراب

انسان تربيت شدۀ اسلامى داراى مراقبت و به عبارت ديگر «اضطراب» است زيرا مسؤل انتخاب راه است. چون مسؤل سقوط و انحطاط يا نجات و فلاح خود و جامعه است. چون هر عملش مى ماند و بازده دارد. چون انتخابش سرنوشت ساز است.(3) و همين اضطراب و مراقبت، حساب گرى و سازندگى بيشترى به همراه خواهد داشت كه در انتخاب او اثر مى گذارد.

7 - انسان بى پناه نيست

در اسلام مختار بودن انسان به معنى بى پناهى و به خود وانهادگى او نيست. انسان حمايت مى شود، مورد مهر و لطف الهى است، راهنمايى مى شود، اگر براستى حركت را آغاز كرد و تلاش نمود، توفيق و امداد الهى مى رسد،(4) تنها نمى ماند. خدا با اوست(5) گويى همه چيز با اوست، اگر به راستى با او پيوند برقرار كرد دريچه هاى روشن بينى و توان و نيرو به روى او باز مى شود،(6) دلگرم و پرشور و بانشاط مى گردد:

ص: 170


1- . (سورۀ نحل - آيۀ 93).
2- . در مورد مسؤليت آيات فراوانى است، از جمله: تَاللّٰهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (سورۀ نحل - آيۀ 56) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ... (سورۀ صافات - آيۀ 240) لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (سورۀ انبياء - آيۀ 23).
3- . به بندهاى 7 و 8 ذيل عنوان «حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان» مراجعه شود.
4- . وَ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِينَ (سورۀ عنكبوت - آيۀ 69).
5- . وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ (سورۀ ق - آيۀ 16).
6- . وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (سورۀ آل عمران - آيۀ 139).

8 - اتكاء به نفس و بيم و اميد

و بدين ترتيب، در اسلام «يأس» به صورتى خاص مطرح است، به عمل ديگران نبايد تكيه كند،(1) موقعيت خانوادگى و فرزند و مال باعث نجات او نيست،(2) «خودى» او به «خود» او ساخته مى شود، به عمل خود بايد متكى باشد...

بنابراين در انسان آميزه اى است از «خوف و رجا»،(۳) «وحشت و اميد»، «اضطراب و شوق»، ترسى كه او را از انتخاب راه خطا بازدارد و از افتادن در گرداب هاى فساد و گناه مانع شود، نه ترسى كه او را از پاى درآورد و دريچه هاى اميد را ببندد و او را به عطلت و بى حركتى بكشاند.

اميدى كه او را در طريق عمل نيروبخش و توان آفرين باشد، نه اميدى كه مغرور كند و خودكامه سازد يا اتكايى بار آورد و تنبل سازد.

ص: ۱۷۱


۱- . وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (سورۀ فاطر - آيۀ ۱۸، سورۀ اسراء - آيۀ ۱۵، سورۀ انعام - آيۀ ۱۶۴).
۲- . يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ ، إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ . (سورۀ شعراء - آيۀ ۸۹).
۳- .... وَ لاٰ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْكٰافِرُونَ (سورۀ يوسف - آيۀ ۸۷).

- يٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (سورۀ زخرف - آيۀ ۶۸)

- تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ اَلْمَضٰاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً (سورۀ سجده - آيۀ ۱۶)

انسان از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيك

اشاره

از آن جا كه براساس اين انديشۀ فلسفى، از طرفى جامعه اصالت دارد و انسان در جامعه بررسى مى شود، و از طرفى قوانين تحول جامعه از قانون ديالكتيك حاكم بر طبيعت سرچشمه مى گيرد، ناگزير براى آشنايى با بينش فلسفى اين مكتب دربارۀ انسان بايد پايه ها و اصول «ماترياليسم ديالكتيك» را در طبيعت و جامعه مورد توجه قرار داد. در اين جا نيز ابتدا از منابع رهبران و متفكران اين مكتب عباراتى نقل مى كنيم، سپس در حوزۀ اين اصول به بررسى نظر اسلام مى پردازيم.

1 - طبيعت عبارت از تعدادى اشياء و امور روى هم انباشته يا حوادثى از هم گسيخته نيست بلكه مجموعه اى است به هم پيوسته. هيچ يك از پديده هاى طبيعى در صورتى كه جدا از ديگر حوادث طبيعى و محيطى در نظر گرفته شود قابل درك و بررسى نيست.(1)

2 - طبيعت حالت سكون و استقرار ندارد بلكه در حال حركت و تغيير هميشگى است. چيزى پديد مى آيد و تغيير و تكامل پيدا مى كند و چيز ديگرى نابود مى شود.(2)

3 - حركت تطور اشياء، حركت رشد ساده اى نيست بلكه تطورى است كه در آن تغييرات كمى اندك و پنهان، به تغييرات آشكار و اساسى كيفى بدل مى شود، آن هم نه تدريجى بلكه سريع و به صورت جهش. اين تطورات جبرى و ضرورى است و اين حركت تطور، يك حركت دايره اى و تكرار سادۀ يك امر نيست، بلكه حركت رو به جلو و انتقال از حالت كيفى قديم به حالت كيفى جديد و از پست به اعلى است.(3)

ص: 172


1- . فلسفۀ مادى ديالكتيك و نظريه مادى تاريخ از كتاب «استالين».
2- . همان كتاب، ص 27-28.
3- . همان.

۴ - همۀ اشياء و حوادث طبيعى حاوى تضاد داخلى هستند و «تز» قبلى با «آنتى تز» متولد شده از او، در جدال است و از آن «سن تز» ى نوين متولد مى شود كه به نوبۀ خود با «آنتى تز» ى ديگر كه از درون او سرچشمه مى گيرد به جدال بر مى خيزد و بدين سان راه تكامل هموار مى شود. بنابراين همه تطورات از اين تضاد درونى ماده سرچشمه مى گيرد.

حال نوبت به انسان و جامعه و تفسير تاريخ از نظر اين مكتب مى رسد:

۱ - فرد انسان موجودى است مادى و طبيعى كه مغز و سلسله اعصابش تكامل پيدا كرده است و به واسطۀ اين تكامل مادى، قدرت فراگيرى و تشخيصى برتر از ديگر حيوانات به دست آورده است.

جامعه اصالت دارد و فرد انسان موجودى ناتوان است كه در تمام كوشش ها شكست مى خورد و اين جامعه است كه مى تواند انسان را صاحب اراده كند. انسان منهاى جامعه پر است از اشتباه و در آستانه نيستى و انهدام.

۲ - چون جهان مادى به صورت مستقل و جدا از ادراك و فكر مردم وجود دارد - با آن كه ادراك و فكر انعكاس جهان مادى است - پس زندگى مادى جامعه، با وجود مادى جامعه، عنصر مقدم است و حيات عقلى جامعه عنصر ثانوى و مشتق از آن.

۳ - زندگى مادى جامعه، وسايل توليد و شيوۀ توليد است كه در مراحل مختلف تحول جامعه اين ابزار و شيوۀ توليد مختلف است. مردم در نظام اشتراكى اوليه يك شيوۀ توليد دارند و در نظام برده دارى روش ديگر و در نظام فئودالى روشى و ابزارى ديگر. براساس اين روش هاى توليد، نظام اجتماعى مردم و زندگى عقلى و آراء و نظريات و مؤسسات سياسى آنان نيز در تغيير است.

۴ - بدين ترتيب عامل اصلى محرك تاريخ «تغيير ابزار و شيوۀ توليد» است. با «روابط توليدى قديم» تضاد ايجاد مى كند و اين درگيرى و تضاد موجب تغيير روابط توليدى خواهد شد: توليد اقتصادى و ساختمان اجتماعى كه جبراً از آن به وجود مى آيد،

ص: ۱۷۳

در هر دورۀ تاريخى، اساس تاريخ سياسى و فكرى آن دوره را تشكيل مى دهد در نتيجه، از زمانى كه مالكيت بر زمين جايگزين نظام اشتراكى اوليه گشت، تاريخ عبارت شد از تاريخ مبارزه بين طبقات، طبقات استثمارزده و استثمارگر، طبقات حاكم و محكوم و اين مبارزه و تضاد مراحل مختلف تكامل جامعه را به وجود مى آورد.

5 - در بينش تاريخى اين مكتب، تاريخ پنج دوره دارد، كه به ترتيب جبراً يكى پس از ديگرى جايگزين هم خواهند شد و آن ها عبارتند از: دورۀ اشتراكى اوليه - برده دارى - فئودالى - سرمايه دارى - و بالاخره سوسياليسم كه به كمونيسم منتهى خواهد شد.

6 - در مورد نقش آراء و افكار جديد در تحول جامعه چنين مى خوانيم: افكار و نظريات اجتماعى جديد تنها هنگامى پديد مى آيند كه تحول زندگى مادى جامعه وظايف تازه اى در برابر جامعه به وجود آورده باشد، اما همين كه به وجود آمدند به قدرت مهم طراز اول تبديل مى شوند كه انجام وظايف تازه اى را كه تحول زندگى مادى جامعه ايجاب كرده است تسهيل مى كند و پيشرفت جامعه را ميسر مى سازد.

چون عامل ايجاد كننده هر تغيير «تضاد» است، بايد «تضاد» داخل يك جامعه را تشديد كرد تا حل آن مطرح شود. تشديد تضاد، افكار و نظريات تازه اى به وجود مى آورد كه به حل آن كمك مى كند.

نظر اسلام

در مورد چهار بند اول بحث، در مباحث گذشته كتاب به تفصيل سخن رفته است و در اينجا براى حفظ نظم مطالب به اختصار به آن ها اشاره مى كنيم:

1 - نظم و پيوستگى و هماهنگى جهان طبيعت و ارتباط دقيق و حساب شده بين همۀ عناصر طبيعت و پديده هاى آن قطعى است. بدين ترتيب شناسايى دقيق و همه جانبۀ هر پديده طبيعى بدون شناسايى همه عناصر تشكيل دهنده آن و همۀ علل و عوامل مؤثر در آن و همچنين بدون شناسايى روابط و آثار و روند حركت تكاملى آن ميسر نخواهد بود.

ص: 174

۲ - اين پديده هاى طبيعى در حال حركت هستند، به طور دائم، بى وقفه، بدون ثبات و استقرار. ركود و سكون در هيچ عنصر مادى يا پديده طبيعى وجود ندارد. تغيير، تكامل، تبديل، رشد، ضعف و نقصان، مرگ و زندگى، و بالاخره دگرگونى به صورت هاى گوناگون، سنت قطعى حاكم بر ماده است.

۳ - در مجموع اين حركت تكاملى و رو به پيش است و هدف دار و حساب شده و منظم. حاصل سير عمومى جهان و پديده هاى آن، نوآورى ها، رشد و دست و پنجه نرم كردن با عوامل ضد تكاملى و آفات و موانع كار است و بهره گيرى از عوامل مثبت براى بهسازى و سير تكاملى.

۴ - حاصل اين دگرگونى و حركت، خواص و آثار و قوانينى است كه در ماده و طبيعت گذارده شده؛ در درون هر شيئى مادى، در خارج از او، در روابطش با ديگر پديده ها، به صورت تضاد و درگيرى، يا همسان سازى و التيام يا حفظ موجوديت خود و افزايش و رشد دادن آن. و مجموع اين قوانين و روابط، سنت هاى الهى است، طرح خلقت و حاصل مشيت حكيمانه خدا است. اين سنت ها، قاطع و بى تزلزل، در طبيعت و در جامعه - چنان چه خواهيم ديد - جارى است.

از اين پس به بخش عمده بحث مى رسيم كه مربوط به انسان و جامعه است و نظر اسلام را در اين مورد چنين مى گوئيم:

۱ - آزاد از جبر مادى: انسان جزئى است از طبيعت، داراى خواص مادى و طبيعى اما تكامل يافته، بدان حد كه شايستۀ افاضۀ «روح الهى» و ارزش «فوق طبيعى» شده است كه در پرتو آن به «ارادۀ آزاد» و قدرت آگاهى و مسئوليت دست يافته است و همين موهبت، او را نه تنها اسير و محكوم ماده يا هر پديده مادى و رابطۀ توليدى نكرده، بلكه شايستۀ حاكميت و تسلط بر طبيعت و دگرگون ساختن پديده ها و روابط مادى نموده است.

۲ - اصالت آميخته فرد و جامعه: انسان آميزه اى است از موجودى مستقل كه در

ص: ۱۷۵

عين حال مرتبط با جامعه است، بنابراين فرد، محكوم جامعه نيست بدان گونه كه ارادۀ شخصى و حق آزادى و انتخاب نداشته باشد و مسير او را تنها جامعه و تاريخ مشخص سازد. در عين حال فرد را نمى توان جداى از جامعه دانست.

۳ - منشأ حيات عقلى و ذهنى انسان: از آن جا كه همۀ موجوديت انسان، نتيجۀ مستقيم تكامل ماده نيست، حيات عقلى و ذهنى و فكرى انسان هم نمى تواند صرفاً ملهم و مشتق از ماده و روابط توليد مادى جامعه باشد. با وجود اين، چون در بستر ماده مستقر شده و از گريبان ماده سر درآورده است، نمى تواند از شرايط طبيعى، جغرافيايى، فيزيكى و روابط مادى جامعه متأثر نباشد.

۴ - تضاد درونى انسان: تضادى كه در درون انسان است، تضاد بين جاذبه هاى مادى (خاستگاه انسان) و سائقه هاى ملكوتى (افاضۀ ماورايى) است. انسان آگاه و آزاد بايد از اين تضاد بهره گيرد و با تعديل و هدايت اين سائقه ها در طريق تكامل خود و بهسازى محيط و تحرك و سازندگى تاريخ گام بردارد.

***

چهار بند پايان بحثى كه از ماترياليسم ديالكتيك نقل كرديم مستقيماً درباره بينش تاريخى اين مكتب بود. از اين رو بايد ديد كه در بينش اسلامى، تاريخ و عوامل سازنده و محرك آن چيست ؟ در اين زمينه بحثى گسترده خواهيم داشت.

ص: ۱۷۶

تاريخ در بينش اسلامى

اشاره

ص: 177

ص: ۱۷۸

براى آن كه با بينش اسلام دربارۀ تحولات تاريخى و عوامل سازندۀ آن آشنا گرديم، توجه به چند مطلب لازم است:

قرآن به سنت هاى تاريخ توجه مى دهد

اشاره

قبلاً دانستيم كه تحولات پديده هاى طبيعى تابع قوانين و علل و عوامل و در يك كلمه «سنت ها» يى است كه در طبيعت قرار داده شده است و اسلام بر وجود اين قوانين و روابط علمى تأكيد فراوان دارد.

براساس بينش اسلام، در «جامعه» نيز قوانين خاصى وجود دارد، يعنى دگرگونى هاى اجتماعى نيز براساس «سنت ها» يى است. رشد و سقوط ملت ها، قدرت و ناتوانى آنان، سلطۀ گروه هاى خاص و صلاح و فساد جامعه و... همه تابع قوانينى در همان جامعه و در روابطش با جوامع ديگر است. بدين ترتيب، حوادث تاريخى، بى اساس و تصادفى نيست. تابعِ جبرى كوريا تقديرى بى حساب هم نيست. همه چيز در جامعه قانون دارد - همان گونه كه در طبيعت.

اين «قوانين و سنت هاى اجتماعى» هم خودبه خودى يا جبرى درونى در جامعه نيست بلكه همۀ آن ها طرح خلقت و «سنن الهى» است. اينك چند نمونه از اين سنت ها كه در قرآن بدان اشاره شده است يادآورى مى شود تا سرانجام ببينيم نقش ارادۀ انسان در حوزۀ اين سنت ها چگونه است.

ما اقوامى از گذشتگان را نابود كرديم «چون ستم در بين آنان ريشه دوانيده بود» [و روابط اجتماعى آنان ظالمانه گشته بود](1)

ص: 179


1- . سورۀ يونس - آيۀ 13.

اگر مردم ديار، ايمان آورند و «تقوى داشته باشند»، ما بركت آسمان ها و زمين را به روى آنان مى گشائيم.(۱)

در سورۀ فاطر آيه ۴۱ به بعد، سخن از مردمى است كه در برابر دعوت پيامبران و حق خواهان ايستادگى مى كنند و با خودكامگى و غرور و تكبر در صدد بسط قدرت و جلب منافع خويش هستند و از هيچ گونه فريب كارى و حيله گرى دست بردار نيستند. به دنبال آن مى فرمايد:

«... فريب كارى ها، سرانجام دامن خود فريب كاران را مى گيرد» و اينان مگر سرنوشتى غير از سرنوشت پيشينيان را انتظار دارند. هيچ گاه سنت خدا تغيير نمى كند، آرى، در سنت الهى هيچ گونه دگرگونى نخواهى يافت. چرا در زمين سير و سياحت نمى كنند تا سرانجام كسانى را كه پيش از آنان بودند، بنگرند، با آن كه آنان داراى قدرت و شوكتى بيشتر بودند...»

در آيات ۱۲۶ تا ۱۴۲ سورۀ آل عمران ابتدا چنين مى گويد:

«پيش از شما سنت هايى در بين مردم اجرا شده، در زمين سياحت كنيد تا با اين سنت ها آشنا گرديد.»

به دنبال آن مى خوانيم: «پس سستى نكنيد و نگران نباشيد، شما برتر خواهيد بود، اگر ايمان داشته باشيد، و اين صحنه هاى تاريخى و دگرگونى هاى روزگاران است كه دست به دست اقوام و امت ها مى چرخد، بايد آزموده شويد و مردم باايمان از رياكاران بازشناخته شوند و صف مردم فداكار و مبارز از مردم فرومايه و زبون جدا گردد...»

و بالاخره از مجموع آيات استفاده مى شود كه اين هدفدارى و پايدارى و فداكارى و پرهيز از خودخواهى ها و پستى ها و زبونى هاست كه باعث دگرگونى تاريخ يك امت مى شود، و اين از همان سنت هايى است كه در بين مردم اجرا شده است.

از آيات ۷۰ تا ۷۷ سورۀ اسراء استفاده مى كنيم كه:

اقوام و امت ها در سايۀ «رهبر» ها و رهبرى ها از يكديگر مشخص مى گردند. ديگر اين كه ثبات در برنامه و هدف (اصالت ايدئولوژيك) لازم است. اگر قومى با رهبران سخت كوش و مخلص و فداكارشان درافتند و آن ها را از جامعۀ خود طرد كنند تا به فساد و سودپرستى هاى خود ادامه دهند، چنين قومى مهلت چندانى نخواهد يافت. سپس مى خوانيم كه: «اين سنتى است كه در مورد فرستادگان پيشين هم اجرا كرده ايم»

ص: ۱۸۰


۱- . سورۀ اعراف - آيۀ ۹۶.

از آيۀ 16 سورۀ اسراء چنين استفاده مى كنيم كه:

هنگامى كه بناست سرزمينى نابود شود سودپرستان عياش آن جامعه، هوسرانى و فساد راه مى اندازند. آنگاه فرمان قطعى خدا در مورد مردم فاسد و فرومايه اى كه گرفتار زراندوزانِ عشرت طلب گشته اند مى رسد و اين سرزمين زيرورو گشته و مردمش نابود مى شوند.

و نيز در سورۀ الفجر، آيات 5 تا 13 مى خوانيم كه:

آيا نديدى خدا با قوم «عاد» چه كرد؟ مردم سرزمين «ارم» كه قدرت فراوان داشتند، آن چنان شوكتى كه در ديگر سرزمين ها نظير نداشت. و آيا قوم ثمود را نديدى، همانان كه دل صخره ها را مى شكافتند و براى خويش كاخ ها برمى افراشتند، و فرعون كه قدرت و سپاه فراوان داشت، همانان كه در سرزمين ها سر به طغيان و سركشى و ستم گذاردند و در آن فساد بسيار كردند و خدا تازيانۀ عذاب را بر آنان نواخت. آرى خدا در كمينگاه ستمكاران است.

اين ها فقط نمونه اى بود از موارد فراوانى كه قرآن به سنت هاى تاريخ اشاره مى كند.

طغيان تمايلات و انگيزه ها

از پيش با انسان به تفصيل آشنا شده ايم: داراى سرشت خاكى و الهى، داراى تمايلات گوناگون، انگيزه ها و سائقه ها و مسئول هدايت و تعديل اين تمايلات. با طغيان و افراط در اين تمايلات هم كم وبيش آشنا شده ايم كه چگونه ممكن است سودجويى، جاه طلبى، خودخواهى، شهوت پرستى و قدرت طلبى، آتش افروز گردد و موجب تباهى و سقوط فرد و جامعه شود.(1) قرآن از اين گونه افراد و گروه ها به «مترفين»، «مفسدين»، «ظالمين»، «فاسقين»، «مستكبرين» و بالاخره «طاغوت» و «ملأ» تعبير مى كند كه اينان هميشه در طول تاريخ، در هر گونه شرايط اقتصادى، براى جلب مطامع و منافع خود، براى بسط سلطه و حاكميت خويش، براى بهره ورى از حاصل كار ديگران و براى استثمار و استعباد ديگران دست به كار مى شوند و در اين راه با زور، حيله، تهديد، دروغ، تطميع، تخدير، ايجاد تفرقه و ظلم و فساد پيش مى روند تا به هدف هاى شوم خود

ص: 181


1- . به بحث انسان قسمت تعديل تمايلات مراجعه شود.

برسند. در اين شرايط، فكر و فرهنگ و انديشه هايى بر توده مردم تحميل مى شود كه زمينه را براى استقرار حاكميت و بسط مظالم طاغوت ها فراهم سازد.

خرافات، كج فكرى ها، بت پرستى، سنت هاى پوسيده، خدايان كهنه و نو، بار ديگر احيا مى گردند تا فكر مردم از رشد و تحرك و انديشۀ صحيح باز ايستد و زمينۀ استثمار و توجيه آن جايگزين گردد. چه بسيار جنگ ها كه برافروختۀ شعله هاى آز و حرص و سودپرستى طاغوت ها است و چه بسيار ويرانى ها و نابسامانى ها، كشتارها و اختناق ها كه حاصل جاه پرستى است.

قرآن منشأ بسيارى از دگرگونى هاى ويرانگر تاريخ را طغيانگرى و عمل تجاوزكارانه و فساد انسان ها مى داند:

از آيه ۲۰۴ سورۀ بقره استفاده مى كنيم كه: «آن كس كه گرفتار جاه دوستى ناروا شده است، وقتى قدرتى در جامعه به دست مى آورد، كوشش مى كند تا فساد كند و توليد كشاورزى را از بين ببرد و نسلى را ضايع و نابود نمايد.» در سورۀ مائده آيات ۶۷ به بعد آمده است: «سخن از مردمى است كه در اثر طغيان و انكار حقايق، به سرعت دست به گناه و تجاوز مى زنند و آتش جنگ برمى افروزند و ترويج فساد مى كنند.» و در سورۀ قصص آيۀ ۵ به بعد مى خوانيم كه:

«فرعون در زمين برترى جويى كرد و مردم را دسته دسته ساخت و جامعه طبقاتى به وجود آورد. گروهى از آنان را خوار و ضعيف كرد، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را زنده نگاه مى داشت. وى از فسادانگيزان بود.» همچنين در آيۀ ۵۴ سورۀ زخرف دربارۀ فرعون چنين آمده است: «او قوم خود را خوار و زبون ساخت تا او را اطاعت كنند، آنان مردمى تبهكار بودند.»

آيۀ ۲۷ سورۀ نساء نيز چنين مى فرمايد:

«وآنان كه از شهوات خود پيروى مى كنند، مى خواهند شما را به انحراف و سقوط بزرگى بكشانند.»

اين ها نمونه اى است از آياتى كه نشان مى دهد: اين انسان ها هستند كه در اثر پيروى بى حساب از تمايلات خود و عدم تعديل و هدايت اين تمايلات اين چنين آتش فتنه و فساد را

ص: ۱۸۲

برمى افروزند و باعث ايجاد حوادث شوم تاريخ مى گردند.

مسئله تضاد

در بينش اسلامى نسبت به توجيه دگرگونى هاى تاريخ، مسألۀ تضاد نقش مهمى دارد اما نه به معنى تنها عامل محرك تاريخ، آن هم نه تنها تضاد بين روابط توليدى و ابزار توليد.

انسان در درون خود درگير دو عامل متضاد است: وسوسه نفس و هدايت عقل. تمايلات حيوانى با نهادهاى عالى در تضادند. شيطان كه مظهر مجموع عوامل گمراه كننده و وسوسه گراست، در برابر انسان - يعنى جنبۀ الهى انسان - قرار دارد. حق و باطل در جامعه هميشه درگير هستند. از سپيده دم تاريخ دو فرزند آدم كه مظهر دو جناح انسان هاى تاريخ هستند با يكديگر در ستيزند. يكى براى ارضاء شهوات خود، براى جلب منافع خويش، به خاطر حسادت و خودخواهى، ديگرى را از پاى درمى آورد و اولين كشتار و تجاوز به خاطر سودجويى و خودخواهى پا مى گيرد. بالاخره افراد و گروه هاى استعمارگر، خودكامه، عياش و متجاوز و به تعبير قرآن: «مترف»، «طاغوت»، «مسرف» و «مفسد»، در برابر مصلحان، حق خواهان و عدالت دوستان قرار دارند و اين درگيرى به صورت هاى مختلف در سراسر تاريخ جريان دارد. اما بايد مسائل زير مورد توجه قرار گيرد كه:

اولاً: ريشۀ اين درگيرى و موضع گيرى جناح هاى زورگو و محروم، استثمارگر و استثمارزده، ظالم و مظلوم در وجود خود انسان ها است و اين طغيان هوس ها و تمايلات درونى است كه چنين موج آتش زايى برمى انگيزد. البته شرايط اجتماعى و محيطى نيز در اين آتش افروزى يا جلوگيرى از آن مؤثر است.

ثانياً: حاصل تضاد و درگيرى، چه در درون انسان و چه در طبقات جامعه، هميشه نفى يك جناح نيست بلكه در مواردى هم تعديل و هدايت و حتى هماهنگ سازى است بدين توضيح كه: در درون اگر مبارزه اى بين عقل و نفس است، حاصل مبارزه براى از بين بردن نفس نيست بلكه جهت مهار كردن و تعديل آن است. اگر بين خواسته هاى مادى و تمايلات عالى انسانى درگيرى است، حاصل يك مبارزۀ اصيل جهت ريشه كن كردن گرايش هاى طبيعى و مادى نيست، بدان گونه كه آدمى ديگر گرد غذا و لباس و همسر نگردد، بلكه حاصل اين مبارزه، «خودسازى» است. خودسازى بدان گونه كه همۀ اين انگيزه ها كنترل شود و تحت انضباط درآيد و با

ص: 183

ميانه روى - دور از اجحاف و زياده روى - سازگار گردد.

در جامعه نيز گاهى حاصل درگيرى بين سودجوى متجاوز با محروم، ريشه كن كردن متجاوزان و طرد و نفى آن ها است، همان چه كه مسأله «قصاص»، «مبارزه»، «مجاهده» و «قتال» اسلامى بدان فرا مى خواند و گاهى هم «ارشاد»، «هدايت، تربيت و سازندگى» و بالاخره «امر به معروف و نهى از منكر» در سطوح مسالمت آميز آن كه منجر به بهسازى محيط و رام كردن و به راه آوردن فاسد و مجرم مى شود. بنابراين نقش عوامل سازنده را هم نبايد فراموش كرد.

ضرورت تقويت نيروى مثبت تضاد و مقاومت در برابر فساد

در هر درگيرى بى شك طرفى پيش مى رود كه نيرومندتر باشد. بنابراين اگر جناح «طاغوت و مترفين» نيرومندتر بود، ظلم و فساد حاكم است و مردم گرفتار زور و فشار و محروميت. و اگر روزگارى جناح حق و عدالت قوى تر شد، عدالت اجتماعى حكمفرما مى شود و زورگو و ستمگر طرد مى گردد. تقويت جناح حق امرى «ارادى» است و البته مشكل و پرمشقت:

«چرا در بين اقوام و ملت ها، مردمى «باغيرت و شرف» نباشند، تا در برابر تبهكاران زمين مقاومت كنند و آنان را از فساد باز دارند.»(1)

«اگر خدا توسط گروهى از مردم، از تجاوز و ظلم گروهى ديگر دفاع و جلوگيرى نكند فساد زمين را فرا مى گيرد.»(2)

ده ها آيۀ ديگر مربوط به ضرورت جهاد و كارزار با مفسدين، متجاوزين، جباران و خودكامگان موجود است. و آن همه وعدۀ پيروزى كه در سايۀ «صبر»، «مقاومت» و «استقامت» داده شده است، دليل اين مدعا است. بنابراين تنها تشديد تضاد و افزايش عوامل درگيرى، باعث نزديك تر شدن دگرگونى نمى شود بلكه بيدارى ستمديدگان و رشد و هدايت آنان و تقويت جناح عدالت جو، حق طلب و افزودن گرايش ها و انگيزه هاى مثبت هم مى تواند به غلبۀ حق كمك كند.

ص: 184


1- . سورۀ هود - آيۀ 116.
2- . سورۀ بقره - آيۀ 250.

- آگاهى بر سنت هاى تاريخ، شناخت فرصت ها و استفاده انسانى از آنها

البته هركس - در هر سطح از شعور اجتماعى و قدرت رهبرى - نمى تواند سازندۀ تاريخ باشد. آگاهى بر «سنن تاريخى» و تيزبينى در شناخت بافت جوامع و تفسير حوادث تاريخ و آشنايى با سرگذشت پيشينيان و روشن بينى نسبت به نهادها و گرايش ها و سنن و عوامل شكل دهندۀ هر جامعه لازم است تا اقدام ها، متناسب و به موقع انجام گيرد و بتواند ثمربخش باشد. از طرفى، علاوه بر آگاهى، هوش و درايت و كاردانى لازم براى بسيج افكار عمومى و سازمان دهى و رهبرى و هدايت نيروهاى مقاوم هم ضرورت دارد. همچنين ايمان، هدفدارى، قدرت مقاومت و پايدارى نيز از ضروريات است. از اين رو مى بينيم تاريخ، افراد يا گروه هايى معدود را نشان مى دهد كه اين رسالت اجتماعى را به دوش مى كشند و با خلق فكر و انديشه هاى سازنده، با پايمردى و وسعت روح و با قدرت فوق العادۀ رهبرى راهى مى گشايند و مردمى را بسيج مى كنند و بالاخره دگرگونى هاى بزرگ در تاريخ يك ملت به وجود مى آورند. آرى تاريخ بشر، تاريخ انسان ها است كه در آن، انسان هاى بزرگ و برجسته، نقشى برجسته دارند.

نقش عظيم پيامبران در سازندگى تاريخ

اشاره

بررسى تاريخ نهضت پيامبران نشان مى دهد كه آنان بيش از همه منشأ دگرگونى فكرى و اصلاحى جامعه بودند و فرهنگ عدالت، انسانيت، نوع دوستى، برادرى، برابرى، خدمت به بشر، محبت، آزادى انسانى، صلح، طهارت، تقوى و ديگر فضايل انسانى و اجتماعى را همانان به بشر عرضه كردند.

از طرفى همانان بودند كه پيش از همه و بيش از همه چهرۀ ستمكاران، جباران، رياكاران و خودخواهان را به مردم شناساندند و بسيج مردمى، جانبازى، فداكارى و مقاومت را تعليم كردند. مبارزه با اسارت، ذلت و تلاش براى نجات و آزادگى در سرلوحۀ برنامۀ آنان قرار داشت. در اين آيات دقت كنيد:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِجْتَنِبُوا اَلطّٰاغُوتَ » يعنى: «در هر سرزمين پيامبرى فرستاديم كه دعوتش چنين بود: خدا را پرستش كنيد

ص: 185

و از طغيان و سركشى و تسليم در برابر طاغوت خودكامه دورى كنيد.»(1)

«ما پيامبران خود را با دليل هاى روشن فرستاديم و با آنان كتاب و معيارهاى سنجش حق و باطل فرو فرستاديم تا مردم عدالت را به پاى دارند، و آهن را فرو فرستاديم (در اختيار مردم قرار داديم) كه سختى و استحكام فراوان دارد و براى مردم سودهايى دارد تا خدا بداند چه كسى (آماده كارزار و استفاده از سلاح در برابر ستمكاران است) و خدا و پيامبرش را ناديده يارى مى كند. به راستى خدا توانا و پيروز است.»(2)

حضرت ابراهيم (ع)

از آن موقع كه بشر توانسته آثارى مدون داشته باشد و يادگارهايى از تعليم و فرهنگ مردمى را به خاطر بسپارد، ابراهيم به عنوان قهرمان توحيد و يكتاپرستى و تلاش براى درهم كوبيدن بت و خرافه پرستى شناخته شده است. و همو است كه در راه هدف خويش فداكارى و گذشت از جان و مال و فرزند را تعليم كرد و اوست كه با عنصر طغيان و خودخواهى يعنى «نمرود» درافتاد و سرانجام در راه مبارزه با بت و طاغوت به آتش افكنده شد و تا آخرين لحظه باز هم درس مقاومت و جانبازى آموخت و همين كه نجات يافت باز هم به راه خويش ادامه داد و قديمى ترين كانون توحيد و يكتاپرستى، يعنى كعبه را بنيان نهاد و الهام بخش اديان بزرگ توحيدى سامى در منطقه اى عظيم از جهان بود.

حضرت موسى (ع)

تلاش موسى براى نجات قوم خود و مبارزۀ وسيع وى با بردگى و زبونى و ايستادگى او در برابر خداوندان زروزور و مجسمه هاى طغيان و جاه پرستى، تاريخ مبارزات مردمى و نهضت هاى انسانى را بارور ساخته است.

«به طرف فرعون حركت كنيد كه او طغيان كرده است... به سوى فرعون بشتابيد و بگوييد، ما فرستادگان پروردگارت هستيم، پس

ص: 186


1- . سورۀ نحل - آيۀ 38.
2- . سورۀ حديد - آيۀ 25 و 26.

بنى اسرائيل را با ما بفرست (و آنان را آزاد كن) و دست از آزار و شكنجۀ آنان بردار.»(۱)

«موسى و برادرش هارون را با آيات و معجزۀ آشكارى به سوى فرعون و دارودسته اش فرستاديم، آنان گرفتار تكبر و غرور بودند و افرادى خودخواه و برترى جو، و چنين گفتند: آيا به دو بشر كه همانند ما هستند ايمان آوريم، با آن كه قوم آنان بردگان ما هستند و طوق عبوديت ما را به گردن گرفته اند.»(۲)

در برابر دعوت موسى، بازار تهمت و تهديد و تخدير افكار داغ بود:

«جز دسته اى از قوم موسى، كسى به او ايمان نياورد، چون از فرعون و هوادارانش مى ترسيدند كه آنان را شكنجه نمايند و عليه ايشان توطئه اى راه اندازند. به راستى فرعون در زمين خودخواه و تجاوزكار بود.»(۳)

«وقتى موسى دين حق را از جانب ما براى آنان آورد گفتند: پسران كسانى را كه به او ايمان آورده اند، بكشيد و زنانشان را باقى گذاريد. حيلۀ كافران جز بر باد نيست. فرعون گفت: بگذاريد من موسى را بكشم و او هر چه مى خواهد خداى خويش را بخواند. من مى ترسم دين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد و فتنه و آشوبى بپا كند. موسى گفت: من به خداى خود و خداى شما از هر متكبر خودخواهى كه به روز بازپسين ايمان ندارد، پناه مى برم.»(۴)

«فرعون در بين قوم خود ندا در داد كه اى مردم! آيا حكومت مصر در اختيار من نيست و اين همه جويبارها از زير كاخ هاى من حركت نمى كند؟ آيا من بهترم يا اين خوار و بى مقدار؟ اگر راست مى گويد: چرا بر او زيورآلات و دستبندهاى طلا فرو نيفتاده، يا فرشتگان در خدمت او نيامده اند.»(۵)

«فرعون به موسى گفت: اگر جز من خدايى براى خود بگيرى، تو را جزو زندانيان مى كنم.»(۶)

اما موسى همچنان پايدارى كرد و از دعوت و مبارزه خود دست بر نداشت و به ياران

ص: ۱۸۷


۱- . سورۀ طه - آيات ۴۵ به بعد.
۲- . سورۀ مؤمنون - آيات ۴۷ الى ۵۰.
۳- . سورۀ يونس - آيه ۸۳ و ۸۴.
۴- . سورۀ مؤمن - آيۀ ۲۶ و ۲۷.
۵- . سورۀ زخرف - آيات ۵۱ الى ۵۴.
۶- . سورۀ شعراء - آيۀ ۲۸.

خود در برابر اين همه تهديدها و سختگيرى ها چنين گفت: «از خدا كمك جوييد و پايدارى كنيد. زمين مال خداست، به هر يك از بندگان خود كه بخواهد واگذار كند و سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است.»(1)

و گاهى چنين نويد مى داد كه: «اميد است پروردگار شما، دشمنان شما را از زمين ريشه كن كند و شما را در زمين جايگزين كرده و قدرت و شوكتى بخشد تا ببيند شما چگونه عمل مى كنيد.»(2)

و مى دانيم كه سرانجام موسى (ع) قوم را نجات مى دهد و دشمن با همۀ جاه و جلال و قدرت و شوكتش نابود مى شود و اين نهضت سرآغاز حوادث تاريخى فراوانى مى گردد. و بدين سان فصلى از تاريخ ساخته مى شود.

حضرت عيسى (ع)

نزديك دو هزار سال است كه عيسى (ع) به عنوان نجات دهنده و پيام آور عدل و محبت در تاريخ شناخته شده است. وى درست در دل خودخواهى ها، جنگ افروزى ها، زراندوزى ها، رقابت ها، هجوم و كشتارهاى روميان به پا خاست. در اوج سودجويى و فريب كارى و خرافه پردازى گردانندگان نالايق كنيسه ها. در آن هنگام كه حاملين فرامين الهى و پيشوايان دينى، خود دچار رقابت، پيامبركشى، حيله و تزوير، رباخوارى و رياكارى شده بودند عيسى برمى خيزد و با مفاسد زمان خود درمى افتد و دين موسى را كه گرفتار تحريف و سوءتفسير شده بود، اصلاح و تجديد مى كند و به صلاح و پاكى، انسان دوستى، محبت و خدمت فرا مى خواند و خود در كمال سادگى و وارستگى زندگى مى گذراند و با پايمردى و پشتكار به دعوت خود ادامه مى دهد و در اين راه تا پاى جان هم پيش مى رود.

اين دعوت موجى عظيم در فرهنگ اخلاق و بشردوستى در طى قرون، در بخش عظيمى از جهان، به وجود مى آورد و منشأ حركت ها و دگرگونى هاى تاريخ ساز مى شود. تاريخ مسيحيت و كليسا پر است از حوادث و امواج زيبا و زشتى كه آفريده است، زيبايى ها كه حاصل بهره گيرى بى شائبه از دعوت نجات بخش عيسى بود، و زشتى ها كه حاصل سوءاستفاده و سوءتفسير و تحريف و انحراف از روح تعليم و دعوت آن حضرت

ص: 188


1- . سورۀ اعراف - آيۀ 125.
2- . سورۀ اعراف - آيۀ 126

تا نوبت به عظيم ترين و بارورترين نهضت الهى، يعنى دعوت اسلامى، رسيد كه در اين باره مستقلاً در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت.

نهضت انبياء در پرتو وحى

اشاره

بى شك هر بار دعوت پيامبران در موقعيتى بسيار مناسب آغاز مى شد. در اوج بى عدالتى ها، كج فكرى ها، تبعيض ها، گمراهى ها، اختلاف ها و اغفال ها و اين چنين محيطى يك حركت اصلاحى را ايجاب مى كرد تا از دل تاريكى ها فروغ هدايت و صلاح بدرخشد و اوضاع در سايۀ يك جنبش اصيل فكرى و اجتماعى دگرگون گردد، اما اين حركت با فرمان وحى الهى آغاز گرديد.

درست است كه موسى (ع) از دوران جوانى، از ذلت و اسارت قوم به شدت ناراحت بود و تمركز قدرت و ثروت را در يك طرف و فقر و بردگى و رنج و شكنجه را در طرف ديگر لمس مى كرد اما هيچ گونه طرحى براى اقدام و اصلاح نداشت. حتى در برخوردى كه با يكى از افراد دشمن داشت و او را از پاى درآورد، چون خطر توطئه عليه جان او بود، شهر را با اضطراب ترك كرد و نگران و وحشت زده خود را نجات داد. اما سال ها بعد همين موسى وقتى به پيامبرى مبعوث شد و وحى الهى، او را فرمان بسيج داد، به قلب همين شهر بازگشت و يكسره به سوى فرعون، دشمن نيرومند و خطرناك خود و قومش، حركت كرد و از او خواست تا دست از آزار قوم بردارد و اين مردم به بند كشيده را آزاد كند، و ماجراها آغاز شد.

پيامبر اسلام تا چهل سالگى در بين مردمى جاهل و گرفتار انواع نامردمى ها و ظلم ها به سر مى برد و ذهن پاك و روشنش، فساد و سقوط جامعه را مى ديد و از آن رنج مى برد و خود به هيچ وجه با آلودگى هاى محيط دمساز نمى شد و حتى سعى داشت گاه و بى گاه براى جلوگيرى از تعدى(1) و رفع اختلاف ها(2) اقدامى كند. اما هيچ گونه دعوت و جنبش اصلاحى اجتماعى نداشت تا ماجراى بعث كوه حرا و وحى الهى، راهى به سوى او گشود و نهضت اسلامى

ص: 189


1- . شركت در ماجراى حلف الفضول.
2- . داستان نصب حجرالاسود.

آغاز شد.

پس «وحى» الهى، دستمايه و پشتوانۀ اصلى دعوت پيامبران بود. وحى چيست و آثار آن كدام است ؟

دربارۀ وحى

وحى پيامبران نوعى آگاهى برتر، بى شائبه و مستقيم و روشن از حقايق جهان و ارزش ها و هدف هاى متعالى زندگى انسانى است كه با افاضۀ خاص الهى بر انسانى پاك و برگزيده پيدا مى شود.

وحى، نه از نوع درك و شعور و دريافت هاى معمولى است كه از طريق حواس و با مشاهده و تجربه در طبيعت پيدا مى شود، و نه از آن نوع آگاهى هاى ذهنى است كه با اتكاء به پيش يافته هاى ذهنى و معلومات اكتسابى قبلى، با تلاش خلاق ذهن براى انسان تجلى مى كند. حتى وحى غير از شهود و كشف و اشراق عرفانى است. دريافتى است قاطع و پاك، با افاضه الهى و ماورايى.

آثار وحى:

الف - بعثت درونى: در روح شخص پيغمبر، بعث و برانگيختگى ايجاد مى كند، گويى تمام وجود او حركت مى شود، و شور و نشور تمام نيروهاى خفته اش را بيدار مى كند و همۀ توان هايش را به سوى انجام مأموريت بسيج مى نمايد. سراپا شوق و تحرك و انگيزش موج آفرين و توانز است. و اين همه، با پشت گرمى و اتصال به وحى و سرچشمۀ لايزال آن پيدا مى شود.

ب - روشن بينى: در اثر وحى، در فكر و ذهن پيامبر، روشن بينى، شرح صدر و وسعت نظر، خودآگاهى، حكمت و كارايى فوق العادۀ انديشه و خرد پيدا مى شود. گويى با چشمه هاى پاك و جوشان آگاهى مرتبط گشته و ذهن صافش سرشار از بينش هاى بارور و بى شائبه شده است.

قرآن وحى را، «نور»، «بصيرت»، «بيان»، «حكمت»، «شفاء»، «رحمت»، «برهان»، «مايۀ حيات» و «علم» مى داند و پيداست كه اين چنين نور و بصيرتى، قبل از همه، در جان پيغمبر كه مهبط وحى است پيدا خواهد شد.

ص: 190

و بدين ترتيب، منطق پيامبر هم كه ملهم از وحى است، از اسارت خرافه ها و كج فكرى ها و هوس ها و خودخواهى ها پيراسته است: «و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى»

پيامبر با چنين روشن بينى و دستمايۀ فكرى پاك، به عصمت دست مى يابد و در دعوت و هدايت خويش انديشه اش از لغزش و خطا مصونيت پيدا مى كند.

ج - بارور كردن عقل و انديشه مردم: وحى برنامۀ هدايت گر و رهگشاى جامعه است. استعدادهاى درونى مردم را شكوفا مى كند. عواطف مردمى آنان را برمى انگيزد. تمايلات و انگيزه هاى برتر انسانى آنان را رشد مى دهد. انديشه و فكر آن ها را بارور مى كند و در سايۀ اين بيدارى و هشيارى آن ها را به راه خير و سعادت رهنمون مى گردد.

حضرت على در اولين خطبه نهج البلاغه، پس از آن كه دربارۀ زمينۀ بعثت پيامبران در جامعه و كژانديشى ها، نادانى ها، بت پرستى ها و دام هاى وسوسه گران سخن مى گويد هدف بعثت را چنين توضيح مى دهد:

«پيامبرانش را ميان مردم فرستاد و يكى پس از ديگرى انبياء خود را به سوى آنان روانه كرد تا از مردم بخواهد پيمان سرشت خويش را ادا كنند (و فروغ فطرت پاك خود را به سوى خداپرستى و حق خواهى خاموش نسازند) و نعمت هاى فراموش شده اش را به خاطر آنان آورد و تا با ارشاد و تبليغ حق در بين آنان راه بهانه را ببندد. و تا گنجهاى نهفتۀ روحشان را برانگيزاند و آنان را از استعدادهاى سرشار و بارور درونشان آگاه سازد....»

د - ايجاد تحول در جامعه: و بالاخره، وحى حامل رسالت عظيم پيامبران در زمينه ايجاد تحول و دگرگونى مثبت در جامعه است، در حقيقت وحى يك رسالت اجتماعى دارد و آن نوپردازى و ساختن جامعه، ايجاد نظامات اجتماعى و روابط عادلانه و توحيدى و نظم نو در يك ملت است.

رسالت هاى شناخته شدۀ تاريخ در اين زمينه نقش فراوانى دارد، كه در سرلوحۀ آن ها رسالت جهانى اسلام را بايد بررسى كنيم.

ص: ۱۹۱

تجلى سنت هاى تاريخ در نهضت اسلامى

حاكميت ظلم در آستانۀ سقوط

از پيش دانستيم كه از مهم ترين سنت هاى حاكم بر تاريخ، دگرگونى هايى است كه ناگزير در محيطهاى گرفتار ظلم و بى عدالتى و فساد پيش مى آيد بدين گونه كه سقوط و شكست عناصر طرفدار تبعيض و ستم اجتناب ناپذير است.(1)

با توجه به اين سنت قطعى، ملاحظه مى كنيم كه در قرن ششم ميلادى، عربستان و امپراتورى هاى ايران و روم و كشورهاى معروف و شناخته شدۀ جهان، آمادۀ چنين انفجارى است،(2) زيرا در آن روزگار نه تنها عربستان شاهد تبعيض، خرافات، بت پرستى، اختلافات قبيلگى، فقر، ستم و انواع ناروايى ها و نابسامانى ها است بلكه كشورهاى بزرگ و به اصطلاح متمدن آن عصر هم شاهد قدرت هاى عظيم اما متزلزل، مذاهب بزرگ اما گرفتار انواع خرافات و كج فكرى ها و كشمكش هاى متوليان، فلسفه هاى بر باد رفته، تمدن هاى در حال سقوط، قوانين ظالمانه، اختلافات عميق طبقاتى، قتل عام ها، جنگ هاى وحشيانه، تعصب هاى ناروا، عادات و آداب منحط، يورش هاى ضدعلم، اختناق ها و فشارهاى عظيم مالى نسبت به عامۀ مردم، سلطه، تنعم و غارت گرى افراد و گروه هايى خاص و هزاران بدبختى ديگر بودند. همان چه كه قرآن از آن به «ضلال مبين» (گمراهى آشكار)(3) تعبير مى كند.

ص: 192


1- . فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ اَلظّٰالِمِينَ (سورۀ ابراهيم - آيۀ 13) - وَ مٰا كُنّٰا مُهْلِكِي اَلْقُرىٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ (سورۀ قصص - آيۀ 59) و سورۀ حج - آيۀ 45، سورۀ يونس - آيۀ 13، سورۀ آل عمران - آيۀ 117، سورۀ كهف - آيۀ 59، سورۀ هود - آيۀ 117، سورۀ انعام - آيۀ 47 و....
2- . براى اطلاع بيشتر به كتاب «جهان در عصر بعثت» مراجعه شود.
3- . سورۀ جمعه - آيه 2.

حضرت على (ع) وضع دنيا را در آن روزگار چنين ترسيم مى فرمايد:

«خدا پيغمبر اسلام را زمانى فرستاده بود كه از ديرباز پيغمبرى نيامده بود. ملت ها در خوابى طولانى فرو رفته بودند. سررشتۀ كارها از هم گسيخته بود. جنگ ها همه جا شعله ور بود. برگ هاى درخت زندگى بشر به زردى گراييده و از آن اميدِ ثمرى نبود. آب ها فرو خشكيده، فروغ هدايت خاموش شده بود. بدبختى به بشر هجوم آورده و چهرۀ كريه خود را نمودار ساخته بود. اين فساد و تيره روزى چيزى جز فتنه و آشوب به بار نمى آورد. ترس دل هاى مردم را فرا گرفته و پناهگاهى جز شمشير خون آشام نداشتند.»(1)

بدين ترتيب محيط جهانى، آبستن حادثه اى بزرگ بود كه بتواند نظام هاى ستم بار و پوسيده را دگرگون سازد.

رشد و بيدارى مردم

سقوط ظلم، خودبه خود و بدون دخالت عوامل انسانى و تحرك ايدئولوژيك نخواهد بود. بايد آگاهى مردم بالا رود و مكتبى رهگشا، فكرها را روشن سازد و نيروهاى خفته را بيدار سازد و برنامه و راه نشان دهد.

«اين بدان خاطر است كه خداوند مردم سرزمينى را به ستم نابود نمى كند، در حالى كه اين مردم گرفتار بى خبرى و غفلت باشند.»(2)

«هيچ ديارى را واژگون نكرديم جز اين كه برايش كتابى روشن (برنامه اى مدون) بود.»(3)

«ما هيچ سرزمينى را دگرگون و نابود نمى كنيم جز اين كه در آن سرزمين ارشادكنندگان و بيم دهندگانى وجود داشته باشند.»(4)

و دانستيم كه اين نهضت فكرى و انسانى، در مواردى با بعثت انبياء پيش مى آيد:

«و اگر ما پيش از آن، آنان را با عذابى از پاى درمى آورديم مى گفتند، پروردگارا چرا ابتدا به سوى ما پيامبرى نفرستادى.»(5)

بنابراين به عنوان يك ضرورت تاريخى و جهانى، خداوند حضرت محمد را مبعوث

ص: 193


1- . نهج البلاغه - عبده - چاپ بيروت، ص 157.
2- . سورۀ انعام - آيۀ 131.
3- . سورۀ حجر - آيۀ 4.
4- . سورۀ شعراء - آيۀ 208.
5- . سورۀ طه - آيۀ 134.

مى كند.

عربستان؛ محيط مساعد

اگر فساد و ظلم و خرافه، چنين نهضتى را ايجاب مى كرد، طبعاً عربستان براى اين منظور محيط مساعدترى بود، چون از آثار پيشرفت فكرى و تمدن و دستاوردهاى انسانى و مردمى، كم تر از سرزمين هاى مجاور برخوردار بود و در لجن زار بيشترى دست و پا مى زد و به قول حضرت على (ع):

«خدا محمد (ص) را فرستاد تا جهانيان را از راه و رسمى كه در پيش گرفته اند بيم دهد و او را امين دستورهاى آسمانى خود قرار داد. در آن حال، شما اى گروه عرب! بدترين دين را داشتيد و در بدترين سرزمين زندگى مى كرديد. در بين سنگ هاى خشن و مارهاى گزنده مى خوابيديد، از آب تيره مى نوشيديد، غذاى خوبى نداشتيد، خون يكديگر را مى ريختيد، پيوند خويش را از نزديكان مى بريديد و با آنان ستيزه مى كرديد. بت ها در ميان شما برپا بود و گناهان، دست و بال شما را بسته بود.»(1)

بنابراين زادگاه اسلام هم در چنين سرزمين خشك و جامعۀ منحطى انتخاب شد.

پيشتازان؛ اصحاب خاص

اين نهضت مردمى - الهى وقتى مى تواند پيروز شود و نظام هاى فاسد را دگرگون كند و تاريخ بسازد كه گروهى پيشتاز را بر بنيان مكتب بسازد و سپس با هدايت و بيدارى عمومى، «ناس» را انقلابى تربيت كند و آمادۀ بسيج نمايد.

پيامبر اكرم بلافاصله پس از بعثت، شروع به دعوت افراد خاص و پروردن و بارآوردن آنان مى كند. دعوت ابتدا مخفى و خصوصى است. افراد تك تك انتخاب مى شوند، تعليمات ريشه اى و بنيانى است، بايد يكتاپرست شوند، از هر گونه شرك بيزار گردند، در برابر رهبرى وحى تسليم باشند، همۀ انسان ها را بندۀ خدا بدانند، خود را پاك كنند و با عمل صالح و مقاومت خو گيرند.

ص: 194


1- . نهج البلاغه - خطبۀ 26.

«بدين عصر (كه عصر تولد انسان راستين است) سوگند كه انسان زيان كار است، جز آنان كه ايمان داشته باشند و عمل صالح كنند و خواستار حق باشند و يكديگر را به پايدارى فراخوانند.»(1)

مردمى معدود، اما نخبه پا مى گيرند و با عناصر اصلى مكتب گره مى خورند: با يكتاپرستى، طرد طاغوت، خودسازى، تقوى، آگاهى و روشن بينى و تسليم در برابر حق و.... كم كم - پس از سه سال - دعوت آشكار مى شود و تيرهاى پى درپى و نيرومند دعوت به قلب نظام حاكم فرو مى ريزد. «بت پرستى»، ريشۀ كژانديشى ها و دست مايۀ سودپرستى و سلطۀ اشراف، محكوم مى شود. موج آغاز مى شود. از يك طرف گرايش و اعلام همبستگى جمعى از تودۀ مردم، از بردگان، محرومان، آوارگان و رنج ديده ها و افرادى بيدار شده از سرشناسان و اشراف كه موضع اجتماعى خود را رها كرده و به نهضت نوپا مى پيوندند، و از طرف ديگر مقاومت دشمن، تهديد، شكنجه، محاصره، تهمت و شايعه پردازى و... ادامه مى يابد. پس، درگيرى اوج مى گيرد.

آيات الهى به صورت شعارهاى حماسى تند و در عين حال حاوى معيارهاى سازنده مكتب فرو مى آيد و اين گروه انسان هاى نوزاد، با صلابت و قاطعيت در راه خود استوارند و براى ساختن آيندۀ تاريخ مصمم.

نقش هجرت

هجرت در بينش اسلامى از عناصر سازندۀ تاريخ است. در اين آيات دقت كنيد:

«آنان كه فرشتگان جانشان را مى گيرند در حالى كه به خويشتن ستم كرده اند، به آنان گفته مى شود، در چه وضعى به سر مى برديد؟ گويند: ما در زمين بيچاره و زبون شمرده مى شديم. به آن ها گويند: آيا زمين خدا وسيع نبود كه در آن هجرت كنيد؟ اينان جايگاهشان دوزخ و سرنوشتشان ناگوار است جز مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه هيچ راه چاره ندارند و به جايى راه نمى يابند، اينان را ممكن است خدا ببخشد كه او بخشنده و آمرزنده است. و هر كه در راه خدا هجرت كند در زمين فراخناها و پناهگاه هاى فراوان خواهد

ص: 195


1- . سورۀ عصر.

يافت و هركس از خانۀ خود در راه خدا و رسولش هجرت نمايد و مرگ او را دريابد، پاداش وى به عهدۀ خداست و خدا آمرزش گر مهربان است.»(۱)

اگر محيطِ تنگ و محصور، آمادۀ پذيرفتن حق نبود؛ اگر فشار و محاصره، همۀ ارزش ها را در خود خفه كرد و اگر خفقان، از تجلى ايمان و ساختن و پرداختن انسان و جامعه جلوگيرى كرد؛ بايد محيط مساعدترى را پيدا كرد و به آن جا رفت كه بتوان ايمان و آزادى داشت و حق پناهگاه و سامانى داشته باشد. هجرت با همۀ معانى وسيعش در اسلام هميشه گرهگشا و موج انگيز است. بايد از محيطهاى بسته و كور به سرزمين هاى باز و آماده و از سنگلاخ ها به آبادى ها رفت. هجرت براى سير در طبيعت و دانستن تاريخ انسان ها و دور شدن از خودِ بسته به سوى خدا و از تنگناهاى خودخواهى و سودپرستى به فراخناى شرف و انسانيت بسيار مفيد است. پيغمبر اسلام وقتى يارانش را در فشار مى يابد ابتدا به آنان فرمان هجرت به حبشه مى دهد. البته به گروهى محدود از آنان و سرانجام با مساعد كردن محيط مدينه در ملاقات ها و تعهد گرفتن هاى محكم و در عين حال مخفى از نمايندگان مردم مدينه، آمادۀ هجرت به آن سرزمين مى شود.

سروسامان، خانه و زندگى، تعلقات فاميلى، همه و همه در گسترش ايمان و بارور كردن هدف و ادامۀ مبارزه فدا مى شود و هجرت بزرگ پيامبر اكرم و ياران وفادارش آغاز مى گردد. بدين سان مبدأ تاريخ مسلمانان شكل مى گيرد. و ديديم كه تا چه حد اين اقدام بزرگ تاريخ ساز بود و هجرت به مدينه در گسترش وسيع نهضت اسلامى مؤثر افتاد.

تشكيل گروه و جامعۀ نمونه و آشناى با مكتب، با انضباط و همبستگى از شرايط اساسى پيشرفت يك حركت اجتماعى است. در مدينه «امت» تشكيل مى شود، هر چند در واحدى محدود اما كاملاً با معيارهاى مكتب. در اين جامعه كوچك نژاد، قبيله، طبقه، اشرافى گرى و هرگونه تبعيض انسان ها از بين مى رود. فرد فرد مردم مهاجر و انصار بايد تمرين برابرى و برادرى كنند. دوبه دو با هم برادر مى شوند و در خانه و زندگى يكديگر شريك مى گردند.

منشور مدينه كه در واقع قانون اساسى نظام اجتماعى اين شهر است از طرف پيغمبر اكرم صادر مى شود. حقوق، روابط و تعهدات تحت ضوابط دقيق و بر اساس وحدت، عدالت و حق تعيين مى گردد. ياران متشكل مى شوند و كم كم نهضت در تودۀ

ص: ۱۹۶


۱- . سورۀ نساء - آيات ۹۷ الى ۱۰۰.

مردم گسترده مى شود.

ارشاد عمومى

«ناس» غالباً در بى خبرى نگاه داشته مى شوند و مورد بهره گيرى سياسى و استثمار اقتصادى قدرت هاى حاكم مى باشند و نقش تاريخى آن ها معمولاً همين است كه به طور مرئى يا به شكلى فريب كارانه به بند كشيده شوند و سياهى لشكر براى سطوت زورمندان و در عين حال چراگاه و مرتع سودجويان باشند. اسلام اين موضع را به خوبى مى شناسد و از اين اكثريت، گِله ها دارد،(1) و در عين حال مى خواهد اين تودۀ عظيم و نيروى پراكنده را بسازد و در راه بهبود خويش و دگرگونى بنيادى اجتماع بسيج نمايد.

دعوت اسلامى دعوت عامى است و مى رود كه همه را در بر گيرد، و به تدريج افراد مردم را در زمرۀ «صالحين» و «متقين» درآورد:

«بگو اى مردم من پيامبر خدا به سوى همۀ شما هستم»(2)

و پس از آن صدها آيه اى كه «ناس» را به تقوى و عمل صالح و علم و عبادت و طهارت و خدمت و انفاق فرامى خواند. درست برخلاف نظام هايى كه تودۀ مردم را هدف بهره كشى قرار مى دهند، اسلام آن را هدف دعوت و ارشاد و بهسازى و تكامل قرار داده است. هر فرد مسلمان مى تواند به گروه پيشتاز و نخبه بپيوندد و اتفاقاً بسيارى از سرشناس ترين ياران اسلام همان مردم گمنام و محرومى بودند كه در حوزۀ تربيت اسلامى مقامى ارجمند يافتند، زيرا خويش را بر محور فضائل اسلامى - انسانى ساختند.

مدينه شاهد بيدارى عمومى و جنب و جوش خانواده هاى دور و نزديك در پيوستن به نهضت بود. كم كم زمينه براى انجام رسالت اجتماعى جهاد فراهم مى شد.

ص: 197


1- . وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (سورۀ جاثيه - آيۀ 26 و موارد فراوان ديگر) - وَ مٰا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا (سورۀ يونس - آيۀ 36) - بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ (سورۀ عنكبوت - آيۀ 63) وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كٰارِهُونَ (سورۀ مؤمنون - آيۀ 70) - وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ (سورۀ رعد - آيۀ 1).
2- . سورۀ اعراف - آيۀ 158.

عنصر جهاد

جهاد و درگيرى هاى شديد از مهم ترين عوامل دگرگونى هاى تاريخ است. وقتى كارزار با هدف هاى آزادى بخش و ضدظلم و طغيان و بى عدالتى وارد ميدان شود، حركت تكاملى جامعه روند تازه اى پيدا مى كند و به اصطلاح قرآن «فوز عظيم»،(1) «اجر عظيم»(2) و «نجات»(3) به دنبال خواهد داشت. و فتح و پيروزى نصيب خواهد كرد:

«اى مردم باايمان آيا شما را به تجارتى رهنمايى بكنم كه شما را از رنج دردناك (مظالم، بى عدالتى ها و فشار و شكنجه ها) نجات دهد؟ به خدا و رسولش ايمان آوريد و با مال و جانتان در راه خدا پيكار كنيد، اگر آگاهى كافى داشته باشيد متوجه خواهيد شد كه اين جهاد از همه چيز براى شما بهتر است، خدا آلودگى گذشتۀ شما را پاك مى كند و شما را در بهشت هايى كه از زير آن نهرها روان است و در جايگاه هايى پاك و پاكيزه در بهشت هايى جاويد وارد مى كند و كاميابى بزرگ اين است. و هدف ديگرى كه آن را سخت دوست داريد نيز در سايۀ همين پيكار به دست مى آيد و آن يارى پروردگار و پيروزى نزديك است، مردم باايمان را بدين پيروزى مژده بده.»(4)

پيغمبر اسلام وقتى از آمادگى اصحاب و تجهيز نيروى ضربتى نهضت اطمينان يافت دست به كار بسيج عمومى براى ضربه زدن به پايگاه هاى شرك و طغيان گرديد. ماجراهاى بدر و احد و خندق و جز آن به سرعت حوزۀ نبرد را گسترش مى داد و موضع دشمن را تضعيف مى نمود و روحيۀ پيكارگران مسلمان را تقويت مى كرد و استقبال قبايل اطراف و توجه عمومى زمينه را براى نشر سريع مكتب و هلاك و نابودى خصم آماده مى ساخت.

جهانى بودن نهضت

با هشدار به كشورها و امپراتورى هاى بزرگ، نهضت را جهانى اعلام كرد. سال ششم هجرت كه با پيمان موقت صلح با كفار قريش و پس از پيروزى هاى چشمگير، فرصتى پيدا شده بود تا رسالت تاريخى اسلام به خارج از مرزها بال بگشايد پيغمبر اكرم به زمامداران

ص: 198


1- . سورۀ توبه - آيۀ 113.
2- . سورۀ نساء - آيۀ 95.
3- . سورۀ صف - آيۀ 10.
4- . سورۀ صف - آيات 10 الى 13.

بزرگ دنيا نامه نوشت و آن ها را به اسلام فراخواند. از همان اولين پيام ها روشن بود كه دعوت به توحيد است و نفى ارباب و خداوندگاران زمينى. هر چند اين پيام ها عكس العمل هاى متفاوتى به دنبال داشت اما هشدارباش محكمى بود كه سرآغاز فصلى نو در تاريخ اين كشورها بود چنان چه سال هاى بعد شاهد اين مدعاست.

تفسيرى كه براى اين بند از بحث مى توان نوشت اين كه، نهضت هاى تاريخى، گاهى منطقه اى يا محلى است و هدف هاى حركت و اصول و برنامه هاى آن هم متناسب با محيطى خاص است. در اين صورت، محدود به همان قوم خواهد ماند همان طور كه بسيارى از دعوت هاى پيشين پيامبران به دلايل مختلف محدود و منطقه اى بوده است. اما اگر منشور دعوت متناسب با سطح جهانى بود و ديگر شرايط هم از نظر زمينۀ اوضاع اجتماعى، قدرت رهبرى، جبهه نيرومند و گسترده و غيره فراهم گرديد، به تدريج نهضت به ديگر مناطق سرايت خواهد كرد و موجى بين المللى به وجود مى آورد و اسلام چنين كرد.

رهبرى

با نزديك شدن وفات پيغمبر اكرم، مسألۀ حساس «رهبرى امت اسلامى» مطرح شد. در طول بيست و سه سال دعوت اسلامى، يكى از مهم ترين عوامل پيشرفت كار، قدرت فوق العاده پيغمبر اسلام در «رهبرى» و «سازماندهى» و «هدايت جنبش» بود و اين در تحليل تاريخى اسلام به صورت يكى از شگفت انگيزترين پايه هاى پيروزى معرفى شده است. اما پس از رحلت پيغمبر چه ؟

از طرفى مكتب در زمان خود پيغمبر اكرم بارور شده، قرآن نازل گرديده، پايه هاى نظام اجتماعى و فكرى اسلام مشخص گرديده است، اما تعاليم و محتواى اسلام هم مراقب مى خواهد و هم مفسر مورد اعتماد آگاه، وگرنه ممكن است دستخوش دگرگونى و دخالت هاى نابجا و تفسيرهاى ناياب و سوءاستفاده شود.

پيغمبر اكرم خود براى اين منظور چاره اى انديشيد و على، شايسته ترين فرد تربيت شده مكتب را كه خود در پيشاپيش پيشتازان نهضت، فداكارى و مجاهده نموده و سطربه سطر تعاليم مذهب را بيش از ديگران فرا گرفته و در عمل تجربه كرده بود، انتخاب نمود و در غديرخم وى را به عنوان «ولى» مردم به آنان معرفى كرد.

ص: 199

اما ماجرا در همينجا پايان نگرفت. بلافاصله پس از وفات پيغمبر اكرم اوضاع شكل ديگرى به خود گرفت. خلافت توسط شوراى محدودى قبضه شد و خليفه توسط آن گروه تعيين گرديد و عملاً داستان رهبرى در بين مسلمانان در مسير ديگرى افتاد و پس از چندى خود آفت كار شد و روند همه جانبۀ نهضت را كند كرد، بلكه به برخى زمينه ها - از جمله استقرار روابط عادلانه اجتماعى و اصالت فكرى و ايدئولوژيك - شديداً لطمه خورد. (اما در عوض همفكرهايى هم به وجود آمدند و شكل گرفتند.)

سه اصل مؤثر در كارآيى حركت هاى تاريخى

كارايى نهضت هاى بزرگ تاريخى به سه اصل بزرگ ارتباط دارد: 1 - مكتب، 2 - رهبرى و 3 - جبهه و امكانات.

در آستانۀ وفات پيغمبر اكرم مكتبى زنده و جهانى تأسيس شده بود، جبهه نسبتاً نيرومند و تربيت شده اى هم از مسلمانان آماده بود. بنابراين هر چند مسأله رهبرى رفته رفته دچار كمبود و بالاخره انحراف شد اما برد مكتب و جبهۀ تشكيل شده به نوبۀ خود موج آفرين بود. پيشرفت سريع اسلام در قرن اول و نهضت عظيم علمى و فكرى در قرون بعد و همچنين نقش عظيم اسلام در فرهنگ و تمدن بشرى معلول غناى مكتب و تلاش مسلمانان اصيل و مجاهد بود.

دست انتقام الهى از آستين مردم

به اصلى كه در قسمت (حاكميت ظلم در آستانۀ سقوط) مطرح شد برگرديم: «شكست ظلم و فساد اجتناب ناپذير است»، اما حتى در دوران هاى پيش كه عوامل ماورايى و عذاب هاى آسمانى براى زير و رو كردن اقوام ستمگر و منكر حق مستقيماً دخالت مى كرد، اين بلاها پس از اتمام حجت و دعوت و انذار بود.(1) و در دورانى كه بشر به رشد عقلى و كمال نسبى دست يافته بود و ديگر مى توانست نابسامانى هاى اجتماعى، تبعيض ها و تبهكارى ها را به صورت عذاب و رنج لمس كند و نيز به كمك عقل و راهنمايى هاى وجدان و انديشه به عواقب اعمال شوم خود پى برد و آينده

ص: 200


1- . وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (سورۀ اسراء - آيۀ 17).

را پيش بينى كند، و از طرفى نيروى اراده و تصميم را در مقابلۀ با ظلم و فساد بسيج كند(1) و خود به پاك سازى محيط پردازد،(2) ديگر انتقام هاى طبيعى كه همان سنت قاطع الهى در ريشه كنى موانع تكامل است از آستين انسان ها درمى آيد،(3) و لذا دوران نهضت پيامبر اسلام عذاب هاى آسمانى همراه نداشت(4) و نقش جهاد و تلاش انسان ها در برانداختن نظام هاى فاسد زياد بود، بدان گونه كه تاريخ اسلام پر از حمله هاى آزادى بخش است.

از پيش دانستيم كه محيط بزرگ و اجتماعى آن عصر، گرفتار كژانديشى ها و مظالم و مفاسد فراوان و آمادۀ انفجار بود، بدين ترتيب رسالت نهضت اسلامى از اين زمينه مساعد استفاده كرد. استقبال توده هاى عظيم مردم اين كشورها از اسلام، به دليل اختناق و ظلم فراوان محيط از طرفى و عدالت گسترى و نجات بخشى اسلام از طرف ديگر بود. مردم مى دانستند كه اين يورش، آزادى و عدالت را به ارمغان آورده است و لذا حتى گاهى دروازه ها به روى لشكر مهاجم گشوده مى شد و صفوف سربازان اسلامى در كنار خود، سربازان فرارى دشمن را مى ديدند كه به آن ها پيوسته و با نظام ضد مردمى حاكم سرزمين خود دوشادوش آنان مبارزه مى كنند.

احترام به فرهنگ و ارزش هاى انسانى ديگران

پيشروى در كشورها، به معنى از بين بردن و زيرورو كردن همه چيز نبود. درست است كه نظام اجتماعى و روابط ظالمانه زيرورو مى شد و خدايان ساختگى و هزاران خرافه و اسطوره مذهبى جاى خود را به توحيد اسلامى و اصالت هاى فكرى مى داد اما دستاوردهاى تمدن، فلسفه، انديشه و سازمان هاى اجتماعى مفيد و پيشرفته درهم ريخته نشد. نهضت اسلامى براى بارور كردن تكامل تاريخ آمده است نه براى ايجاد توقف يا عقب گرد از آن. براى تصفيه و بهسازى آمده است نه براى تخريب و تباهى.

ص: 201


1- . نه همچون ماجراى بنى اسرائيل كه وقتى به آنها فرمان كارزار داده شد گفتند: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ .
2- . وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (سورۀ انفال - آيۀ 33).
3- . قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ (سورۀ توبه - آيۀ 14).
4- . (سورۀ انفال - آيۀ 33).

لذا جالب است كه تمدن اسلامى نقش عظيمى در حفظ و احياء تمدن باستانى هند، يونان، ايران و بين النهرين داشت. يعنى اسلام با تشويق به علم و تحقيق در گفتار و انديشه و پيشرفت هاى ديگران و انتخاب بهترها، و نيز با وادار كردن مسلمانان به سير و بررسى در تاريخ گذشتگان و سياحت در سرزمين ها و بازمانده هاى تلاش تاريخى انسان ها و پندآموزى و فراگيرى و دست چينى از آثار مثبت آن ها، تلاش بى سابقه اى به وجود آورد كه نهضت ترجمه و تأليف و تحقيق مسلمانان از اواخر قرن اول و مخصوصاً در قرن دوم به بعد، در تاريخ فرهنگ بشر چشمگير شد و اين از آثار تربيت اسلامى است.

آرى مقتضاى سنت تكاملى تاريخ همين است كه هر چند بشر فراز و نشيب هاى فراوان دارد و انحراف و توقف و ارتجاع در تاريخ ملت ها زياد است اما عكس العمل هاى اصلاحى و انقلابى جديد متوجه نقطه هاى فساد و تحريف ها و در عين حال دست چين كردن و بارور ساختن آثار ارزندۀ سابق ملت هاست و در اين زمينه شواهد فراوان مخصوصاً در نهضت اسلامى داريم، لذا در مجموع حركت تاريخ رو به پيش است.

رخنۀ فساد در جبهۀ مقدم

فراموش نكنيم كه حاملين رسالت اسلامى همان «انسان ها» يى هستند كه به گونه اى در حوزۀ نفوذ اسلام قرار گرفته اند. انسان هم داراى غرائز و كشش هاى گوناگون و در معرض طغيان و سركشى است.

و اين مكتب است كه بايد تعديل و هدايت كند و انسان ها را در مسير تكامل اندازد. اما مكتب هم توسط روش بنيانى آگاهى و مورد اعتماد تفسير، بارور مى شود و به دست رهبرانى شايسته مستقر و اجرا مى گردد تا قدرت سازندگى داشته باشد. اگر «رهبرى» خود به فساد گراييد و على رغم تعاليم مكتب در زراندوزى و اشرافى گرى و عيش و عشرت و صدها هوس بازى و تجاوزگرى غرق شد، در اين صورت «مكتب» از حركت باز مى ايستد، زيرا حاملان و حاميان صديقى ندارد.

وانگهى اصول تعاليم مكتب رفته رفته واژگونه توجيه مى شود، چون نظام حاكم مى خواهد همه چيز را در اختيار منافع و حفظ بقاى خويش قبضه كند و مستقيماً هم نمى تواند رو در روى مكتب قرار گيرد، زيرا قدرت و موقعيت خود را، هر چند غاصبانه، از مكتب گرفته است و افكار عمومى هم در بستر حمايت و تعلق خاطر به مكتب شكل گرفته

ص: 202

است. لذا در سنگر مكتب قرار مى گيرد و از پشت همين سنگر با حيله گرى به آن خنجر مى زند.

در تاريخ اسلام اين فاجعه به وجود آمد. حكومت هاى فاسد بنى اميه و بنى عباس و... دست پرورده هاى اصيل اسلام نبودند و على رغم همۀ معيارهاى اسلامى، رهبرى جامعۀ اسلامى را قبضه كردند و پس از آن نه تنها در زمينۀ حقوق عمومى و روابط اقتصادى، از خطوط اصلى اسلام منحرف شدند، حتى با دستياران جيره خور خود كه از بين مورخان و خطباء و محدثان و مفسران به خدمت گرفته بودند، به مسخ اسلام پرداختند تا بتوانند با حفظ صورتى از آن، كاخ اقتدار خويش را برافرازند و به تدريج كيان انسان ساز اسلام را متزلزل كنند.

آرى، تاريخ نهضت هاى بزرگ، هميشه با اين آفت مواجه است كه پس از چندى كه پيشقراولان مستقر گشتند، خود گرفتار خودخواهى و اختلاف و مبارزه بر سر به دست آوردن قدرت شوند و به تدريج هدف نهضت فداى اشخاص گردد و مكتب در خدمت رهبران به كار گرفته شود، نه رهبران در خدمت مكتب.

مقاومت داخلى

مسألۀ فوق الذكر حركتى از درون جامعه ايجاب مى كند. تاريخ اسلام در برابر فاجعۀ فوق، درخشندگى قيام هاى داخلى را هم دارد. شورش عليه خليفۀ سوم، تصفيۀ عظيم داخلى زمان حضرت على (ع)، مقاومت و شهادت حضرت امام حسين، نهضت هاى علمى امام باقر و امام صادق براى احياء مجدد مكتب و قيام هاى خونين علويون و بنى الحسن و ماجراهايى كه در ايران، مصر و ديگر سرزمين هاى اسلامى عليه بنى اميه و در دوران بنى عباس پيش آمد. همۀ اين ها عكس العمل شرايط ناگوار و تحميل شده نظام حاكم بود. (توضيح اين حركت هاى داخلى نياز به كتابى مستقل دارد)

به هر حال اسلام در برابر اين آفت، امر به معروف و نهى از منكر و جهاد درون جامعه و اصل نظارت و مراقبت و انتقاد از خود را تشريح كرده است.

نفوذ در مهاجمين

تبلور عناصر سازندۀ تاريخ در برخوردها و درگيرى هاى عظيم ملت ها پيش

ص: 203

مى آيد.(1) جنگ هاى صليبى هر چند با هدفى ضدمردمى و ضدمكتبى شروع شد، با جمود، تعصب و وارونه نشان دادن حقايق در شرايط اجتماعى منحط و گرفتار تبعيض، خفقان، ركود فكرى و عقب ماندگى علمى و تحجر قرون وسطايى و به منظور مقاومت در برابر مذهبى نو و مكتبى جهانگير كه به ارزش هاى انسانى توجه كرده و تبعيض و نابرابرى را به عدالت و مساوات، و شرك هاى پيچ درپيچ را به توحيد آشكار و قاطع مى سپارد، مبارزه آغاز كرده بود و كشتارها، ويرانى ها و نامردمى ها در طى قرن پديد آورد. اما باز هم اسلام نقش سازندۀ خود را ايفا كرد. مهاجمين صليبى با مسلمانان درآميخته و آثار تمدن عظيم و فرهنگ غنى اسلام را ديدند. نظامات اجتماعى پيشرفته، كتابخانه ها، مراكز علمى، قوانين و سازمان هاى اجتماعى، عمران شهرى و ديگر نوآورى هاى فكرى و اجتماعى مسلمانان را از نزديك مشاهده كردند. چشم و گوششان باز شد و از محيط در بسته و حصارهاى تنگ فكرى و اجتماعى خويش به در آمدند و دستاورد عظيم آن ها از اين همه جنگ و خونريزى، آشنايى با تمدن اسلام و اصول ايدئولوژيك نهضت جديد بود. كشورهاى اروپايى از خواب هزار ساله بيدار شدند و مخصوصاً با رخنۀ فرهنگ اسلام به اسپانيا و سواحل فرانسه، دروازه هاى تمدن و فكر جديد بر روى آنان گشوده شد.

نهضت ترجمۀ آثار اسلامى و كتب علمى اوج گرفت و به حق بايد گفت پايه هاى تكامل علمى و صنعتى و دگرگونى هاى اجتماعى جديد اروپا پس از دورۀ رنسانس، از چشمه هاى جوشان تمدن اسلامى مايه گرفت.

سه جبهۀ تلاش

تكامل تدريجى انسان در سايۀ پيروزى در سه جبهه به دست خواهد آمد:

الف - در كشف قوانين طبيعت و تسلط و تسخير قوا و مواهب آن.

ب - در مبارزه با روابط ظالمانه اجتماعى و به دست آوردن عدالت، آزادى و حقوق انسانى.

ص: 204


1- . فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفٰاءً وَ أَمّٰا مٰا يَنْفَعُ اَلنّٰاسَ فَيَمْكُثُ فِي اَلْأَرْضِ .

ج - در مبارزه با نفس و سلطه بر خودكامگى ها، هوسبازى ها و فسادهاى درونى.

اسلام در زمينه هر سه جبهه فرمان بسيج داد و طرح و تعاليم خود را عرضه كرد و تجربه نمود و عملاً تا حدودى اجرا كرد:

- ديديم كه در كوشش هميشگى بشر در تسلط بر طبيعت به انسان ها كمك كرد و با نهضت علمى و جهان شناسى كه به وجود آورد نقشى مثبت و جهانى در اين جبهه به دست آورد.

- در ساختن جامعۀ عادل، آزاد و برابر، هم تجربه كرد و هم خطوط اصلى حقوق بشر را عرضه كرد و آن چه را كه رفته رفته بشر پس از جنگ هاى طولانى و تحمل مصائب و نابرابرى هاى عظيم به قسمتى از آن دست يافته است از پيش به آن ها تعليم داد.

- مهم تر از همه «جهاد اكبر» كه همان خودسازى و تسلط بر خويش است را با برنامۀ وسيع و راه هاى علمى و تمرين ها و ضوابط فراوان تعليم كرد و انسان هاى نمونه اى ساخت كه بزرگ ترين معجرۀ تاريخ اسلام مى باشند. انسان هايى كه همۀ شيارهاى يك چهرۀ تمام عيار «انسان» در وجودشان نمودار است و تاريخ اسلام از اين نمونه انسان ها فراوان دارد.

جهان معاصر به سرعت در جبهۀ اول پيروز مى شود و دستاوردهاى فراوان علمى و صنعتى، او را در سلطه بر طبيعت كامياب كرده است و در اين پيشروى وقفه اى نخواهد داشت، چه به هر حال از حاصل تلاش علمى خود در راه بهره گيرى مادى و كاميابى و اشباع تمايلات خود استفاده مى كند.

اما در جبهۀ دوم، انقلابات عظيم اجتماعى و مبارزات و درگيرى هاى وسيع كه به هر حال دگرگونى هاى بنيادى اجتماعى در بين ملت هايى به وجود آورده است، قابل انكار نيست و در مجموع، تاريخ در اين زمينه پيروزى هايى دارد اما مسأله به همين جا ختم نمى شود، بلكه بايد گفت هنوز در سپيده دم اين راه طولانى قرار دارد. مگر مبارزۀ قدرت و تسخير پايگاه هاى نفوذ و بسط سلطه و حاكميت و استثمار ملت ها و غارت منابع طبيعى و انسانى با اين سادگى پايان مى پذيرد. مگر غول هاى وحشت زاى جهان - با هزارگونه افسونى كه در اختيار دارند و با شيوه هاى نويى كه در بلعيدن ملت ها ابتكار مى كنند - دست از سر انسان محروم و مظلوم مى كشند؟!

راهى است طولانى كه قربانى ها و تدبيرها و خيلى چيزهاى ديگر مى خواهد.

ص: ۲۰۵

پيروزى در جبهۀ دوم را جز در سايۀ توفيق در جبهۀ سوم نبايد جستجو كرد، تاريخ تشنۀ انسان هاى «انسان» است و امروز اين تشنگى به شدت احساس مى شود. خلأ معنوى فراموشى انسانيت و لگدمال شدن عواطف انسانى لمس مى شود. گذشت و فداكارى، آزادگى روحى، پاكى، درآمدن از خودخواهى ها و خودبينى هاى تنگ و بالاخره «انسان» شدن يك ضرورت جهانى است تا اين انسان هاى پاك، دستاوردهاى مبارزۀ جبهۀ اول را نه در خدمت طاغوت و شهوت، بلكه در خدمت انسان قرار دهند و در جبهۀ دوم به ايجاد محيطهاى آباد و آزاد انسانى دست يابندكه مردم صالح وارث زمين خواهند شد: «أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ اَلصّٰالِحُونَ »

پيروزى نهايى حق

اسلام، آخرين و عالى ترين سنت تاريخ را به صورت يك نويد قطعى و اجتناب ناپذير اعلام مى كند كه: اوج تكامل تاريخى و سرانجام نهايى تكاپوى انسان، پيروزى همگانى و سراسرى حق و عدالت است. البته پس از:

1 - پر شدن جهان از ظلم و جور و اوج تضاد و آمادگى كامل انفجار.

- جنگ هاى وسيع و طولانى متعدد منطقه اى و جهانى كه به كشتارها و ويرانى هاى بسيار انجامد.

- آمادگى و رشد كافى گروه پيشتاز و ياران اصيل انقلاب جهانى و نهايى تاريخ.

- در سايۀ رهبرى ذخيرۀ الهى و عصارۀ دعوت هاى اصلاح گرانه و تحول زاى بشر يعنى «مهدى موعود».

- همراه با پاك سازى دائمى محيط، بهسازى و خودسازى مستمر، مراقبت و نظارت قاطع همگانى.

و در نتيجه: تجلى انسان متكامل و متعادل در جامعۀ واحد جهانى و انسانى و برخوردار از همۀ مواهب و ارزش ها.

«وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوٰارِثِينَ . وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا مِنْهُمْ مٰا

ص: 206

كٰانُوا يَحْذَرُونَ »(۱)

مى خواهيم تا مردم محروم جهان وارث قدرت ها و ثروت ها و صاحب اختيار خويش گردند و در زمين ثبات و آرامش و استقرارى پيدا كنند و طغيان گران و هوادارانشان به سرنوشت شومى كه از آن بيم داشتند برسند.

در اين زمينه بخشى گسترده تر خواهيم داشت و در آن پس از ذكر مقدمه اى فشرده دربارۀ بينش تاريخى اسلام به توضيح زمان ظهور خواهيم پرداخت.

ص: ۲۰۷


۱- . سورۀ قصص - آيات ۵ و ۶.

پيروزى نهايى حق در بينش تاريخى اسلام (ديدگاه شيعه)

دانستيم كه اسلام دگرگونى هاى تاريخ را چنين تفسير مى كند كه در تمام طول تاريخ بين حق و باطل درگيرى مستمرى وجود داشته و اين مبارزه در سطوح و ابعاد گوناگون جامعه ادامه مى يابد. در جبهۀ حق، خداجويى، خدادوستى، حق پرستى، ايمان، عدالت، برابرى، رعايت حقوق همۀ مردم، ايثار، تفكر صحيح، حق پذيرى، پاكى و راستى، و در جبهۀ باطل، خودپرستى، ماديگرى، زندگى سراسر مصرفى، ستمگرى، خودخواهى، بى عدالتى، زور، تبعيض، فساد، تجاوز، پستى و زبونى.

انگيزۀ اصلى حق و باطل در درون خود انسان ها وجود دارد(1) و به صورت لهيب هاى خودخواهى، سودجويى و هوسبازى، يا در برابر آن، به صورت تمايلات عالى خداجويى و حق طلبى و انسان دوستى تجلى مى كند. از پيوستن اين انگيزه ها در جامعه و گسترش آن موجهاى نيرومند تحول زا برمى خيزد و جوامع را به خاك و خون مى كشد. گاه انسان ها را به زبونى و فساد مى كشاند و گاه دگرگونى هاى اصلاح طلبانه در جهت خير و سعادت جامعه به وجود مى آورد. در تحولات اصلاحى، نقش فيض خاص الهى و امداد غيبى فراوان است اما در عين حال، نقش كوشش و تلاش، مبارزات و مقاومت هاى انسان ها در پيروزى انكارناپذير است. پيامبرى مبعوث مى شود و دل هاى آماده اى را بيدار مى كند و ايمان گروهى گروندگان راستين بارور مى شود و همراه او با فساد مى جنگند و در اين راه زبونى

ص: 208


1- . سورۀ والشمس - آيۀ 7.

و ناتوانى به خود راه نمى دهند و رفته رفته پيش مى روند(۱) و در جامعه تحولى اساسى پيدا مى شود.

شرك، خرافه، ظلم و فساد در هم شكسته مى شود و خداپرستى و حق و عدل پا مى گيرد. چندى مى گذرد، مجدداً از درون همان جامعه، خودخواهى، هواپرستى، تمايلات اشرافى گرى زبانه مى كشد، و احياناً همان جامعه با حفظ قالبى سنتى از ره آورد پيامبر مصلح، دگرگون مى شود، بدان گونه كه رفته رفته از درون مى پوسد و به دوران سياه قبل از تحول رجعت مى كند، البته با پوشش هاى تازه اى از نفاق و شكل هاى جديدى از باطل و ظلم و فساد.

احياناً عوامل مخرب بيرون جامعه هم با دستيارى عمال درون جامعه در ايجاد و گسترش اين فساد و از هم پاشيدگى مؤثرند و آن ها نيز با انگيزه هاى سودجويى و مبارزۀ قدرت چنين مى كنند. همين ظلم و فساد و خرافه و فريب، باز هم روشن بينان و ستمديدگانى را برمى انگيزد كه حركتى تازه آغاز كنند.

اسلام جولان ها و زرق و برق هاى فريبنده حاكميت طاغوت را در طول تاريخ زودگذر مى داند و اصولاً همۀ توطئه ها، فريب ها، نفاق ها و دروغ پردازى ها را چون كفى بر آب مى بيند كه نمى تواند قاطعيت و اصالت داشته باشد و آن ها را سرانجام پوك و بربادرفتنى مى داند.(۲)

حق، به صورت عمل فردى يا اقدام گروهى يا حركت اجتماعى اثر مثبت خود را نگاه مى دارد اما با وجود اين در معرض هجوم باطل است و يارانى مى خواهد تا براى دفاع از آن تلاش كنند.

اسلام كوشش انسان ها و ايمان و هدف دارى آن ها را در دگرگونى اجتماعى مؤثر مى شناسد و ضعف و زبونى و بى رشدى و هواپرستى را موجب سلطۀ باطل مى شمرد.

در هر حال اين درگيرى بى امان حادثه مى آفريند و تاريخ مى سازد اما آيندۀ نهايى تاريخ اميدبخش است و سرانجامى درخشان دارد حق پيروز مى شود، عدالت همه جا را مى گيرد، باطل در همۀ اشكالش ريشه كن مى گردد و زور و ستم از بين مى رود.

ص: ۲۰۹


۱- . استفاده از سورۀ آل عمران - آيۀ ۱۳۶.
۲- . آيه هاى ۱۷ سورۀ رعد، ۸۱ سورۀ اسراء، ۱۸ سورۀ انبياء، ۲۴ شورى و آيات متعدد ديگر.

مشخصات زمان ظهور و نظام الهى:

اشاره

اين تجلى و حاكميت نهايى حق و اين پيروزى همه جاگير و قاطع و جهانى عدالت، در زمان ظهور دوازدهمين امام محقق خواهد شد. در آن دوران جامعۀ مطلوب اسلامى در سايۀ حكومت مطلوب اسلامى برقرار مى شود.

در بحث زير با بررسى صدها روايتى كه دربارۀ مختصات زمان ظهور آمده است، دورنماى مختصرى از جامعه و نظام حاكم آن روز را ترسيم مى كنيم. فراموش نكنيم كه اين چنين جامعه و نظامى، همان طرح جامع اسلام در اين زمينه است و چيزى جز آن نيست. اين بحث را در چند بخش زير عنوان مى كنيم:

1 - در آستانۀ سقوط

از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است:

«وى هنگامى قيام مى كند كه دنيا را هرج و مرج فرا گرفته و كشورها به يكديگر شبيخون مى زنند، نه بزرگ به كوچك رحم مى كند، نه نيرومند بر ناتوان مهر مى ورزد.»(1)

امام باقر (ع) فرمود،

«... قائم (ع) قيام نمى كند جز در هنگامى كه ترسى شديد مردم را فرا گرفته، و بحران ها، آشوب ها، گرفتارى ها و بيمارى آنان را احاطه كرده باشد. كشتار وحشيانه، اختلاف شديد و تفرقۀ دينى بين مردم افتاده و چندان دچار رنج و افسردگى شده و به جان يكديگر افتاده باشند، كه صبح و شام آرزوى مرگ كنند. آرى وى در نااميدى مطلق مردم، خروج

ص: 210


1- . ج 52 بحار - بابُ حَصائِصِ زمانِه - روايت 189.

خواهد كرد.»(1)

و در روايت متعدد ديگر آمده كه:

«او وقتى براى بسط عدالت برمى خيزد كه جهان از ظلم و جور پر شده است.»(2)

آرى، در چنين جهانِ غرق در ظلم و فسادى به پا مى خيزد. وى براى اين مبارزۀ عظيم راهى سخت و سهمگين در پيش دارد و يارانى فداكار و باايمان و واجد همۀ خصلت هاى لازم يك مجاهد راستين مى خواهد.

2 - رهبر و ياران انقلاب

از رسول گرامى اسلام نقل شده است كه امام قائم را چنين معرفى فرمود:

«وى امامى است پرهيزگار، پاك و پيراسته، شادى آفرين، پسنديده، راهنما، ره يافته كه به عدالت حكم مى كند و بدان فرمان مى دهد، خدايش را تصديق مى كند و خداى او را تصديق مى نمايد.»(3)

و امام صادق (ع) دربارۀ مراتب ايمان و نيروى پايدارى يارانش چنين فرمود:

«هر يك از يارانش گويى نيروى چهل مرد دارد، دلش از پاره هاى آهن محكم تر است، اگر بر كوه هاى آهن بگذرند آن را مى شكافند، سلاح خويش را به زمين نمى گذارند تا خداى بزرگ را راضى كنند.»(4)

و از روايت ديگرى استفاده مى كنيم كه در آن روزگار:

«مردمى باايمان، پارسا، مخلص، دين باور، پرهيزكار، تسليم در برابر حق، بردبار، پايدار، متين، بى رغبت به دنيا و مشتاق پروردگار... خواهند بود كه خدايشان وارث قدرت و ثروت زمين ساخته و دين و آرمانشان را كه برايشان برگزيده بود در زمين مستقر گردانيده. جز خداى را پرستش نمى كنند. هر گونه شركى را ريشه كن مى كنند. نماز را به موقع مى خوانند و زكات را به جاى مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند»(5)

ص: 211


1- . روايت 99 همان باب.
2- . روايت سابق، روايات ديگرى نيز در اين باب وجود دارد.
3- . روايت 4 باب سِيرِه و اخلاقه.
4- . روايت 44 همان باب.
5- . روايت 194 همان باب.

و از امام صادق (ع) نقل شده كه دربارۀ پيروان راستينشان چنين مى فرمايد كه:

«ترس از دلشان ريشه كن شده و در دل دشمنان افتاده است كه هر يك از آنان از سرنيزه پيشروتر و از شير، بى باك تر است...»(1)

3 - تحمل رنج در راه پيروزى

از طرفى بايد دانست كه پيروزى به آسانى دست نمى دهد و رنج و مشقت فراوان همراه دارد. مفضّل يكى از ياران امام صادق مى گويد، زمانى در حضور ايشان سخن از قائم (ع) پيش آمد و من گفتم اميدوارم به آسانى كارش پيشرفت كند. امام فرمود:

«چنين نخواهد بود و اين پيروزى دست نخواهد داد جز در غرقاب خون و عرق بدن»(2)

يعنى با برداشتن زخم و جراحات فراوان و تلاش هاى دشوارى كه عرق از سراسر بدن ها فرو ريزد.

و نيز يكى از ياران امام باقر گويد:

«به آن حضرت گفتم، چنين مى گويند كه وقتى مهدى قيام كند، همۀ كارها برايش خودبه خود رو به راه مى شود بى آن كه قطرۀ خونى ريخته شود، فرمود: ابداً چنين نيست، به حق آن كه جانم در دست اوست اگر بنا بود كارها بدين آسانى پا گيرد، براى پيغمبر اسلام چنين مى شد، پس چرا در راه مبارزاتش دندانش شكسته شد و صورتش زخم برداشت، نه چنين نيست به خدا، جز اين كه ما و شما غرق در عرق و خون زخم هاى خود گرديم...»(3)

يعنى هم رهبران و هم يارانشان در اين راه رنج مى بينند. و نيز از امام صادق ضمن گفتارى چنين نقل شده است:

«... گويى قائم و يارانش را مى بينم كه خطر از هر سو بر سرشان سايه انداخته،

ص: 212


1- . روايت 70 همان باب.
2- . روايت 124 همان باب.
3- . روايت 123 همان باب.

توشه هاى آن ها تمام شده، جامه هايشان فرسوده گشته، سجده بر پيشانى آنان اثر گذارده، روزها همچون شير ژيان و شب هنگام نيايشگر حق، دلهايشان چون پاره هاى آهن...»(1)

اما به هر حال اين فداكارى ها و رنج ها سرانجامى نيكو دارد، چنان كه امام صادق فرمود:

«درست است كه اهل حق هميشه در سختى به سر مى برند، اما اين تا سرانجامى نه چندان دور خواهد بود...»(2)

4 - نقش امداد غيبى و حمايت الهى

با وجود اين در پيروزى امام قائم، امداد غيبى و حمايت الهى نيز نقش زيادى دارد و در اين زمينه روايات فراوانى است.(3) و سرانجام اين فداكارى ها و لطف و امداد الهى، حاكميت اسلام حقيقى و نظام اعتقادى، اجتماعى و تربيتى آن است كه به عنوان نمونه روايات زير را ملاحظه مى كنيد:

امام صادق (ع) در توضيح اين آيه «خداست آن كه پيامبرش را براى هدايت و بسط دين حق فرستاد تا آن را بر همۀ دين ها پيروز گرداند، هر چند مشركان نپسندند» فرمود: «تأويل اين آيه جز در زمان قائم نخواهد بود كه پس از خروج او ديگر كافر و مشركى باقى نمى ماند...»(4)

اما تا بدان روز، اسلام را چندان در خرافه ها و شبهه ها غرق كرده اند كه گويى دين جديدى مى آيد.

امام صادق (ع) فرمود:

«همين كه قائم به پا خيزد امرى جديد مى آورد همان گونه كه پيامبر در آغاز ظهور اسلام امرى جديد آورد.»(5)

و نيز امام صادق دربارۀ حضرت مهدى فرمود:

ص: 213


1- . روايت 202.
2- . روايت 125.
3- . از جمله روايت 187، آيۀ 33 سورۀ توبه نيز به امدادهاى الهى و پيروزى نهايى اسلام اشاره دارد.
4- . روايت 36 و روايت 83 كه به تفسير آيه 33 سورۀ توبه مى پردازد.
5- . روايت 82.

«همان مى كند كه رسول خدا كرد. آن چه را كه پيش از آن بوده در هم فرو مى ريزد، همانند پيامبر كه نظام جاهلى را در هم ريخت، و اسلام را از نو آورد.»(1)

چندان اين نوآورى قائم عجيب مى نمايد كه براى گروهى از كسانى كه خود را دين شناس و طرفدار دين مى دانند غيرقابل تحمل مى شود و عليه آن حضرت غائله برپا مى كنند، اما در برابر اين نهضت عظيم جهانى و الهى نابود مى شوند. چنان كه در پايان روايت مفصلى كه از حضرت باقر نقل شده چنين آمده است:

«در جريانى كه صاحب امر، برخى احكام الهى را مى گويد و دربارۀ بعضى سنت ها سخن مى سرايد، از درون معابد، خروجى عليه او ترتيب مى دهند و امام به يارانش فرمان مى دهد تا آن ها را اسير كنند و سپس از پاى درآورند. و اين آخرين اقدامى است كه عليه قائم آل محمد انجام مى شود.»(2)

5 - افزايش آگاهى هاى عمومى پس از ظهور

وقتى بينش واقعى اسلام ترويج شد و حاكميت طاغوت و گمراهى هاى دين فروشان در هم شكست، محيط براى رشد فكرى و عقلى و افزايش آگاهى عمومى مساعد مى گردد. از حضرت على (ع) نقل شده كه فرمود:

«... گويى مى بينم كه خيمه هاى فراوان سرپا شده و در زير آن ها به مردم قرآن را به همان ترتيب كه نازل شده است ياد مى دهند...»(3)

امام باقر (ع) ضمن گفتارى دربارۀ آن دوران فرمود:

«... علم و حكمت چندان عمومى مى شود كه زنان نيز براساس كتاب خدا و سنت رسول خدا حكم مى كنند...»(4)

و دانش در رشته هاى مختلف گسترده مى شود، بدان گونه كه ميزان مسائل علمى كشف شده با گذشته قابل مقايسه نيست، به طورى كه در روايت امام صادق (ع)(5) مثالى بدين ترتيب آمده است كه اگر ظرفيت علمى بشر هفتاد و دو حرف باشد، تا آن روز فقط دو حرفش را شناخته اند اما در آن دوران به تدريج همۀ هفتاد و دو حرف شناخته خواهد شد.

ص: 214


1- . روايت 108.
2- . روايت 91.
3- . روايت 139.
4- . روايت 106.
5- . روايت 73.

و در مورد رشد عقلى و اخلاقى مردم، امام باقر (ع) چنين فرمود:

«در آن روزگار كه قائم ما برخيزد و مردم در سايۀ حمايت وى قرار گيرند، عقلهايشان شكوفا و خصلت هاى انسانى آنان كامل و بارور شود...»

6 - حاكميت مستضعفين

در آن دوران تودۀ محروم مردم وارث قدرت و ثروت زمين مى گردند، چنان كه آيۀ زير را روايات متعددى به آن دوران تفسير كرده اند:

«ما چنين اراده كرده ايم مردمى را كه ضعيف نگاه داشته شده اند مورد لطف خويش قرار دهيم و آن ها را پيشوايان و حكمرانان و وارثان قدرت و ثروت زمين سازيم.»(1)

7 - استقرار و عدالت

و بدين ترتيب اقتدار و شوكت ستمگران و سودپرستان در هم فرو مى ريزد و عدالت در سايۀ اين نظام همه جاگير مى شود:

«... زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه قبلاً از جور و ستم پر شده بود...»(2)

«هنگامى كه قائم برخيزد، به عدالت حكم مى كند و در روزگارش ستم از بين مى رود راه ها امن مى گردد و حق به اهلش مى رسد...»(3)

در آن زمان مساوات به صورت كامل اجرا مى شود. امام باقر (ع) فرمود:

«... همين كه قائم قيام كند ثروت را مساوى تقسيم مى كند و عدالت را در بين تودۀ مردم اجرا مى كند...»(4)

8 - نعمات و بركات

فراوان شدن وقتى بنا شد كارها به اهلش سپرده شود و محيط، محيط عدالت باشد، روشن است كه زمين از هر جهت آباد مى شود:

«... بركات از آسمان بر زمين فرو مى ريزد، زمين بهترين حاصل خود را برون مى دهد، درختان تمام ميوۀ خود را مى آورند، محيط زمين سرسبز و خرم و عطرآگين مى شود...»(5)

ص: 215


1- . سورۀ قصص - آيه 5.
2- . ذيل روايت 31.
3- . روايت 83.
4- . روايت 203.
5- . روايت 194.

و به همين ترتيب در چنين محيطى از معادن و منابع طبيعى حداكثر بهره بردارى مى شود.

«... و خدا برايش گنج ها و معادن زمين را آشكار مى كند...»(1)

9 - رام شدن طبيعت و ازدياد ثروت

و سرانجام همۀ قواى طبيعى رام آنان مى شود و به همۀ تجهيزات و وسايل دست مى يابند(2) و رفته رفته چندان ثروت زياد مى شود كه هيچ كس نيازمند و بيچاره نمى ماند.

«... حقوق سالانه و ماهانۀ مردم دو چندان به آنان پرداخت مى شود و بين همۀ مردم مساوات برقرار مى گردد، تا آن جا كه ديگر كسى محتاج زكات نيست. به افراد پول مى دهند و آنان برمى گردانند و مى گويند بدين پول ها نيازى نداريم... همۀ منابع مالى سطح زمين و زيرزمين در اختيار امام قرار مى گيرد و خطاب به مردم مى گويد، اين ها همه ثروت هايى است كه به خاطر به چنگ آوردن آن از بستگان خويش مى گسستيد و خونريزى مى كرديد و به حرام آلوده مى شديد. آن گاه از اين ثروت ها چندان در اختيار مردم مى گذارد كه هيچ گاه نظير نداشته است...»(3)

10 - ايجاد امنيت

و در چنين شرايطى محيط امن و آرامش به وجود مى آيد:

«... در آن زمان چندان امنيت بر سراسر زمين گسترده مى شود، كه از هيچ چيز به ديگران زيان نمى رسد و ترس و وحشتى وجود ندارد، حتى جنبندگان و حيوانات در بين مردم رفت و آمد مى كنند و به يكديگر آزارى ندارند...(4) بين مردم محبت و دوستى برقرار مى شود. با هم مواسات مى كنند. بين خود ثروت را با مساوات تقسيم مى نمايند. نيازمند بى نياز مى شود و گروهى بر گروه ديگر برترى جويى ندارند بزرگ به كوچك مهربان است و كوچك بزرگ را احترام مى گذارد و مردم در برابر حق تسليم هستند و بدان بازمى گردند و براساس آن داورى مى كنند...»(5)

ص: 216


1- . قسمتى از روايت 31.
2- . قسمت ديگرى از روايت 6.
3- . روايت 212.
4- . قسمتى از روايت 194.
5- . قسمتى ديگر از روايت 194.

11 - نوع دوستى و گسترش محبت و صميميت

بدين ترتيب محبت عمومى، مهربانى، حق پرستى، برادرى و برابرى مستقر مى شود و تبعيض و زور از بين مى رود و چندان يك رنگى و صميميت به وجود مى آيد كه گويى ميان آن ها، من و تويى وجود ندارد:

«وقتى قائم برخاست صداقت و صفا به وجود مى آيد، بدان حد كه شخص نياز خود را از جيب ديگرى برمى دارد و او هم جلوگيرى نمى كند...»(1)

12 - رفع غم و درد

ناتوانى، بيمارى و نقص عضو وجود ندارد:

«... كسانى كه روزگار قائم را درك كنند، بيمارشان بهبودى مى يابد و ناتوانشان نيرومند مى شود...»(2)

«در آن روزگار، كور، زمين گير و دردمندى نمى ماند، جز اين كه گرفتارى و بلا از او دور مى شود».(3)

اين حكومت حق و عدل، جهانى مى شود و شرق و غرب را فرا مى گيرد و بشر يكپارچه در چنين روزگار امن و عدالت و رفاهى نشو و نما مى كند(4) و روابط صميمانۀ انسانى بين هم ايمانان سراسر جهان برقرار مى شود چنان كه گويى از اين طرف و آن طرف جهان با يكديگر سخن مى گويند و يكديگر را مى بينند و با هم همدردى و همكارى دارند...(5)

و اين غير از روابط و قراردادهاى صلح بى اساسى است كه در گذشته براى حفظ منافع قدرت ها بسته شده و هر لحظه دستخوش ناپايدارى بوده است. حتى اين چنين قراردادها با ظهور قائم به كلى در هم مى ريزد و جاى همۀ آن ها را عدالت راستين همگانى مى گيرد.(6)

در آن روزگار ديگر نفاق و رياكارى بازارى ندارد و سازش و مجامله و پرده پوشى در كار نيست. همه بايد صميمانه و به راستى تسليم حكومت حق گردند

ص: 217


1- . روايت 164.
2- . روايت 68.
3- . ج 53 بحار - روايت 52.
4- . روايت 99 و 31 و....
5- . استفاده از روايت 213 و بعضى روايات ديگر.
6- . روايت 192.

وگرنه از پاى درآيند.(۱)

و اين حكومت نهايى حق و استقرار كامل عدالت و رشد همه جانبۀ انسان ها، آخرين حلقۀ تاريخ بشر است، پس از آن كه همۀ نظام ها و مكتب ها تجربه شده و توفيق همه جانبۀ جهانى به دست نياورده اند. آرى، اين قيام نهايى الهى، دورانى هر چند محدود، غرق در حق و عدالت است و پايان كار تاريخ.(۲)

ص: ۲۱۸


۱- . استفاده از روايات ۱۶۷ و ۱۷۷.
۲- . روايت ۵۸ و ديگر روايات.

خودسازى

اشاره

ص: 219

ص: ۲۲۰

چنان چه دانستيم انسان از نظر اسلام موجودى سازنده است، سازندۀ خود و سازندۀ محيط زندگى خود. ميزان موفقيتش در سازندگى محيط به ميزان موفقيتش در سازندگى خويش بستگى دارد و بالعكس، يعنى توفيق در بهسازى محيط زندگى راه او را براى بهسازى خويش هموارتر مى كند.

توجه به اين رابطۀ متقابل نيرومند ميان انسان و محيط زندگيش ايجاب مى كند كه او به مسألۀ خودسازى توجه كند و اهميت دهد. خودسازى وسيع و همه جانبه، متناسب با ديد وسيع و همه جانبۀ يك مسلمان نسبت به انسان و جهان.

اسلام در زمينۀ خودسازى انسان تعاليم وسيعى دارد كه با توجه به اصلى كه گفتيم به همۀ جنبه هاى مختلف زندگى او مربوط مى شوند؛ به جسم و جان، به نيازهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى و غيره كه در مجموع اين تعاليم، نظام تربيتى اسلام را تشكيل مى دهند.

رشد و سلامت جان

براى اين كه تن آدمى سالم بماند و رشد كافى بكند، بايد از تغذيۀ خوب، بهداشت لازم، آب و هوا و ديگر عوامل و شرايط زيستى سالم و مساعد برخوردار باشد و از هر گونه آفت و بيمارى يا آلودگى دور بماند.

روان آدمى نيز براى رشد و سلامت به خوراك سالم و سازگار و بهداشت متناسب نياز دارد وگرنه فرسوده مى شود و به تباهى مى گرايد.

البته خوراك و بهداشت جان و روان يا بيمارى و آلودگى آن

ص: 221

به گونه اى دگر است. مثلاً علم و ايمان خوراك جان و روان است، زيرا هر يك به گونه اى موجب رشد و پرورش روان مى گردد و به آن توان و نيرو مى بخشد، همان گونه كه غذاى خوب و سالم به بدن آدمى توان و نيرو مى دهد.

به همين ترتيب نادانى و بى ايمانى يك انسان بلاى جان اوست و او را در معرض ابتلا به بيمارى هاى گوناگون اخلاقى قرار مى دهد.

بحث اخلاق اسلامى در همين زمينه است كه چه خوى و خصلتى مايۀ بهداشت و سلامت جان و روان است يا چه خوى و خصلتى مايۀ بيمارى و ناراحتى جان و روان و راه دست يابى بر آن يك و پيشگيرى يا درمان اين يك چيست.

هماهنگى در رشد

همان طور كه قبلاً گفتيم انسان داراى دو جنبه است، يكى مادى و جسمانى كه از آن به بدن تعبير مى كنيم و ديگر معنوى كه آن را روح و روان مى ناميم. پرورش انسان بايد در هر دو جهت به طور هماهنگ پيش رود. اگر صرفاً به روح و روان خويش پردازد و تن را فراموش كند ناتوان و فرسوده مى شود و نه تنها از رفاه و لذت مادى محروم مى گردد بلكه براى سير و حركت معنوى هم مركب راهوارى در اختيارش نمى ماند، زيرا با بدن بيمار و فرسوده امكان رشد و تعالى براى جان و روان بسيار ضعيف است. همچنين اگر همۀ زندگيش خورد و خوراك و لذت مادى باشد، ديگر مجالى براى براى تجلى انسانيت آدمى نمى ماند و از سطح چهارپايان پا فراتر نمى نهد.

براى تكامل انسان در هر يك از اين دو جهت ابزار و عوامل و راه هاى گوناگون هست كه بايد شناخته شوند و برنامۀ زندگى با در نظر گرفتن همۀ اين عوامل تنظيم گردد تا رشد او متوقف نشود يا دچار عدم تعادل نگردد. در جهت رشد بدن، تن آدمى به ويتامين ها و مواد غذايى گوناگون نياز دارد كه هر يك در حدى معين براى بدن لازم است، به همين جهت زياده روى در مصرف يك نوع مادۀ غذايى به همان اندازه بيمارى زاست كه كمبود آن.

ص: 222

يا براى سلامت بدن حركت و كار ضرورى است. اگر بدن به كلى بى حركت باشد به زودى فرسوده و ناتوان مى شود. ولى استراحت و آرامش نيز براى بدن لازم است زيرا كار سخت و مداوم نيز انسان را از پا درمى آورد و تنبلى و بى كارى مستمر پژمرده اش مى كند.

در جهت رشد معنوى هم همين طور، مثلاً داشتن رأفت و عاطفه براى آدمى لازم است. او بايد در برابر رنجى كه به ديگران مى رسد حساس باشد، عاطفه اش تحريك شود و در پى علاج ناراحتى مردم ديگر برآيد. ولى همين دلسوزى و عاطفه نبايد چندان افراطى باشد كه او را از مجازات خائن يا ضربه زدن به دشمن متجاوز باز دارد.

از مهم ترين امتيازات اسلام آن است كه با ديدى همه سونگر آن چه را كه به همۀ ابعاد انسان تكامل مى بخشد مى آموزد و از هر چه ناهماهنگى يا وقفه در كمال و رشد همه جانبۀ او ايجاد كند جلوگيرى مى كند. به همين جهت اخلاق اسلامى نقش سازنده دارد و مايۀ سلامت بخش روان آدمى است.

معيارهاى اخلاق

آيا اخلاق پايه و مايه و معيارهايى اصيل دارد يا پوششى ساختگى براى اغراض شخصى يا طبقاتى است ؟ آيا طبقات مرفه و قدرتمند جامعه ها به خاطر آن كه تودۀ مردم را آمادۀ بهره كشى كنند اخلاق را بهانه كرده و مسائلى از قبيل صبر، قناعت، لزوم رعايت حق ديگران، گذشت و غيره را مطرح كرده اند تا خود به چپاول پردازند و استثمار كنند و زحمتكشان را به عنوان رعايت اصول اخلاقى به سكوت و تسليم وادارند؟ آيا طبقات محروميت كشيده مفاهيم اخلاقى از قبيل محبت، احسان، عدالت يا تواضع و غيره را براى رام كردن طبقات حاكم خلق كرده اند؟ يا آنكه براى مسائل اخلاقى زيربناهاى اصيل ترى وجود دارد؟

شك نيست كه برخى از تعاليم اخلاقى به صورت هاى مختلف مورد سوءاستفاده قرار گرفته و مى گيرد. آنان كه در پى جلب منافع خويش

ص: 223

هستند، به خصوص اگر نفوذ و امكاناتى داشته باشند، مى كوشند تا از هر وسيله اى كه به دستشان برسد استفاده كنند و راه را براى رسيدن به مطامع خويش هموار سازند. آن ها در اين راه همه چيز را به خدمت خود درمى آورند، چنان كه تحقيقات علمى، با همۀ اصالت و صفايى كه دارد گهگاه در خدمت ظلم و طغيان و به بند كشيدن زحمتكشان درمى آيد. مفاهيم اخلاقى هم همين طور است. چه بسا كه به نام آزادى، آزادى ها سلب مى شود و به نام عدالت و برابرى، بى عدالتى ها و حق كشى ها صورت مى گيرد. اصولاً هر چيز خوب و سودمند ممكن است مورد بهره بردارى غلط قرار گيرد ولى در اين مطلب هم شكى نيست كه هيچ گاه عدالت و بى عدالتى يكسان نخواهند بود، هر چند از نام عدالت به غلط استفاده شود. و هيچ گاه آزادى واقعى همانند اسارت و بردگى نخواهد بود، هر چند آن را با مفهومى وارونه به خورد مردم بدهند.

بدين ترتيب اگر از تعاليم اخلاقى بد بهره بردارى شود يا به صورت وارونه بر طبقۀ محروم تحميل گردد، دليل بى ارزشى يا عدم اصالت اين تعاليم نخواهد بود، بلكه دليل روشنى بر اين وظيفه است كه بايد تلاش كرد تا در جامعه «فريب» رخنه نكند و ارزش ها در خدمت بهره كشان درنيايد.

حقيقت اين است كه اخلاق ريشه اى در فطرت انسانى دارد. انسان به حكم سرشت انسانى خويش خواهان خصلت هايى است كه با شرافت انسانى او سازگار باشد. پيشنهادكنندگان اصلى اخلاق نيز، اعم از پيامبران، حكيمان و اندرزگويان، به خاطر مصالح نوع انسانى و دفاع از منافع همۀ انسان ها مسائل اخلاقى را طرح و پيشنهاد كرده اند، نه به خاطر منافع يك طبقه و عليه طبقۀ ديگر.

از اين گذشته بايد به فرق ميان اخلاق و آداب توجه شود. اخلاق به اصل نظام دادن به غرايز و احساسات و تمايلات و پرورش آن ها و كيفيت آن مربوط است. ولى آداب يك سلسله رفتارهاى عملى است كه تابع يك سلسله مصلحت ها و قراردادهاست و گاهى به معيارهاى اخلاقى هم مربوط مى شود. مثلاً خويشتن دارى و قوت اراده، استقامت، شجاعت، تقوا و امثال آن ها اخلاق است. در هزارها سال پيش استقامت

ص: ۲۲۴

و شجاعت و امثال آن ها خصلت هايى شايسته بوده و اكنون نيز چنين است. امّا برخلاف آن، آداب غذاخوردن و لباس پوشيدن و امثال اين ها - كه غالباً امورى نسبى و محلى هستند - مستقيماً به نظامات روحى و اخلاقى مربوط نمى شوند. البته همان طور كه خواهيم ديد وجود اصول كلى و ثابت اخلاقى مانع آن نخواهد بود كه دستورهاى اخلاقى، كم وبيش قابليت انعطاف داشته باشند. مثلاً راست گويى به عنوان يك اصل مسلم از اصول اخلاقى اسلام است ولى اگر گفتن يك راست موجب به خطر افتادن جان يا مال يا حيثيت كسى گردد، در اين صورت بايد از گفتن چنين راستى صرف نظر كرد. ولى وجود يك چنين موارد استثنايى كه انسان در آن ها بر سر يك دو راهى اخلاقى قرار مى گيرد، به ارزش و اصالت هر يك از آن دو در شرايط عادى لطمه اى نمى زند و به هر حال راست گويى به عنوان يك خصلت پاك روحى و اخلاقى ايجاب مى كند كه مادام كه يك مانع اخلاقى ديگر در كار نيست انسان از گفتن راست منحرف نشود. چنان كه نماز كه يك عبادت لازم همگانى است، در سفر و در حال بيمارى ساده تر مى شود يا روزه يك عبادت ديگر اسلامى است كه بر همه كس واجب است ولى در مواردى وجوب آن برداشته مى شود.

پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك

شعار معروف پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك شعارى ارزنده است، ولى فقط همين اندازه مى تواند اثر داشته باشد كه توجه ما را به نقش نيكى در جنبه هاى مختلف زندگى انسان جلب كند، بى آن كه بتواند تعريف روشنى از اخلاق نيك به دست ما دهد، زيرا مهم اين است كه بدانيم ملاك و معيار «نيكى و خوبى» چيست. آن چه مردم بپسندند يا آن چه با طبع آدمى سازگار باشد؟ آن چه با قوانين موجود محيط منطبق گردد يا آن چه با منافع شخص يا گروهى جور آيد؟ آن چه آسايش و رفاه آدمى را تأمين كند يا چيزى جز اين ها؟

ص: 225

بسيارى از كارها از نظر برخى از مكتب هاى اخلاقى، پسنديده و اخلاقى است و از نظر مكتب هاى ديگر ناپسند و غيراخلاقى. مثلاً يك مكتب اخلاقى سكوت و تسليم در برابر زورگو را مى پسندد و كارى اخلاقى مى شمرد و مى گويد اگر به طرف راست چهره ات سيلى زدند طرف چپ را پيش بگير. ولى مكتب ديگر مى گويد اگر كسى بر تو ستم كرد جلو او را بگير و او را به همان اندازه كه ستم كرده مجازات كن و هر يك از اين دو مكتب همان كار را «نيك» و «خوب» مى داند كه خود پيشنهاد مى كند. اصولاً همۀ مكتب هاى اخلاقى با همۀ اختلاف روشى كه دارند، بر هر كار و خصلتى كه پيشنهاد مى كنند برچسب «گفتار نيك» يا «كردار نيك» مى زنند. پس اگر فعل اخلاقى را بخواهيم به «كار نيك» تعريف كنيم، متضمن هيچ توضيح و تفسيرى دربارۀ آن نخواهد بود. بنابراين مسألۀ مهم در اخلاق، شناخت ملاكها، معيارها، جهت ها و زيربناى واقعى نيك و بد است.

معيارهاى اصلى اخلاق از نظر اسلام:

1 - عزت، كرامت و ارجمندى انسان

در يك روايت معروف از پيغمبر گرامى اسلام چنين آمده است:

«من برانگيخته شدم تا مايه هاى ارجمندى و بزرگوارى انسان را به حد كمال برسانم.»

در روايت ديگر از امام صادق (ع) چنين نقل شده است:

«خداى بزرگ پيامبران را به مكارم اخلاقى (خوبى هاى بزرگوارانه) اختصاص داده است. هركس اين خصلت ها را داراست، خداى را بر چنين مرحمتى سپاس گزارد، و هركس چنين خوبى هايى ندارد با التماس آن ها را از پيشگاه خدا درخواست كند.»

ص: 226

راوى مى گويد: «پرسيدم اين خصلت ها كدامند؟»

فرمود:

«پارسايى، قناعت، بردبارى، سپاسگزارى، شكيبايى، سخاوت، شجاعت، غيرت، نكوكارى، راست گويى و اداى امانت.»

منظور از كرامت و ارجمندى اين است كه آدمى در جريان خودسازى و حركت نفسانى خود برخى از كارها را با كرامت و ارجمندى و مقام انسانى خويش ناسازگار مى يابد يعنى كارهايى كه او را پست و زبون مى كند و بى مقدار و بى ارج جلوه مى دهد. و در برابر، كارهاى ديگرى را مايۀ بزرگوارى خويش مى يابد، كارهايى كه به او شخصيت روحى مى دهد و بر ارج و اعتبار او مى افزايد. مثلاً او به روشنى مى يابد كه حسد آدمى را در درون خود زبون مى كند. حسود كسى است كه نمى تواند پيشرفت ديگران را تحمل كند. از موقعيتى كه نصيب ديگران مى شود رنج مى برد و ناراحت مى شود و تنها عكس العملش اين است كه بكوشد تا در كار آن ها اخلال كند تا آن ها همچون خود او محروم شوند و تا به اين منظور پست خود نرسد، از پاى نمى نشيند. هركس به خوبى در خود اين دريافت درونى را دارد كه اين چنين خصلتى زبونى و بى شخصيتى است. اين بى ارزشى و كم ظرفيتى يك انسان است كه چشم نداشته باشد موفقيت ديگران را ببيند.

همين طور صفت بُخل، يعنى اين كه شخص چندان به ثروتش وابسته باشد كه حاضر نشود آن را در راه رفاه زندگى خود و خانواده اش يا در راه خدمت به خلق مصرف كند. پيداست كه اين چنين انسانى اسير و زبون مال و منال خويش است و با اين خصلت در خود احساس پستى و كوچكى مى كند.

پس مى بينيم كه احساس كرامت و بزرگوارى، احساس صادقى در انسان است. ما در يك سلسله كارها از قبيل احسان، گذشت، عفاف و استقامت در خود شرافت، عزت و بزرگوارى احساس مى

ص: ۲۲۷

كنيم و در يك سلسله كارهاى ديگر، نظير دروغ، ريا، چاپلوسى، حسد و بخل، احساس زبونى. اين حالتى است كه آدمى در خود مى يابد بى آن كه تابع آداب و عادت محيط يا تلقين اين و آن باشد. اسلام اين چنين خصلت هايى را به شدت نكوهش كرده و از آن نهى مى كند. صفاتى مانند «گذشت و فداكارى» مايۀ كرامت نفس و نشانۀ علو همت و عظمت روح است. چون انسان فداكار انسانى است كه بر خويشتن مسلط است و شخصيتى چنان والا دارد كه مى تواند از آن چه مورد علاقۀ شخصى اوست به خاطر ديگران يا به خاطر هدفش بگذرد.

«تواضع» به معنى احترام گذاردن به ديگران، از پوستۀ خود درآمدن و ارزش هاى ديگران را هم به حساب آوردن، نه به معنى خودباختگى و زبونى در برابر زورمندان، يك خُلق بزرگوارانه و مايۀ كرامت انسان است. انسانى كه چندان بر خويشتن مسلط است كه گرفتار غرور و خودبينى نيست، بلكه با واقع بينى فضيلت ديگران را هم مى بيند و به آن ارج و احترام مى گذارد.

اين خصلت ها كه پايه و مايۀ بزرگوارى نفس است بخشى از اخلاق پاك اسلامى است. از اين نمونه ها در دو قطب مثبت و منفى فراوان داريم و شايد بتوانيم كليۀ مسائل اخلاقى را تا حدودى به اصل «كرامت انسان» مربوط بدانيم. به همين جهت است كه پيغمبر بزرگوار اسلام رسالت اخلاقى و انسان سازى خود را در «تكميل مكارم اخلاق و مايه هاى بزرگوارى انسان» خلاصه كرده است.

2 - تقرب به خدا

كار پسنديده كارى است كه انسان را به خدا نزديك سازد، يعنى او را داراى آن صفات كمال كند كه در بحث خداشناسى قسمتى از آن ها را برشمرديم. خدا داناست، تواناست، كاردان است و از روى حساب كار مى كند. عادل، مهربان و بخشنده است و همه از خوان نعمتش برخوردارند. نيكان را دوست دارد و از بدان و

ص: 228

ستمگران بيزار است و غيره. انسان به هر مقدار كه از اين صفات كمال الهى برخوردار باشد، به همان اندازه به خدا تقرب مى يابد و به او نزديك مى شود. اگر اين صفات در انسان به صورت خلق و خوى درآيد، يعنى به آن ها عادت كند و چنان شود كه اين كمالات از درون او بجوشند، در اين صورت مى توان گفت كه او به «اخلاق اسلامى» خو گرفته است:

تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللهِ . «به اخلاق الهى خو بگيريد و خداگونه شويد.»

اين ها دو ملاك و معيار اصيل اخلاق اسلامى هستند. انسانِ اسلام، با صرف نظر از هر گونه سود كه در يك كار يا يك خلق و خوى براى خود يا ديگران بيابد، و با صرف نظر از هر نوع زيان كه در يك كار يا خوى براى خود يا ديگران ببيند، همواره در پى آن است كه بداند آيا اين كار يا اين خصلت با كرامت و ارج انسانى او سازگار است و به او در راه تقرب و سير به سوى حق كمك مى كند يا نه. هر كار يا خصلت و خوى را كه در جهت كرامت او باشد و بر ارج انسانى اش بيفزايد و او را به خدا نزديك تر كند، كار و خصلتى روا و پسنديده مى شناسد. و هر كار يا خصلت و خوى را كه بر كرامت انسانى او آسيبى وارد كند و او را در راه تقرب به حق ناتوان گرداند، كار و خصلتى ناروا و ناپسند مى شمرد و از آن مى پرهيزد. در عين حال مى داند كه با رعايت همين دو معيار اصيل اخلاق اسلامى، خودبه خود انسانى بار مى آيد هشيار، آگاه، پرشور و تلاش گر در راه بالاترين مصالح و منافع واقعى خود و كوشا در راه مصالح و منافع واقعى همۀ انسان هاى ديگر.

ص: ۲۲۹

خصلت هاى ناروا

اشاره

انسانِ اسلام بايد خود را از هر خصلت ناروا كه مانع كمال و كرامت نفس است پيراسته سازد تا آمادۀ پذيرش خوى هاى سازنده و پاك انسانى شود و تعادل و رشد لازم براى انسان تر شدن و به خدا نزديك گشتن را به دست آورد.

حالا مى خواهيم چند خصلت ناپسند را بشناسيم و به نقش آن ها در انحطاط و سقوط انسان و آسيبى كه بر كرامت و ارج انسانى او وارد مى آورند و به زيان هاى بس بزرگى كه براى جامعۀ بشرى دارند، آشنا گرديم.

1 - نفاق

نفاق به معنى دورويى و دورنگى است، بدان گونه كه زبان چيزى را اظهار كند كه در دل نيست و شخص در ظاهر خود را به گونه اى بنماياند كه در حقيقت برخلاف آن است.

نفاق اگر به اصل ايمان و مسلمانى مربوط باشد، خطرهاى بزرگى براى جامعۀ اسلامى به بار مى آورد. كسى كه خود را جزو اردوى مؤمنان و مسلمانان معرفى مى كند ولى در حقيقت با آن ها نيست، درست مانند جاسوسى است كه به دروغ، خود را هوادار يك ملت معرفى كند، در حالى كه دشمن آن ملت و در صدد خيانت به آن است.

نفاق در زمينه هاى ديگر نيز آسيب هاى فراوانى به افراد جامعه وارد مى كند. مثلاً نفاق در زمينۀ دوستى و اظهار محبت. وقتى كسى خود را دوست ديگرى معرفى مى كند و اصرار دارد كه خود را خيرخواه و نزديك به او نشان دهد اما در باطن دشمن اوست، طرف مقابل به او اعتماد مى كند، اسرار خود را با او در ميان مى گذارد، در مشكلات خود با وى مشورت مى كند و حتى او را در كار و زندگى خود شركت مى دهد،

ص: 230

بدان اطمينان كه وى به راستى دوست باصفا و صديق اوست در حالى كه او در حقيقت دشمن اوست و در مشورت به او خيانت مى كند، اسرار او را فاش مى سازد و نه تنها به او خدمتى نمى كند و دردى درمان نمى كند بلكه به هر ترتيب شده، به او صدمه مى زند و خيانت مى كند. رسول اكرم (ص) مى فرمود:

«منافق چون چوبۀ نخلى (كج و معوج) است كه صاحبش آن را به هر طرف سقف بگذارد جور در نيايد. ناچار بايد آن را بسوزاند، چون نفع ديگرى برايش ندارد.»(۱)

كسانى كه خود را خدمت گزار، طرفدار مصالح مردم و حافظ دين و منافع اجتماع مى نمايانند، اما در حقيقت مطامع شخصى خويش را دنبال مى كنند و در راه خيانت و زيان قدم برمى دارند، به هر نسبت كه نفوذ و موقعيت بيشترى داشته باشند خطر بيشترى هم دارند، چون ممكن است مردم به آنان اعتماد كنند و كارهاى خود را به دستشان بسپارند و صدمه ببينند.

قرآن لبۀ تيز مبارزۀ خود را متوجه منافقان كرده است، بدان گونه كه در بيش از ۳۵ مورد آنان را مذمت كرده است. شدت لحن قرآن در مورد منافقان چنان است كه گاهى از آن ها در رديف كافران و بت پرستان نام مى برد(۲) و زمانى پايين ترين و پست ترين درجۀ دوزخ را به آنان وعده مى دهد.

منافقان از ديد قرآن: از نظر قرآن، يكى از خطرات منافقان براى جامعه اين است كه آن ها مروج فسادند و از كارهاى پسنديده جلوگيرى مى كنند:

«مردان و زنان منافق همه از يك گروهند، به كارهاى ناپسند فرمان مى دهند و از كارهاى پسنديده جلوگيرى مى كنند و دستشان براى پول دادن باز نمى شود. آنان خدا را فراموش كرده اند، خدا هم آن ها را فراموش كرده است. به راستى كه منافقان تبهكارند.»(۳)

ص: ۲۳۱


۱- . اصول كافى، ج ۲، ص ۳۹۵.
۲- . سورۀ توبه، آيات ۶۹ و ۷۴.
۳- . سورۀ توبه - آيۀ ۶۸.

آنان تا مى توانند در پيشرفت حق كارشكنى مى كنند:

«وقتى به آنان گفته مى شود، به سوى دينى آييد كه خدا فرستاده و به جانب پيغمبر گراييد، مى بينى كه منافقان نمى گذارند كه مردم به تو بپيوندند.»(۱)

حتى از سخت گيرى مالى و فشار اقتصادى نسبت به مردم باايمان و فداكار دريغ ندارند، بدان اميد كه اصل حق را از پاى درآورده و پراكنده سازند:

«همان ها هستند كه مى گويند به اطرافيان پيغمبر پول ندهيد تا از دور و بر او پراكنده شوند. سرچشمه هاى ثروت آسمان و زمين در دست خداست، ليكن منافقان نمى فهمند.»(۲)

با وجود اين سخت وحشت دارند كه مبادا باطن آن ها آشكار گردد و رسوا شوند:

«منافقان از آن بيم دارند كه مبادا عليه آنان سوره اى فرود آيد و رازهاى درونى آن ها فاش شود. بگو هر چه مى خواهيد مسخره كنيد، حتماً خدا آن چه را كه از آن بيم داريد آشكار خواهند كرد.»(۳)

آن ها در اضطراب هميشگى به سر مى برند و از هر گوشه كه صدايى برخيزد، آن را سخنى مى پندارند كه عليه آنان گفته شده است:

«... هر فريادى را عليه خود مى انگارند. آنان به راستى دشمنند، از آنان حذر كن...»(۴)

براى فريب دادن ديگران و خوب نشان دادن خود سوگندها مى خورند:

«هنگامى كه منافقان پيش تو آيند، مى گويند: شهادت مى دهيم كه تو فرستادۀ خدايى - خدا مى داند كه تو فرستادۀ او هستى - اما خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند.»(۵)

اما همين كه به دام افتادند و گرفتار شدند، به دست و پا مى افتند،

ص: ۲۳۲


۱- . سورۀ نساء - آيۀ ۶۱.
۲- . سورۀ منافقون - آيۀ ۷.
۳- . سورۀ توبه - آيۀ ۶۴.
۴- . سورۀ منافقون - قسمتى از آيۀ ۵.
۵- . سورۀ منافقون - آيۀ ۱.

منكر خيانت هاى خود مى شوند و باز هم مى كوشند خود را خيرخواه معرفى كنند:

«پس چرا وقتى در اثر كارهاى ناپسندشان گرفتار مصيبت مى شوند پيش تو مى آيند و به خدا سوگند ياد مى كنند كه ما جز نيكى كردن و فراهم آوردن وسايل پيشرفت شما نظرى نداشتيم.»(۱)

وقتى از آن ها به همكارى دعوت شود، وعده هاى طلايى مى دهند ولى به هنگام عمل كوتاه مى آيند و خيانت مى كنند:

«برخى از آنان هستند كه با خدا تعهد مى كنند كه اگر خدا در كارشان گشايشى داد و از فضل خويش به آنان مرحمت كرد، حتماً به ديگران انفاق كنند و كارهاى شايسته انجام دهند، اما همين كه خدايشان از فضل خويش كرامت فرمود، بخل مى ورزند و سرپيچى مى كنند و روى مى گردانند.»(۲)

آرى، نفاق و دورويى بلاى جان خود منافق و ديگران است. نفاق آلودگى و تيرگى جان آدمى و نشان بى شخصيتى و پستى و رذالت اوست، چه آدمى كه چند شخصيتى باشد در واقع شخصيت ثابتى ندارد و بدين ترتيب از آن كرامت نفس كه شايستۀ انسان است بى بهره و از خدا دور است.

«منافقان به خيال خود به خدا نيرنگ مى زنند اما خدا نيرنگشان را به خودشان برمى گرداند. وقتى در نماز شركت مى كنند، با حالت بى ميلى نماز مى خوانند، ريا مى كنند و مردم را فريب مى دهند، نه اين كه به راستى به ياد خدا باشند. در حال دودلى و چندرنگى به سر مى برند، نه با اين جماعتند و نه با آن جماعت. هركس خدايش گمراه كند، براى او راه روشنى به سوى خدا پيدا نخواهى كرد.»(۳)

حضرت على (ع) دربارۀ منافقان مى فرمايد:

ص: ۲۳۳


۱- . سورۀ نساء - آيۀ ۶۲.
۲- . سورۀ توبه - آيه هاى ۷۵ و ۷۶.
۳- . سورۀ نساء - آيه هاى ۱۴۲ و ۱۴۳.

«اى مردم، من شما را به تقوا سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم. اينان گمراهند و گمراه كننده، لغزش گرند، و لغزاننده. هر لحظه به رنگى درمى آيند و هر گاه شكل تازه اى به خود مى گيرند. شما را به نفع خود بار مى آورند. همه جا براى شما كمين كرده اند. دلهايشان بيمار است اما ظاهرشان تميز و آراسته. پنهانى همه جا سر مى زنند. خود درد و رنج مى آفرينند اما از دارو سخن مى گويند. گفتارشان از درمان است اما عملشان درد و رنج آفرين. به آسايش افراد رشك مى برند و برايشان گرفتارى مى تراشند. اميدها را بر باد مى دهند. به خاطر آن ها در هر رهگذر كسى از پاى درآمده است. خود را محرم دل ها مى دانند و بر گرفتارى هاى مردم اشك تمساح مى ريزند. از ديگران ثنا مى گويند تا آنان نيز ثناخوانشان گردند. وقتى از كسى چيزى درخواست مى كنند پافشارى دارند و اگر با كسى درافتند رسوايش مى كنند. اگر حكمى كنند زور مى گويند. در برابر هر حق باطلى تراشيده اند و در راه هر تلاشگرى پرتگاهى. بر هر انسان زنده جلادى گماشته اند. بر هر در كليدى ساخته اند و براى هر شب تاريك چراغى افروخته اند تا به مطامع خود دست يابند و با بر باد دادن اميدها بازارشان گرم شود و كالايشان رونق يابد. سخن مى گويند اما فريب مى دهند. تفسير مى كنند اما تخدير مى نمايند. راه را براى جلب همكار هموار مى كنند سپس او را در تنگنا قرار مى دهند و راه فرار را به رويش مى بندند.»

2 - تكبر

تكبر، يعنى بزرگى فروختن به ديگران كه گاهى ناشى از «خود بزرگ بينى» و گاهى ناشى از احساس حقارت و «خود كم بينى» است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«تكبر آن است كه ديگران را كوچك بشمرى و زير بار حق نروى.»(1)

ص: 234


1- . اصول كافى، ج 2، ص 308.

در جاى ديگر فرمود:

«هيچ كس نيست كه تكبر كند و زور بگويد، مگر در اثر حقارت و زبونى كه در خود احساس مى كند.»(۱)

تكبر نشانۀ كم خردى است. امام صادق (ع) مى فرمايد:

«در دل هيچ كس چيزى از تكبر پيدا نمى شود، جز اين كه به همان اندازه - نه كم، نه زياد - از عقلش كم مى شود.»(۲)

آن كس كه در محاسبۀ مقام و ارزش خويش واقع بين و درست انديش است و حاضر است منصفانه قضاوت كند و به فضيلت هاى ديگران اعتراف نمايد و حقيقت را بپذيرد، خودبه خود تكبر نمى ورزد. متكبر در عين خودخواهى و بزرگى فروختن، در اعماق جان احساس زبونى مى كند. او درمى يابد كه كمبودهاى فراوان دارد. از اين كمبودها رنج مى برد اما به جاى آن كه در پى آن باشد تا با تدبير و پشتكار از كمبودهاى خود بكاهد، بر آن ها پرده مى نهد و به خود بزرگى مى بندد تا عقدۀ حقارتش گشوده شود. در صورتى كه عظمت و كبرياى واقعى از آن خداست، اوست كه همۀ كمالات را در حد بى نهايت داراست. قدرت، علم، عظمت و حاكميت مطلق فقط از آن اوست.

او شايستۀ آن هست كه خود را به بزرگى وصف كند و عظمت و بزرگوارى خود را ابراز كند، چون به راستى چنين است. اما ديگران كه آفريده، پرورده و تحت تسلط او هستند، از خود چيزى ندارند و همه بندۀ اويند، پس شايسته نيست كه خود را بزرگ پندارند و كبريايى فروشند. بايد با كسب فضايل معنوى و علمى بيشتر و تخلق به اخلاق بهتر و سير به سوى خدا واقعاً بزرگى بيشتر و عزت و عظمت افزون تر كسب كنند، نه آن كه در عين زبونى و ناتوانى و دور بودن از همۀ كمالات به خويشتن بزرگى بندند و لباس كبريايى بپوشند.

امام صادق (ع) فرمود:

«تكبر در ميان اشرار پيدا مى شود. كبر و عظمت لباسى است زيبندۀ خدا. هركس با خدا در كبريايى و عظمت هماوردى كند و خود را بزرگ جلوه دهد، خدا به او چيزى جز زبونى و پستى نمى افزايد.»

ص: ۲۳۵


۱- . اصول كافى، ج ۲، ص ۳۰۸.
۲- . اصول كافى، ج ۲، ص ۳۰۸.

متكبران بلاى جان جامعه هستند. آنان چندان خودخواهند كه تصور مى كنند تنها رأى و نظر آن ها درست است، در حالى كه عملاً فقط منافع خود را مى بينند و شخصيت و احترام خود را مى پايند. آن ها همۀ شايستگى هاى گوناگون را منحصر در خود مى دانند، بنابراين، نظر، اعتبار، مقام و حقى براى ديگران نمى بينند و چنين انتظار دارند كه همه فرمانبردار و بردۀ آن ها باشند و همان را بخواهند كه آن ها مى خواهند، در هر مجلس براى آنان راه باز كنند، تسليم نظرشان باشند و در برابرشان كرنش كنند. همين متكبرانند كه رفته رفته به صورت طاغوتها درمى آيند. يعنى خودكامه هاى سركشى مى شوند كه به خود حق مى دهند هر گونه ظلم و زور و تعدى نسبت به ديگران روا دارند و خود را صاحب اختيار مطلق جان و مال و حيثيت مردم پندارند، يعنى همان وضع اجتماعى ناپسند كه درست در نقطۀ مقابل اصول تربيتى و اجتماعى اسلام است.

اسلام همه را برابر مى داند و بندۀ يك خدا و داراى حقوق و احترام مشترك مى شمرد. از نظر اسلام هيچ كس حتى ضعيف ترين افراد جامعه نبايد مورد تجاوز و هتك حرمت و بى اعتنايى قرار گيرد. هيچ كس حق ندارد خود را انسانى برتر و مالك الرقاب تصور كند.

بنابراين، متكبر هم به خود بد مى كند و از اعتبار و ارزش معنوى و كرامت انسانى خود مى كاهد، هم مردم را قلباً از خود بيزار مى كند، به طورى كه به او بى اعتنا مى شوند و ارج و نفوذى در دل آن ها ندارند، هم حقوق ديگران را پايمال مى كند، هم با خدا ستيزه دارد و به خود اجازه مى دهد كه در برابر كبريا و جلال او، خودى بنمايد.

«به آنان (يعنى متكبران) گفته مى شود از درهاى دوزخ درآييد و جاودانه همانجا بمانيد كه جايگاه متكبران چه بد جايگاهى است.»(۱)

«و موسى گفت: من از هر شخص متكبر به خدا پناه مى برم، خدايى كه پروردگار من و شماست.»(۲)

ص: ۲۳۶


۱- . سورۀ زمر - آيۀ ۷۲.
۲- . سورۀ غافر - آيۀ ۲۷.

«و اين چنين خدا بر دل هر انسان متكبر و زورگو مُهر مى زند.»(1)

3 - سخن چينى

سخن چينى آن است كه شخص مطلبى را كه از كسى دربارۀ ديگرى شنيده نزد او بازگو كند، بدان گونه كه ميان آنان بدبينى و دشمنى ايجاد كند و بدين ترتيب بين دوستان قديمى و حتى خانواده ها و نزديكان اختلافات و دشمنى هاى عميقى به وجود آورد. اين نهايت پستى و رذالت انسان است كه در صدد باشد بين همنوعان خود آتش كينه و عداوت روشن كند و آن ها را به جان هم اندازد. قرآن توصيه مى كند كه به حرف اين گونه انسان نماهاى دو به هم زن گوش ندهيم:

«از مردم پستى كه زياد سوگند مى خورند و فراوان طعنه مى زنند و سخن چينى مى كنند حرف گوش كن.»(2)

امام صادق (ع) فرمود:

«بزرگ ترين جادو سخن چينى است كه بين دوستان جدايى مى افكند و ميان افراد هم صف دشمنى ايجاد مى كند. از اين راه خون ها ريخته مى شود، خانه ها ويران مى گردد، رازها فاش مى شود و پرده ها بالا مى رود. سخن چين بدترين كسى است كه بر روى زمين قدم گذارده است.»(3)

اين گناه با چند گناه ديگر همراه است. همان گونه كه امام حسن مجتبى (ع) فرمود:

«هر كه پيش تو آمد و از كسى سخن چينى كرد، بدان كه در حقيقت عليه خود تو سخن چينى مى كند. شايسته است كه سخن چين را دشمن داشته باشى و به راست گو بودن او اعتماد نكنى. چگونه مى توان او را دشمن نداشت، با آن كه سخن چين از دروغ، غيبت، حيله گرى، خيانت، فريب، حسد، دورويى، تفرقه اندازى و نيرنگ جدا نيست ؟»(4)

ص: 237


1- . سورۀ غافر - قسمتى از آيۀ 35.
2- . سورۀ قلم - آيه هاى 10 و 11.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 369.
4- . اصول كافى، ج 2، ص 369.

حضرت على (ع) مى فرمايد:

«بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند و بين دوستان جدايى مى افكنند و براى اشخاص پاك عيب تراشى مى نمايند.»(1)

مسلمان پاك و شايسته كار هرگز خود را به چنين گناه بزرگ نمى آلايد. او حتى از گوش دادن به گفتار سخن چين و باور كردن حرف او دورى مى جويد. پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«سخن چين وارد بهشت نمى شود.»(2)

4 - دروغ

دروغ را مى توان ريشه و خميرمايۀ بسيارى از بديها از قبيل تهمت، تقلب، خدعه و نيرنگ، شهادت باطل، داورى نادرست، نفاق و مانند اين ها داشت. پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

«علامت شخص دورو و منافق سه چيز است: 1 - وقتى سخن مى گويد، دروغ مى گويد. 2 - هنگامى كه وعده مى دهد خلاف مى كند و 3 - هنگامى كه امانتى به او سپردند، در آن خيانت مى كند.»

دروغ موجب گمراهى افراد است. كسانى كه به گفتۀ خلاف واقع يك دروغ گو اعتماد كنند و آن را بپذيرند به گمراهى مى افتند. اين خلاف گويى اگر در زمينۀ مسائل فكرى و اعتقادى باشد فكر مردم را تخدير و عقيدۀ آن ها را تباه مى كند.

دروغ براى شخص دروغ گو مايۀ بى اعتبارى و سلب اعتماد مردم است. دروغ كه هميشه مخفى نمى ماند، بالاخره روزى فاش مى شود و دروغ گو را كوچك و بى آبرو مى كند.

دروغ گو هم به خود خيانت مى كند، هم به ديگران. در درون با خود در ستيز است تا آن چه را در دل دارد وارونه جلوه دهد و با همۀ واقعيات جهان در ستيز است تا آن چه را كه هست خلاف جلوه دهد و جور ديگر بنماياند.

ص: 238


1- . اصول كافى، ج 2، ص 369.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 369.

حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

«مسلمان بايد از دوستى و برادرى با دروغ گو بپرهيزد، چون وى (سرانجام به صورت انسانى غيرقابل اعتماد در خواهد آمد، زيرا) چندان دروغ مى گويد تا بدانجا رسد كه اگر حرف درستى هم بگويد، كسى باور نكند.»(۱)

امام صادق (ع) از قول حضرت على (ع) نقل مى فرمايد:

«هركس زياد دروغ بگويد، ارزش و اعتبارش بر باد مى رود.»(۲)

چنان كه ملاحظه مى كنيم دروغ گو يا از ترس دروغ مى گويد يا به خاطر طمع و در هر حال دچار زبونى است كه با كرامت نفس انسان منافات دارد. دروغ از پاكى جان و صفاى ضمير مى كاهد و با همۀ معيارهايى كه براى تربيت و اخلاق اسلامى بيان كرديم ناسازگار است.

در برابر، راستى و صراحت لهجه نشان شخصيت انسان و كرامت و عظمت اوست. مردم هركس را كه به راست گويى بشناسند مورد احترام قرار مى دهند و به او اعتماد مى كنند. او گذشته از آرامش وجدان و روشنى ضمير خود، اعتبار اجتماعى هم پيدا مى كند و خدا و مردم همه از او راضى هستند. بله، راست گويى نشان بارز ايمان است و با دروغ نمى توان خود را مؤمن و مسلمان واقعى دانست. از پيامبر بزرگوار اسلام روايت شده كه فرمود:

«ايمان هيچ كس راستين نيست مگر آن كه قلبش راستين باشد و ضمير و قلب هيچ كس راستين نيست مگر آن كه زبانش راست باشد.»

حضرت على (ع) فرمود:

«هيچ بنده اى مزۀ ايمان را نمى چشد، تا دست از دروغ بكشد، خواه شوخى باشد، خواه جدى.»

ص: ۲۳۹


۱- . اصول كافى، ج ۲، ص ۳۴۰.
۲- . اصول كافى، ج ۲، ص ۳۴۰.

5 - غيبت و تهمت

از امام هشتم حضرت امام رضا (ع) روايت شده كه فرمود:

«اگر كسى پشت سر شخصى چيزى بگويد كه در او هست و مردم هم از آن خبر دارند اين غيبت نيست، و اگر چيزى بگويد كه در او هست ولى مردم از آن خبر ندارند اين غيبت است. اما اگر به او نسبتى بدهد كه در او نيست اين تهمت است.»(1)

غيبت هم از آن جهت زشت و گناه است كه آبروى يك انسان را مى ريزد و او را خوار و خفيف مى كند و هم از آن جهت كه فاش كردن اعمال ناپسند و نقل كارهاى زشتِ اين و آن، مايۀ ترويج فساد مى شود و رفته رفته زشتى يك گناه را از نظر مردم مى اندازد. امام صادق (ع) فرمود:

«كسى كه از فرد باايمانى كار زشتى نقل كند كه با چشم خود آن كار را از او ديده يا از ديگران درباره اش شنيده، در شمار كسانى خواهد بود كه خدا دربارۀ آنان فرموده است: كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت در بين مردم باايمان شيوع يابد در دنيا و آخرت به عذابى دردناك گرفتار خواهند شد...»(2)

اگر عيب يا گناه پنهانى اشخاص بى جهت برملا نشود هم آبروى آن ها محفوظ مى ماند، هم كارهاى ناروا در بين مردم شايع نمى گردد. غيبت چندان در اسلام نكوهيده است كه قرآن آن را همانند آن مى داند كه كسى گوشت مردۀ برادر خود را بخورد:

«... مبادا كسى از شما ديگرى را غيبت كند. آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر خود را در حالى كه مرده است بخورد؟ حتما از آن بدتان مى آيد...»(3)

ص: 240


1- . اصول كافى، ج 2، ص 357.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 357. در اين حديق به قسمتى از آيۀ 19 سورۀ نور اشاره شده است.
3- . سورۀ حجرات - آيه 12.

اسلام اصرار دارد كه دوستى و برادرى در بين مردم عميق تر گردد. از هر گونه نقار و دشمنى جلوگيرى شود و آبروى افراد دستخوش هوس هاى اين و آن نگردد. به همين جهت از غيبت، يعنى بدگويى پشت سر ديگران، با اين لحن شديد انتقاد كرده است.

براى جلوگيرى از غيبت در قدم اول لازم است كه از گوش دادن به سخنان غيبت كننده خوددارى كنيم. بدين ترتيب نه تنها او را تأييد نكرده و به او ميدان نداده ايم بلكه عملا هم مانع بدگويى هاى او شده ايم، چه وقتى شنونده از خود سردى نشان دهد، سخن گوينده گل نمى كند ولى مستمعين زودباور سبب مى شوند كه بدگويان و غيبت كنندگان به حرف هاى خود آب و رنگ بيشترى دهند و حتى از غيبت پا فراتر نهند و به تهمت هاى ناروا هم دست بزنند. بدين جهت است كه اسلام شنوندۀ غيبت را با گويندۀ آن در گناه شريك مى داند.

با اين كه غيبت از نظر كلى با اصول اخلاقى اسلام سازگار نيست، گاهى مصلحت اجتماعى ايجاب مى كند كه عمل ناپسند كسى بازگو شود. علماى اسلام در موارد زير فاش كردن عيب يا گناه ديگران را جايز دانسته اند:

الف - شهادت: در صورتى كه دادگاه شرعى از شاهد بخواهد تا مطالبى را كه دربارۀ جرم و جنايت يا سرقت و مانند آن مى داند براى قاضى بگويد، در اين صورت روشن است كه شاهد دربارۀ اشخاص مطالبى را فاش مى كند كه عيب و گناه است و مرتكبين راضى به افشاى آن نيستند اما حفظ حقوق مردم ايجاب مى كند كه شاهد آن چه را مى داند، بى كم و زياد و با در نظر گرفتن خدا و وجدان بيان كند تا حقيقت روشن شود و عدالت اجرا گردد.

ب - نهى از منكر: مى دانيم كه مسلمان وظيفه دارد جلوى ستم و كارهاى زشت ديگر را بگيرد. اين جلوگيرى مراتبى دارد كه به تدريج

ص: ۲۴۱

با شدت بيشترى همراه خواهد بود. اگر موردى پيش آيد كه خيانتكارى عمل خود را پنهانى انجام دهد، ولى به هيچ گونه حاضر نيست دست از خيانت خويش بكشد، جز اين كه كارش برملا شود و از ترس آبرو از ادامۀ خيانت دست بردارد، در اين صورت لازم است زشتكارى هاى وى بازگو گردد تا از اين راه از كار نارواى او جلوگيرى شود.

ج - شكايت: كسى كه بر او ستمى رسيده است بايد از خود دفاع و ظلم ستمگر را برملا كند تا جلو او گرفته شود.

د - راهنمايى و مشورت: در صورتى كه شخصى مى خواهد با ديگرى در كارى شركت كند يا همسفر يا زن و شوهر شود، يا همكارى ديگرى داشته باشد، ناچار قبلاً دربارۀ وى تحقيق خواهد كرد و به سراغ دوستان و آشنايان او خواهد رفت تا دربارۀ او اطلاعاتى كسب كند. در اين مورد لازم است كسى كه مورد شور قرار مى گيرد حقيقت را بگويد و طرف را آن چنان كه هست - بى كم و زياد - معرفى كند تا فكر مشورت كننده روشن شود و در اقدامى كه مى كند صدمه نخورد. در عين حال بايد كمال دقت را داشته باشد كه بيش از آن چه لازم است چيزى نگويد يا بى جهت و از روى غرض ورزى از او بدگويى نكند كه اين خيانت است آن هم خيانت به هر دو طرف، زيرا هم با خلاف گويى خود مانع همكارى آن دو مى شود، هم بى جهت آبروى شخصى را بر باد مى دهد.

ه -: فاش كردن دروغ كسى كه شهادت دروغى داده يا خبرى جعل كرده يا رأى و نظر خطايى ابراز داشته است.

و - درجه بندى دانشمندان و صاحبان حِرَف و صنايع و مشاغل براى آگاهى عموم بلامانع است زيرا هركس بتواند به راحتى طبيب يا صنعتگر يا دانشمند شايسته تر را پيدا كند.

ص: ۲۴۲

6 - حسد

اشاره

در هر جامعه معمولا افرادى پيدا مى شوند كه با تلاش و كوشش پيگير خود از مزايايى از قبيل معلومات فوق العاده، مهارت فنى، فرزندان خوب، درآمد مشروع بيشتر، پيشرفت تحصيلى يا نظاير اين ها بهره مند شده اند. عكس العمل مردم در برابر اين افراد مختلف است:

- بعضى بى تفاوتند و مسأله برايشان خيلى عادى و بى اهميت است.

- بعضى ديگر از نعمت و مكنتى كه ديگرى دارد خوشحال مى شوند و از اين كه كسى در رفاه به سر مى برد يا امتيازاتى دارد شاد مى گردند.

برخى ديگر به فكر مى افتند كه چرا خود اين چنين امكاناتى ندارند، بنابراين با رقابت سازنده و مثبت - تلاش مى كنند كه خودشان هم پيشرفت كنند و آن چه را ندارند به دست آورند، بدون آن كه خواستار محروميت ديگران باشند.

- اما عده اى ديگر نمى توانند رفاه ديگران را ببينند و همه چيز را براى خود مى خواهند. آنان از آسايش يا پيشرفت ديگران ناراحت مى شوند. خودخورى مى كنند و رنج خود را به صورت آزاردادن، بدگويى و كارشكنى ابراز مى كنند، يعنى به جاى آن كه بكوشند تا خودشان هم پيش روند، مى كوشند تا ديگران را ساقط كنند از ارزش بيندازند يا از پيشرفت باز دارند. اين واكنش اخير همان حسد است كه خصلتى ناپسند و نكوهيده است كه متأسفانه در ميان بسيارى از كودكان، نوجوانان، زنان و مردان ديده مى شود. حتى كسانى كه خود اعتبار و امكانات فراوانى دارند گاهى از پيشرفت ديگران رنج مى برند. حسد تا در عمل انسان بروز نكرده است تنها يك خصلت ناراحت كننده براى خود شخص حسود است كه در اندرون خود رنج مى برد، اما همين كه در عمل ظاهر شد آدمى را به گناه مى كشاند و در قالب اذيت، بدگويى، غيبت، تهمت و... نمودار مى گردد. حضرت صادق (ع) فرمود:

«مردى كه در او سه خصلت باشد ايمان ندارد: حرص، حسد و بُزدلى.»(1)

ص: 243


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 250.

و نيز فرمود:

«حسود بيش از آن كه به ديگران زيان برساند به خود ضرر مى زند.»

«ريشۀ حسد كوردلى و درافتادن با فيض الهى است و اين ها دو بال كفرند.»

«با حسد، آدمى در افسوس هميشگى فرو مى رود و به مهلكه اى مى افتد كه هيچ گاه از آن نجات نخواهد يافت.»(1)

حضرت على (ع) فرمود:

«كسى كه به تو حسد مى ورزد همين مجازات برايش بس است، كه هنگامى كه تو شادى او اندوهگين است.»

«ستمگرى نديدم كه به ستمديده بيشتر شباهت داشته باشد، مگر حسود، چه حسود بيچاره گرفتار رنج هميشگى و دل ناآرام و غم مدام است.»(2)

حسد در حقيقت نشانۀ چند نوع كمبود يا بيمارى است:

1 - حسود خودخواه است و همه چيز را تنها براى خود مى خواهد.

2 - كم ظرفيت و زبون است وگرنه در برابر مقام يا پيشرفت يا امتيازى كه ديگرى به دست آورده خود را اين چنين نمى باخت.

3 - كوردل و كوته بين است، به همين جهت ديگران را نمى بيند، فكر نمى كند كه ديگران هم حقى دارند و بايد به جايى برسند.

4 - متجاوز است، چه حاضر است به طرف ضربه بزند و حيثيت و آسايش او را به خطر بيندازد، تا به خيال خود عقدۀ كمبودى را كه در خود مى يابد بگشايد.

مبارزه با حسد

تلاش سازنده و مثبت در راه كسب فضايل و امتيازات، وسيلۀ مؤثرى براى مبارزه با حسد است. كسى كه سرگرم فعاليت است كمتر حسرت ديگران را مى خورد و چه بسا كم كم ديد وسيع، مناعت طبع، بزرگوارى و دگربينى در او زنده شود، از پوستۀ محدود خود به در

ص: 244


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 250.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 250.

آيد، ديگران را هم به حساب آورد، خود را با انسان ها پيوند دهد، احساس نوع دوستى و خيرخواهى در او زنده شود، و نه تنها از راحت ديگران رنج نبرد بلكه حاضر شود خود رنجى را تحمل كند تا ديگران را به راحت رساند.

حساسيت عليه نالايقان و تجاوزگران و مبارزه با آن ها حسد نيست

تاكنون دانستيم كه حسد آفت جان آدمى و نشان زبونى و تنگ نظرى و مايۀ رنج درونى او و سلب آسايش ديگران است و بايد با چنين آفتى مبارزه كرد. اما نبايد نفى حسد را بدان معنى بگيريم كه اگر كسى با تجاوز و ستم، حقى را از ديگران تصاحب كرد يا با ساخت و پاخت، بدون آن كه لياقت مقامى را داشته باشد آن مقام را اشغال كرد، يا بى جهت خود را برتر از ديگران جا زد، جلوى هر گونه اقدامى را كه براى احقاق حق و فرونشاندن ظلم و فريب انجام مى شود ببنديم و آن را نوعى حسد تلقى كنيم. نه اين مسألۀ ديگرى است. با زور و بى عدالتى و تبعيض و تجاوز - به هر شكلش كه باشد - بايد از راه هاى مؤثر و اصولى در افتاد وگرنه بى تفاوتى و سكوت در اين مورد خود گناهى بزرگ است. بنابراين اگر كسى را كه با بى عدالتى و زور به ثروت رسيده است به باد انتقاد بگيريم، حسد نيست. يا اگر مقام كسى را كه شايستگى آن را ندارد متزلزل كنيم حسد نيست. در برابر امتياز و مكنت نامشروعى كه اشخاص تصاحب مى كنند نبايد بى تفاوت ماند بلكه بايد تلاش كرد تا حق به حق دار برسد و ريشۀ ظلم كنده شود.

ص: 245

راهى به سوى پيراستن جان از آلودگى ها:

اشاره

اصول تربيتى اسلامى در پى تزكيۀ آدمى، يعنى پيراستن جان او از اين آلودگى هاست. پيراستنى كه در جهت سازندگى باشد. البته مبارزه با آفت كار آسانى نيست، مخصوصاً اگر ريشه دوانده و به صورت عادت درآمده باشد. اما در انسان، اين موجود مرموز كه سرشار از نيروست، تغيير عادت هم امرى محال نيست، بلكه ممكن و عملى است، منتها بايد همۀ نيروها را در او بسيج و همۀ شرايط محيطى را برايش آماده كرد.

قبل از هر چيز بايد از خود انسان و از جان و درونش مدد گرفت. براى اصلاح نفس و بارآوردن آن دو چيز اهميت دارد: يكى بينش صحيح، بينشى كه خواست او را دگرگون كند، و ديگر ارادۀ قوى و آهنين. بايد به ارادۀ آدمى پرداخت و در او جوششى درونى به وجود آورد تا بتواند تصميم بگيرد و دگرگونى ها به وجود آورد. اگر ارادۀ قوى با بينش صحيح همراه باشد، حركت اصلاحى آغاز مى شود.

به گفتۀ قرآن:

«... خداوند وضع مردم را تغيير نمى دهد تا خود در آن چه در خويشتن دارند تغيير دهند...»(1)

به همين جهت اسلام به خودآگاهى و ارادۀ نيرومند، نقش مهمى در كار اصلاح نفس مى دهد:

حضرت صادق (ع) فرمود:

«تو خود طبيب خويشتنى، دردت را مى شناسى و درمانت را هم اكنون ببين تا چه حد حاضرى براى خود به پا خيزى و به خود برسى.»

ص: 246


1- . سورۀ رعد - آيۀ 11.

و نيز فرمود:

«آن كس كه چه در هنگام شوق، چه در هنگام ترس، چه در حال هوس، چه در حال خشم، چه در حال خشنودى، خويشتن دار باشد خدا بدنش را بر آتش دوزخ حرام مى كند.»(۱)

انسان خويشتن دار كه در هر حال بتواند درست فكر كند و درست تصميم بگيرد و در برابر احساس برافروخته، ميل و شهوت زودگذر يا عادتى كه در او ريشه كرده تسليم نشود، مى تواند از آفت ها محفوظ بماند و از آتش برهد. اسلام نمى گويد صرفاً تلقين كنيد يا چشم و گوش بسته كسى را به كار خيرى واداريد. مى گويد كارى كنيد كه خودآگاهى انسان جرقه زند، از درون بجوشد و تصميم بگيرد. كارى كنيد كه زنگارها زدوده شود، جهل و زبونى باقى نماند، سرمايۀ درونى بشكفد و به «خودِ» انسان، استقلال و شخصيتى داده شود كه بتواند خوب فكر كند و خوب تصميم بگيرد. حضرت صادق (ع) فرمود:

«هركس كه نه از خود واعظى براى خويش دارد، نه از همنشين ارشادكننده اى برخوردار است، دشمن بر گردنش سوار خواهد شد.»(۲)

پس آزادى و عزت آدمى در گرو «انتقاد از خود» و داشتن اندرزگر درونى است. قرآن به «نفس لوّامه» يعنى آن انتقادگر درونى كه اگر كارش را خوب انجام دهد، راه خودسازى را براى انسان هموار مى كند، سوگند ياد مى كند و مى گويد:

«لاٰ أُقْسِمُ بِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ . وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّٰامَةِ .» يعنى «سوگند به روز رستاخيز. و سوگند به نفس انتقادگر.»(۳)

آيات ديگر قرآن كه در زمينۀ خودسازى آمده نيز نشان مى دهد كه

ص: ۲۴۷


۱- . وسائل الشيعه، ج ۶، ص ۱۲۳.
۲- . وسائل الشيعه، ج ۶، ص ۱۲۳.
۳- . سورۀ قيامت - آيه هاى ۱ و ۲.

از نظر اين كتاب الهى، انتقاد از خود، يكى از پايه هاى اساسى خودسازى است. اسلام مى خواهد احساسات و عواطف انسان در اختيار او باشد و در خدمت او. در اين روايت كه از حضرت امام جعفر صادق (ع) مى باشد دقت كنيد:

«قلب خود را به صورت همدم نكوكار و فرزند باوفايى درآور و علم و آگاهيت را به صورت پدرى كه قلب از آن پيروى كند، و آلودگى هاى نفسانى را دشمنى بشمار كه با آن مبارزه مى كنى.»

تقوا

چنين انسانى داراى «تقوا»، يعنى «پروا» است، او «بند و بار» دارد، «بند و بارى» كه عشق به حق و حقيقت بر او نهاده است. او در عين «آزادگى» كامل، «بندۀ» حق است و همين «بندگى حق» و «عبوديت» اوست كه ضامن حفظ آزادى و آزادگى او از بندگى و بردگى ديگران است. او با هر كار و هر صحنه كه روبه رو شود، نخست به اين نكته مى انديشد كه آيا اين كار با رضاى حق سازگار است و مايۀ خشم او نيست.

او نارضايتى و خشم هركس ديگر را مى تواند تحمل كند ولى نارضايى و خشم حق برايش قابل تحمل نيست. از هر كارى كه بيم آن رود كه مايۀ نارضايى و خشم او شود «مى پرهيزد». اين «پرهيز» و «پروا» و «بند و بار داشتن»، «تقوا» است.

انسان باتقوا را نه با تهديد مى توان تسليم كرد و به گناه و زبونى كشاند، نه با تطميع؛ تطميع به زر يا شهوت يا رياست. نقش تقوا چنان حساس است كه قرآن آن را تنها ملاك و معيار ارزشيابى انسان ها شمرده است:

«گرامى ترين شما انسان ها پيش خدا كسى است كه تقواى بيشترى داشته باشد.»(1)

آرى تنها انسان پاك و مسلط بر خويشتن است كه كرامت دارد

ص: 248


1- . سورۀ حجرات، آيۀ 13.

و كرامت بيشتر در سايۀ «تقواى» بيشتر به دست مى آيد.

آيات و روايات اسلامى دربارۀ تقوا فراوانند و اينك براى نمونه ترجمۀ قسمتى از خطبۀ معروف حضرت على (ع) كه بنا به درخواست يكى از ياران پاكدلش، هَمّام، در زمينۀ تقوا ايراد فرمود، مى آوريم:

«... پرهيزكاران اهل فضيلت ها هستند، گفتارشان راست است و لباس شان متوسط، راه رفتن شان با فروتنى است. از آن چه خدا برايشان حرام كرده است چشم مى پوشند. گوش هاى خود را بر شنيدن دانش سودمند مى گمارند. در هنگام گرفتارى و مصيبت بدان گونه اميدوارند كه در هنگام رفاه و آسودگى... خدا چندان در اعماق جانشان بزرگ جلوه كرده است كه هر چيز ديگر در نظرشان ناچيز است...

انسان پرهيزكار در ديندارى پايدار و نيرومند و در عين نرمش دورانديش است. ايمانش محكم و با يقين همراه است. به دانش اندوزى شوق مى ورزد... در حال بى نيازى ميانه رو است. در عبادت خدا خشوع دارد، حتى در حال تنگ دستى هم آراسته است. در سختى شكيباست. در جستجوى روزى حلال است و در راه هدايت پرنشاط. از طمع سخت مى پرهيزد... خواهش هاى ناروا در او مرده و خشم خود را فرو خورده است. همه به خير او اميدوار و از شرّش در امانند... ناسزا نمى گويد، گفتارى نرم و ملايم دارد. كار ناپسند از او ديده نمى شود، آن چه ديده مى شود همه پسنديده است. در اضطراب ها آرامش خود را از دست نمى دهد. در آسايش سپاس گزار است. اگر كسى را دوست داشته باشد به خاطر او به گناه نمى افتد... با نام گذارى هاى زشت و نسبت هاى ناروا ديگران را ناراحت نمى كند. به همسايه آسيب نمى رساند. خودش را به زحمت مى اندازد اما مردم از دست او در آسايش اند. خود را به خاطر سعادت آخرت به رنج و تلاش مى اندازد اما مردم را از دست خود آسوده مى گذارد. اگر از كسى دورى مى كند به خاطر

ص: ۲۴۹

وارستگى است و اگر با كسى نزديك مى شود براى مهر و محبت است، نه دوريش از روى تكبر و خودخواهى است، نه نزديك شدنش به خاطر فريب و كلاه گذارى...»(1)

تقويت اراده

در بحث هاى پيش به اين نتيجه رسيديم كه انسان در حركت تكاملى اش قبل از هر چيز بايد از درون خويش نيرو بگيرد. شكفتگى نيروهاى درونى يك انسان به دو چيز بستگى فراوان دارد، يكى به قدرت اراده، ديگر به خودآگاهى و روشن بينى.

براى تقويت اراده بايد از ورزش ها و تمرين هاى مناسب استفاده كرد. يكى از نقش هاى ارزنده و مؤثر تكاليفى كه در هر مكتب و مرام بر عهدۀ انسان ها گذارده شده همين است كه آن ها را به صورت افرادى متعهد درمى آورد و در آن ها نوعى عادت ريشه دار به رعايت اصول و ضوابط درست زندگى پديد مى آورد كه پشتوانۀ ارزنده اى براى ارادۀ آن هاست تا در برابر خودخواهى ها، هوسرانى ها و گرايش به بى بند و بارى مقاومت كنند و تسليم نگردند. در اسلام هم خواندن نمازهاى روزانه در پنج وقت و مراقبت از پاكى لباس و بدن و غصبى نبودن لباس و مكان و رعايت قبله و وقت و غيره يا روزه دارى و داشتن يك برنامۀ مخصوص در مدت يك ماه، به آدمى احساس مسئوليت، عادت به نظم در زندگى و نيروى پايدارى مى دهد.

رابطۀ روزه با تقويت اراده

قبلاً دانسته ايم كه بر همۀ مردان و زنان مسلمان كه واجد شرايط تكليف باشند و مسافر و بيمار يا پير و از كار افتاده و مانند آن نباشند، واجب است كه در ماه رمضان روزه بگيرند، يعنى همه روزه از سپيده دم تا شامگاه از خوردن و آشاميدن، آميزش جنسى و ديگر مبطلات روزه خوددارى نمايند. اين پايدارى در برابر قسمتى از خواست هاى نفسانى به صورت تحمل گرسنگى و تشنگى و مقاومت در برابر نياز جنسى، باعث

ص: 250


1- . نهج البلاغه، قسمتى از خطبۀ 191.

برانگيختن و بيدار كردن نيروهاى ناشكفتۀ درونى و تمرينى در راه مهار كردن خويشتن است كه در برخورد با عوامل طغيان هوس و شهوت يا خودخواهى و غضب، بر خود مسلط باشد و به آسانى تسليم عوامل انحراف نگردد.

انسان ها هميشه در معرض خواست هاى گمراه كننده اند. حرام خوارى، آلودگى جنسى، هوس بازى، تسليم در برابر تطميع و غيره. چه بسيار حرص و آزها كه گل مى كند، و شهواتى كه برافروخته مى شود، و تمايلاتى كه زبانه مى كشد و آدمى را در كام خود فرو مى كشد و حيثيت و شرافت انسان را مى بلعد، مگر اين كه انسان با افزايش قدرت استقامت و خوددارى در خود، بتواند در برابر همه شررى، خودى نشان دهد و با هر جذبه مجذوب نگردد و به هر ندا پاسخ نگويد. در هنگام طغيان يك هوس نامشروع، به خويشتن برگردد. عقل خود را به كار اندازد. آينده را بنگرد و نتيجۀ نهايى را در نظر گيرد كه مبادا فداى يك خواست زودگذر شود.

براى به دست آوردن اين قدرتِ مقاومت بايد در مواردى با خواست ها و لذات نفس درافتاد تا كم كم براى آدمى زمينۀ مقاومت را فراهم سازد. روزه مى تواند بدين منظور كمك شايانى كند و آدمى را مقاوم بار آورد. قرآن از اين نقش خلاق روزه چنين ياد مى كند:

«اى مردم باايمان، روزه بر شما واجب شد، همان گونه كه بر آنان كه پيش از شما بودند واجب شده بود، باشد كه در اثر روزه تقوا پيدا كنيد (و در برابر گناهان و لغزش ها پايدار باشيد.)»(1)

توبه؛ بازگشت به راه حق

انسان گنه كار با گناه آلوده مى شود و آمادۀ سقوط و پستى مى گردد ولى همين انسان گناهكار مى تواند با گنه كارى و خطاى خويش به مبارزه برخيزد. اين خود او بوده است كه تاكنون كار ناشايستى انجام داده و اين خود اوست كه بايد بر ترك آن تصميم بگيرد و در خود دگرگونى به وجود آورد.

ص: 251


1- . سورۀ بقره - آيۀ 183.

در وجود آدمى قدرت بازگشت به راه حق، راه پاكى و صفا وجود دارد. خدا نيز راه بازگشت را به روى او باز گذارده و هيچ گاه انسان گنه كار را از درگاه خود محروم نساخته است. اين دعوت مهرپرور خدا هميشه هست كه:

«بگو، اى بندگان من كه (در اثر كارهاى ناروا) به خود ستم كرده ايد، از رحمت خدا نااميد نباشيد، خدا همۀ گناهانى را (كه از روى غفلت) انجام داده (و اينك از آن به راستى بازگشت كرده ايد مى آمرزد)، به راستى خدا آمرزشگر و مهربان است.»(۱)

دعوت به توبه و امكان آن مايۀ اميد است، اميدى حركت آفرين كه آدمى را به سوى بازگشت و اصلاح هر چه زودتر خويش تحريك كند، نه اميدى تنبلى زا و سست كننده. برخى چنين مى انگارند كه چون راه توبه باز است، آدمى مى تواند تا هر مدت كه بخواهد در گناه غوطه ور بماند تا سرانجام فرصتى براى توبه پيدا كند. اگر چنين باشد وعدۀ پذيرش توبه در واقع كمكى است به ادامۀ گناه و غرق شدن در آن. غافل از اين كه آدمى هر چه بيشتر به گناه عادت كند، قدرت تصميم در او ضعيف تر مى شود و روحش تاريكتر و آلوده تر مى گردد، در نتيجه اصلا فكر بازگشت در او مى ميرد. وانگهى، از كجا معلوم كه فرصتى براى بازگشت بماند، چون اجل هركس روشن نيست و كسى چه مى داند تا كى زنده خواهد بود و در آينده در چه شرايطى قرار خواهد گرفت.

توبۀ واقعى اين است كه انسان به راستى از كارى كه كرده شرمنده و پشيمان شود و در صدد درمان خود باشد. اين درمان بايد هر چه زودتر عملى شود، عيناً مانند بيمارى كه گرفتار مسموميت يا حملۀ نوعى ميكروب شده است - و بايد از درمانى كه براى مبارزه با مسموميت وجود دارد يا دارويى كه براى مبارزه با ميكروب آماده شده، هر چه زودتر استفاده كند تا از خطر مرگ جلوگيرى شود و الا اگر بيمار با اطمينان به اين كه يك نوع

ص: ۲۵۲


۱- . سورۀ زمر - آيۀ ۵۲.

راه درمان وجود دارد، امروز و فردا كند، معلوم است كه بيماريش ريشه دار مى شود و كار بدانجا مى كشد كه ديگر هيچ نوع درمان به حال او سودمند نيفتد.

رسول گرامى اسلام (ص) فرمود:

«هر دردى درمانى دارد، و درمان گناهان توبه است.»

حضرت صادق (ع) فرمود:

«همين كه بندۀ مؤمنى گناهى كرد، خدا به او هفت ساعت مهلت مى دهد. اگر آمرزش طلبيد و توبه كرد، اين گناه بر او نوشته نمى شود، و اگر اين ساعت ها سرآمد و بازگشت نكرد، اين زشتكارى به نام او ثبت خواهد شد.»

از پيامبر اكرم (ص) سؤال شد، بندگان خوب پروردگار چه كسانى هستند؟ فرمود:

«آنان كه وقتى كار نيكى مى كنند خوشحال مى شوند، و اگر كار بدى كنند آمرزش مى خواهند و توبه مى كنند. اگر كسى به آن ها خدمتى كرد سپاسگزارى مى كنند. اگر گرفتار شدند صبر مى كنند و اگر بر كسى خشم گرفتند از او درمى گذرند.»

احساس پشيمانى در برابر گناه نشانۀ آن است كه در آدمى هنوز ايمان وجود دارد، چون در برابر كارهاى خوب و بد بى تفاوت نيست، از كار نيك به وجد مى آيد و از كار ناپسند نگران و ناراحت مى شود. در اين صورت روشن است كه در ريشۀ جانش مايه اى و كششى است كه مى تواند سرمايۀ اصلاح او باشد. حضرت صادق (ع) فرمود:

«هركس از كار نيكش شادمان و خوشحال گردد و از كار بدش دل آزرده و ناراحت، اين چنين كسى مؤمن است.»

همين وجدان بيدار انگيزه اى است براى به راه آوردن آدمى و جلوگيرى از بى بند و بار شدن او.

ص: ۲۵۳

حضرت على (ع) فرمود:

«پشيمانى از كار بد آدمى را وادار مى كند تا آن كار را ترك كند.»

امام صادق (ع) فرمود:

«هيچ بندۀ خدايى نيست كه گناهى انجام دهد و جداً از آن كار پشيمان شود، جز اين كه خدا او را مى آمرزد، پيش از آن كه استغفار كند.»

گاهى از اين حالت شرمندگى وجدانى به «حيا» تعبير مى كنند، آن حيايى كه اسلام موجب كمال آدمى مى داند. امام سجاد (ع) فرمود:

«چهار چيز است كه اگر در كسى باشد ايمانش كامل و گناهش پاك مى شود:

- به تعهدى كه در برابر مردم كرده وفادار باشد.

- زبانش با مردم راستگو باشد.

- از هر كار كه پيش خدا و مردم زشت است حيا كند.

- با خانواده اش خوش خو و خوش رفتار باشد.»

در روايات اسلامى از زبور حضرت داوود (ع) چنين نقل شده است كه خداوند فرمود:

«اى داوود، آن چه مى گويم گوش كن كه حق مى گويم. مى گويم: هركس پيش من آيد و از نافرمانى هايى كه از من كرده است شرمنده باشد و حيا كند، من او را مى آمرزم و بر آنان كه گناهانش را حفظ كرده اند فراموشى مى افكنم.»

به همين دليل، هر چه آدمى از تظاهر به گناه خوددارى كند، بار گناهش سبك تر است، زيرا هم نشانۀ آن است كه او يك نوع شرم و حيا از كار زشت دارد، هم با گناه پنهان خود مايۀ شيوع گناهان در بين ديگران نشده است. البته پشيمانى از گناه بايد واقعى باشد، بدان گونه كه آدمى را مصمم به ترك گناه كند.

ص: ۲۵۴

امام باقر (ع) فرمود:

«آن كس كه از گناه خويش توبه كند، مانند كسى است كه گناه نكرده باشد اما آن كس كه استغفار كند ولى باز هم از گناه خود دست برندارد همانند كسى است كه خود را مسخره كند.»

و نيز از امام صادق (ع) دربارۀ تفسير آيۀ «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» سؤال كردند، فرمود:

«توبۀ نصوح آن است كه كسى از گناه خويش توبه كند و ديگر مرتكب آن نشود.»

ص: ۲۵۵

عواطف و نقش خلاق آن ها در زندگى انسان:

اشاره

در انسان در برخورد با عوامل محيطى گاهى حالتى انفعالى پيدا مى شود كه «عاطفه» نام دارد، از قبيل بيم و اميد، مهر و كين و...

اين حالات انفعالى در زندگى انسان نقش بسيار مؤثرى دارند. به زندگى هيجان، طروات و شادابى خاصى مى بخشند و از يكنواختى كسل كنندۀ زندگى جلوگيرى مى كنند و گذشته از اين ها، انگيزۀ نيرومندى براى بسيارى از جنب و جوش هاى خلاق آدمى هستند و گاهى ارادۀ او را بر تلاش و عمل چنان تحريك مى كنند كه هيچ عاملى نمى تواند در برابر آن بايستد. تلاش هاى ناشى از عواطف با گرمى و قاطعيت سرشارى همراه است، گرمى و قاطعيتى كه انسان را به فداكارى و تحمل رنج و شكنجه تشويق مى كند و در راه رسيدن به مقصود مشكلات را بر او آسان مى سازد، به طورى كه سختى ها را با شادابى و نشاط تحمل مى كند و در سخت ترين شرايط نوعى گشاده رويى دلپذير در چهرۀ او نمايان است. گويى او از تحمل اين سختى ها لذت مى برد. نمونه هاى جالب و جذاب اين عواطف در زندگى ما فراوانند. يك مادر واقعى و باعاطفه، شب هاى پى درپى ساعت ها بيدار مى نشيند و بى خوابى را با لذت و شادابى تحمل مى كند تا از نوزاد خود مراقبت نمايد. يك فرزند باوفا از خدمت به پدر و مادر لذت مى برد و در اين راه از هيچ گونه جانفشانى دريغ نمى ورزد. يك زن و شوهر دلسوز در راه تأمين وسايل رفاه و خوشبختى يكديگر با دلى سرشار از عشق و شور و نشاط مى كوشند و اگر خطرى كانون گرم خانوادگى آن ها را تهديد كند با شجاعتى در خور تحسين به مبارزۀ با آن مى پردازند. يك مسلمان دلير در راه دفاع از سرزمين اسلام جانبازى مى كند و در اين راه از هيچ چيز نمى هراسد و غيره. در همۀ اين موارد انگيزۀ انسان بر كار و تلاشى كه مى كند عاطفۀ نيرومندى

ص: 256

است كه غالباً بر عقل حسابگر چيره مى شود و انسان را به كارها و فداكارى هايى وا مى دارد كه عقل حسابگر و مصلحت انديش هرگز اجازه نمى دهد به آن ها دست زند.

عاطفۀ حقيقى، نه عاطفۀ مصنوعى و مصلحتى

عاطفۀ انسان در مواردى كه به خواسته هاى شخصى او مربوط مى شود صددرصد طبيعى است. آن جا كه آدمى از برخورد با يك حادثۀ تلخ، محروميت زا و خسارت بار، اندوهگين مى شود، يا در برخورد با يك جريان شيرين، موفقيت آور و ثمربخش شاد مى گردد و به وجد درمى آيد، رنج و شادى، مهر و كين و رغبت و نفرتش صددرصد طبيعى است.

آن جا كه به فرزندش، به پدر يا مادرش، به همسرش، به برادر يا خواهرش آسيبى وارد آيد چطور؟ در اين موارد هم انسان معمولا متأثر و اندوهگين مى شود، ولى جهت و آهنگ اين تأثر و اندوه در همۀ افراد و جامعه ها يكسان نيست.

در برخى از افراد اين تأثر و اندوه ناشى از يك نوع وابستگى اصيل و حقيقى است كه انسان ميان خود و فرزندان، پدر و مادر، همسر، خواهر و برادر يا دوستانش مى يابد. اين وابستگى آن قدر مايه دار و اصيل است كه گويى حادثه اى كه براى فرزندش روى داده، براى خود او رخ داده و آسيبى كه به فرزند او رسيده، به خود او رسيده است. در اين جا باز با يك عاطفۀ اصيل و حقيقى سروكار داريم. ولى در برخى از افراد وضع اين طور نيست. علاقۀ آن ها به پدر، مادر، فرزند، همسر، برادر، خواهر، خويشان و بستگان يا دوستان و آشنايان به خاطر آن است كه از آن ها به شكلى بهرۀ شخصى مى برند. پدر را دوست دارد، چون به او پول مى دهد و وسايل زندگى او را تأمين مى كند. مادر را دوست دارد، چون به كارهاى او مى رسد يا هنگام بيمارى از او پرستارى مى كند. فرزندان را دوست دارد، چون با آن ها مأنوس مى شود و عامل رفع تنهايى او هستند يا اميد دارد كه در روزهاى سختى و از كارافتادگى به درد او بخورند. همسر را دوست دارد، چون وسيلۀ كاميابى او يا سروسامان دادن به زندگى

ص: 257

داخلى او يا تأمين نيازهاى اقتصادى و اجتماعى اوست. در همۀ اين موارد محبتى كه انسان نسبت به ديگران نشان مى دهد، يك محبت واقعى نيست. در روح او يك حالت عاطفى واقعى، با آن گرمى و دل انگيزى كه در مهر پاك مادر و پدر از آن ياد كرديم، وجود ندارد. اگر رنجى كه متوجه پدر يا مادر يا همسر شده، براى او زيانى نداشته باشد واقعاً دچار ناراحتى نمى شود. پدر و مادر، بستگان و دوستان را تاوقتى دوست دارد كه براى او سودى دارند. اگر روزى رسيد كه آن ها ديگر به درد او نخورند برايش از بيگانه هم بيگانه تر خواهند شد. سال ها مى گذرد، بى آن كه از پدر و مادر يا بستگان و دوستانش يادى كند و سراغى گيرد. اين همان اخلاق بى روح مادى ماشينى است.

در اخلاق ماشينى مادى، محبت به ديگران و دوست داشتن آن ها اصالتى ندارد، ابزارى است براى سامان دادن به زندگى شخصى و تنظيم مناسبات «خود» با «ديگران»، براساس جلب هر چه بيشتر منافع شخصى. بايد با مردم دوستانه رفتار كنيم. آداب و رسوم مورد علاقۀ آن ها را رعايت نماييم. با ديگران به گرمى صحبت كنيم، هميشه لبخندى بر لب داشته باشيم، دست آن ها را به گرمى بفشاريم. ادب و فروتنى به خرج دهيم. در معاشرت اصول و آداب را رعايت نماييم، ولى براى چه ؟ براى اين كه موقعيت اجتماعى خودمان را بهتر نگه داريم، براى اين كه از يارى و همكارى آن ها در جهت تأمين خواسته هاى خودمان بيشتر برخوردار باشيم، نه براى اين كه آن ها را به راستى دوست داريم، دوستى همنوع، و از شادى آن ها لذت مى بريم. اين نوع اخلاق به حق نوعى استثمار است، نظير خدماتى است كه در جامعه هاى صنعتى به كارگر مى شود، اما نه براى احترام واقعى به حقوق او، به انسانيت او و خانوادۀ او، بلكه براى كار كشيدن هر چه بيشتر و سودده تر از او. مدير مؤسسه اى را در نظر آوريد كه با كاركنان مؤسسه اش با محبت رفتار مى كند، با آن ها گرم مى گيرد، به آن ها اضافه كار و اضافه دستمزد مى دهد، اگر بيمار شدند از آن ها عيادت مى كند و به كمك آن ها مى شتابد، اما نه براى خدا و نه براى انسان دوستى و احترام به حقوق و عدل و مساوات، بلكه صرفاً براى اين كه نظر آن ها

ص: ۲۵۸

را به خود جلب كند و به قول معروف «آن ها را براى خود نگه دارد».

در اين گونه موارد انسان هاى ديگر براى خودشان مطرح نيستند، يعنى براى اين كه آن ها هم انسانند و بايد خوب زندگى كنند، بلكه براى آن مورد توجه و عنايت و محبت قرار گرفته اند كه «بيشتر به درد من» بخورند، يعنى باز هم جلوه اى ديگر از همان «خودخواهى و خودپرستى» ننگين. اين «من» هستم كه مى خواهم در كار خودم موفق باشم، مدير لايقى به حساب آيم و بابت اين مديريت بيشتر حقوق بگيرم. يا اگر مدير مؤسسه اى هستم كه خودم به وجود آورده ام، از سود بيشتر برخوردار گردم، از اين رو به «روابط حسنه» ميان خود و كاركنان مؤسسه اهميت مى دهم.

در اين وضع واكنش كاركنان مؤسسه هم چيزى خواهد بود از همين قبيل. آن ها هم در برخورد با مدير، ادبى و تواضعى مصنوعى نشان مى دهند، همراه با محبتى مصنوعى تر، اما در اعماق روحشان كم ترين محبتى نسبت به اين مدير به اصطلاح لايق ندارند. با او خوش و بشى مصنوعى مى كنند و در برابر هر خوش و بش مصنوعى توقع پاداشى تازه دارند.

اين گونه زيربناى روابط اجتماعى به كلى مردود است، چون باز هم «من خودبين و خودخواه» محور همه چيز شده است. «من خودپرستى» كه اگر روزى برسد كه ديگر منافع او از راه محبت به ديگران تأمين نشود بلكه از راه بى اعتنايى و حتى ظلم و ستم به آن ها تأمين شود، ديگر عاطفه اش گل نمى كند و در دلش مهرى نسبت به آنان به جنب و جوش درنمى آيد، بلكه ظلم و ستم و خشونت دستورالعمل زندگى او مى گردد.

در عصر خودمان ملت هايى را مى بينيد كه به داشتن اخلاق عالى و روابط عادلانۀ انسانى در ميان خود معروف هستند و زندگى ظاهرى آن ها نمايشگر اخلاق و تربيتى پيشرفته است. اما همين انسان هاى به اصطلاح اخلاقى را مى بينيد كه هر جا استفاده از منابع طبيعى ديگران يا به دست آوردن بازار فروش براى فرآورده هاى صنعتى شان ايجاب كند مردم سرزمين هاى ديگر را تحت فشار قرار مى

ص: ۲۵۹

دهند، جنگ هاى خونين به راه مى اندازند، ويرانى ها مى كنند و به آدم كشى ها و جنايت هاى هولناك دست مى زنند، چون محور واقعى عواطف و انگيزۀ اصلى دوستى ها و دشمنى هاى اينان چيزى جز «خود و منافع شخصى خود» نيست. همين ملت ها را مى بينيد كه پس از يك جنگ وحشيانه، باز نقاب عوض مى كنند، چهرۀ دلسوزى به خود مى گيرند، به ترميم خرابى هاى جنگ دست مى زنند و گروه هاى عمران و خدمت مى فرستند. اما اين خدمت آن ها در حقيقت متمم همان جنگ آن هاست. حتى اگر مواد غذايى براى سير كردن گرسنگان يك سرزمين مى فرستند، به راستى از روى انسان دوستى بى شائبه نيست بلكه نظير سوختى است كه به ماشين مولد نيروى يك كارخانه مى دهند تا چرخ هاى كارخانه را به حركت درآورد و هر چه بيشتر براى آن ها كالا ايجاد كند.

اسلام خواستار عواطف پاك حقيقى است

از نظر اسلام آن گونه عواطف مصنوعى كه شرحش را باز گفتيم، نمى تواند عاطفۀ انسانى و اسلامى شمرده شود. مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و درخواست كرد كه آن حضرت به او روشى ياد دهد كه به بهشت برود. فرمود: «هر چه را دوست دارى كه مردم نسبت به تو روا دارند، تو هم نسبت به آنان روا دار و هر چه بر خود نمى پسندى بر ديگران هم مپسند.»

بنابراين در بينش تربيتى اسلام، «من» با همۀ جلوه اى كه در ژرفاى درونم دارد، همان گونه است كه «او» و «تو». يعنى انسان نبايد تنها «خود» را ببيند و ديگران را در خدمت خويش بنگارد، بلكه «ديگران» را با هيچ تفاوت به «جاى خود» ملاحظه كند و اين مبتنى بر فلسفۀ «مساوات» اسلامى است كه در آن «انسان ها همه برابرند» و بنابراين هركس بايد خود را به جاى ديگران ببيند نه در رأس همه و محور براى هر چيز، و تافتۀ جدابافته. رسول خدا (ص) مى فرمايد:

«برترين كارها آن است كه در مقايسۀ ديگران نسبت به خويش جانب انصاف را رعايت

ص: 260

كنى. با برادر دينى خود اصل برابرى را اجرا نمايى و در هر حال به ياد خدا باشى.»

اين خصلت بزرگ ملاك ايمان و مايۀ شرف و عزت انسان و جامعۀ انسانى است. چنانچه آن حضرت فرمود:

«بدانيد هر كه بين مردم و خودش انصاف و عدالت را رعايت كند، خدا بر او چيزى جز عزت و كرامت نخواهد افزود. هركس در زمينۀ مالش با نيازمندان همبستگى و برابرى را رعايت كند و خود را ميزان رفتار خود با ديگران قرار دهد، اين چنين شخصى مؤمن واقعى است.»

پس آدمى همان طور كه دوست دارد خود او بين مردم محترم باشد، ديگران به او راست بگويند، نسبت به او وفادار باشند، به او كمك كنند، حق او را رعايت كنند، مؤدب و متواضع باشند، پس او هم بايد نسبت به ديگران همين گونه رفتار كند و به آنان راست بگويد، مؤدب باشد، وفادار و خدمت گزار باشد و حق ديگران را رعايت كند، زيرا ميان او و ديگران واقعاً جدايى نيست. در برابر، همان طور كه دوست ندارد، به او ناسزا گويند، از او بدگويى كنند، به او اهانت نمايند، او را متهم كنند، حقش را پايمال سازند، راه پيشرفتش را ببندند و به او تكبر و خودفروشى كنند، خود او هم بايد نسبت به ديگران چنين رفتارهايى نداشته باشد و از هرگونه تجاوز دست بردارد، زيرا ديگران هم چون او انسانند و بايد رنج و ناراحتى آنان به راستى مايۀ رنج و ناراحتى او باشد.

نوع دوستى

از امام باقر (ع) پرسيدند، مقصود از اين گفتار خداى بزرگ كه مى فرمايد: وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً چيست ؟ فرمود:

«بهترين چيزى كه دوست داريد مردم به شما بگويند، شما هم به آنان بگوييد.»(1)

ص: 261


1- . وسايل الشيعه، ج 2، ص 163.

در معيارهاى تربيتى اسلام خوانديم كه هر چه مردم را به خدا نزديك كند و محبت و رضاى الهى را جلب نمايد، رفتار اخلاقى محسوب مى شود. اكنون در اين روايت كه از رسول خدا (ص) نقل شده است دقت كنيد. از پيامبر خدا (ص) پرسيدند: مَنْ اَحَبَ النّاسِ اِلى اللهِ ، يعنى: «چه كسى پيش خدا از همه محبوبتر است ؟»

فرمود:

«اَنْفَعُ الناسِ لِلناسِ » يعنى «آن كس كه نفعش به جامعه بيشتر برسد.»(۱)

بنابراين مفيد بودن به حال انسان ها و خدمت به جامعه مايۀ نزديكى به خداست. گفتار ديگرى در همين زمينه از پيامبر گرامى اسلام آمده است كه بايد به عنوان يك اصل تربيتى در روابط اجتماعى اسلام معرفى گردد:

«خلق خدا عائلۀ خدا هستند، بنابراين محبوب ترين خلق خدا پيش خدا كسى است كه به عائلۀ خدا نفع برساند و خاندانى را شاد كند.»(۲)

با دقت به اين گونه تعبيرات اسلامى مى بينيم كه اصولا محور عواطف اجتماعى از «خود» گذشته و به «ناس» (مردم) رسيده است، منتها با پشتوانه و مايه اى ريشه دار و شكوهمند يعنى «خدا». يعنى چون همۀ مردم بندگان يك خدا و آفريده و دست پروردۀ يك پروردگارند و در سايۀ رحمت او زندگى مى كنند بنابراين همه برابرند و بايد يكديگر را به جاى خود ببينند و به هم خدمت كنند. با توجه به زيربناى توحيد اسلامى بايد هدف همۀ فعاليت ها و بيم و اميدها و تكيه گاه ها «خدا» باشد. براى رسيدن به فيض و رضاى خدا بايد به «خلق خدا» خدمت كرد. به اين ترتيب، انسان سازى اسلام پايۀ صفا و صميميت و صداقت در خدمت را مى ريزد. خدمت به مردم و حسن رفتار با آن ها ممكن است صرفاً به خاطر مردم دوستى باشد، ولى در اين صورت، اگر از اين مردم بى مهرى و بى وفايى ديده شود، خودبه خود شوق به خدمت در آدمى فرو مى نشيند، اما اگر براى خدا باشد، همۀ توجه ما به آن خواهد بود كه رضا و عنايت خداوند جلب شود. به همين جهت است

ص: ۲۶۲


۱- . همان.
۲- . همان.

كه انسانِ اسلام عاشق خدمت به انسان هاى ديگر است. او هر خدمتى از دستش برآيد با شوق و رغبت انجام مى دهد خواه ديگران بدانند يا ندانند و از او قدردانى بكنند يا نكنند. او گاهى ترجيح مى دهد خدمتى را پنهانى به انجام رساند، مبادا كارش به ريا و خودنمايى آلوده گردد يا كسى كه به او خدمت كرده در خود احساس حقارت كند. خدمت او خدمتى است صادقانه، از روى محبت قلبى نسبت به مردم و عشق درونى نسبت به خدا. او در راه نجات جامعه فداكارى و جانبازى مى كند، وقت و امكانات ديگرش را در خدمت محرومان قرار مى دهد و از اين گذشت و فداكارى صادقانه لذت مى برد، چون همه را براى خدا مى كند، خدايى كه از نيت او آگاه است، چه پنهان، چه آشكار.

بنابراين انسانِ اسلام انسانى است نوع دوست، آن هم در سطحى بسيار عالى و با زيربنايى بسيار ارزنده، زيربنايى كه به نوع دوستى او آهنگى بس پاك و صادقانه مى دهد و پيوندى عالى و استوار ميان او و ديگران به وجود مى آورد.

عواطف خانوادگى

علاوه بر نوع دوستى كه عاطفه اى است عمومى با قلمروى وسيع و دل هر انسان را با همۀ همنوعانش پيوند مى دهد، هر انسانى به طور طبيعى نسبت به پدر و مادر، فرزندان، خواهران و برادرانش و در درجۀ بعد نسبت به بستگان نزديك ديگرش، در خود عاطفه اى خاص احساس مى كند؛ عاطفه اى كه خودبه خود پيوندى قوى تر در قلمروى محدودتر به شمار مى رود. اين عاطفه ريشه هاى طبيعى دارد و يكى از نمونه هاى جالب آن عاطفه و مهر مادر نسبت به كودك است. تربيت اسلامى روى اين عاطفۀ سازنده سخت تكيه كرده و همواره كوشيده است آن را تقويت و در جهت صحيح هدايت كند. يكى از ياران امام صادق (ع) از آن حضرت پرسيد: چه كارهايى فضيلت بيشتر دارد؟

ص: 263

آن حضرت فرمود:

«نماز خواندن به وقت، نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.»(۱)

يكى ديگر از ياران آن حضرت مى گويد:

«روزى به آن حضرت گفتم، پسرم اسماعيل با من خيلى خوش رفتار است. آن حضرت فرمود: من قبلاً هم او را دوست مى داشتم اما حال محبتم نسبت به او زيادتر شد. بعد فرمود، روزى خواهر رضاعى پيغمبر (ص) پيش وى آمد، همين كه پيغمبر او را ديد خوشحال شد. فرشى مخصوص برايش پهن كرد و او را روى آن نشانيد و با او به گفتگويى گرم پرداخت تا سرانجام خواهرش برخاست و خداحافظى كرد و رفت. چيزى نگذشت كه برادر همان زن وارد شد. پيغمبر (ص) نسبت به او چنان رفتارى نكرد و آن همه محبت و احترام ننمود. ياران پيغمبر كه اين وضعيت را ديدند پرسيدند: چرا با خواهرت آن چنان گرم و صميمانه رفتار كردى و با اين چنين نكردى ؟! فرمود: خواهرم نسبت به پدر و مادرش بيشتر نيكى مى كند، از اين رو پيش من احترام و شرافت بيشترى دارد.»

روايت ديگرى آمده كه از امام صادق (ع) پرسيدند خداوند در قرآن مجيد فرموده است: «وَ بِالْوالِدَينِ احْساناً» مقصود از اين احسان چيست ؟ فرمود:

«احسان آن است كه با آنان به نيكى مصاحبت كنى و اين كه آنان را وادار نكنى چيزى را كه احتياج دارند از تو درخواست كنند، هر چند اصولاً غنى باشند - يعنى همين كه احساس كردى به چيزى نياز دارند برايشان فراهم سازى. مگر چنين نيست كه خداوند مى فرمايد: هيچ گاه به نيكى نخواهيد رسيد تا از آن چه خود دوست داريد به ديگران انفاق كنيد.»

در ادامه امام مى فرمايد:

ص: ۲۶۴


۱- . روايات اين بحث از اصول كافى، ج ۲، ص ۱۵۷ تا ۱۶۱ نقل شده است.

«اين كه خدا فرموده است: وَ اِخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ ، مقصود آن است كه حتى به تندى و خيره خيره به آن ها نگاه نكنى و با مهر و دلسوزى بر آنان نظر افكنى، و صداى خود را از صدايشان بلندتر ننمايى، و دستت را بالا دست آن ها قرار ندهى و پيشاپيش آنان راه نروى.»

تفصيل حقوق و وظايف متقابل پدر و مادر و فرزندان را در بحث خانواده خواهيم ديد. اجمالا دامنۀ اين مسئوليت، تا مسائل مالى و حقوقى، نوع آميزش و معاشرت با آنان و رعايت ادب و احترام و صفا و محبت نسبت به آنان گسترده است، مخصوصاً در هنگام پيرى و ناتوانى پدر و مادر كه مسئوليت فرزندان بيشتر است. و پس از مرگ نيز نبايد اين پيوند گسيخته شود و از آنان غفلت گردد. حضرت صادق (ع) مى فرمود:

«چه مانعى دارد كه هر يك از شما به پدر و مادر خود نيكى كند، خواه زنده باشند خواه مرده. از جانبشان نماز بخواند، صدقه بدهد، حج بكند، روزه بگيرد، تا خود وى هم به همان اندازه از آن كار ثواب ببرد. علاوه بر اين به خاطر پيوندى كه با پدر و مادر خويش برقرار كرده و نيكى كه به آنان نموده، خدايش خير فراوان عنايت فرمايد.»

صلۀ رحم

اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

«با خويشان خود پيوند داشته باشيد، هر چند به يك سلام كردن باشد. خداوند بزرگ مى فرمايد: خداى را پرهيزكار باشيد، آن خدايى كه دربارۀ او و دربارۀ خويشانتان مسئوليت داريد. خدا مراقب اعمال شماست.»(1)

ص: 265


1- . روايات مربوط به صلۀ رحم از اصول كافى، ج 2، ص 155 تا 157 نقل شده است.

در قرآن در وصف مردم خردمند چنين آمده است:

«... و آنان كه با هر چه خدا دستور داده با او پيوند داشته باشند، ارتباط برقرار مى كنند، و از خداى خود پروا دارند، و از نتيجۀ بدحساب خويش بيمناكند.»(۱)

صلۀ رحم، در زندگى آدمى آثار ارزنده و سازنده اى دارد. حضرت باقر (ع) فرمود:

«پيوند با خويشان اخلاق را نيكو مى كند، دست بخشش و احسان آدمى را مى گشايد، روان را پاك، روزى را زياد و عمر را طولانى مى كند.»

روشن است كه صلۀ رحم هم جنبۀ محبت اخلاقى و گرم گرفتن دارد، هم خدمت مالى و احسان و هديه بردن و كمك كردن. اين گذشت ها مبارزه با خودخواهى و سودپرستى شخصى است كه اثر سازندگى و تهذيب نفس هم دارد. علاوه بر اين، وقتى آدمى به ديگران محبت كرد خود نيز رفته رفته مشمول محبت و خدمت آنان قرار خواهد گرفت و همين حمايت و كمك تسهيلات بيشترى براى رفاه و وسعت زندگى ايجاد مى كند به طورى كه روزى را زياد مى كند و عمر را طولانى مى نمايد. گذشته از اين، ممكن است افزايش عمر به دنبال صلۀ رحم يك نوع اثر معنوى باشد كه خداوند براى كارهاى نيك قرار داده است.

از اين آثار دنيوى كه بگذريم اجر و ثواب آخرت هم براى آن هست. حضرت صادق (ع) فرمود:

«پيوند برقرار كردن و نيكى كردن به خويشاوندان، حساب آخرت آدمى را آسان و او را از گناه حفظ مى كند.(۲) بنابراين با خويشان پيوند و ارتباط برقرار كنيد. و با برادرانتان

ص: ۲۶۶


۱- . سورۀ رعد - قسمتى از آيۀ ۲۱.
۲- . معاشرت بيشتر با بستگان، دوستان و آشنايانى كه خود گنه كار نباشند، از جهات مختلف موجب پاك تر ماندن انسان از آلودگى هاست.

نيكى كنيد، هر چند به خوب سلام كردن و خوب جواب سلام دادن باشد.»

و برعكس، قطع رحم كردن در رديف شكستن پيمان خدا و فساد در روى زمين و موجب زيان و خسارت است:

«آنان كه پيمان خدا را پس از آن كه محكم شده است مى شكنند و با كسانى كه خدا دستور داده پيوند داشته باشند قطع رابطه مى كنند، و در زمين فساد و تباهى راه مى اندازند، اينان، آرى هم اينان زيانكارند.»(1)

محبت به همسايگان

جمعى كه در مجاورت يكديگر زندگى مى كنند نسبت به هم حق بيشترى پيدا مى كنند. درست است كه در اين جا پيوند طبيعى و خانوادگى وجود ندارد، اما همين كه نزديك يكديگر زندگى مى كنند، بيشتر يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم آشنا مى گردند، خود آشنايى و سابقه داشتن ايجاد حق مى كند. به علاوه همسايگان به علت مجاورت در يك سلسله سود و زيان ها با يكديگر اشتراك دارند كه ديگران چنين نيستند.

اگر افراد يك منزل جاروجنجال و سر و صداى زياد راه اندازند، يا آشغال و زبالۀ خانۀ خود را بيرون بريزند، يا برف بام و آب ناودان خود را در مسير رفت و آمد ديگران قرار دهند، يا معاشرت ها و اعمال نامطلوبى داشته باشند، روشن است كه بيش از همه، همسايگان اين منزل از اين اعمال ناروا آزار مى بينند. بنابراين، همين قرب جوار يك عده يا يك گروه، خانواده ها را به هم پيوند مى دهد و مسائل مشتركى براى آنان به وجود مى آورد. از اين رو، براى اين گروه به هم پيوسته وظايف و حقوق خاصى نسبت به يكديگر منظور شده است تا احساس مسئوليت بيشترى كنند و محيط مشترك زندگى را باصفا سازند.

ص: 267


1- . سورۀ بقره - آيۀ 27.

از تعليماتى كه حضرت فاطمه (ع) از پدر بزرگوارش، پيغمبر اكرم آموخت اين بود كه:

«هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، همسايه اش را آزار ندهد. هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، ميهمانش را گرامى دارد. هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، سخن خوب بگويد وگرنه ساكت باشد.»(۱)

ملاحظه مى كنيد كه رعايت حق همسايگان چندان در اسلام مورد توجه است كه نشانۀ ايمان قرار داده شده است و اصولا ايمان واقعى بدون رعايت حق همسايه ممكن نيست. رسول اكرم (ص) فرمود:

«به من ايمان نياورده است آن كه سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد. خدا به مردم ديارى كه در بين آن ها كسى گرسنه بخوابد نظر لطف نمى كند.»

مردى از انصار مدينه پيش پيغمبر (ص) آمد و گفت خانه اى در فلان محله خريده ام. همسايه اى كه از همه به من نزديك تر است آدم شايسته اى نيست، خيرى از او نمى بينم كه هيچ، از شرش هم در امان نيستم. پيغمبر اكرم دستور فرمود، حضرت على و سلمان و ابوذر و مرد ديگرى - كه راوى اين داستان مى گويد اسمش يادم نيست و گمان مى كنم مقداد بود - به مسجد بروند و با صداى هر چه رساتر فرياد كنند و به مردم بگويند: «آن كس كه همسايه اش از مزاحمت هايش در امان نباشد ايمان ندارد.» آنان رفتند و سه مرتبه اين مطلب را گفتند. سپس پيامبر با دستش اشاره فرمود و گفت، ساكنان چهل خانه از چهار سو، همسايه شمرده مى شوند.

ص: ۲۶۸


۱- . روايات اين بحث از اصول كافى، ج ۲، ص ۶۶۶ تا ۶۶۹ نقل شده است.

بنابراين نمى توان اين دستورهاى اخلاقى و تربيتى اسلام را در حاشيۀ ساير تعاليم قرار داد و جزو تشريفات به حساب آورد، اين ها تعاليمى است در متن دين و در دل ايمان، بدان گونه كه اگر اين مرزها شكسته شود ايمان متزلزل خواهد گرديد.

براى جلوگيرى از مزاحمت همسايه حتى الامكان بايد با بردبارى و حوصله و از راه هاى مسالمت آميز و تذكر اقدام كرد اما اگر مؤثر نشد مى توان به راه هاى تندترى متوسل گرديد، چون در هر صورت بايد جلوى مزاحمت و تجاوز را گرفت، البته تا بدانجا كه شر بيشترى فراهم نگردد. امام باقر (ع) مى فرمايد:

«مردى پيش پيغمبر آمد و از آزار همسايه اش شكايت كرد. پيغمبر اكرم به او فرمود: بردبار باش. بار ديگر آمد و شكايت خود را تكرار كرد. پيامبر اكرم فرمود: بردبار باش. سومين مرتبه آمد و همين شكايت را عنوان كرد. پيغمبر (ص) به او فرمود: روز جمعه هنگام ظهر كه مردم دسته دسته به سوى نماز جمعه مى روند، اثاث خانۀ خويش را در ميان راه بريز و هركس از تو پرسيد چرا چنين كرده اى بگو: از بس فلان همسايه اذيتم مى كند خانه را تخليه كرده ام. وى همين كار را كرد. (مردم دسته دسته از اين ماجرا خبردار شدند، خبر به گوش همسايۀ مزاحم رسيد كه افكار عمومى عليه او تحريك شده و آبرويش در خطر بود) فورى پيش وى آمد و پوزش خواست و خواهش كرد كه اثاثيه اش را به خانه بازگرداند و قول داد كه ديگر موجبات آزار وى را فراهم نسازد.»

پيوند عقيدتى و عواطف ناشى از آن؛ برادرى ايمانى

در منطق اسلام برادرى ايمانى ريشه دارترين وحدت پيوندزا و مسئوليت آفرين است:

«هر فرد با ايمان نسبت به افراد باايمان ديگر برادر است، همانند يك بدن كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر اعضا

ص: 269

هم احساس ناراحتى مى كنند. روح دو مؤمن از يك روح سرچشمه مى گيرد و همه به خدا پيوند دارند. روح مؤمن پيوندش به خدا بيشتر از پيوند نور خورشيد به خورشيد است.»(۱)

همچنين آن حضرت فرمود:

«مؤمن برادر مؤمن ديگر است، چشم اوست، راهنماى اوست، به او خيانت نمى كند، به او ستم نمى كند، به او نيرنگ نمى زند، به او وعده اى نمى دهد كه خلافش رفتار كند.»

مى بينيم كه اين پيوند معنوى بايد چندان قوى باشد، كه جلوى هرگونه بدخواهى و خيانت را بگيرد و دو انسان باايمان از هر نظر از يكديگر در امان باشند.

محور پيوند ايمانى، ايمان به خداست. اگر حقوق برادرى دينى رعايت نگردد، پيوند با خدا هم گسيخته خواهد شد. در روايت زير كه نمونه اى از صدها روايت در اين مورد است ملاحظه مى كنيم كه حفظ پيوند ولايت با خدا در صورتى خواهد بود كه حقوق مسلمانان و هم مسلكان رعايت گردد وگرنه اين پيوند متلاشى مى شود. اين روايت قسمتى از حقوق و وظايف مسلمانان را نسبت به يكديگر بيان مى كند: يكى از ياران امام صادق (ع) از او پرسيد:

- حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟

- آن حضرت فرمود:

- هفت حق كه همۀ آن ها واجب است، بدان گونه كه اگر چيزى از آن تضييع گردد او از ولايت خدا و طاعت او خارج شده و از جانب خدا بهره اى ندارد.

- اين حقوق چيست ؟

- مى ترسم كه اين حقوق را از بين ببرى و رعايت نكنى، بشناسى و عمل نكنى.

- از خدا كمك مى طلبم.

ص: ۲۷۰


۱- .: از امام جعفر صادق (ع).

- آسان ترين اين حقوق آن است كه براى او دوست دارى آن چه را كه براى خود دوست دارى و دشمن دارى آن چه را كه براى خود دشمن دارى.

دوم اين كه از خشم او بپرهيزى و خشنوديش را بخواهى و درخواستش را بپذيرى.

سوم اين كه با جان و مال و دست و پا به او كمك كنى.

چهارم اين كه چشم او و راهنماى او و آينۀ او باشى.

پنجم اين كه تو سير نباشى و او گرسنه، تو سيراب نباشى و او تشنه، تو پوشيده نباشى و او برهنه.

ششم اين كه اگر تو خدمتكارى دارى و او ندارد لازم است او را نزد وى بفرستى تا جامه اش را بشويد، غذايش را درست كند و رختخوابش را آماده سازد.(۱)

هفتم اين كه سوگندش را بپذيرى، دعوتش را اجابت كنى، در بيمارى عيادتش نمايى، تشييع جنازه اش بروى و اگر مى دانى نيازى دارد تلاش كنى تا حاجتش را برآورى و مجبورش نكنى كه از تو درخواست كند بلكه تو پيش دستى كنى. اگر چنين كنى پيوند ايمانى خود را با او برقرار كرده و ارتباط دوستى و برادرى او را با خويش محكم نموده اى.

ص: ۲۷۱


۱- . البته با رعايت اين نكته كه تحميل يك كار اضافى بر خدمتكار نباشد.

رفاقت

اشاره

در تربيت اسلامى، انس گرفتن و رفيق شدن و صفا و صميميت با ديگران برقرار كردن مورد سفارش قرار گرفته است. در اين بحث، نخست دو سه نمونه از دستورهاى پيشوايان دين را در اين مورد ذكر مى كنيم و بعد دربارۀ رفاقت و جنبه هاى منفى آن توضيح بيشترى خواهيم داد.

حضرت على (ع) فرمود:

«شخص باايمان با ديگران انس و آشنايى برقرار مى كند. آن كس كه با ديگران گرم نمى گيرد و كسى هم با او الفت برقرار نمى كند، خير ندارد.»(1)

حضرت صادق (ع) از قول پيامبر اكرم چنين فرمايد:

«خدا رفيق است و رفاقت را دوست دارد و بدان كمك مى كند.»(2)

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«هر جا رفاقت باشد، مايۀ افتخار و سربلندى مى شود، و از هر جا رفاقت رخت ببندد، به دنبالش خوارى و زبونى مى آيد.»(3)

از همين جا چند جمله استفاده مى كنيم كه رفاقت در تربيت اسلامى موقعيت جالبى دارد كه موجب خير و سربلندى و جلب عنايت خدا و هم دوش وظايف دينى قرار داده شده است. برخى از مردم اصولا ديرآشنا هستند، نه خود با ديگران نزديك مى شوند و نه از نزديك شدن ديگران به خويش استقبال مى كنند. ريشۀ اين سردى و گوشه گيرى يكى از چند چيز مى تواند باشد:

1 - گاهى يك نوع خودبينى و غرور است كه شخص ديگران را به

ص: 272


1- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 102.
2- . وسائل الشيعه، ج 6، ص 214.
3- . همان.

حساب نمى آورد يا آنان را همسطح خويش نمى داند تا با آنان آميزش كند يا گرم بگيرد. اين همان تكبر و خود بزرگ بينى است كه دربارۀ آن مستقلا بحث شد.

۲ - بعضى افراد گرفتار نوعى كم رويى و خودكم بينى هستند. بدان صورت كه نگرانند مبادا در آميزش ها و رفاقت ها درست از عهدۀ سخن گفتن يا رعايت ضوابط معاشرت برنيايند يا برخى ندانم كارى ها و حرف هاى بى رويه از آن ها سر زند كه باعث آبروريزى آن ها شود، بدين جهت كم تر با ديگران تماس مى گيرند. در اين زمينه آدمى درست در نقطۀ مقابل فرض اول بايد با خودكم بينى مبارزه كند و بر اتكابه نفس بيفزايد تا از وسوسۀ ضعف نفس نجات پيدا كند، چون اين خصلت ناروا در بسيارى موارد زيان بخش است و محروميت ها مى آورد.

۳ - گاهى اين حالت از دلسردى و يأس سرچشمه مى گيرد، بدان گونه كه گرفتارى هاى زندگى و كمبودها و شكست ها چندان لطمۀ روحى مى زند كه شورها و كشش ها و اميدها در شخص افسرده مى گردد و آدمى نسبت به انس و آشنايى و رفت و آمد با ديگران احساس علاقه نمى كند، يا نسبت به محيط زندگى خود و برنامۀ آن به چشم بدبينى مى نگرد. به كسى اعتماد ندارد و صفا و صميميتى احساس نمى كند تا متقابلا رفاقت برقرار كند. البته اين يأس و نوميدى يا بدبينى و بى اعتمادى، بيمارى ريشه دار و خطرناكى است كه در كارايى شخص و كليۀ روابط او با ديگران اثر بد دارد و بايد با آن مبارزۀ جدى به عمل آيد.

۴ - بعضى از آن جهت به رفاقت و آشنايى با ديگران تن در نمى دهند كه كارهاى مثبت زندگى آنان زياد است و احساس مى كنند اين نوع دوستى ها مزاحم كارهاى اصولى آنان خواهد شد. در اين مورد بايد گفت، در هر چيز بايد جنبۀ اعتدال رعايت گردد. هر كار خوب تا بدان حد مطلوب است كه مانع كارهاى خوب و ضرورى ديگر نگردد. رفاقت و آشنايى با ديگران البته خوب است اما نبايد وظايف و مسئوليت هاى ديگر آدمى فداى آن شود و بالعكس.

به طور كلى بايد ديد، مقصود از رفاقت و آشنايى چيست ؟ آيا رفاقت بدان معنى است كه انسان مرتباً وقت خويش را تلف كند و با اين و آن

ص: ۲۷۳

رفت و آمد نمايد و ساعت ها با درد دل و گفتگوهاى بيهوده وقت بگذارند؟ اين كه درست نيست. قطع رابطه با مردم و سردى و كناره گيرى هم كه درست نيست، زيرا در اين صورت آدمى مهجور مى ماند و احساس غربت مى كند. حتى همين عدم آشنايى باعث مى شود كه در كارهاى مثبت زندگى هم توفيق چشمگيرى نداشته باشد چون همان گونه كه برقرار كردن رابطۀ زياد با ديگران مزاحم كارها مى شود، رفيق و آشنا نداشتن هم لطمه مى زند. چه بسيار آشنايى ها كه براى انسان نتيجۀ علمى، فكرى، تربيتى و عملى دارد.

امام صادق (ع) فرمود:

«هر كه در كارش بر پايۀ آشنايى و رفاقت اقدام كند، آن چه را از مردم توقع دارد به دست خواهد آورد.»(1)

بنابراين با رعايت ميانه روى و توجه به اين كه بايد همۀ رفت و آمدها و نشست و برخاست ها مفيد و ثمربخش باشد، لازم است انسان مسلمان با ديگران انس و رفاقت داشته باشد.

از طرفى تذكر اين نكته هم مفيد است كه در رفاقت اسلامى، «صداقت» لازم است يعنى اين اظهار محبت ها و گرم گرفتن ها بايد ريشه دار باشد و از صميم قلب برخيزد. اسلام در همه چيز «راستى» مى خواهد؛ راستى در سخن، راستى در عمل، راستى در فكر، راستى در اظهار عواطف و مهر ورزيدن و غيره. بنابراين اگر اظهار دوستى و رفاقت، سطحى و مزورانه باشد در واقع پوششى است براى خيانت و آزار يا دامى است براى نيرنگ و سوءاستفاده، و در اين صورت، اين «نفاق» است؛ نفاق نكوهيده، كه به شدت مورد انتقاد اسلام است.

انتخاب دوست و همنشين

در ذيل همين بحث مناسب است در مورد همنشينان نيز سخنى گفته شود و بدانيم كه اسلام سفارش مى كند با ديگران دوست صميمى

ص: 274


1- . وسائل الشيعه، ج 6، ص 215.

باشيم و در عين حال از هر گونه همنشينى و تماس با افراد ناباب و تبهكار نهى مى كند، چون چنين معاشرتها موجب انحراف و زيان مى شود. امام سجاد (ع) به فرزندش حضرت باقر چنين توصيه مى فرمود:

«- فرزندم؛ با پنج گروه همنشينى نكن و با آن ها گفتگو منما و همسفر و همراه نشو.

- پدر جان، آنان چه كسانى هستند؟ آن ها را به من معرفى كن.

- از همنشينى با دروغ گو بپرهيز كه همچون سراب است، دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.

از همنشينى اشخاص فاسد و بدكار دورى كن كه تو را به يك لقمه يا كم تر خواهند فروخت.

از همنشينى بخيل برحذر باش، چون پيش از آن كه تو به ثروتش نياز داشته باشى رسوايت خواهد كرد.

از همنشينى شخص ابله بپرهيز كه او وقتى بخواهد به تو سود برساند ضرر مى رساند.

از همنشينى كسى كه از خويشان خود بريده است دورى كن كه چنين كسى در قرآن، در سه جا مورد لعن و نفرين قرار گرفته است.»(۱)

حضرت على (ع) در يكى از خطابه هايش چنين فرمود:

«شايسته است شخص مسلمان از دوستى با سه طايفه دورى كند: تبهكار بى آزرم، ابله و دروغ گو.

تبهكار بى آزرم كارهاى بد خويش را برايت خوب جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مانند او باشى، نه به درد دين تو مى خورد، نه به درد آخرتت. نزديك شدن به او ستم است و بدبختى و آمد و رفت با او ننگ توست.

اما ابله، نه او مى تواند هيچ راه خيرى به تو بنماياند، نه تو

ص: ۲۷۵


۱- . اصول كافى، ج ۲، ص ۶۴۱.

مى توانى به او اميد داشته باشى كه از تو شرى دور كند، چه بسا به خود زحمت دهد و بخواهد به تو سودى رساند اما زيان مى رساند. مرگش از زندگى، خاموشى اش از سخن گفتن و دور بودنش از نزديك بودن بهتر است.

اما دروغ گو، زندگى با او ابداً برايت گوارا نخواهد بود. گفتار تو را همه جا نقل مى كند و حرف ديگران را پيش تو بازگو مى كند. اگر به تو گزارش راستى دهد، با دروغى ديگر، از بينش مى برد تا بدانجا كه وقتى سخن راستى هم بگويد كسى باور نمى كند. در اثر دشمنى با مردم بين آنان جدايى مى افكند، و در دل ها كينه ايجاد مى كند. خداى را پرهيزكار و بر خود مراقب باشيد.»(1)

گشاده رويى و برخورد گرم

معاشرت دوستانه بايد با خوش رويى و خوش خويى همراه باشد، بدان گونه كه طرف مقابل از اين برخورد صميمانه لذت برد و نشان دهندۀ گرمى و محبت ريشه دار باشد. رسول اكرم (ص) در اين باره مى فرمايد:

«گشاده رويى كينه از دل مى زدايد.»(2)

امام جعفر صادق (ع) نيز مى فرمايند:

«اخلاق نيكو گناهان را آب مى كند، همان گونه كه آفتاب يخ را.»(3)

وقتى كه از امام صادق (ع) خواستند حدود حسن خلق را بيان كند، فرمود:

«نرم خو باش، خوش سخن باش. با برادر دينى خود با گشاده رويى برخورد كن.»(4)

ص: 276


1- . اصول كافى، ج 2، ص 99 تا ص 104 و ص 639.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.

حتى ايمان داشتن با اخلاق نيك مربوط است. چنانچه حضرت باقر (ع) فرمود:

«ايمان كسى كامل تر است كه خلق و خويش نيكوتر باشد.»(1)

و امام صادق (ع) مى فرمايند:

«بدخلقى ايمان را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را از بين مى برد.»(2)

پيامبر اكرم در اين مورد گفتار جالبى با بنى هاشم دارد:

«شما كه نمى توانيد با ثروت خود دل همۀ مردم را به دست آوريد، با روى باز و برخورد نيكو چنين كنيد.»(3)

اخلاق بد تنها موجب ناراحتى ديگران نمى شود بلكه انسان كج خلق، خويشتن را نيز شكنجه مى كند. امام صادق (ع) مى فرمايند:

«آن كس كه اخلاقش بد باشد خودش را عذاب مى كند.»(4)

رعايت آداب معاشرت

برخورد با ديگران و نشست و برخاست با آنان، گذشته از آن كه اصولا بايد بر پايۀ محبت صادقانه و گشاده رويى باشد، آداب خاصى هم دارد كه ضمن ترجمۀ چند گفتار ارزنده از پيشوايان دينى به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم. رسول گرامى اسلام مى فرمايند:

«هر گاه يكى از شما برادر مسلمانى را دوست داشته باشد بايد از او بپرسد كه اسمش چيست و اسم پدر و فاميل و خاندانش كدام است. اين از حقوق واجب او و لازمۀ برادرى صادقانه است، كه مشخصات او را بداند وگرنه آشنايى ابلهانه اى است.»

ص: 277


1- . همان.
2- . وسائل الشيعه، ج 6، ص 324.
3- . اصول كافى ج 2، ص 103.
4- . وسائل الشيعه، ج 6، ص 324.

پيامبر اكرم يكى از نشانه هاى ناتوانى انسان را چنين بيان كرد:

«... اين كه كسى از شما با شخصى هم مجلس شود يا همراه گردد و ميل داشته باشد بداند او كيست و اهل كجاست اما پيش از آن كه از او در اين باره سؤال كند يا از وضعش آگاه شود، از او جدا گردد.»

پس معرفى كردن اشخاص به يكديگر و آشنا بودن با نام و نشان كسانى كه با آن ها برخورد داريم يكى از اصول آداب معاشرت اسلامى است. در سخنانى كه بين طرفين رد و بدل مى شود بايد مهربانى و لطف نمودار باشد و موجب نشاط و دلگرمى گردد. پيامبر اكرم (ص) در اين باره مى فرمايند:

«هركس با گفتار خود برادر مسلمانش را احترام كند، به طورى كه او را مورد ملاطفت و مهربانى قرار دهد و رنج و نگرانيش را بزدايد، در آن هنگام در سايۀ رحمت الهى كه بر سرش گسترده است قرار خواهد داشت.»

دست دادن، مؤدب نشستن و رعايت همۀ ملاقات كنندگان را كردن نيز از آداب اسلامى است. پيامبر اكرم (ص) نگاهش را بين يارانش تقسيم مى كرد، گاهى به اين مى نگريست و گاهى به آن، به اندازۀ يكديگر هيچ گاه در حضور ديگران پا دراز نمى كرد و اگر كسى با او دست مى داد دستش را رها نمى كرد تا طرف دستش را رها كند. پس از آن كه مردم دانستند كه رسم پيامبر اين است، هركس با او دست مى داد خود زودتر دست پيغمبر را رها مى كرد.

پس اگر در هنگام برخورد با كسى، او پيش آمد و دست داد بايد گذاشت تا او دست بردارد. همين رفتار در موارد مشابه هم سفارش شده است. مثلاً اگر كسى به ديدن شما آمد پيش از آن كه او برخيزد و خداحافظى كند، شما از او جدا نشويد. يا اگر كسى با شما آغاز سخن كرد، مادام كه گفتگوى خود را تمام نكرده است رهايش نكنيد.

ص: ۲۷۸

بدرقه و استقبال

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«هركس وارد منزل ديگرى مى شود، از جمله حقوقى كه بر اهل آن منزل دارد آن است كه هنگام وارد شدن، از او به گرمى استقبال كنند و هنگام بيرون رفتن او را بدرقه نمايند.»(1)

مشايعت يا بدرقه آن است كه هنگام بيرون رفتن مهمان يا جدا شدن شخصى كه همراه انسان بوده است، چند قدم به دنبال او راه افتيم يا تا در منزل با او برويم و بدين ترتيب به او احترام گذاريم و محبت نشان دهيم. امام صادق (ع) فرمود:

حضرت اميرالمؤمنين (ع) با كافرى ذمى، يعنى غيرمسلمانى كه در پناه حكومت اسلامى زندگى مى كرد، هم سفر شد. آن مرد على (ع) را نمى شناخت و نمى دانست خليفۀ وقت است. از او پرسيد: بندۀ خدا كجا مى روى ؟ فرمود: كوفه مى روم. همين كه راهش جدا شد مرد ذمى ديد كه رفيق مسلمانش هم با او مى آيد. گفت:

- مگر نگفتى به كوفه مى روم ؟

- بله.

- راه را عوضى گرفتى ؟

- نه، راه را مى دانم.

- اگر راه را مى دانى چرا با من مى آيى ؟

- اين يكى از مراسم كمال خوش صحبتى است كه انسان در هنگام جدا شدن از همراهش او را مشايعت كند، پيغمبر (ص) چنين فرموده است.

- راستى در اسلام اين چنين دستورى هست ؟

- آرى.

ص: 279


1- . اصول كافى، ج 2، ص 658.

- پس پيروانش به خاطر اين گونه خلق و خوى نيكوى وى از او پيروى كرده اند، شاهد باش كه من هم دين شما را پذيرفتم. آن گاه با آن حضرت برگشت و همين كه دانست او اميرمؤمنان على (ع) است در حضور وى مسلمان گشت.(1)

فروتنى

يكى از مسائل تربيتى اسلام كه به برخورد و معاشرت شكل سالم مى دهد و روابط را براساس تفاهم و صميميت برقرار مى سازد، فروتنى است. در بحثهاى گذشته از فروتنى سخنى به ميان آمد و دانستيم كه تواضع و فروتنى نبايد به صورت زبونى و خود كم بينى درآيد. كسى كه خود را حقير مى كند و به شرافت خود لطمه مى زند برخلاف روش تربيتى اسلام عمل كرده است. تواضع اصيل اسلامى در روايتى از حضرت رضا (ع) چنين بيان شده است:

«... تواضع درجاتى دارد، از جمله اين كه آدمى قدر خويش را بشناسد و با كمال سلامت نفس، خود را در همان موقعيت كه هست قرار دهد. دوست نداشته باشد با ديگران رفتارى كند، جز آن گونه كه دوست دارد ديگران با او كنند. اگر از كسى بدى ديد به خوبى پاسخ گويد. خشم خود را فرو نشاند. از مردم درگذرد و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»(2)

از رسول خدا (ص) چنين نقل شده است:

«صدقه دارايى آدمى را افزون مى كند، پس صدقه دهيد تا خدا به شما رحم كند. تواضع، شخص را بلند مى كند، تواضع كنيد تا خدايتان رفعت بخشد. گذشت به انسان عزت مى دهد، عفو كنيد تا خدايتان عزيز فرمايد.»(3)

ص: 280


1- . اصول كافى، ج 2، ص 670.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 317.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 21.

در اخلاق و رفتارى كه از پيغمبر اكرم و ائمۀ دين شنيده ايم مظاهر فروتنى و رفتار صميمانه فراوان مى يابيم. هيچ يك از اين تواضع ها موجب كوچكى و پستى آن ها نشده، بلكه بر محبوبيت و شخصيت آنان افزوده است. دربارۀ آنان مى شنويم كه: ساده مى پوشيدند، ساده مى نوشيدند، با بيچارگان و ناتوانان مى نشستند و در سلام كردن پيش دستى مى كردند. مجلس پيامبر اكرم بالا و پايين نداشت، با ياران حلقه وار گرد هم مى نشستند، در هنگام راه رفتن جلو نمى افتاد، وقتى نشسته بود اجازه نمى داد كسى در برابرش بايستد، حتى با خدمتكارانش همچون يك دوست رفتار مى كرد. به كسى اجازه نمى داد از او تملق گويد و او را از حد يك بندۀ خدا بالاتر برد. در كارهاى خانه كمك مى كرد. احتياجات زندگى خود را خود مى خريد. خانه و زندگى او تجمل و تشريفات خاص نداشت، كوچك ترين افراد مردم به سادگى مى توانست با او سخن گويد. هميشه با ملايمت و گشاده رويى سخن مى گفت و لبخند مسرت بخشى بر لب داشت.

مكاتبه

نامه نگارى دوستانه و تماس مكاتبه اى با رفقاى دور از وطن نيز از آداب اسلامى است. چنانچه حضرت صادق (ع) مى فرمايد:

«براى ايجاد ارتباط بين برادران دينى، در حضر بايد از آن ها ديدن كرد و در سفر با آن ها مكاتبه نمود.»(1)

و در روايت ديگر مى فرمايد:

«جواب نامه مثل جواب سلام واجب است: وقتى دو نفر به يكديگر مى رسند، آن كس كه زودتر سلام كند به خدا و رسولش نزديك تر است.»(2)

ص: 281


1- . اصول كافى ج 2، ص 637، 658 و 670.
2- . همان.

احترام به بزرگترها و مهربانى به كوچكترها

امام باقر (ع) مى فرمايد:

«ياران خويش را بزرگ داريد و احترام كنيد، به يكديگر پرخاش نكنيد، به هم زيان نرسانيد، حسد نورزيد، از بخل بپرهيزيد، بندگان مخلص خدا باشيد.»(1)

اما اين حسن برخورد و معاشرت به تناسب موقعيت طرف وضع خاصى پيدا مى كند. ممكن است طرف مقابل در سن و سال بالاترى باشد، در اين صورت اين برخورد بايد به صورت بزرگداشت و احترام بروز كند. از امام جعفر صادق (ع) است كه:

«احترام پير بزرگ سال جزئى از احترام به خداست.»(2)

و پيامبر اكرم (ص) فرمودند كه:

«هركس به شخصى كه در اسلام عمر خويش را گذرانيده و پير شده، احترام گذارد خداى بزرگ او را از رنج روز قيامت در امان مى دارد.»(3)

همچنين:

«هر گاه بزرگ طايفه اى پيش شما آمد، شما هم او را گرامى داريد.»(4)

و اگر طرف كوچك تر بود، برخورد به صورت محبت كردن و رعايت و مواظبت درمى آيد و همين مطلب در بين خواهران و برادران بايد رعايت شود كه كوچك ترها احترام بزرگ ترها را رعايت كنند و در برابر آن ها مؤدب باشند و اطاعت نمايند و بزرگ ترها نسبت به كوچك ترها مهر بورزند، آن ها را دوست بدارند و حمايت كنند.

«بزرگ ترهايتان را احترام كنيد و به كوچك ترانتان مهر

ص: 282


1- . همان.
2- . همان
3- . همان.
4- . همان.

ورزيد.»(1)

مهمان دوستى

از آداب اجتماعى اسلام پذيرايى از مهمان است. در منابع اسلامى روايات فراوان در تشويق از اين خصلت ارزندۀ اجتماعى ملاحظه مى كنيم. از جمله، در سفارش هايى كه پيامبر اكرم به فاطمۀ زهرا (ع) فرمود چنين آمده است:

«هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد مهمان را گرامى دارد.»(2)

و نيز پيامبر اكرم مى فرمود:

«بهترين شما كسى است كه به مردم غذا دهد، بلند سلام كند و شبانگاه كه مردم خوابند، نماز بخواند.»(3)

در شرح حال پيامبر اكرم و امامان (ع) مى خوانيم كه به مهمان دارى علاقۀ فراوان داشتند و بسيار اتفاق مى افتاد كه غذاى خود را با مهمان مى خوردند و بعضى از آنان همچون امام مجتبى (ع) مهمان خانۀ مفصل عمومى براى پذيرايى روزانه از جمع كثيرى از مردم داشتند.

مهمان دوستى و پذيرايى از مهمان باعث ايجاد انس و آشنايى بيشتر، شركت دادن ديگران در ثروت خود، احترام و بزرگداشت مردم و گذشت مالى است و اين ها همه از خواست هاى اسلام است. البته موضوع سير كردن گرسنه و كمك به مستمندان، خود دستور مهم مستقلى است كه درباره اش بسيار تأكيده شده است.

ص: 283


1- . اصول كافى ج 2، ص 637.
2- . وسائل، ج 6، ص 459.
3- . وسائل، ج 2، ص 449

غير از مهمانى هاى معمولى، در موارد خاصى، مخصوصاً سفارش شده است كه مهمانى ترتيب دهند كه به نام «وليمه» معروف است. پيامبر اكرم (ص) فرمودكه:

«وليمه تنها در پنج مورد است: در عروسى، تولد نوزاد، ختنه سوران، خانۀ نو و بازگشت از سفر مكه.»(۱)

ص: ۲۸۴


۱- . وسائل، ج ۶، ص ۴۵۱

خودسازى براى كار دسته جمعى

اشاره

قهرمان كسى است كه بر خويشتن چيره باشد. رسول خدا (ص)

بى شك كارايى نيروها، وقتى به هم پيوسته گردد، بيشتر خواهد بود. چه بسيار كارهاى بزرگ كه با نيروهاى فردى انجام شدنى نيست. به ويژه، در روزگارى كه روابط جمعى رو به فزونى است و كارها تمركز و توسعۀ فراون پيدا مى كند.

سرمايه هاى اندك در برابر غول هاى تجارت دنيا كارى از پيش نمى برد. نيروهاى پراكنده در برابر قدرت هاى عظيم محكوم است. تحقيقات علمى وسيع بدون همفكرى و همكارى به ثمر نمى رسد و طرح هاى بزرگ و در زمينۀ خدمات و فعاليت هاى اجتماعى با نيروى انسانى پراكنده و سرمايه هاى مالى محدود عملى نيست.

شايد در گذشته، سرپرستى از يك كودك يتيم يا غذادادن به چند مستمند يا تعليم چند كودك در يك آموزشگاه كوچك يا ارشاد و تربيت يك فرد، كارى به حساب مى آمد. اما امروز اين چنين اقدامات محدود و پراكنده، در كنار موج هاى عظيم مخالف نمى تواند گرهى بگشايد و اقدامى چشم گير به حساب آيد.

در عصر ما، مؤسسات وسيع آموزشى، علمى، تعاونى، توليدى، امدادى و فكرى و تربيتى لازم است تا حركتى وسيع و سازنده و موج آفرين به وجود آورد و بتواند در جامعه منشأ اثرى باشد. بنابراين، انسان هاى مآل انديش و تلاشگر بايد علاوه بر كوشش هاى شخصى، در راه اقدامات اجتماعى هم قدم هاى مثبت بردارند و احساس مسئوليت كنند. اين كوشش ها بايد به صورت گروهى انجام شود.

ص: 285

خصلت هاى لازم براى كار دسته جمعى:

1 - وحدت هدف و خطمشى:

افرادى كه مى خواهند با هم كار مشتركى انجام دهند، بايد هدفشان از آن كار كاملا روشن باشد. خود بدانند كه چه مى خواهند و از تلاش هاى خود چه منظورى دارند و با بينش كامل و با ايمان و علاقه، هدف را تعقيب كنند وگرنه، اگر هدف مشخص و يكسان نباشد در جريانِ عمل، هركس به راهى مى رود تا نظر شخصى خود را تأمين نمايد و پراكندگى و از هم گسيختگى به وجود مى آيد.

هدف دارى نه تنها در كارهاى جمعى ضرورى است، بلكه در فعاليت هاى شخصى هم لازم است. اگر شخص براى تحصيل خود رشته اى انتخاب مى كند، اگر كتابى را براى مطالعه در دست مى گيرد، اگر تصميم به مسافرتى مى گيرد، اگر كار و شغلى برمى گزيند و اگر با افرادى رفت و آمد مى كند، بايد برايش روشن باشد كه چرا و به چه منظورى چنين مى كند. چه فايده اى براى او دارد و آيندۀ كار چه خواهد شد. بى هدفى، سرگردانى، اتلاف وقت، بيهوده گرايى و هرج و مرج در زندگى است. اين در كار فردى. اما در كار گروهى، هدف دارى به مراتب لازم تر است، چون در اين مورد وقت و نيرو و سرمايۀ عده اى در جريان است و بى هدفى خسارت بيشترى بار خواهد آورد. پس، هدفى اساسى و روشن براى كار دسته جمعى لازم است و اين هدف بايد از طرف همۀ همكاران پذيرفته شده باشد. نيز بايد خطمشى اين گروه يكسان باشد، بدين معنى كه همه يك راه و روش براى رسيدن به هدف برگزيده باشند و اين در اساسنامۀ كار معين شده باشد. فرض كنيد هدف يك مؤسسۀ اجتماعى ارشاد فكرى جامعه است و همۀ گردانندگان آن بدين هدف مؤمن باشند، اما بايد معلوم باشد كه آيا خدمت خود را از طريق آموزشگاه و مدرسه انجام مى دهند، يا از راه كتاب و نشريات، يا مجامع تبليغى و غيره. همچنين در هر يك از اين روش ها، روشن باشد كه در چه سطحى، از كجا و به چه ترتيب بايد شروع كنند و همه يكسان تصميم بگيرند.

ص: 286

2 - شناختن حد خود و ديگران:

معمولا افراد حاضر نيستند به آسانى از پوستۀ خود به درآيند و ديگران را هم به حساب آورند چه بسا هركس فكر مى كند كه او همه چيز را مى فهمد و شايستگى هر كارى را دارد. وقتى از تقسيم مسئوليت سخن پيش مى آيد و مثلا انتخاب اعضاى هيئت مديره، يا رئيس، يا مدير عامل طرح مى شود، هر يك فكر مى كند اين سمت شايستۀ اوست. پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«خدا رحمت كند كسى را كه قدر و موقعيت خود را بشناسد و از حد خود پا فراتر ننهد.»

اين خودگذشتگى و شهامت مى خواهد كه آدمى پيش خود اعتراف كند كمبودهايى دارد و از عهدۀ پذيرفتن برخى مسئوليت ها برنمى آيد، يا دربارۀ ديگرى اعتراف كند كه بهتر از خود اوست و مثلا قدرت مديريت، قاطعيت، تدبير، پشتكار يا روشن بينى بيشترى دارد. اگر گروهى چنين بودند و يا هركس بتواند خود را بدان اندازه كه هست بيابد و نقاط ضعف يا شايستگى هاى خود و ديگران را بشناسد و منصفانه داورى كند، در آن صورت مهره ها آسان تر در جاى خود قرار مى گيرند و مسئوليت ها براساس صلاحيت تقسيم مى شود و كاربرد اين همكارى افزون خواهد شد.

3 - ارزش گذارى منصفانه به كار خود و ديگران:

ممكن است در كار يك گروه پيشرفتى حاصل شود و رفته رفته ارزش و موقعيتى به دست آورند. در اين صورت بايد عوامل مؤثر را به خوبى شناخت و از آنان حمايت و تقدير كرد، نه اين كه هركس ادعا كند كه اين پيشرفت در اثر ابتكارات او بوده و فعاليت و زحمات ديگران را فراموش كند، يا برعكس، اگر ركود يا شكستى پيش آمد، هركس مسئوليت شكست را به عهدۀ ديگران اندازد و انتقاد از ديگران را شروع كند. اين درست نيست. بايد با واقع بينى منصفانه، بدون در نظر گرفتن جهات شخصى، مسائل را بررسى و ريشه هاى هر پديده را پيدا كرد. اگر به راستى ثابت شد كه خود شخص مسئول شكست هاست، يا خويش را اصلاح و

ص: 287

گذشته را جبران كند يا كنار رود و جاى خود را به شخص لايقى واگذارد و اگر ديگرى مسئول بود از او بازخواست كنند و در تربيتش بكوشند و در اين داورى چندان جانب انصاف را رعايت كنند كه حتى اگر نزديك ترين خويشان يا دوستان شخص هم مسئول شناخته شدند از داورى صحيح دربارۀ او خوددارى نكنند. قرآن كريم مى فرمايد:

«اى مردم با ايمان! عدالت را به پاى داريد و براى خدا گواهى دهيد، هر چند بر ضرر خود يا پدر و مادر و خويشانتان باشد...»(1)

در برابر، از نقش سازنده و مؤثر افراد قدردانى كنند. به اين ترتيب ارزش ها بيشتر شكوفا مى شود، نيروهاى مثبت بارور مى گردد و پيشرفت بيشترى حاصل مى شود. وگرنه با قدرناشناسى از افراد اصيل و فعال و جلو انداختن رياكاران و زدوبندچى ها، و به خود بستن كار ديگران، رفته رفته افراد اصيل دلسرد مى شوند و از فعاليت خود مى كاهند و ناشايسته ها هم كه از خود چيزى ندارند. پس رفته رفته همۀ گروه از حركت باز مى ايستد و جمع از هم مى پاشد.

4 - پرهيز از خودخواهى و خودرأيى:

خودخواهى آفت مهم كارهاى دسته جمعى است. اگر هركس تنها خود را ديد و نظر خويش را اصيل شناخت، به ديگران اعتنايى نمى كند. در جلسات تنها براى خود حق سخن گفتن قائل است. توقع دارد همه حرف او را بشنوند و رأى او را بپذيرند يا اگر از پيش خود تصميمى گرفت و به نام گروه اقداماتى انجام داد، ديگران هم تصويب كنند و بر او اعتراضى نداشته باشند. اين چنين شخصى تنها خواهد ماند و يا اگر نفوذ زيادى داشته باشد ديگران را تسليم بى ارادۀ خود خواهد كرد. آن گاه ديگر كار جمعى نيست، بلكه كار يك فرد است و ديگران آلت فعل و كارگزاران او هستند، نه همفكر و همكار او.

اما اگر هركس به همان اندازه كه براى خود حق قائل است، براى ديگران هم حق قائل باشد، به رأى ديگران احترام گذارد، حق سخن گفتن

ص: 288


1- . سورۀ نساء - قسمتى از آيۀ 134

و اظهارنظر به ديگران بدهد، همۀ فكرها و نيروها به كار مى افتد و به كار علاقمند و دلگرم مى شوند و كار به راستى دسته جمعى خواهد بود.

5 - احترام به رأى اكثريت:

در مسائلى كه بناست افراد رأى خود را ابراز كنند، هركس دقت كامل كند تا نظر صحيح را برگزيند و از آن دفاع كند و بدان اندازه كه ممكن است آن را توضيح دهد و سپس اقدام به رأى گيرى شود، اگر نتيجۀ آرا برخلاف او بود و در اقليت قرار گرفت، نظر اكثر را بپذيرد و تسليم شود و حتى همكارى صميمانه كند، نه اين كه خويش را در نقطۀ مقابل قرار دهد و كارشكنى و منفى بافى كند. درست است كه اقدام برخلاف ميل و نظر خود، امرى مشكل است اما مصلحت كار جمعى مقدم بر مصلحت شخصى است و بايد آن را تحمل كرد تا كار پيش رود.

روشن است كه پيروى از اكثريت در مواردى است كه جاى رأى گيرى باشد و رأى اكثريت با اصولى كه همۀ اعضا در ابتدا براى كار خود پذيرفته اند منافات نداشته باشد وگرنه رأى اكثريت اگر برخلاف اصول اساسى باشد، ارزشى ندارد. مثلا جمعى شركتى توليدى تأسيس مى كنند و در متن اساس نامۀ شركت قيد مى كنند كه بايد اقدامات اين مؤسسه برخلاف موازين شرعى نباشد. در اين صورت اگر بخواهند دست به كارى زنند كه بدون ترديد خلاف شرع است، اين تصميم ولو به اتفاق آرا تصويب شود، ارزش پيروى ندارد. اما اگر اين رأى موافق همۀ اصول پذيرفته شده بود ولى با سليقۀ يك يا چند نفر جور نيامد، در اين صورت بايد ديد نظر بيشتر اعضا چيست و همان نظر را گرفت و اجرا كرد، چون اين مطلب را همه از ابتدا پذيرفته اند كه تصميمات اكثريت قابل اجراست. بدين ترتيب هيچ يك نبايد پس از تصويب و تصميم كناره گيرى كنند و از همكارى سر باز زنند.

همچنين در انتخاب افراد براى سمت هاى مختلف، ابتدا بايد كمال دقت را نمود و هيچ گونه ملاحظه كارى، رفيق بازى و خويشاوندى را در انتخاب افراد دخالت نداد و تنها به مصلحت كار و لياقت و شايستگى افراد انديشيد اما پس از اين كه دقت هاى لازم به عمل آمد و با بى طرفى،

ص: 289

انتخابات انجام شد و كسانى براى سمت هايى برگزيده شدند، از آن پس بايد آنان را با نهايت صميميت تأييد كرد و همكارى نمود تا در كار خود موفق گردند، هر چند نتيجۀ اين انتخاب برخلاف نظرشخصى باشد.

از دقت در مجموع شرايط بالا، ملاحظه مى كنيم كه پايۀ اساسى براى پيشرفت يك كار جمعى، علاوه بر ايمان به هدف، احساس مسئوليت، تسلط بر خويشتن و مبارزه با خودخواهى است. انسانِ خويشتن دار و با اراده كه به ديگران هم مى نگرد مى تواند در يك كار گروهى شركت كند و اين خودسازى، اصل بزرگى است در تربيت انسان ها براى مفيد بودن به حال خود و جامعه.

وقتى مسلمانان از جهادى سهمگين برگشته بودند، پيامبر اكرم به آنان فرمود: خود را براى جهادى بزرگ تر آماده كنيد. با شگفتى پرسيدند: «آن جهاد ديگر كدام است ؟» فرمود: «جهاد با خود».

***

اين است چهرۀ انسانِ اسلام، در حدودى كه در چهارچوب محدود كتاب مى توانستيم معرفى كنيم.

- انسانى درست انديش و واقع بين ولى هدف گرا.

- انسانى كه طبيعت را مى شناسد و مى پذيرد ولى به آفريدگار دانا و توانا و پرمهر طبيعت نيز ايمان دارد، عشق مى ورزد و از او هدايت مى خواهد و همواره در پى آن است كه به راهى رود كه «او» مى پسندد.

- انسانى كه خود را موجودى وابسته به حق و پيوسته به ابديت مى يابد. زندگى بازپسين را كه تجلى گاه بازده هاى جاويد كار و تلاش خود اوست فرا راه خود مى بيند و به همين جهت در هر كار روى همۀ بازده هاى فردى و اجتماعى اين جهانى و آن جهانى اش محاسبه مى كند.

- انسانى كه هم به انديشه و تجربۀ خود و انسان هاى انديشمند و آزمودۀ ديگر ارج مى گذارد، هم با «وحى»، اين سرچشمۀ عالى

ص: ۲۹۰

آگاهى، آشناست. او در شناخت راه زندگى از همۀ اين منابع آگاهى استفاده و بر آن ها تكيه مى كند، بى آن كه ميان آن ها ناسازگارى بيابد.

- انسانى كه به نقش خلاق «خود» در طبيعت و در جامعه آگاه است و دريافته است كه «رسالت سازندگى» رسالتى است بس بزرگ و «امانتى» است بس پرارج كه به او سپرده شده و اگر بخواهد انسان بماند بايد همواره مراقب اين رسالت و اين امانت باشد.

- انسانى كه در عين شناخت صحيح قانونمندى هاى جامعه و نقش مؤثر بنيادهاى اجتماعى در ساختن افراد و شكل دادن به آن ها، به اين اصل هم توجه دارد كه انسان موجودى است ديگرگونه، موجودى برخوردار از خودجوشى بى مانند، موجودى كه به هر حال مى تواند در شكل دادن به خودش مؤثر باشد. موجودى است «خودساز».

- موجودى كه خودسازيش او را به بهترين و ارزنده ترين مراحل كمال شخصى مى رساند. همچنين او را براى «محيطسازى» آماده تر مى كند يعنى «خودسازى» و «محيطسازى» اش مكمل يكديگرند.

- موجودى خودساز كه با معيارهاى اصيل خودسازى اسلام، «خودى» فعال، بااراده، آگاه، پرشور و پرجنب و جوش باتنى سالم و روانى نيرومند و اخلاقى پسنديده مى سازد كه برخودخواهى ها و خودپسندى ها چيره شده و هوس هاى سركش را مهار كرده و شيفتۀ خدمت به خلق در راه رضاى حق است؛ خدمتى همراه با فداكارى خود او و همكارى ديگران، همكارى با همۀ كسانى كه هدف و خطمشى مشترك به هم پيوندشان داده و از آن ها امت و جماعتى فعال و پراثر به وجود آورده است.

انسان اسلام با استفاده از اين معيارها و راههاى روشن، خود را براى تلاش و كوشش جمعى آماده مى سازد تا «محيط اجتماعى» خويش را بسازد؛ محيطى سالم و نورانى از فروغ اسلام، محيطى برخوردار از عدالت و فضيلت در قلمروى خانه و خانواده، در قلمروى جامعه، همراه با ارج گذارى صحيح به عوامل معنوى و روحى، فرهنگى، اقتصادى و ادارى.

ص: ۲۹۱

ص: ۲۹۲

خانواده

اشاره

ص: 293

ص: ۲۹۴

فرد و جامعه

زندگى دسته جمعى

برخى از جانداران اجتماعيند، يعنى به صورت دسته جمعى زندگى مى كنند، از قبيل مورچه، زنبور عسل، موريانه و بسيارى از انواع ميمون ها. زندگى اجتماعى اين جانداران «گروه زى» گاهى از نظامات بس پرمعنى و جالبى برخوردار است.

انسان هم جاندارى اجتماعى و «گروه زى» است كه پرتنوع ترين و جالب ترين نوع زندگى اجتماعى را دارد.

جامعه

زندگى دسته جمعى معمولا ناشى از يك سلسله پيوندهاى طبيعى يا ارادى است كه عده اى را به هم مربوط مى كند و به صورت يك گروه به هم پيوسته درمى آورد. اين گروه به هم پيوسته را «جامعه» مى نامند.

اقسام جامعه

جامعه انواع گوناگون دارد و از جهات مختلف به اقسام مختلف تقسيم مى شود.

برخى از اين اقسام محدود و كوچكند، مانند خانواده، و برخى ديگر گسترده و بزرگند، مانند قبيله، كلان، ملت و...

خانواده

ساده ترين، كوچك ترين و قديم ترين شكل جامعۀ انسانى خانواده است كه از زن و شوهر و فرزندان به وجود مى آيد و كشش ها و پيوندهاى متعددى اعضاى آن را به هم مربوط مى كند.

ص: 295

قبيله

وقتى فرزندان يك خانواده بزرگ مى شوند، معمولا براى خود همسرى مى گيرند و فرزندانى مى آورند و از آن ها خانواده هاى جديدى پديد مى آيند. به اين ترتيب از يك خانواده به تدريج چند خانوادۀ به هم پيوسته به وجود مى آيند كه با يكديگر خويشاوندى دارند، به نياى مشتركى مى رسند و واحد اجتماعى بزرگ ترى را تشكيل مى دهند كه «خاندان»، «ايل»، «طايفه» يا «قبيله» ناميده مى شود.(1)

كلانْ

كلانْ (2)

در برخى از نقاط جهان به يك نوع ديگر از همبستگى ميان افراد و خانواده ها برمى خوريم كه از يك پيوندِ افسانه مانند ريشه مى گيرد. اين خانواده ها به جاى اين كه خود را به يك نياى مشترك، يعنى انسانى كه نسب همۀ آن ها به وى رسد، منسوب شمرند، به حيوان، گياه يا چيزى از اين قبيل وابسته مى پندارند كه به صورتى مرموز بدان پيوسته اند و اين پيوند مايۀ خويشاوندى آن هاست. اين نياى موهوم «تُوتِم»(3) و گروهى كه خود را به يك توتم وابسته بدانند «كلان» ناميده شده است.

ملت

در جامعۀ بشرى، در مراحل پيشرفته تر، به يك واحد بزرگ تر اجتماعى برمى خوريم كه «ملت» ناميده شده است. ملت عبارت است از افراد، خانواده ها و قبيله هاى متعدد كه نژاد مشترك، يا سرزمين، زبان و فرهنگ مشترك آن ها را به هم پيوسته باشد.

گروه بندى هاى ديگر اجتماعى

پيوند اجتماعى منحصر به آن چه گفتيم نيست. پيوندهاى اجتماعى گوناگون ديگر نيز وجود دارند كه منشأ گروه بندى هاى اجتماعى ديگرى

ص: 296


1- . اين واژه ها گاهى هم معنى اند و گاه ميان معنى آنها تفاوت مختصرى ديده مى شود.
2- . Clan: اين كلمه در زبان انگليسى به معنى قبيله و طايفه است ولى اكنون به صورت يك اصطلاح علمى درآمده و بر خانواده و خاندانهاى توتمى اطلاق مى شود.
3- . Totem

شده اند، از قبيل پيوندهاى صنفى، طبقاتى، مذهبى و مسلكى.

جامعۀ عقيدتى و مسلكى

يكى از مترقى ترين و بارورترين پيوندهاى اجتماعى، پيوند فكرى و عقيدتى است كه انسان هاى معتقد به يك راه، يعنى يك مذهب يا مسلك را به هم مى پيوندد و از آن ها يك «امت»، يعنى جامعه اى داراى هدف و خطمشى مشترك به وجود مى آورد. پيوند فكرى و عقيدتى مى تواند آن قدر نيرومند و پراثر باشد كه همۀ پيوندهاى ديگر را تحت الشعاع خود قرار دهد. در بخش هاى بعد با اين مطلب بهتر و بيشتر آشنا خواهيد شد.

از ميان همۀ پيوندهاى اجتماعى كه ياد كرديم، اسلام به دو پيوند اهميت اساسى داده است؛ يكى پيوند فكرى و عقيدتى و ديگر پيوند خانوادگى. ما مطلب را با بحث پيرامون پيوند خانوادگى دنبال مى كنيم و بحث دربارۀ پيوند فكرى و عقيدتى و آثار آن را به بخش مربوط به «جامعۀ اسلامى» وا مى گذاريم.

ص: 297

ص: ۲۹۸

ازدواج

اشاره

ما بُنِى بِناءٌ فِى الْاِسْلامِ اَحَبُ اِلَى اللهِ مِنَ الْتَزويجِ .

«در اسلام هيچ سازمانى به وجود نيامده كه نزد خدا محبوب تر از ازدواج باشد.»(1)

رسول خدا (ص)

پيوند طبيعى ميان زن و مرد

دست آفرينش ميان زن و مرد، گرايش و كششى طبيعى نسبت به يكديگر به وجود آورده كه آن دو را به هم مى پيوندد و به سوى زندگى مشترك با يكديگر مى كشاند تا هستۀ اصلى خانواده را تشكيل دهند. اين گرايش يا ميل طبيعى همان ميل جنسى است كه مانند اميال غريزى ديگر بايد در جهت صحيح خود قرار گيرد تا در خدمت انسانيت درآيد.

پيوند همسرى

زندگى مشترك دو همسر در آغاز غالبا از ميل جنسى ريشه مى گيرد ولى در اين حد متوقف نمى شود و به تدريج به نوعى همبستگى عميق روحى و عاطفى، اقتصادى و اجتماعى ميان آن دو كشانده مى شود كه از آن به «پيوند همسرى» يا «زناشويى» تعبير مى كنيم.

پيمان همسرى

زن و مرد به دنبال احساس تمايل قلبى به ايجاد پيوند ميان خود با يكديگر پيمان همسرى يا «عقد ازدواج» مى بندند.

ص: 299


1- . من لايحضُوالفقيه، شيخ صدوق، ص 409.

اين پيمان در زندگى انسان از اهميت خاصى برخوردار است زيرا موجوديت دو انسان را از جهات بسيار به هم مى پيوندد و نخستين محيط زندگى نوزاد انسانى را بنيان مى نهد و از اين راه روى جسم و جان و انديشه و عمل آيندۀ او بسى اثر مى گذارد. به همين جهت پيمان ازدواج ميان ملل مختلف امرى مقدس شمرده مى شود و در نظام هاى حقوقى مختلف به آن و مسائل مربوط به آن توجه خاصى شده است.

ارزش و اهميت ازدواج از نظر اسلام

اسلام نيز در نظام اجتماعى خود به مسألۀ ازدواج اهميت فراوانى داده است. در آيات قرآن و در سخنان پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان عالى قدر ديگر اسلامى به تشويق هاى فراوان دربارۀ ازدواج برمى خوريم. در گفتار اول بحث كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده، ساختن و بنيان نهادن خانواده پيش خدا از هر بنيان گذارى ديگر محبوب تر شناخته شده است.

هدف اساسى ازدواج

هدف اساسى ازدواج در اسلام عبارت است از:

1 - ايجاد كانون آرامش براى دو همسر.

2 - به وجود آوردن نسل جديد و تربيت كردن فرزندانى تندرست، باايمان و نيكوكار.

دربارۀ هدف اول، در آيۀ 21 سورۀ روم چنين آمده است:

وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ .

«از نشانه هاى او (خدا) اين كه از خود شما برايتان همسرانى آفريد تا در كنار آن ها آرام گيريد و ميان شما دوستى و دلسوزى به وجود آورد. به راستى كه در آن براى مردمى كه بينديشند نشانه ها هست.»

زن و شوى مسلمانِ پيرو قرآن بايد همواره «آرامِ جان يكديگر»

ص: 300

باشند، روابط آن ها از كامجويى بسى فراتر رود و به مرحلۀ «مودت و رحمت»، يعنى دوستى پاك و ريشه دار، همراه با دلسوزى و خيرخواهى نسبت به يكديگر رسد.

براساس اين آيه هدف طبيعى عقد ازدواج بايد همان هدف اصلى از خلقت «اَزْواج»، يعنى همسران و جفت ها باشد. بنابراين عقد ازدواج از نظر اسلام صرفاً يك قرارداد براى قانونى كردن كامجويى جنسى نيست، بلكه قرارداد پيوند همه جانبه اى ميان دو همسر است كه همۀ وجود آن ها را به هم مى بندد. به زندگى آن ها رنگ و آهنگى كاملاً تازه مى دهد. آن ها را از تنهايى واقعى درمى آورد، به طورى كه ديگر هيچ يك از آن ها «فرد» و «تك» نمى ماند. «زوج» مى شود، يعنى «جفت» و مكمل يكديگر.

دربارۀ هدف دوم، در آيۀ 11 سورۀ شورى چنين آمده:

فٰاطِرُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ أَزْوٰاجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ.

«پديد آورندۀ آسمان ها و زمين، براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد و از چارپايان هم جفت ها، تا بر شمار شما بيفزايد، هيچ چيز مانند او نيست و اوست شنواى بينا.»

در روايات اسلامى كه در زمينۀ انتخاب همسر آمده روى اين نكته تكيه شده كه همسرى انتخاب كنيد كه فرزند بياورد و عقيم نباشد. در روايت معروفى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود:

«با يكديگر ازدواج كنيد و نسل هاى نو آوريد تا بر شمار شما افزوده شود.»

انتخاب همسر

يكى از حساس ترين مسائل مربوط به ازدواج و تشكيل كانون خانوادگى مسأله انتخاب همسر است. در اين زمينه بايد به چند مسأله توجه شود.

- آزادى در انتخاب همسر.

- كُفْوْ بودن، يعنى صلاحيت كلى براى همسرى.

ص: 301

- معيارهايى كه بايد در تشخيص اين صلاحيت مورد توجه قرار گيرند.

- كسانى كه نمى توانند همسر يكديگر شوند.

- خواستگارى.

آزادى در انتخاب همسر

آزادى در انتخاب همسر از اصولى است كه در اسلام سخت مورد عنايت و توجه قرار گرفته است، زيرا زندگى زناشويى هنگامى مايۀ آرامش خاطر خواهد بود كه ميان دو همسر توافق فكرى و تناسب روحى و اخلاقى وجود داشته باشد. اين هماهنگى وقتى كامل و قابل اعتماد خواهد بود كه انتخاب همسر با مطالعه و آزادى و اختيار كامل طرفين انجام گيرد و زن و شوهر دربارۀ اصل تصميم يعنى ازدواج و در انتخاب همسر كه شريك زندگى خواهد بود، اجبار و اكراهى نداشته باشند، در غير اين صورت چگونه مى توان انتظار داشت كه زندگى همسرى پايه اى استوار و متين داشته باشد و منشاء صفا و آرامش خاطر طرفين گردد.

طبق مقررات اسلامى اولين شرط صحت عقد ازدواج اين است كه در بستن اين قرارداد، زن در «ايجاب»، يعنى در پيشنهاد ازدواج به همسر مورد علاقۀ خود، و شوهر در «قبول»، يعنى پذيرفتن اين پيشنهاد، رضايت و اختياركامل داشته باشند. پيشوايان اسلام به مناسبت هاى مختلف، به خصوص در مواردى كه در زمينۀ انتخاب همسر با آن ها مشورت شده، جداً روى اين مطلب تكيه كرده اند، كه «رضايت كامل طرفين ازدواج شرط اصلى صحت و استحكام عقد ازدواج است و در اين مورد هيچ گونه تحميل جايز نيست». جوانى به امام ششم (ع) مراجعه و اظهار كرد كه پدر و مادرش مى خواهند او را به قبول عقد ازدواج با دخترى وادار كنند كه مورد علاقه اش نيست و خود علاقه دارد با دختر ديگرى ازدواج كند. اينك وظيفۀ او چيست ؟ امام فرمود:

«ازدواج با همسرى را بپذير كه مورد علاقۀ تواست.»

يادآورى اين نكته لازم است كه

ص: 302

پدر و مادر نبايد فرزند خود را به ازدواجى مجبور كنند كه او بدان راضى نباشد.

اجازۀ پدر براى ازدواج دختر

در تعاليم اسلام توصيه شده كه دختران با اجازۀ پدرها ازدواج كنند و بسيارى از صاحب نظران علوم اسلامى اين اجازه را شرط لازم براى ازدواج دختران شمرده اند. در اين زمينه لازم است به نكات زير توجه شود:

1 - از آن جا كه ازدواج منشأ ارتباط اجتماعى دو خانوادۀ زن و شوهر است، به پسران و دختران، هر دو، توصيه مى شود كه در انتخاب همسر از پدر و مادر خود نظرخواهى و با آن ها مشورت كنند. اين نظرخواهى و مشورت، هم نوعى احترام و محبت نسبت به پدر و مادر و سپاسگزارى از آن ها و زحماتى است كه براى بزرگ كردن و تربيت فرزندان مى كشند و هم، كمكى به افزايش تفاهم و پيوند خانوادگى ميان بستگان نزديك دو همسر است و بالاتر از همه راهى مناسب براى استفاده از تجارب شخصى و اطلاعات اجتماعى آن ها در انتخاب همسر و رفتار صحيح زناشويى است.

2 - به پدرها و مادرها توصيه مى شود كه در راهنمايى فرزندانشان، خواسته هاى صحيح آن ها و شرايط تازه اى را كه آن ها بايد در آن زندگى كنند در نظر گيرند و توجه داشته باشند كه ازدواج و همسرگيرى در درجۀ اول مربوط به فرزند آن ها و زندگى آيندۀ او و فرزندان آيندۀ اوست، نه به خود پدر و مادر. بنابراين در اين مشورت ها در درجۀ اول به ارزش هاى اصيل و اساسى كه بايد در همسر فرزندشان باشد توجه كنند، نه به ارزش هاى درجه دوم يا سوم، چه رسد به اين كه پاى بند مسائل موهومى از قبيل ثروت يا موقعيت اجتماعى خانوادۀ همسر باشند.

3 - آن دسته از صاحب نظران علوم اسلامى كه اجازۀ پدر را شرط لازم مى شمرند، اين شرط را فقط در مورد دوشيزگان پذيرفته اند. روشن است كه اين اقدام براى اين گروه اهميت خاصى دارد و دخالت دادن نظر پدرِ دلسوز و باتجربه و دورانديش مى تواند براى آن ها ارزش فراوانى داشته باشد.

ص: 303

4 - در مورد بالا، شرط دانستن اجازۀ پدر تا وقتى است كه او به راستى در راه تأمين مصالح فرزندش بكوشد، نه در راه تحميل نظر و خواستۀ خود بر او، هر چند برخلاف مصلحت او باشد. هرجا تشخيص داده شود كه پدر برخلاف مصلحت فرزند و به زيان او، دنبال تحقق بخشيدن به خواسته هاى خويشتن است، وظيفۀ مسئولان اجتماع است كه به اين كار رسيدگى و با استفاده از اختياراتى كه قانون الهى به حاكم عادل اسلامى داده مصلحت دختر را تأمين كنند.

كُفْوْ بودن يعنى صلاحيت كلى براى همسرى

رسول خدا (ص) مى فرمايد:

«با «كفوها» ازدواج كنيد و از ميان آن ها همسر بگيريد و براى نسلى كه بايد از شما پديد آيد بهترين زمينه را برگزينيد». در جامعه هايى كه با نظام قبيله اى اداره مى شوند، غالباً هر قبيله براى خود امتيازات و افتخاراتى قائل است و به موجب اين افتخارات واهى و ادعايى، خود را برتر از ديگران مى شناسد. اين امتيازطلبى ها گاهى رنگ نژادى به خود مى گيرد. نظير امتيازاتى كه سفيدپوست ها براى خود نسبت به سياه پوست ها يا سرخ پوست ها قائلند. گاه هم رنگ ملى، نظير آن چه در ميان برخى از ملل، حتى ملل امروز دنيا، ديده مى شود. در جامعه هاى طبقاتى امتيازهاى ادعايى ميان طبقات مختلف از قبيل روحانيان، نظاميان، بازرگانان، سياستمداران، كارفرمايان و... حكمفرماست.

يكى از آثار اين امتيازطلبى ها اين است كه اعضاى يك خانواده، يك صنف يا يك طبقه همواره مقيد باشند جز در ميان خود ازدواج نكنند يا اگر با افراد خارج از اين خانواده ازدواجى پيش آيد، حتماً از خانواده هاى سرشناس و معروف باشند. سفيدپوست از ازدواج با سياه پوست ممنوع باشد، پسر يا دختر يك روحانى نظامى، بازرگان يا كارفرما حق نداشته باشد با دختر يك كارگر يا كشاورز ازدواج كند. اين شيوۀ ناپسند در ميان خانواده هاى به اصطلاح «اشراف» هنوز هم كم وبيش معمول است. اين خانواده ها عملا با ازدواج فرزندانشان با فرزندان خانواده هاى كم درآمد و محروم كه مشاغل به اصطلاح «بالا» ندارند، سخت

ص: 304

مخالفت مى كنند.

اسلام اين گونه امتيازطلبى را محكوم كرده است. از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود:

«المؤمنون بعضهم اكفاء بعض»

«انسان هاى باايمان همتاى هم ارج يكديگرند.»(۱)

امام چهارم (ع) زنى را براى همسرى پسنديد و با او ازدواج كرد. دوستى داشت كه از گروه انصار(۲) بود و از اين كه امام با زنى ازدواج كرده كه سرشناس نيست ناراحت شد. اين ناراحتى و نگرانى او را برانگيخت تا دربارۀ حَسَب و نَسَب او تحقيق كند. پس از تحقيق معلوم شد كه آن بانو از يكى از خانواده هاى اشرافى «بَنى شَيبان» است. به اين ترتيب نگرانى او برطرف شد، با خوشحالى نزد امام آمد و گفت: «از ازدواج تو با اين زن همواره دلخور و نگران بودم. با خود مى گفتم امام با زنى ازدواج كرده كه سرشناس نيست. مردم هم همين را مى گفتند. ناچار به تحقيق و پرس وجو پرداختم تا خانوادۀ او را شناختم و معلوم شد از خاندان بنى شيبان است.» امام چهارم (ع) در پاسخ او فرمود:

«گمان مى كردم تو خوش فكرتر از آن باشى كه مى بينم. خداوند اسلام را آورد و در پرتو آن كسانى را كه طبقات پايين اجتماع شمرده مى شدند بالا برد، كم وكاستى ها را جبران كرد و كارى كرد كه ديگركسى ناچيز و كم ارج شمرده نشود. هيچ مسلمانى در معرض كم ارجى و حقارت نيست.»(۳)

ص: ۳۰۵


۱- . وسائل، ج ۱۴، ص ۴۹.
۲- . انصار يعنى ياران پيامبر (ص) در مدينه؛ كسانى كه اهل مدينه بودند و به اسلام ايمان آوردند.
۳- . وسائل، ج ۱۴، ص ۵۰.

بنابراين در جامعۀ اسلامى نژاد، مليت، موقعيت خانوادگى و عواملى از اين قبيل هرگز نبايد مانع ازدواج و همسرى دو مسلمانى گردد كه خواستار ازدواج با يكديگرند و صلاحيت ازدواج با يكديگر را دارند.

معيارهايى كه در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد

1 - ايمان: نخستين معيار در انتخاب همسر ايمان اوست، ايمان به اسلام و راه راست زندگى كه بشريت را به آن فراخوانده است. جامعۀ اسلامى يك جامعۀ ايدئولوژيك است. در هر جامعۀ ايدئولوژيك، ايمان به ايدئولوژى آن جامعه محور اصلى گردش چرخ زندگى آن جامعه و موتور محرك آن جامعه به سوى هدف هايى است كه براى زندگى بشر در نظر گرفته شده است. بنابراين در همۀ قوانين و نظام هاى اجتماعى چنين جامعه اى بايد به عوامل تقويت يا تضعيف ايمان توجه شود.

در بحث هاى گذشته گفتيم كه از ديدگاه اسلام هدف از ازدواج صرفاً كامجويى جنسى نيست، بلكه تشكيل كانون سالم خانوادگى است كه اولا، براى دو همسر كانون هماهنگى و الفت و صميميت باشد. و ثانيا، محيط مناسبى براى پيدايش و رشد فرزندانى كه بتوانند اعضاى ساخته شده تر و سازنده تر براى امت، يعنى جامعۀ ايدئولوژيك اسلامى باشند.

روشن است كه شرط اول رسيدن به اين دو هدف اين است كه هر دو همسر به اسلام مؤمن و معتقد و هر چه بيشتر بدان پاى بند باشند. گاهى ديده مى شود كه كسانى به حساب روشنفكرى، آزادمنشى و «تِلُرانس»،(1) به اين نظر گرايش دارند كه اختلاف در مذهب نبايد مانع ازدواج زن و مرد باشد. چه اشكال دارد كه يك مرد مسلمان باايمان با يك زن بى ايمان، بى ايمان به خدا يا بى ايمان به قرآن و پيامبر اسلام ازدواج كند. يا به عكس يك بانوى مسلمانِ باايمان، همسر يك مرد

ص: 306


1- . Tolerence چون در بحثهاى به اصطلاح روشنفكرانه، زياد روى اين كلمه تكيه مى شود، ناچار شديم عيناً آن را بياوريم. تلرانس در اصل به معنى «تاب و تحمل» است و در محاورات امروز «تاب و تحمل آرا و عقايد ديگران را داشتن» ولى متأسفانه بسيارى از افراد آن را با «بى تفاوتى و بى اعتنايى به اصول» اشتباه مى كنند.

بى عقيدۀ به خدا يا بى عقيده به اسلام و قرآن گردد؟

اين نوع سؤال هاى به اصطلاح روشنفكرانه و آزادمنشانه غالباً نشانۀ آن است كه سؤال كننده نه از ازدواج آن برداشتى را دارد كه در آغاز اين بحث گفتيم و نه از مذهب آن برداشتى را كه شايستۀ هر دين، به خصوص دين اسلام است. اگر مذهب، همان طور كه از خود اين كلمه فهميده مى شود، به راستى مذهب، يعنى راه و روش و آيين زندگى باشد، و اگر ازدواج، آن طور كه در بحث هاى گذشته گفتيم، به راستى پيوند روحى و قلبى دو همسر و سازندۀ محيطى صميمى و پر از هماهنگى براى هر دو در نظر گرفته شود، چگونه مى توان از دو انسان، يكى مؤمن و معتقد و ديگرى بى ايمان و بى عقيده يا مؤمن و معتقد به مسلك يا مذهبى ديگر، چنين پيوندى و چنان محيط و كانونى به وجود آورد؟

تجربۀ عملى نشان داده كه اين نوع ازدواجها يا به سست شدن تدريجى هر دو همسر يالااقل يكى از آن ها در راه و روش و مذهب خود مى انجامد، يا به سردى و ناسازگارى آن ها. اين هر دو هم خطرى بزرگ براى يك جامعۀ عقيدتى و مسلكى است و هم خطرى براى سعادت و خوشبختى دو همسر و بدتر از آن ها خطرى بس بزرگ تر براى ايمان و سعادت فرزندان ايشان.

راستى آيا در يك خانوادۀ دو عقيدتى مى توان در انتظار پيدايش و رشد صحيح فرزندان معتقد و مؤمن به راه اسلام بود؟

۲ - درستى، پاكدامنى و فضايل اخلاقى ديگر: همبستگى عقيدتى ميان دو همسر، شرط لازم براى ازدواج است، ولى شرط كافى نيست و بايد به مسائل ديگر نيز، به خصوص جنبه هاى اخلاقى همسر، توجه شود. يكى از ياران امام دهم (ع) نقل مى كند كه دربارۀ ازدواج به ابوجعفر نامه اى نوشتم. پاسخى به خط او به دستم رسيد كه:

«پيغمبر فرمود: وقتى خواستگارى نزدتان آمد كه ديندارى و اخلاق او برايتان رضايت بخش است، به ازدواج با او اقدام كنيد، اگر نكنيد در زمين انحراف و بحرانى بزرگ روى

ص: ۳۰۷

خواهد داد.»(۱)

يكى ديگر از ياران آن امام در همين زمينه به او نامه نوشت و آن حضرت در پاسخ او چنين نگاشت:

«هركس به خواستگارى نزد شما آيد كه از ديندارى و درستكارى او راضى هستيد، به ازدواج با او اقدام كنيد. اگر نكنيد...»(۲)

در روايت ديگر كه از امام صادق (ع) رسيده، روى عفت و پاكدامنى همسر تكيه شده است.(۳)

۳ - توانايى كافى براى تأمين هزينۀ زندگى: مرد مسلمان بايد بكوشد وسايل زندگى خود و همسر و فرزندان خود را فراهم كند. بنابراين لازم است قبلا توانايى او بر انجام اين مسئوليت محرز شود. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«همسر مناسب كسى است كه پاكدامن و بر تأمين زندگى توانا باشد.»(۴)

۴ - تناسب فكرى دو همسر و هماهنگى ميان خواسته هاى آن دو: يكى از عوامل بسيار مؤثر در موقعيت ازدواج و به دنبال آن سامان يافتن زندگى مشترك دو همسر، تناسب فكرى و هماهنگى در خواسته ها و تمنياتى است كه در زندگى دارند. اين هماهنگى سبب مى شود كه ميان آن ها كم تر اختلاف پيش آيد و اگر هم در يك يا چند مورد اختلاف نظر پيدا كنند به آسانى موفق به حل آن شوند. تنها در اين صورت است كه مى توان اميد داشت كه ازدواج مايۀ رهايى از رنج تنهايى و منشاء سعادت و خير و بركت گردد وگرنه ازدواجى كه با اصطكاك و درگيرى دائمى ميان دو همسر همراه باشد از عوامل وحشتناك تباهى زندگى ايشان، فرزندان و بستگان نزديك آن هاست.

همسرانى به زندگى صفا و آرامش مى بخشند كه:

ص: ۳۰۸


۱- . وسائل، ج ۱۴، ص ۵۱.
۲- . وسائل، ج ۱۴، ص ۵۱.
۳- . وسائل، ج ۱۴، ص ۵۲، شماره هاى ۵ و ۷.
۴- . وسائل، ج ۱۴، ص ۵۲، شماره هاى ۵ و ۷.

- مفهوم ازدواج انسانى را درك كرده باشند.

- در عين آن كه براى همسر خود شريك زندگى هستند دوستى مهربان و همكارى وفادار نيز باشند.

- در زمينه هاى مختلف زندگى تشريك مساعى لازم را داشته باشند.

- از هر نوع تكبر و منت گذارى نسبت به يكديگر دورى كنند.

- در جلب رضايت خاطر يكديگر و احترام متقابل به حقوق طرفين كوشا باشند.

راه انتخاب همسرِ متناسب و حدود تحقيق لازم در اين زمينه

تحقيق كافى دربارۀ همسر موردنظر در زمينه هاى مختلف تا آن جا كه بتوان با روشنى براى انعقاد يك پيمان مستحكمِ غيرمحدود به زمان، تصميم قاطع گرفت امرى لازم و غيرقابل انكار است.

هر گونه سهل انگارى و اتخاذ تصميم عجولانه در اين مورد كه تنها تحت تأثير احساسات جوانى يا ناشى از تحميل و اجبار بستگان و دوستان باشد چه بسا موجب ناراحتى ها و پشيمانى هاى بعدى گردد. اما تحقيق هاى مفيد و عاقلانه در اين مورد را نبايد با معاشرت هايى كه منشاء آن تنها هوس هاى زودگذر است اشتباه كرد. اين گونه معاشرت هاى نامحدود را هر چند تحت عناوينى فريبنده از قبيل علاقه به شناخت روحيۀ همسر باشد، نمى توان تجويز كرد زيرا غالباً مقصود اصلى از اين آشنايى ازدواج و تشكيل خانواده نيست.

در اين مورد بايد راهى حد وسط و دور از هر گونه افراط و تفريط را در نظر گرفت و اين همان راهى است كه اسلام توصيه كرده است. مردى از امام ششم (ع) چنين سؤال كرد: آيا مرد اجازه دارد زنى را كه مى خواهد با او ازدواج كند قبلا ببيند و به موى او و زيبايى هاى ديگرش بنگرد؟ امام در پاسخ فرمود:

«اگر از روى هوس رانى نباشد، مانعى ندارد.»(1)

ص: 309


1- . وسائل، ج 14، ص 60.

كسانى كه نمى توانند همسر يكديگر شوند

نكاح با محارم: كسى را كه احترام خويشاوندى او مانع اين باشد كه بتوان با او پيمان همسرى بست (مَحْرَم) مى گويند. زيربناى اين مطلب شايد اين باشد كه روابط اصيل خانوادگى در اين سطح بايد به كلى از جنبۀ جنسى فراتر بماند، از قبيل رابطۀ ميان برادر و خواهر يا پدر و دختر يا پسر و مادر.

محارم نسبى و سببى و رضاعى

محارمى كه ازدواج با آنان صحيح شمرده نشده است به طور كلى دو دسته اند:

1 - محارم نسبى: يعنى خويشاوندانى كه با آن ها از راه همخونى و اشتراك در نسب بستگى داريم.

2 - محارم رضاعى: يعنى كسانى كه از راه شيرخوارگى با آن ها بستگى پيدا مى كنيم. رابطۀ خويشاوندى از جهت شيرخوارگى با شرايط خاصى كه دارد ايجاد مى شود و در واقع نوعى رابطۀ خونى اكتسابى است.

3 - محارم سببى: يعنى خويشاوندانى كه از طريق پيوند زناشويى به آن ها بستگى پيدا مى كنيم.

مقررات منع ازدواج با محارم نسبى و سببى با اختلافاتى كم وبيش در دستورهاى ساير اديان يا آداب و رسوم اقوام مختلف وجود دارد. در ميان بعضى از اقوام گاهى از روى جهات خاص، از جمله جلوگيرى از آميزش خون آن ها با خون بيگانه و حفظ خصوصيات خانوادگى و نژادى، توصيه مى شده است كه رابطۀ زناشويى تنها با خويشان نزديك صورت گيرد ولى امروزه به ندرت نمونه هاى آن را مى توان ديد.

محارم نسبى

خويشاوندانى كه به جهت منسوب بودن از راه همخونى با شخص محرم هستند و در نتيجه، ازدواج با آن ها صحيح نيست هفت دسته اند كه عبارتند از:

ص: 310

براى مردان براى زنان

- مادر (شامل مادربزرگ هم مى شود.) - پدر (پدربزرگ را هم شامل مى شود.)

- دختر (شامل نوادگان نيز هست.) - پسر (شامل نوادگان هم هست.)

- خواهر - برادر

- دختر خواهر و نوادگان او - پسر برادر و نوادگان او

- دختر برادر و نوادگان او - پسر خواهر و نوادگان او

- عمه (شامل عمه پدر و مادر مى شود) - عمو (شامل عموهاى پدر و مادر مى شود)

- خاله (شامل خاله پدر و مادر مى شود) - دايى (شامل دايى هاى پدر و مادر مى شود)

محارم رضاعى

اين رابطه ها اگر از راه شيرخوارگى، با شرايطى كه براى آن گفته شده، حاصل شود باز موجب محرم شدن خواهد بود.

محارم سَبَبى

خويشاوندانى كه در اثر پيوند زناشويى با شخص، رابطۀ خانوادگى پيدا مى كنند و در نتيجه ازدواج با آنان صحيح نيست پنج دسته اند:

براى مردان براى زنان

- مادر و مادربزرگ زن - پدر و پدربزرگ شوهر

- دختر زن (نادخترى) و نوادگانش(1) - پسر شوهر (ناپسرى)

- زن پدر (نامادرى) - شوهر مادر (ناپدرى)

- زن پسر (عروس) - شوهر دختر (داماد)

- خواهر زن (به صورت موقت) - شوهرخواهر (به صورت موقت)

ازدواج با خواهر زن تا وقتى حرام است كه خواهرِ ديگر، همسر انسان باشد. يعنى اگر به علت طلاق يا مرگ، به همسرى با يك خواهر

ص: 311


1- . در صورتى كه مرد با همسر خود آميزش جنسى كرده باشد، نه با صرف اجراى عقد.

پايان داده شود، ازدواج با خواهر ديگر مانعى ندارد. بنابراين ممنوعيت ازدواج با خواهر زن آن ابديتى را كه در محارم ديگر هست، ندارد. به همين جهت است كه خواهر زن از نظر نگاه و برخورد محرم شمرده نمى شود.

عقد ازدواج

در مقررات ازدواج اسلامى، در صورت وجود شرايط لازم و كافى براى صحت ازدواج، طرفين خودشان مستقيما مى توانند با داشتن صلاحيت و رشد و اهليت كافى با يكديگر پيمان ازدواج ببندند و صيغه، يعنى آن الفاظ روشن را كه همچون قالب مناسبى براى اين منظور ريخته شده، ميان خود مبادله كنند و چنان نيست كه اجراى عقد ازدواج بدون دخالت ديگران صحيح نباشد. بنابراين انتخاب وكيل براى اين منظور امرى لازم و حتمى نيست.

بعد از موافقت كامل دو همسر در مورد زندگى مشترك و روشن شدن كليۀ حدود و شرايط موردنظر و توافق طرفين، اجراى عقد ازدواج معمولا از طرف زن شروع مى شود. اين خود حاكى از اختيار كامل يك زن مسلمان در مورد انتخاب شوهر و قطعى كردن امر ازدواج با اوست. سپس مرد (شوهر) طبق شرايط مورد توافق آن را قبول مى نمايد. ابتدا زن به قصد ايجاب يعنى ايجاد قرارداد همسرى خطاب به شوهر آينده اش مى گويد:

«خودم را به عقد ازدواج دائمى تو درآوردم با صداق معين (طبق قرارداد و شرايط مورد توافق)» كه به زبان عربى مى توان گفت: «اَنْكَحْتُكَ نَفْسى عَلَى الصَّداق» يا «زَوَّجْتُكَ نَفْسى عَلَى الصَّداق».

پس از آن مرد نيز قبول خود را اعلام مى دارد و مى گويد «قبول

ص: 312

كردم» يا «قَبِلْتُ النِّكاح» يا «قَبِلْتُ التَّزويج».

بديهى است كه از نظر اسلام، چنان كه قبلا نيز يادآورى شد، دختر را نمى توان به ازدواجى كه خودش به آن راضى نيست مجبور كرد و با زور و تهديد يا تطميع از او «بله» گرفت. همان طور كه پسر را نيز نمى توان به ازدواجى كه مورد رضايتش نيست وادار كرد. به طور كلى قراردادى كه از روى اجبار و اكراه باشد صحيح نيست.

استقلال مالى زنان

مى دانيم كه در سيستم اجتماعى اسلام زنان نيز مانند مردان استقلال اقتصادى دارند. مى توانند از راه هاى حلال كسب مال كنند و مانند مردان اختيار كامل اموال خود را دارند چنان كه در قرآن آمده:

«لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمَّا اِكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اِكْتَسَبْنَ »

«... مردان از آن چه به دست آورده اند بهره اى دارند و زنان هم از آن چه به دست آورده اند بهره اى دارند...»(1)

اما اين كه زنان در منزل شوهران عهده دار كارهاى جارى خانوادگى مى شوند، از روى ميل و اراده و خواست خودشان است وگرنه هيچ گونه الزام و اجبارى از نظر شرعى و قانونى در انجام آن ندارند.(2)

ص: 313


1- . قسمتى از آيۀ 32، سورۀ نساء.
2- . بد نيست بدانيم كه اين نوع استقلال اقتصادى در مورد زنان در كشورهاى اروپايى نظير انگلستان، سويس، آلمان، فرانسه و ايتاليا از سالهاى 1870 ميلادى به بعد در نظر گرفته شده است. (در انگلستان سال 1870، در آلمان 1900، سويس 1907، ايتاليا 1919) نيز اين نكته قابل توجه است كه انگيزۀ اصلى از تصويب اين گونه قوانين حمايت از حقوق زنان به عنوان يك عضو از جامعۀ انسانهاى آزاد نبوده بلكه در درجۀ اول به جهت موقعيت خاص زنان و تشويق اين قشر اجتماعى به كار گرفتن در مراكز صنعتى و كارگاههاى مختلف و بهره بردارى از فعاليت آنان بوده و كم كم به صورتهاى امروزى درآمده است. اما در مقررات اسلامى رعايت اين استقلال اقتصادى تنها جنبۀ انسانى و بسط عدالت داشته و دارد و به منظور استثمار اقتصادى نبوده و نيست. به گفتۀ ويل دورانت: «غرب زنان را مالك شناخت كه آنان را به خدمت بگمارد.».

صداق يا مهريه

«وَ آتُوا اَلنِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً »

«به زنان به عنوان پيشكش و هديه صداقشان را ادا كنيد...»(1)

در پيمان زناشويى اسلامى، مرد تعهد مى كند هديه اى خوشايند به زن تقديم كند. اين هديه نه عنوان خريد پيكر زن را دارد، نه آهنگ خريد كالا و خدمات او را در خانه و نه پشتوانه اى براى زندگى آيندۀ او در روز جدايى يا مرگ. به راستى هديه اى است متعلق و مربوط به خود او كه اگر مايل باشد، بايد بلافاصله به او تقديم شود. به همين جهت در قرآن، در آيه اى كه در آغاز مطلب آورديم، از آن به لفظ (نِحْلَه) تعبير شده است. شايد تعبير به «صداق» به جاى «مَهر» در آيۀ موردنظر، اشاره به اين مطلب باشد كه مهريه و صداق نشانه اى از صداقت مرد در دوستى و پيشنهاد همسرى به زن است و در واقع وسيله اى براى بيان علاقۀ او به چنين زناشويى و احترام قلبى است كه نسبت به همسر آيندۀ خود دارد.

سبك بودن ميزان مهريه

در مورد سبك بودن صداق و آسان قرار دادن شرايط همسرى از طرف پيشوايان دينى اسلام توصيه هاى بسيارى شده است تا آن جا كه زنانى كه فقط با تعيين صداق هاى سنگين و شرايط مالى زياد حاضر به ازدواج مى شوند، «شوم و بى بركت»(2) شمرده شده اند. در صداق، ارزش معنوى حاكى از اين امر است كه تقاضاى وصلت از طرف مردان، ناشى از ميل و علاقۀ قلبى آن هاست و به مراتب بيشتر از ارزش مالى و مادى آن مى باشد.

يادآورى: به محض اجراى عقد ازدواج، آن چه به عنون صداق قرار داده مى شود به مالكيت زن درمى آيد و اگر زمين يا باغ و مالى باشد تحت اختيار او قرار مى گيرد تا از منافع آن بهره مند شود و تنها

ص: 314


1- . قسمتى از آيۀ 4، سورۀ نساء.
2- . من لايحضر الفقيه، ص 410.

با رضايت كامل قلبى اوست كه مى تواند در عهدۀ شوهر باقى بماند يا ثمره و بهرۀ آن در راه ادارۀ زندگى مشتركشان مورد استفاده قرار گيرد.

تعهدات مالى و اخلاقى طرفين ازدواج

بعد از بيان مفهوم ازدواج از نظر اسلام و اجراى تشريفات آن، لازم است به تعهدات اساسى كه با ايجاد قرارداد همسرى بر عهدۀ طرفين گذاشته مى شود اشاره شود. اين تعهدات شامل مسئوليتهاى مالى و انسانى است.

نفقه يا مسئوليت مالى ادارۀ خانواده

يكى از مسائل حقوقى در نظام خانوادگى اسلامى «نفقه» است. نفقه يك نوع مسئوليت مالى است كه در موارد خاصى بر عهدۀ اشخاص گذاشته مى شود. به طور كلى نفقه در روابط خانوادگى بر دو نوع است:

نوع اول: نفقه اى كه شرط آن نيازمند بودن طرفى است كه بايد اين مسئوليت به نفع او انجام شود مانند: نفقۀ فرزندانى كه توانايى تحصيل مال ندارند كه پرداخت نفقه به عهدۀ پدر يا مادر است، يا نفقۀ پدر و مادر كه از نظر قدرت كار فرسوده شده و نمى تواند مخارج خود را تأمين كنند كه به عهدۀ فرزندان است.

نوع دوم: نفقه اى كه شرط آن نيازمند بودن گيرندۀ نفقه نيست، مانند نفقۀ زن كه به عهدۀ شوهر است. در اين مورد مقصود از نفقه، كليۀ وسايل لازم براى رفع نيازهاى ضرورى و عرفى در جهات مختلف است. در زندگى همسرى تأمين هزينه هاى لازم زندگى از جهت خوراك، پوشاك، مسكن و آن چه از نظر آسايش همسر و حسن ادارۀ امور منزل مؤثر است بر عهدۀ شوهر است. البته در اجراى اين مسئوليت هاى مالى، ميزان استطاعت و قدرت مالى شوهر نيز مورد توجه است.

امتيازات نفقۀ زن را به طور خلاصه مى توان به شرح زير بيان نمود:

ص: 315

- نفقۀ زن كه به عهدۀ شوهر است به اصطلاح حقوقى از «ديون ممتازه» است و بايد در درجۀ اول به پرداخت و تأمين آن اقدام كرد.

- در آن حق مطالبه وجود دارد و مانند نفقۀ نوع اول نيست كه فقط جنبۀ تكليفى داشته باشد و اگر مدتى از اداى آن استنكاف شود قابل مطالبه نباشد.

- شرط آن نيازمندى نيست بلكه در صورت تمكن مالى زن نيز اين تكليف بر عهدۀ شوهر است. حال آن كه در نوع اول از نفقه شرط وجود آن احتياج داشتن فرزندان و والدين و نداشتن امكانات شخصى براى رفع نيازمندى هاى خويشتن است.

- در صورتى كه مردى با وجود توانايى مالى به تأمين نيازهاى ضرورى زندگى همسرش از قبيل پوشاك و خوراك و مانند اين ها اقدام نكند، از وظايف امام و متصدى امور مسلمين است كه تكليف آنان را روشن كند و در صورت لزوم، به جدايى آنان حكم دهد.(1)

نفقۀ فرزندان خانواده، مسئوليت سرپرستى و تربيت آنان

با تولد كودك در يك خانواده، تكاليف و مسئوليتهاى جديدى بر عهدۀ هر يك از پدر و مادر گذاشته مى شود و از آن جا كه كودك منسوب به هر دوى آنان است، هر كدام در حدود توانايى و امكانات خويش مسئوليتى را كه متناسب با شرايط طبيعى و عاطفى و اجتماعى خودشان است عهده دار مى شوند.

زنان به طور طبيعى مجهز به دستگاه حمل و شيردادن

ص: 316


1- . مَنْ كانَتْ عِنْدَهُ اُمْرَأَةٌ فَلَمْ يُكْسِها عَوْرَتَها وَلَمْ يُطْعِمْها كانَ حَقّاً عَلَي الْاِمامِ اَنْ يُفَرِقَ بَيْنَهُما

«هر كه زن دارد، اما خوراك و پوشاكش را تأمين نمى كند، وظيفۀ پيشواى مسلمين است كه آنها را از هم جدا كند.» (من لا يحضر الفقيه، كتاب النكاح، ص ۴۲۴، حديث چهارم).

هستند، پس براى هر فرزند غالباً تا مدتى درحدود ۳ سال گرفتار حمل، وضع حمل و نگهدارى مى باشند و در دوران باردارى و شيردادن و مراقبت از نوزاد مسئوليت هاى خاص به عهده دارند. بديهى است كه كودك پس از اين مدت باز هم نياز به مراقبت و تربيت جسمى و اخلاقى صحيح دارد و غالبا رشد روحى و طراوت جسمى و فكرى خود را در غير دامان مادر كمتر باز خواهد يافت. اين مهر و عاطفۀ سرشار و عميق و مراقبت توأم با گذشت و فداكارى مادر است كه به خوبى مى تواند جوابگوى خواسته هاى كودك و پرورانندۀ غرايز و استعدادهاى او باشد. اولين محيط تربيتى كودك همان محيط دامان مادر است.

در دوران هاى اوليۀ عمر كه نقش پذيرى كودك شديد و اساسى است قسمت عمدۀ اركان شخصيت كودكان به دست مادران پى ريزى مى شود و سرمايه هاى روحى و نبوغ هاى علمى و اجتماعى و آثار زشت و زيباى هر انسان ميوه هايى است كه بذرهاى اوليۀ آن غالباً توسط مادران در ضمير نقش پذير كودكان كاشته شده است. راستى اگر قرار باشد مادر عهده دار انجام اين مسئوليت هاى خطير در مورد نگهدارى و رشد و تربيت اساسى كودك شود، آيا بجاست كه باز از او توقع داشته باشيم كارى درآمدزا هم بر عهده گيرد و كارهاى خارج از محدودۀ خانواده و مراقبت و تربيت فرزند، در شرايطى مساوى با مرد، انجام دهد و بالاخره در صدد تأمين معاش و نيازهاى اقتصادى زندگى هم باشد؟ آيا اين انتظار و توقع تحميلى غيرعادلانه نسبت به او نخواهد بود؟ آيا اين صحيح است كه بار تكليف مسئوليت تربيت و نگاهدارى فرزند از دوش زنان برداشته شود و آنان عهده دار تأمين نيازمندى هاى مالى خود، حتى در دوران زندگى همسرى گردند؟ يا بهتر است از راهى شرافتمندانه و متناسب وسايل لازم زندگى مادران فراهم شود، به طورى كه با فراغت خاطر بتوانند به امر نگاهدارى و مراقبت همه جانبه از كودك خويش پردازند؟ آيا اين روش با تقسيم عادلانۀ كارها بين دو همسر، به طورى كه هر يك از آنان متناسب با وضع و توانايى و امكانات روحى و جسمى خود كارى را در راه تأمين نيازهاى خانوادگى بر عهده گيرد، از همه

ص: ۳۱۷

شرافتمندانه تر نخواهد بود؟

در هر حال آن چه يادآورى مجدد آن لازم به نظر مى رسد اين است كه در مورد نفقه، كه از مسائل مربوط به نظام خانوادگى در اسلام است، نه مسأله جيره خوار بودن زن مطرح است و نه موضوع خدمتگزار بودن او براى مرد كه در برابر واگذارى خود و وقت و قواى خويش استحقاق اين را داشته باشد كه غذا و لباس و مسكن و ساير وسايل لازم زندگى به او داده شود، بلكه اين مسأله از يك نوع تقسيم عادلانۀ كار و وظايف ريشه مى گيرد و پايۀ آن روى تشريك مساعى متقابل است. به همين جهت در صورت عدم توانايى كافى مرد براى تلاش معاش، عواطف خانوادگى و روح همكارى و اخلاقى ايجاب مى كند كه زن از هر گونه تلاش مشروع در راه همكارى و ادارۀ امور زندگى مشترك خانوادگى دريغ نكند، چنان كه در جامعه هاى اسلامى، به خصوص در ميان قشرهاى كم درآمد، نمونه هاى زيادى از آن ديده مى شود. همچنان كه براى مرد نيز اين كافى نيست كه تنها وسايل زندگى مادى زن را فراهم سازد اما در آن آثارى از خيرخواهى و تشريك مساعى و تعاون و مسئوليت هاى ديگر انسانى وجود نداشته باشد و زندگى همسرى خشك و بى روح گردد.

يك يادآورى در مورد سرپرستى امر خانواده: نكته اى كه در اين جا شايان تذكر است اين است كه مسأله سرپرستى امر خانواده كه به عهدۀ مرد گذاشته مى شود تنها يك مسئوليت خطير است كه مانند مسئوليت هاى مشابه آن، مستلزم يك نوع فداكارى و از خودگذشتگى است(۱) چنان كه در مورد ادارۀ امور يك كشور مقام رياست براى تأمين خواسته هاى شخصى رئيس نيست، بلكه براى حسن ادارۀ امور امت است و در درجه اول آن چه مجوز لزوم اطاعت از اوست توجه داشتن او به مسئوليت هاى مربوط به خود و اطرافيانش در حسن اجراى تكاليف در حدود مسئوليت ها و امكانات است. بنابراين همان طور كه اگر يك حاكم يا رئيس از حدود خود تجاوز كند و بخواهد از موقعيت خود سوءاستفاده كند، ديگر حقى براى او ثابت نخواهد ماند تا توقع رعايت آن را از ديگران

ص: ۳۱۸


۱- . اشاره به آيۀ «اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى اَلنِّسٰاءِ ».

داشته باشد، در مورد مسائل خانوادگى نيز حقوقى در نظر گرفته شده است كه تخلف از آن جايز نمى باشد مانند حق ولايت پدر نسبت به فرزندانى كه به سن بلوغ نرسيده اند، يا اجازۀ پدر در مورد ازدواج دختر دوشيزۀ خود(1) يا حقوقى كه براى شوهران در ادارۀ امر خانه ملحوظ شده است. همۀ اين ها، مسئوليت ها و تكاليفى هستند كه به آنان محول شده است تا از اختلال و از هم پاشيدگى كانون خانوادگى جلوگيرى شود و كارها انتظام و جريان شايستۀ خود را داشته باشد. بنابراين اگر در موردى تخلفى كنند از حدود اختيارات آن ها كاسته خواهد شد و ديگر قدرت نفوذ خود را مانند زمانى كه نقش خود را به خوبى ايفا مى كردند نخواهند داشت.

به هر حال مسأله تأمين نيازمندى هاى زندگى به وسيلۀ مرد عامل بسيار مهمى در ايجاد راحتى و آسايش خاطر زن از نظر فعاليت هاى اقتصادى و تلاش در راه تأمين معاش است و به او فرصت خواهد داد كه با خيال آسوده سهم مؤثر خود را هر چه بهتر و جامع تر در تنظيم امور خانواده ادا كند و هرگز نبايد به صورت ابزارى براى تحكم مرد بر زن و فرزند درآيد.

تعهدات اخلاقى و انسانى دو همسر

علاوه بر يك سلسله تعهدات و مقررات مالى كه معمولا از نظر تأمين و وسايل لازم براى زندگى همسرى از طرف شوهر تعهد مى شود و نيز كوشش طرفين در راه ارضاى تمايلات جنسى مشروع يكديگر كه جواب گوى نيازهاى متعارف در زندگى زناشويى است، يك سلسله مسائل مهم تر و اساسى تر نيز در رابطۀ زناشويى مطرح است كه آشنايى طرفين ازدواج با آن مسائل و سعى در رعايت آن ها در درجۀ اول اهميت قرار دارد و در حقيقت ادامۀ زندگى همسرى، توأم با نشاط و اميدوارى، در گرو رعايت آن هاست و هم آن ها هستند كه زينت بخش زندگى زناشويى محسوب مى شوند و آن را از صورت خشك و مادى آن كه نوعى مبادله و داد و ستد جلوه مى كند خارج مى سازند. در تعاليم اسلامى اين حقوق و مسئوليت ها در دو جملۀ زير خلاصه شده:

ص: 319


1- . رجوع شود به بحث آزادى انتخاب همسر.

۱ - اعتماد به يكديگر، كه از آثار عملى آن تلاش و تعاون در راه سبك كردن فشارهاى زندگى از جانب طرفين است.

۲ - پرهيز از آن چه موجب ايجاد خلل در خوش بينى و اعتماد طرفين نسبت به يكديگر است.

در روايات اسلامى بهترين همسر كسى شمرده شده كه در دوستى خالص و به تعبير روايات اسلامى «وَدُود» باشد. همسرى كه در حوادث روزگار و انجام دادن مسئوليت هاى زندگى، چه در امور مادى و چه در امور معنوى، معين و ياور همسرش باشد نه اين كه با اعمال و رفتار خود موجب شود كه فشار زندگى بر دوش همسرش بيشتر سنگينى كند و او را فرسوده سازد.

ص: ۳۲۰

طلاق يا انحلال پيوند زناشويى

اشاره

«منفورترين چيزها در نزد خدا طلاق است.»

(پيغمبر اسلام)

همان گونه كه در مباحث گذشته يادآورى شد، شايستۀ زندگى همسرى اين است كه با علاقه و صميميت شروع شود و در سايۀ فداكارى و محبت و گذشت با خوبى و خوشى ادامه يابد. ولى چنان كه در عمل ملاحظه مى شود، رابطۀ زناشويى و پيمان همسرى چنان نبوده و نيست كه در همۀ موارد تا پايان عمر دوام يافته باشد. در برخى موارد رابطۀ همسرى، به علل و جهت گوناگون، دستخوش عوارض و مشكلاتى مى شود كه ادامۀ آن را با اشكال مواجه مى نمايد. مثلاً بروز اختلافات و نگرانى هاى ريشه دار ميان دو همسر و نظاير آن از عوامل مشكل زا در زندگى مى باشند. در اين گونه موارد مصلحت ايجاب مى كند كه دو همسر از يكديگر جدا شوند و اگر از نظر قانون راه حل مناسبى وجود نداشته باشد و طرفين خود را در هر حال و با هر وضع مجبور به ادامۀ زندگى با هم ببينند، مسلما زندگى آنان حالت وحشتناك و اسفبارى پيدا مى كند و چه بسا منشاء بروز حوادث و اتفاقات ناگوار مى گردد. روشن است كه همان گونه كه اقدام به ازدواج در جاى خود يك ضرورت اجتماعى است، اقدام به جدايى و انحلال ازدواج نيز در جاى خود يك ضرورت اجتماعى به نظر مى رسد.

از همين جهت است كه در ميان مسيحيان نيز با وجود دستور و توصيه اى كه در كتاب دينى كنونى آنان در مورد منع از طلاق وجود

ص: 321

داردو جدايى دو همسر را جز در موردى كه زن زنا كند جايز نمى شمرد،(1) و با اين كه سال هاى سال از طرف مقامات دينى آنان با طلاق مخالفت مى شد، با وجود اين ها به علت نيازهاى اجتماعى و براى جلوگيرى از اشكالات گوناگون از مدت ها قبل قوانين مربوط به طلاق وضع و اجرا شده است.(2)

طلاق در فقه اسلامى

الف - مفهوم و موقعيت طلاق: انحلال رابطۀ همسرى در ازدواج دائمى را كه بعد از آن از نظر رعايت حقوق و تكاليف مربوط به زناشويى، مسئوليتى براى دو همسر نخواهد بود «طلاق» مى گويند.

از نظر اسلام، گسيختن پيوند خانوادگى اصولا امرى ناپسند شمرده شده و در شمار زشت ترين و منفورترين كارها نزد خدا به حساب آمده است. در گفتار پيشوايان دينى آمده است كه:

«محبوب ترين چيزها در نزد خدا خانه اى است كه با نكاح آباد شده باشد. و چيزى منفورتر از خانه اى نيست كه به سبب جدايى خراب شود.»

در حقيقت طلاق را مى توان به منزلۀ دارويى تلخ و ناگوار دانست كه تنها در موقع ضرورت و ناچارى بايستى از آن استفاده شود، نه اين كه بدون علت قابل توجه و صرفا از روى هوس و دلخواه به آن اقدام گردد. در روايات اسلامى طلاق بدون ضرورت از موجبات دورى از رحمت خدا معرفى شده است.(3)

ب - تدابيرى براى پيشگيرى از وقوع طلاق: در اسلام براى اين كه از وقوع طلاق تا آن جا كه ممكن است جلوگيرى شود پيش بينى هايى

ص: 322


1- . انجيل متى باب 5، آيۀ 32: لكن من به شما مى گويم هركس به غير علت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او مى باشد و هر كه زن مطلقه را نكاح كند زنا كرده باشد.
2- . اخيراَ حتى در ايتاليا كه مقر پاپ است نيز قانون طلاق را مورد تصويب قرار دادند.
3- . مستدرك، جلد 3، ص 2.

به عمل آمده و توصيه هايى شده است، از جمله:

۱ - تأكيد فراوان دربارۀ دقت در انتخاب همسر.

۲ - توصيۀ مكرر به خوش رفتارى و گذشت از غفلت ها و تخلفات جزئى همسر كه در زندگى معمولا پيش مى آيد.

۳ - تسلط بر نفس كه خشم هاى آنى غلبه نكنند و اقداماتى عجولانه انجام نگيرد.

۴ - تشكيل محكمۀ داخلى خانوادگى براى حل اختلاف دو همسر.

روابط بين دو همسر ممكن است گاهى در اثر اختلافات و گفتگوها تيره شود. دستور اسلام در زمينۀ بروز اختلافات در خانواده اين است كه هر چه زودتر و از هر راهى كه مناسب تر است نگرانى ها برطرف شود و به اين آسانى سخن از جدايى پيش نيايد، زيرا در تمام مواردى كه بين دو همسر نگرانى پيدا مى شود چنان نيست كه واقعاً شعلۀ محبت يكى از آنان يا هر دو به كلى خاموش شده باشد، به طورى كه از برقرارى مجدد رابطۀ علاقه و محبت نااميد باشيم. بلكه اين امور غالبا امورى هستند كه قابل ترميم و اصلاح و گذشت مى باشند.

در هر حال چنان چه خود دو همسر نتوانند اختلافات خود را به طريقى حل كنند، به كار آنان در يك محكمۀ خانوادگى مركب از دو حَكَم (داور) رسيدگى مى شود. داورها از افراد زبده، دلسوز و باتجربه از خانوادۀ هر يك از دو همسر انتخاب مى شوند تا مطالب طرفين را بشنوند، بر مشكلات هر يك آگاه گردند و با كوشش در راه رفع اشكالات و موانع، زمينه را براى اصلاح و آشتى و ادامۀ زندگى زناشوئى با آرامش و صفا فراهم سازند. قرآن كريم در اين باره گويد:

«... اگر از اختلاف ميان زن و شوهر بيم داشتيد، داورى از طرف مرد و داورى از طرف زن برانگيزيد. هر گاه آن ها (يعنى دو همسر) به راستى خواستار سازش باشند خدا سازش و صلح را در ميان آنان برقرار خواهد كرد.»(۱)

ص: ۳۲۳


۱- . قسمتى از آيۀ ۳۵، سورۀ نساء.

بديهى است داور بايد شخصى مورد اعتماد، داراى نفوذكلام و شايسته براى داورى عادلانه باشد. انتخاب داوران از ميان دو خانواده از اين جهت است كه آن ها به خصوصيات دو همسر و امور خانوادگى آن ها بيشتر از ديگران آشنا هستند و معمولا علاقه براى برقرارى اصلاح علاقۀ بيشترى از خود نشان مى دهند.

آثار و نتايج طلاق

طلاق از نظر روانى و حقوقى و اجتماعى آثارى دارد كه بعضى از آن ها مربوط به خود دو همسر است و بعضى ديگر به خانوادۀ آن ها و در صورتى كه از آن ازدواج فرزندانى هم به وجود آمده باشند، جدايى دو همسر تأثير بسيار قابل ملاحظه اى در وضعيت كودكان آن ها از جهات مختلف خواهد داشت.

با توجه به اين آثار و نتايج گوناگون، براى طلاق شرايط خاصى در نظر گرفته شده كه تا حدود امكان از آن جلوگيرى به عمل آيد، زيرا چنان كه آن را خيلى سهل و ساده بگيرند، چه بسا خانواده ها كه با اندك بهانه اى كارشان به طلاق كشيده شود و در معرض تزلزل و سقوط قرار گيرند و در اين ميان غالباً آيندۀ كودكان خانواده دچار مخاطره خواهد شد.

شرايط زنى كه طلاق داده مى شود

اين شرايط عبارتند از آن كه:

1 - زن در عادت ماهانه نباشد.

2 - پس از آخرين آميزش جنسى يك بار عادت ماهانه شده و از آن درآمده باشد.

3 - اگر زن باردار و وضع حمل كرده، ايام استراحت پس از زايمان او تمام شده باشد. (پاكى از نفاس)

البته در صورتى كه زن عادت ماهانه نمى بيند يا باردار است، اين شرايط ساقط است ولى در غير اين دو صورت بايستى مسألۀ طلاق تا وقتى اين شرايط حاصل شود، به تأخير افتد.

ص: 324

شرايط اجراى طلاق

اجراى طلاق در صورتى صحيح و معتبراست كه شرايط زير در آن رعايت شده باشد:

1 - بلوغ و صلاحيت طلاق دهنده از نظر عقل و رشد و تميز (طلاق نابالغ، ديوانه يا سفيه باطل است)

2 - داشتن اختيار (طلاقى كه از روى اجبار و اكراه باشد صحيح نيست)

3 - حضور دو عادل

از نظر مقررات فقه شيعه - و طبق تصريحى كه در قرآن در آيۀ 2 از سورۀ طلاق شده است - طلاق بايد در حضور حداقل دو نفر انسان عادل و مورد اعتماد انجام گيرد.

رعايت اين شرط، خودبه خود، مستلزم آن خواهد بود كه دو نفر عادل از تصميم دو همسر به جدايى باخبر شوند و چه بسا با دخالت و كمك آنان براى جلوگيرى از به هم پاشيدگى خانواده، براى آخرين بار، اقدامات مفيد و مؤثرى صورت گيرد و راه حل مناسبى براى سازش پيدا شود. اما در صورتى كه كار به طلاق منتهى شود، باز با اطلاع و نظارت آنان مسائل موجود بين دو همسر از جهات مختلف مالى و غير آن، ترتيب ادارۀ كودكان و ساير مسائل به بهترين صورت ممكن حل و فصل خواهد شد.

صيغۀ طلاق

پس از طى همۀ مراحلى كه گفتيم، اگر سرانجام تصميم به طلاق قطعى شد، مرد در حضور دو گواه باايمان و درستكار كه زن و مرد را بشناسند، به منظور پايان دادن به رابطۀ همسرى كه تا آن لحظه ميان او و همسرش وجود داشته مى گويد:

زَوْجَتى طالِق «همسرم رهاست.»

ص: 325

اقسام طلاق

بعد از اجراى طلاق در برخى از موارد بازگشت به زندگى همسرى بدون اين كه نيازى به عقد مجدد ازدواج باشد ممكن است و در برخى ديگر براى برقرارى مجدد ازدواج نياز به عقد جديد هست. بنابراين طلاق از اين جهت بر دو قسمت است:

قسم اول را طلاق «رِجعى» (قابل بازگشت بدون اجراى عقد مجدد). و قسم دوم را طلاق «بائن» (جداكنندۀ كامل) مى گويند.

در طلاق رجعى در صورت پشيمانى مرد و تمايل او به برقرارى مجدد روابط زناشويى، رابطۀ همسرى خودبه خود برقرار خواهد شد و نيازى به عقد جديد نيست، به شرط آن كه فاصلۀ ميان اجراى طلاق و زمان بازگشت از مدت معينى كه آن را «زمان عِدّه» مى گويند و معمولا حدود سه ماه طول مى كشد، بيشتر نباشد.

در طلاق بائن حق بازگشت به زندگى همسرى به اين ترتيب وجود ندارد.

اقسام طلاق بائن

طلاق بائن داراى اقسام مختلفى است و عمدۀ آن ها عبارتند از:

1 - طلاقى كه به درخواست زن واقع شود و او موافقت شوهر را به جدايى و اجراى طلاق جلب كرده باشد. اين طلاق را طلاق «خُلع» گويند.

2 - طلاقى كه به علت نگرانى هر دو طرف از يكديگر و درخواست طرفين انجام گيرد كه آن را طلاق «مُبارات» مى نامند.

3 - طلاقى كه تنها به درخواست شوهر واقع شده نيز در موارد زير طلاق بائن محسوب مى شود:

الف - طلاق بعد از اجراى عقد و قبل از آميزش جنسى.

ب - طلاق زنى كه عادت ماهانۀ زنان را نمى بيند يا به اصطلاح «يائسه» شده يعنى استعداد آوردن بچه را از دست داده است.

ج - طلاقى كه براى دفعۀ سوم انجام شده باشد.

ص: 326

در اين گونه موارد اگر طرفين تصميم به بازگشت به زندگى همسرى بگيرند، چون عقد ازدواج اول از اعتبار افتاده، بايستى مجدداً پيمان ازدواج بسته شود.

يادآورى

1 - ازدواج مجدد با زنى كه سه بار طلاق داده شده است، براى شوهر طلاق دهنده وقتى ميسر است كه آن زن با شخص ديگرى ازدواج كرده و از او هم جدا شده باشد. (تا مردم مسأله طلاق را امرى ساده و عادى تلقى نكنند و بيهوده اقدام به آن ننمايند.)(1)

2 - در طلاق خُلع و مبارات امكان بازگشت موكول به اين است كه زن آن چه را به شوهر واگذار كرده است مطالبه نمايد و اين مطالبه هم قبل از تمام شدن زمان عِدّه باشد.

در غير اين صورت چنان چه مايل به زندگى همسرى با يكديگر باشند بايستى با عقد ازدواج مجدد، و شرايط مورد توافق، از نو ايجاد رابطۀ زناشويى نمايند.

عِدّۀ طلاق

يكى از مسائل مهم در مورد جدايى دو همسر اين است كه آيا زن از شوهر سابق خود باردار است يا نه. براى روشن شدن اين مطلب در فقه اسلامى مقرر شده كه زن تا مدت معينى به ديگرى شوهر نكند، تا كاملا مشخص شود كه از شوهر سابق خود حامله نيست. اين مدت معين را «عِدّه» مى نامند.

مدت عدّۀ

مدت عده در زنى كه باردار نباشد تا رسيدن سومين نوبت عادت ماهانۀ اوست كه معمولا حدود سه ماه مى شود. زن باردار نيز تا وضع حمل نكرده در حال عده است.

ص: 327


1- . اگر بين زن و شوهرى طلاقهاى مكرر واقع شده باشد (تا 9 بار)، ديگر هرگز نمى توانند به عقد ازدواج يكديگر درآيند. اين محدوديت نيز موجب مى شود كه از اجراى طلاقهاى بى مورد حتى الامكان كاسته شود.

احكام زمان عدّۀ

- زن در مدت عده نمى تواند شوهر جديدى اختيار كند و نبايد كسى از او خواستگارى نمايد.

- نيازمندى هاى زندگى او مانند زنان شوهردار بايد از طرف شوهر تأمين شود.

- در طلاق هاى رِجعى چنانچه در اثناى عده يكى از دو همسر از دنيا رفتند، ديگرى از جملۀ وارثان او محسوب مى شود.

حِضانت يا حق سرپرستى فرزند

از جمله مسائل مهم و قابل توجهى كه با طلاق پيش مى آيد، مسأله حق سرپرستى و نگه دارى و تربيت فرزندان است كه به آن حق «حِضانت» مى گويند.

در فقه اسلامى حق نگه دارى فرزند در سال هاى اول زندگى - پسر تا 2 سال و دختر تا 7 سال - با مادر است، حتى در صورتى كه پدر مايل به نگه دارى او در نزد خويش باشد و توانايى او براى اين نگه دارى اثبات گردد.

در صورتى كه مادر توانايى مراقبت و سرپرستى فرزند يا صلاحيت آن را نداشته باشد، پدر اين مسئوليت را به عهده مى گيرد. مخارج نگه دارى در هر دو صورت بر عهدۀ پدر است. از نظر مراقبت و سرپرستى آن چه را به صلاح فرزند باشد بايستى عملى كرد و براى رعايت همين مصلحت است كه در قانون اسلامى حق تقدم در نگه دارى فرزندى كه پدر و مادرش از يكديگر جدا شده اند در سال هاى اول كودكى با مادر است و نيز به همين جهت است كه اگر هيچ يك از مادر و پدر صلاحيت نگه دارى و تربيت فرزند را نداشته باشند براى اين امر تصميم ديگرى كه سعادت كودك را در بر داشته باشد گرفته خواهد شد، چنان كه اگر طرفين (مادر و پدر) موافقت كنند كه فرزند آنان تحت سرپرستى ديگرى تربيت و محافظت شود و اين كار را از جهت رشد جسمى و روانى طفل خود بهتر و مناسب تر بدانند، همان گونه عمل خواهد شد.

ص: 328

ازدواج موقت

مشكل جنسى جوانان قبل از ازدواج

شك نيست كه غريزۀ جنسى بايد در جهت ازدواج دائم و ايجاد كانون خانوادگى هدايت شود اما از آن جا كه براى همۀ جوانان، در آستانۀ نمايان شدن آثار بلوغ و طغيان خواسته هاى جنسى، زمينۀ تشكيل خانواده و ازدواج دائم فراهم نيست و غالباً ازدواج ها، سال ها بعد انجام مى گيرد، براى بسيارى از آن ها انحرافات و آلودگى هايى از اين نظر پيش مى آيد.

در جوامع بشرى با تفاوتى كم يا بيش جوانان بسيارى هستند كه در اثر فشار غريزۀ جنسى و محروم بودن از نعمت همسرى شايسته، نيروها و استعدادهاى ارزنده شان بيهوده از دست مى رود و تلاش آنان به جاى آن كه در امور مؤثر و سازنده متمركز شود، متوجه راه هاى انحرافى مى گردد و نتايجى تلخ و ناگوار چه از نظر خودشان و چه از نظر اجتماعى كه در آن زندگى مى كنند به بار مى آورد و غالبا بهترين ايام جوانى آن ها از تلخ ترين دوره هاى عمرشان به حساب مى آيد.

راه حل عاقلانۀ اين مشكل در نظام اسلامى

در مقررات اسلامى كه خواسته هاى فطرى و نيروهاى مختلف جسمى و روانى اشخاص از نظر دور نمانده است و همۀ شرايط و تغييرات احتمالى اجتماعى مورد توجه قرار گرفته اند، با واقع بينى كامل براى اين گونه بن بست هاى اجتماعى نيز راه حل هاى عاقلانه و دور از هر گونه افراط و تفريط ارائه و پيشنهاد شده است تا نه جامعه گرفتار هيجانات و طغيان هاى كوبنده و خانمان برانداز گردد و نه با واقعيت ها، درگيرى هاى بى حاصل صورت گيرد. با توجه به اين كه تمايل جنسى از مهم ترين انگيزه ها و خواسته هاى افراد است مسلما در صورتى كه راهى صحيح و مشروع براى ارضاى آن ها در نظر گرفته نشود، خواهى نخواهى

ص: 329

كار به انحراف و فساد مى كشد. در تعاليم و مقررات اسلامى ضمن ارائۀ راه هاى عملى براى ايجاد مقاومت در برابر هوس ها و تمايلات فريبنده، طرح نقشه هايى در مورد دور ماندن از محرك هاى جنسى خارجى و به كار انداختن نيروها در امور سازنده و اساسى متناسب با زندگى انسانى، با در نظر داشتن اين كه هركسى توانايى خوددارى در برابر هوس هاى سركش خويش را ندارد يا گاهى اين مقاومت و رياضت عواقب نامطلوبى را به دنبال دارد، براى آسان كردن ازدواج تعاليم فراوانى آمده كه قبلاً با قسمتى از آن ها آشنا شديد. كم بودن صداق، سبك كردن هزينۀ ازدواج، حذف تشريفات زايد و برگزار كردن اين گونه امور با كمال سادگى و بى تشريفاتى از آن جمله مى باشند. به اين ترتيب بسيارى از موانع تحميلى كه در راه اقدام به ازدواج دائمى است برطرف مى شود و جوانان حتى در دوران دانشجويى و كارآموزى و قبل از فراهم شدن وسايل مجهز زندگى مى توانند ازدواجى ساده راه اندازند و ناچار نيستند تا حدود سنين 30 يا 35 سالگى و پايان تحصيلات عالى و يافتن تخصص در يك رشتۀ علمى منتظر بمانند و هنگامى آهنگ ازدواج كنند كه آن شور و شوق كافى دوران جوانى را از دست داده و اقدام آن ها به ازدواج بيشتر بر مبناى نياز به نجات از سرگردانى و بى سروسامانى باشد.

علاوه براين، براى حل مشكل جنسى در مواردى كه مردوزن يا پسرودختر هيچ راهى براى ازدواج دائم ندارند، در حقوق اسلامى يك نوع ازدواج موقت و غيردائمى پيشنهاد شده است. در اين نوع ازدواج هدف تشكيل خانواده نيست، بلكه داشتن روابط جنسى قانونى در مدتى است كه تعيين مى كنند. به همين جهت بايد براى اين منظور قرارى روشن ميان خود داشته باشند و قراردادى مشخص ميان آن ها بسته شود، قراردادى كه در آن همۀ جهات روشن شده باشد.

صيغۀ عقد ازدواج موقت

صيغۀ عقد در حقيقت متن همين قرارداد براى تصريح به مقصود

ص: 330

طرفين و استحكام امر مورد توافق آن هاست و معمولا در زبان عربى به اين شكل است كه زن مى گويد: زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلوْمَةِ عَلَي الْصَّداقِ الْمَعْلوم. و مرد در جواب مى گويد: قَبِلْتُ . يا مثلا به زبان فارسى زن مى گويد: «خود را همسر تو براى مدت (معين) قرار دادم با صداق معين.» و مرد هم مى گويد: «قبول كردم.»

يادآورى اين نكته لازم است كه فرزندان حاصل از اين ازدواج غيردائمى داراى تمامى حقوق و مزاياى فرزندان ازدواج دائمى مى باشند و از اين نظر در نظام خانوادگى اسلام مشكلى پيش نمى آيد. برخلاف تصور كسانى كه تجويز ازدواج موقت را موجب اشاعۀ روابط آزاد و نامحدود و رواج فحشا مى پندارند، اين طرح عامل مؤثرى براى جلوگيرى از اشاعۀ فحشا و تزلزل خانواده هاست و چنان كه در عمل ملاحظه مى شود، در اثر انحصار ازدواج قانونى به نوع ازدواج دائمى و توجه نداشتن به ساير نيازهاى فردى و مشكلات اجتماعى، در همۀ جامعه ها با تفاوتى كم يا بيش، روابط آزاد جنسى با همۀ آثار نامطلوبش وجود دارد و همان كسانى كه به زبان از اين نوع ازدواج انتقاد مى كنند عملا به نحو ديگرى آن را مورد اجرا قرار داده و مى دهند.

اينك بايد دانست ازدواج غيردائمى در مقايسۀ با ازدواج دائمى چه احكام و مقررات و آثارى دارد.

احكام ازدواج غيردائمى

علاوه بر تصريح به مدت و صداق در عقد، دربارۀ ازدواج غيردائمى مسائل و احكامى مقرر شده كه بايد به آن ها توجه شود، از جمله:

1 - در اين ازدواج چون هدف اصلى تشكيل خانوادۀ دائمى و پذيرفتن مسئوليت سنگين آن از نظر تربيت فرزندان و غيره نيست، هر يك از طرفين مى توانند از تشكيل نطفه و پيدايش فرزند جلوگيرى

ص: 331

كنند و حال آن كه در ازدواج دائمى تنها با توافق آن ها اين امر مجاز خواهد بود.

2 - اگر در اثر آميزش زن و مردى كه همسر موقت يكديگرند، كودكى متولد شد مانند ازدواج دائمى مرد مسئول اداره و تأمين وسايل كافى براى رشد و تربيت آن كودك است.

3 - در ازدواج غيردائمى مرد مسئول نفقه و تأمين هزينۀ زندگى زن از جهت لباس و غذا و مسكن و غيره نيست مگر اين كه در اين مورد تعهدى كرده باشد.

4 - در اين نوع از ازدواج حق توراث بين زن و شوهر وجود ندارد.

5 - ممنوعيت ايجاد روابط جنسى زن با ديگران در مدت مورد توافق همانند ازدواج دائمى است.

6 - بعد از تمام شدن مدت، زن و شوهر خودبه خود از هم جدا مى شوند و نيازى به طلاق نيست ولى اگر آميزش جنسى صورت گرفته باشد، زن بايد عِدّه نگاه دارد تا اگر حملى صورت گرفته معلوم شود و پدر كه مسئول ادارۀ كودك است مشخص گردد. عدۀ اين ازدواج تقريباً عدۀ ازدواج دائم، يعنى گذشتن دو بار عادت ماهانه است.

7 - زن و مرد مى توانند در اين نوع ازدواج شرط كنند كه بهره بردارى هاى جنسى آن ها محدود باشد و مثلا آميزشى صورت نگيرد و مرد مكلف است شروط مورد توافق را كه در ضمن عقد مى شود رعايت كند. بنابراين چنين ازدواجى كه با شرط خوددارى از آميزش جنسى همراه باشد، براى دوران نامزدى هم جالب خواهد بود و در حقيقت مى تواند راهى براى يك نوع آشنايى و آزمايش طرفين ازدواج بدون احساس گناه باشد.

تفاوت هاى اساسى بين ازدواج دائم و موقت

با تأمل در احكام ازدواج غيردائمى ملاحظه مى شود كه فرق آن با ازدواج دائمى آن است كه:

ص: 332

- مسئوليت هاى مربوط به تشكيل خانواده كه معمولا با تهيۀ منزل و وسايل زندگى و تحمل هزينه هاى روزمرۀ زندگى و غيره توأم است در اين ازدواج نيست.

- هر يك از دو همسر مى تواند از تشكيل نطفۀ كودك جلوگيرى كند تا ايجاد مسئوليتى جديد و احياناً دست و پا گير براى آن ها نشود. برخلاف ازدواج دائم كه جلوگيرى از بچه دار شدن موكول به رضايت طرفين است.

- در مورد مسأله جدا شدن از يكديگر از نظر اخلاقى يا قانونى اشكالى وجود ندارد، حال آن كه در مورد طلاق هايى كه بعد از ازدواج دائمى صورت مى گيرد غالباً يك نوع احساس نگرانى و مسئوليت در برابر طرف ديگر يا فرزندان در ميان خواهد بود.

- در اين معاشرت مشروع، برخلاف ايجاد روابط نامشروع، با وجدانى آرام و بدون اين كه تصور گناه يا خلاف و تقصيرى در ذهن ايجاد شود اقدام خواهد شد. ضمناً تكليف فرزندى كه احتمالاً پيدا مى شود روشن است. و نيز بلافاصله بعد از جدا شدن از شوهر قبلى، نمى توان قبل از انقضاى مدتى ايجاد ارتباط ازدواج با ديگرى كرد، مگر آن كه آميزش جنسى صورت نگرفته باشد.

- به وسيلۀ ازدواج موقت از آميزش هاى جنسى بى بندوبار و بى تناسب و ارتباطهاى خانمان برانداز و امور منافى عفت جلوگيرى مى گردد.

از تأمل در اين مطالب روشن مى شود كه حل اين مشكلات در يك محدودۀ معقول قانونى ابتكارى است از اسلام كه در فقه اماميه ثابت مانده است.

ازدواج موقت از نظر ديگران

به نظر كسانى كه به اين مسأله از روى واقع بينى توجه كرده اند، تجويز يك نوع ازدواج غيردائمى از نظر قانون و عرف راهى معقول و علمى شناخته شده است كه هم مى توان به وسيلۀ آن از فشار غرايز در جهتى خطرناك و در هم ريختگى و آشفتگى كاست و آن را در طريق صحيح به كار انداخت و هم به آسانى خود را از تحمل يك نوع رنج روحى و احساس گناه و عصيان و تخلف از اصول و مقررات اخلاقى

ص: 333

و قانونى رها ساخت.

ازدواج موقت نظر عده اى از متفكران غربى را نيز به خود جلب كرده است. به گفتۀ يكى از آن ها:

«آيا مى توان به جوانان گفت، رياضت بكشند و رهبانيت اختيار كنند؟ و آيا با تجويز روابط آزاد جنسى و نامحدود مى توان اطمينان كرد كه چنين جوانانى پس از ازدواج و انتخاب يك همسر افرادى عفيف و وفادار باشند؟ آيا مى توان افزايش فرزندان غير قانونى را كه محصول اين گونه روابطند و تأثيرات مختلفى را كه در وضع عمومى جامعه دارند ناديده گرفت ؟»(۱)

اين مشكل را چگونه مى توان حل كرد؟ تجارب اجتماعى چه راه حلى نشان داده اند؟ به دنبالۀ سخن همين متفكر توجه كنيد:

«قاضى ليندزى، كه ساليان متمادى مأمور دادگاه دِنْوِرْ (در امريكا) بوده و در اين مقام فرصت مشاهدۀ حقايق زيادى داشته پيشنهاد مى كند كه ترتيبى به نام «ازدواج رفاقتى» داده شود. او متأسفانه پست رسمى خود را از دست داد، زيرا مشاهده شد كه او بيش از ايجاد حس گناهكارى، در فكر سعادت جوانان است. براى عزل او كاتوليك ها و فرقۀ ضد سياه پوستان از بذل مساعى خوددارى نكردند... ليندزى متوجه شد كه اشكال اساسى در ازدواج، فقدان پول است. ضرورت پول فقط از لحاظ اطفال احتمالى نيست، بلكه از اين لحاظ است كه تأمين معيشت از جانب زن برازنده نيست. او به اين ترتيب نتيجه مى گيرد كه جوانان بايد مبادرت به ازدواج رفاقتى كنند، كه از سه لحاظ با ازدواج عادى متفاوت است: اولا، منظور از اين ازدواج توليد نسل نيست.

ص: ۳۳۴


۱- . برتراندراسل.

ثانياً، مادام كه زن جوان باردار نشده و فرزندى نياورده طلاق با رضايت طرفين ميسر خواهد بود. ثالثاً، زن در صورت طلاق مستحق كمك خرجى براى خوراك خواهد بود... من هيچ ترديدى در مؤثر بودن پيشنهادهاى ليندزى ندارم و اگر قانون آن را مى پذيرفت تأثير زيادى در بهبود اخلاق مى كرد.»

ص: ۳۳۵

تعدد زوجات

اشاره

يكى از مسائل مورد بحث و گفتگو در زمينۀ نظام خانوادگى اسلام مسأله تعدد زوجات - چند زنى - است. اينك در اين زمينه طرح چند مطلب لازم به نظر مى رسد:

الف - شرايط و موجبات طبيعى يا اجتماعى چند همسرى

روشن است كه مسألۀ چند زنى به طور طبيعى وقتى صورت مى گيرد كه:

اولاً، تعداد زنان آمادۀ ازدواج نسبت به مردان آمادۀ ازدواج بيشتر باشد.

ثانياً، زنانى وجود داشته باشند كه حاضر به ازدواج با مردان متأهل باشند و اين اقدام را با ميل خود انجام دهند و به صلاح خود بدانند.

بنابراين اولا در صورت كمى تعداد زنان آماده به ازدواج نسبت به مردان و ثانيا در صورت عدم رضايت آنان به ازدواج با مردى كه همسرى ديگر دارد، اين امر خودبه خود موردى پيدا نمى كند. ولى بايد ديد در صورت وجود دو نكته اى كه قبلا ذكر شد از نظر حفظ نظام خانواده و نيز رعايت مصلحت اين گونه زنان چه راه حل عاقلانه و قابل اجرايى مى تواند وجود داشته باشد.

در اين جا يك مسأله ديگر پيش مى آيد كه در حد خود قابل توجه است و آن تفاوتى است كه بين زنان و مردان در آمادگى براى توالد و تناسل وجود دارد. اين تفاوت در دو جهت محسوس است:

1 - سنين آمادگى به ازدواج، به اصطلاح بلوغ جنسى، در دختران غالبا زودتر از پسران شروع مى شود.

ص: 336

2 - از نظر توليد مثل و آوردن بچه، زنان به طور محدود و تا سن معينى اين آمادگى را دارند به طورى كه بعد از گذشتن از آن حد و مرز سنى معمولا زايمان در آنان به ندرت اتفاق مى افتد و حال آن كه در مردان قدرت توليد مثل محدود به سن معينى نيست.

ب - سابقۀ تعدد زوجات قبل از اسلام

اين مسئله را بايد در نظر داشت كه قبل از ظهور اسلام رسم تعدد زوجات در ميان اعراب، يهود، ايرانيان و بسيارى از اقوام و ملل ديگر وجود داشته است و كارى كه اسلام در اين زمينه انجام داد محدود كردن آن بود. در قرون وسطى در اروپا منتشر كرده بودند كه رسم تعدد زوجات براى اولين بار توسط پيغمبر اسلام عرضه شده است. ويل دورانت اين ادعا را دروغ مى شمرد و دربارۀ آن مى گويد:

«علماى دينى در قرون وسطى چنين تصور مى كردند كه تعدد زوجات از ابتكارات پيغمبر اسلام است، در صورتى كه چنين نيست و چنان كه ديديم در اجتماعات ابتدايى جريان همسرى بيشتر مطابق آن بوده است.»(1)

اروپائيان در طول چندين قرن كوشيدند تا مسأله تعدد زوجات را بدون توجه به موجبات طبيعى و اجتماعى و شرايط و حدود آن در اسلام، به عنوان نقطۀ ضعفى بزرگ در تعاليم اين دين معرفى كنند. ولى سرانجام گروهى از محققين آن ها پرده از روى اين غرض رانى برداشتند و معلوم شد تصويرى كه از اين رسم و ارتباط آن با اسلام به مردم داده شده تا چه حد غيرمنصفانه و نعل وارونه بوده است.

گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب گويد:

«در اروپا هيچ يك از رسوم مشرق به قدر تعدد زوجات بد معرفى نشده و دربارۀ هيچ رسمى هم اين قدر نظر اروپا به خطا نرفته است. نويسندگان اروپا تعدد زوجات را شالودۀ مذهب اسلام دانسته و در انتشار ديانت اسلام و تنزل و انحطاط ملل شرقى آن را علت العلل قرار داده اند... اگر خوانندگان

ص: 337


1- . ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 61.

اين كتاب از اهل اروپا براى مدت كمى تعصبات اروپايى را از خود دور سازند، تصديق خواهند كرد كه رسم تعدد زوجات براى نظام اجتماعى شرق يك رسم عمده اى است كه به وسيلۀ آن، اقوامى كه اين رسم ميان آن ها جارى است، روح اخلاقى ايشان در ترقى و تعلقات و روابط خانوادگى آن ها قوى و پايدار مانده و بالاخره در نتيجۀ همين رسم است كه در مشرق اعزاز و اكرام زن بيش از اروپاست. ما قبل از شروع به اقامۀ دليل و اثبات مدعاى خود، از ذكر اين مطلب ناچاريم كه رسم تعدد زوجات ابداً به اسلام مربوط نيست، چه قبل از اسلام هم رسم مذكور در ميان تمام اقوام شرقى از يهود، ايرانى، عرب و غيره شايع بوده است... در مغرب هم با وجود اين كه آب و هوا و طبيعت هيچ يك مقتضى براى وجود چنين رسمى نيست، با اين حال رسم وحدت زوجه رسمى است كه ما آن را فقط در كتاب هاى قانون مى بينيم درج است، و الا خيال نمى كنم بشود اين را انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم (رسم وحدت زوجه) نيست. راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد زوجات مشروع مشرق از تعدد زوجات سالوسانۀ اهل مغرب چه كمى دارد و چرا كم تر است.»(1)

ج - تعدد زوجات و قيود و شرايط آن در اسلام

تعدد زوجات در اسلام با سه قيد و شرط اساسى تجويز شده است:

1 - حفظ پاكى و صفاى زندگى خانوادگى، به طورى كه موجب به هم ريختگى امور خانواده و تزلزل آن نشود.

2 - محدوديت در تعداد، كه هرگز نبايد از چهار تجاوز كند.

3 - رعايت عدالت كامل در رفتار با همسران.

اينك به آيۀ قرآن در اين مورد توجه كنيم:

«فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ

ص: 338


1- . گوستاولوبون - تاريخ تمدن اسلام و غرب، ص 507.

مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً »

«پس ازدواج كنيد با زنانى كه برايتان حلال و پاكيزه اند دو و سه و چهار، اما اگر مى ترسيد كه نتوانيد ميان همسران به عدالت رفتار كنيد، تنها يك همسر داشته باشيد.»(۱)

در مورد تعداد، همان طور كه سابقاً يادآورى شد، قبل از اسلام از اين نظر نوعى نامحدودى وجود داشت و اسلام آن را محدود ساخت و از تشكيل حرمسراها كه در تاريخ زندگى ثروتمندان و حكمفرمايان و سلاطين ديده مى شد جلوگيرى كرد. علاوه بر اين، اسلام اكيداً يادآور شده است كه حق استفاده از اين اجازۀ قانونى مشروط به اجراى «عدالت» كامل ميان همسران است. رعايت اين شرط اساسى خودبه خود، مستلزم داشتن روحيه و امكانات خاصى در مردان است كه اگر فاقد آن باشند نبايد بيش از يك زن بگيرند. (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً ...)

در پايان اين بحث تذكر اين نكته لازم به نظر مى رسد كه با توجه به هدف اساسى از زندگى زناشويى در اسلام، يعنى سكونت خاطر و آرامش اعضاى خانواده، بر مبناى «شدت دوستى و مهربانى» (مودت و رحمت) دو همسر نسبت به يكديگر، بهترين و مطمئن ترين شكل ازدواج همان شكل «تك همسرى» است كه طرفين كاملا به عشق و علاقۀ يكديگر متكى باشند. بنابراين مردها بايد توجه داشته باشند كه از تعدد زوجات تنها در موارد لازم و استثنايى استفاده كنند، آن هم با رعايت شرط اساسى آن، يعنى صلاحيت براى ادارۀ زندگى همسران از جهات مادى و معنوى و با رعايت اجراى عدالت.

ص: ۳۳۹


۱- . قسمتى از آيۀ ۳، سورۀ نساء.

اخلاق خانوادگى

رفتار با همسر

رسول اكرم مى فرمايند:

«بهترين مردان شما كسانى هستند كه براى زنان خود بهترين شوهر باشند.»(1)

همچنين على (ع) مى فرمايد:

«- نسبت به همسر خوش رفتار باش كه خوش رفتارى و سخت گيرى نكردن با او براى اصلاح او مفيدتر است، فكرش را آرام تر مى سازد و در حفظ سلامت و زيبايى او مؤثر است. از بذل و بخشش هايى كه همسر در منزل مى كند جلوگيرى نكنيد و در اين مورد امساك نداشته باشيد. با پاكدامنى خودتان چشم او را از نظر داشتن به ديگران پوشيده و فكر او را از انديشۀ گناه بازداريد. با او آن چنان باش كه در پناه سنگر خانوادگى و ارضاى اميال مشروع خودش، هوس هاى نامشروع پيدا نكند. رفتارت با او طورى نباشد كه تو را در حال انكسار و ناتوانى جنسى ببيند.»(2)

و رسول اكرم (ص) دربارۀ رفتار با همسر مى فرمايند:

«بهترين زنان شما آنانند كه: با مهر و با محبت باشند. در مراقبت خودشان از نظر حفظ عفت بكوشند. نسبت به شوهر خود حالت نافرمانى و تكبر به خود نگيرند. آرايش و خودنمايى آنان براى شوهرشان باشد. در غياب او رعايت امانت و حقوق همسرى او را بنمايد.»(3)

ص: 340


1- . من لا يحضره الفقيه، ص 425.
2- . اصول كافى، ج 5، ص 510.
3- . وسائل، ج 14، ص 14.

قسمتى از تكاليف متقابل والدين و فرزندان

والدين و فرزندان يك سلسله حقوق و تكاليف متقابل نسبت به يكديگر دارند، به طورى كه هر يك از آنان اگر آن تكاليف را نشناسند يا به آن عمل نكنند نسبت به ديگرى ستم كرده اند و به اصطلاح «عاق» او خواهند شد.

پيشوايان دينى ما يادآور شده اند كه همان گونه كه فرزند در اثر نافرمانى و حق ناشناسى والدين عاق والدين مى شود و گنه كار به حساب مى آيد، والدين نااهل و مسامحه كار نيز عاق فرزند خود خواهند بود و مجرم و گناهكار محسوب خواهند شد.

از مهم ترين تكاليف والدين نسبت به فرزندان اين است كه:

- به عنوان نخستين مربيان كودكان مراقب رفتار و كردار خود باشند تا براى بچه ها الگوى بدى نباشند و اعمال آنان فرزندان را به فساد و لاابالى گرى نكشاند. بايد سخت هشيار باشند كه خواهى نخواهى وضع آنان سرمشق عملى كودكانشان خواهد بود و در تشكيل تمايلات و عادات اوليۀ آنان تأثير مستقيم خواهد داشت.

- به اندازۀ توانايى و درك اجتماعى خودشان در پرورش و رشد استعدادهاى نونهالان كوشش را به عمل آورند و به خصوص در آموزش آنان، كه يكى از راه هاى مؤثر در پرورش آنان است، از هيچ گونه فداكارى و تحمل زحمت مضايقه اى نداشته باشند.

- طورى با فرزندان رفتار كنند كه آنان با كرامت و با بزرگ منشى بار آيند، نه پست همت كه به هر اهانت و خوارى تن در دهند.

- از نظر جسمى و روحى آنان را افرادى قوى و سالم بار آورند و در محيط و شرايطى از زندگى قرار دهند كه امكان رشد جسمى و سلامت و تربيت صحيح اخلاقى شان بهتر فراهم باشد.

ص: 341

در قرآن دربارۀ اهميت حقوق والدين چنين آمده است:

«وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً»

«حكم پروردگار تو اين است كه جز او چيزى و كسى را مورد پرستش قرار ندهى و نسبت به مادر و پدر رفتارى پسنديده و نيكوكارانه داشته باشى.»(۱)

و باز يادآورى شده است كه:

«وَوَصَينَا الْاِنْسانَ بِوالِدَيهِ حُسْناً»

«به آدمى سفارش كرديم كه دربارۀ مادر و پدر خود به نيكى رفتار نمايد.»(۲)

در مورد طرز رفتار با فرزندان سفارش شده است، به وعده هايى كه به آنان داده مى شود با كمال دقت وفا شود. در روايات اسلامى داريم كه:

«اِذا وَعَدَ اَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ فَلْيُنْجِزْ»

«هر گاه يكى از شما به فرزندش وعده اى داد حتما آن را عملى سازد.»(۳)

و با فرزندانى كه در خانواده هستند با مساوات در بخشش و خوش رفتارى رعايت شود.

«ساوُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ فِي الْعَطّيَة»

«ميان فرزندان در مورد بخشش مساوات داشته باشيد.»

ص: ۳۴۲


۱- . قسمتى از آيۀ ۲۳، سورۀ اسراء.
۲- . قسمتى از آيۀ ۸، سورۀ عنكبوت.
۳- . مستدرك الوسائل، ج ۱۵، ص ۱۷۰. اين حديث را امام جعفرصادق (ع) از قول پيامبر (ص) بيان فرموده اند.

نظام عادل اجتماعى

اشاره

ص: 343

ص: ۳۴۴

جامعۀ اسلامى

اشاره

«وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى اَلنّٰاسِ ...»

«ما شما را بدين صورت جامعۀ نمونه كرديم تا براى همۀ مردم الگو باشيد...»(1)

خواست صريح قرآن اين است كه جامعۀ اسلامى به صورت جامعۀ نمونه درآيد تا براى همۀ مردمى كه خواستار زندگى اجتماعى سالم و سعادتبخشند الگو شود و شاهدى عينى بر اين اصل عالى انسانى گردد كه: راه سالم زيستن و به عدل و اعتدال رسيدن به روى انسان ها بسته نيست، اين خود انسان ها هستند كه بايد اين راه را بشناسند و با آگاهى و ايمان و تلاش بدان درآيند.

جامعه

انسان موجودى است زنده كه از ديرگاه "گروه زى" بوده و به صورت دسته جمعى زندگى كرده است. مجموعۀ انسان هايى را كه با هم زندگى مى كنند جامعه مى گويند. در تعريف جامعه مى توان چنين گفت: «مجموعه اى از افراد كه زندگى آن ها به هم مربوط است و ارتباطى ناشى از داشتن خواست يا منافع مشترك ميانشان موجود است كه بايد در تحقق آن ها بكوشند.»

ص: 345


1- . قسمتى از آيۀ 142 - سورۀ بقره.

جامعۀ اتفاقى و جامعۀ ارادى

تشكيل يك گروه گاهى «اتفاقى» است و گاهى «ارادى». در اصطلاح علمى اولى را «جامعۀ اتفاقى» و دومى را «جامعۀ ارادى» مى نامند.

جامعۀ اتفاقى

براى تماشاى موزه يا گردش در باغِ عمومى شهر از منزل خود خارج مى شويد. وقتى به موزه يا باغ مى رسيد، مى بينيد اشخاص ديگرى هم براى تماشا و گردش به آن جا آمده اند و از مجموع شما و آن ها عملاً يك گروه تشكيل شده كه خواستار تماشاى موزه يا گردش در باغ عمومى شهرند.

روشن است كه افراد تشكيل دهندۀ اين گروه از آغاز در پى تشكيل اين گروه نبوده اند. هركس بدون توجه به ديگران از خانۀ خود به راه افتاده و بدون آن كه قصد و ارادۀ قبلى داشته باشد، عملاً به يك گروه پيوسته است، گروهى كه قدر مشترك ميان آن ها همان اقدام شخصى براى تماشا و گردش است. به چنين گروه و جامعه اى «جامعۀ اتفاقى» مى گوييم.

جامعۀ ارادى

مى خواهيد يك مؤسسۀ فرهنگى، درمانى، اقتصادى يا سياسى به وجود آوريد ولى امكانات فكرى و جسمى و مالى شخص شما براى چنين كارى كافى نيست. ناچار در صدد برمى آييد همفكران و همكارانى پيدا كنيد كه در اجراى طرح و ايجاد مؤسسۀ موردنظر با شما همكارى كنند. در پرتو اين همكارى، يك گروه، يعنى جامعه اى كوچك به وجود مى آيد كه افراد و اعضاى آن با قصد و ارادۀ قبلى يكديگر را پيدا كرده و به هم پيوسته اند. چنين مجموعه و گروه را «جامعۀ ارادى» مى نامند.

مختصات هر يك از اين جوامع

1 - مختصات جامعۀ اتفاقى:

- افراد جامعه بدون قصد و ارادۀ قبلى به هم مى پيوندند.

ص: 346

- چنين پيوندى معمولا موقت و ناپايدار است.

- در اين نوع جامعه، معمولا همزيستى وجود دارد، ولى همكارى نيست مگر به صورتى بسيار سطحى، آن هم خيلى جزئى و زودگذر.

- در اين گردهمايى افراد گروه يكديگر را انتخاب نمى كنند. به همين جهت لازم نمى دانند قبلاً يكديگر را بشناسند و دربارۀ صلاحيت هريك براى شركت در اين جمع تجسس و تحقيق كنند. مثلاً مسافر يك اتوبوس، قطار، هواپيما يا كشتى، معمولا نيازى نمى بيند كه هنگام خريدن بليت مسافرت دربارۀ مسافران ديگر، از نظر شخصيت فكرى و اخلاقى و انگيزۀ آن ها بر اين مسافرت تحقيق كند و معمولا چنين تحقيقى هم امكان ندارد. آن چه او و ديگران مى خواهند استفاده از اين وسيلۀ نقليه براى رفتن از جايى به جاى ديگر است. پس براى تأمين اين منظور آشنايى چنان عميق و گسترده چه ضرورتى دارد؟

2 - مختصات جامعه ارادى:

- افراد و اعضاى اين جامعه با قصد و ارادۀ قبلى به هم مى پيوندند.

- اين پيوند در حدودى كه هدف از تشكيل گروه ايجاب مى كند پايدار است مگر اين كه حوادثى رخ دهد و مايۀ از هم پاشيدگى گروه گردد.

- اين نوع جامعه به منظور همكارى و قبول مسئوليت متقابل و مشترك براى تحقق بخشيدن به هدف موردنظر به وجود مى آيد بنابراين در آن همزيستى با همكارى و شركت در مسئوليت توأم است.

- در اين گردهمايى افراد گروه يكديگر را انتخاب مى كنند و چون طرز فكروكار هركس بر سرنوشت ديگران اثر مى گذارد، براى عضويت در اين جمع ضوابط و معيارهايى در نظر مى گيرند تا افراد برطبق اين ضوابط و معيارها انتخاب گردند.

- همزيستى و همكارى افراد گروه و روابطى كه ميان آن هاست براساس اصول و قواعدى است كه قبلا از طرف يك يك اعضا با بررسى وآگاهى كافى پذيرفته شده است.

- افراد ديگر براى رشد و تكامل گروه با كمال صميميت مى كوشند.

يك نمونۀ مشخص از جامعه ارادى خانواده است كه در شكل اسلامى آن،

ص: 347

الگويى ساده براى جامعۀ ارادى است و در آن همۀ خصوصيات جامعۀ ارادى را مى توان يافت، از قبيل اين كه: دو همسر با قصد و اراده و آزادى يكديگر را انتخاب مى كنند تا زندگى مشتركِ پايدارى براى خود به وجود آورند. اين زندگى با مسئوليت مشترك آن دو همراه است. و حقوق و مسئوليت متقابل آن ها براساس نظام اجتماعى كه در آن زندگى مى كنند، مشخص شده است. همچنين زندگى مشترك آن ها با همكارى صميمانۀ آن دو در راه تأمين زندگى بهتر و تكامل يافته تر براى خود و فرزندانشان همراه است.

فرد و جامعه

از آن جا كه زندگى انسان گروهى و اجتماعى است، بى شك وضع زندگى هر فرد، كم يا بيش به وضع جامعه اى بستگى دارد كه در آن زندگى مى كند. اما اين بستگى به چه صورت و تا چه حد است ؟

آيا بدان صورت است كه به استقلال كامل فرد، در شكل دادن به زندگى دلخواه خويش كم ترين لطمه را نمى زند؟ (اصالت فرد)

آيا بدان پايه است كه زندگى فرد به صورت تابعى از وضع محيط اجتماعى او درمى آيد، تابعى مطلق، بى هيچ گونه استقلال براى فرد؟ (اصالت جامعه)

و يا نه آن و نه اين، بلكه وضعى ميان اين دو؟ (اصالت آميختۀ فرد و جامعه)

اين ها سه ديد مختلف دربارۀ مناسبات فرد با محيط اجتماعى خويش است كه به توضيح بيشتر دربارۀ آن ها مى پردازيم.

اصالت فرد

برطبق اين نظر عامل اساسى در شكل دادن به زندگى هركس خود اوست نه

ص: 348

جامعه، زيرا جامعه چيزى جز مجموعۀ افراد نيست. مجموعۀ افرادى كه به تجربه دريافته اند كه خواسته هايشان در پرتو همكارى بهتر تأمين مى شود و به دنبال اين تجربه، به زندگى دسته جمعى كشيده شده اند. بنابراين انگيزۀ ايشان بر زندگى گروهى نيز همان علاقۀ هر فرد به رسيدن به خواسته هاى شخصى خويش است.

نظامات اجتماعى هم به وسيلۀ خود اين افراد وضع شده تا راه رسيدن آن ها را به مصالحى كه براى خود در نظر گرفته اند هموار سازد. بنابراين همه جا پاى فرد در ميان است و نقش اساسى خواستن و عمل كردن فرد.

فساد جامعه نيز ناشى از فساد افراد است به همين جهت راه اصلاح هر جامعه نيز جز اين نمى تواند باشد كه هر فرد خود را اصلاح كند تا جامعه به خودى خود اصلاح شود.

اصالت جامعه

برطبق اين نظر، واقعيت عينى درست برعكس آن چيزى است كه صاحبان نظريۀ اصالت فردى مى گويند. آن چه در عالم خارج واقعيت عينى دارد جامعه و انسان اجتماعى است نه فرد. يعنى فرد مستقل از ديگران معنا ندارد زيرا آن چه ما بر روى كرۀ زمين مى يابيم مجموعۀ انسان ها هستند كه در داخل خود روابطى دارند. يعنى جامعه هستند، جامعه اى انسانى كه براى خود روندى دارد، نظير روندى كه در مجموعه عالم طبيعت است. همان طور كه در عالم طبيعت هر موجود طبيعى تابع نظام كلى و عمومى طبيعت است و استقلال كامل ندارد، در جامعه نيز فرد جزيى از جامعه است. جزيى تابع كل و دنباله روى بى چون و چراى نظام حاكم بر كل. حتى بينش، طرز فكر، خواسته ها و تمنيات و ارادۀ او در حقيقت بازتاب عوامل محيط طبيعى و اجتماعى و شكل اقتصادى جامعه و طبقۀ اوست.

به نظر كسانى كه از اصالت جامعه سخن مى گويند، فرد انسان در جامعه، چيزى است شبيه سلول در يك پيكر زنده، چون انسان. آيا يك سلول مى تواند در برابر مجموعۀ پيكر انسان و نظام پيچيدۀ حاكم بر آن، براى خود وضعى مستقل داشته باشد و براى رشد و تكامل جهتى مستقل، صرف نظر از اين كه مجموعۀ بدن در حال سلامت و اعتدال است يا در حال بيمارى و بى اعتدالى ؟ البته نه. به همين ترتيب

ص: 349

فرد انسان هم نمى تواند در داخل نظام اجتماعى كه در آن زندگى مى كند، براى خود و تكامل خود روندى مستقل، برطبق دلخواه خويش داشته باشد، بلكه به همان جا و همان سو مى رود كه جريان نيرومند اجتماعى و اقتصادى حاكم بر جامعه او را مى برد.

در برخى از مكتب هاى اجتماعى معاصر، روى اصالت جامعه به شرحى كه گفته شد، چنان تكيه شده كه گويى فرد انسان موجودى است صددرصد وابسته به جامعه يا طبقۀ خويش و مجبور به پيروى از راهى كه محيط اجتماعى و طبقاتى پيش پايش مى نهد، بى آن كه كم ترين امكانى براى «انتخاب و اختيار» در برابر خويش بيابد. نتيجۀ اين نظر، خودبه خود اين خواهد بود كه اصلِ «هركس خود را اصلاح كند تا جامعه خودبه خود اصلاح شود.»

نظريه طرفداران اصالت فرد بايد به اين اصل تبديل شود كه: «نظام اجتماعى بايد دگرگون و اصلاح شود، تا افراد خودبه خود اصلاح گردند.»

اصالت آميختۀ فرد و جامعه

برطبق اين نظر، فردِ انسان موجودى است نه صددرصد مستقل، نه صددرصد تابع جامعه و روند آن، بلكه داراى وضعى آميخته از اين دو.

جاى ترديد نيست كه نظام كلى فرهنگى، اقتصادى و سياسى جامعه بر روى فرد و بينش و منش او اثر مى گذارد، در او خواسته هايى را برمى انگيزد و خواسته هايى را فرو مى نشاند، به او شكل و جهت مى دهد و اراده اش را به اين يا آن سو مى كشاند. ولى اين تأثير هرگز بدان پايه نيست كه او را به صورت تابعى مطلق از وضع محيط اجتماعى اش درآورد، زيرا تأثير محيط اجتماعى بر روى انسان چيزى است شبيه تأثير محيط طبيعى بر روى او. همان طور كه انسان نظير موجودات ديگر نيست كه يكسره تابع محيط طبيعى اش باشد - بلكه در موارد بسيار بر طبيعت فرمان مى راند و با استفاده از خودآگاهى و خودجوشى يعنى بسيج همۀ نيروهايى كه در او نهفته، در صدد دگرگون كردن يا مهار كردن محيط طبيعى خويش برمى آيد، و به آن در جهت خواسته هايى كه دارد، تغيير شكل مى دهد - در برابر محيط اجتماعى خويش نيز وضعى اين چنين دارد. او يكسره تسليم محيط اجتماعى يا طبقاتى اش نمى شود بلكه مى كوشد تا جامعه را

ص: 350

درست بشناسد. از قوانين علمى مربوط به پيدايش جامعه و دگرگون شدن آن آگاه گردد و به كمك اين شناخت و آگاهى، مناسب ترين راه براى مهار كردن يا دگرگون كردن محيط اجتماعى خود را باز شناسد و آن گاه با بسيج كردن همۀ توانايى هايى كه در او و ديگران نهفته، وضع اجتماعى خود را عوض كند و تا آن جا كه برايش ميسر است در محيط، دگرگونى هاى مؤثر در جهت اهداف و خواسته هاى خويش به وجود آورد، نه اين كه صرفاً تابعى از محيط اجتماعى خود شود و در برابر نظام اجتماعى موجود و روند آن يكسره تسليم گردد و صرفاً سازگارى نشان دهد.

بنابراين، دگرگونى هاى اجتماعى، در عين آن كه براى خود روند و قانونى دارند - روند و قانونى مربوط به مجموع جامعه و عوامل موجود در آن - به مقدار قابل ملاحظه اى هم به آگاهى و تلاش افراد مربوطند و تحت تأثير كوشش آگاهانۀ انسان هاى خودجوش، سخت كوش و پرتلاش صورت مى گيرند.

به اين ترتيب، نه اصالت فرد و نه اصالت جامعه و نظام اجتماعى، بلكه اصالت آميختۀ فرد و جامعه مدنظر ماست.

نظر اسلام در اين زمينه

بررسى همه جانبۀ تعاليم اسلام نشان مى دهد كه زيربناى اين تعاليم نيز همين نظر سوم، يعنى «اصالت آميختۀ فرد و جامعه» است.

در تعاليم اسلامى مى بينيم كه از يك سو روى مسئوليت فرد نسبت به خودسازى و محيطسازى تكيه شده و از سوى ديگر روى تأثير اجتناب ناپذير محيط اجتماعى در شكل دادن به انديشه، اراده، اخلاق و عمل فرد؛ تا آن جا كه گويى سرنوشت انسان ها به مقدار زياد به هم پيوسته است. از اين رو است كه قرآن از هر يك از انسان ها مى خواهد كه دريافتن و پيمودن راه حق مصمم باشد و انحراف محيط را بهانۀ انحراف خود قرار ندهد.

«فرشتگان، هنگام گرفتن جان، به كسانى كه بر خود ستم كرده و به انحراف تن در داده اند، مى گويند: در چه وضعى بوديد؟

گويند: ما در زمين چيزى به حساب نمى آمديم و توانى نداشتيم.

ص: 351

فرشتگان گويند: آيا زمين خدا آن قدر فراخ نبود كه كوچ كنيد و به جايى ديگر رويد؟ اين ها فرجامشان دوزخ است، چه بد فرجامى!»(۱)

و اميرمؤمنان على (ع) تأكيد مى كند كه در راه حق از كمى رهروان نهراسيد:

«اى مردم، در راه راست از كمى رهروانش بيمناك مشويد.»(۲)

از سوى ديگر به آدمى يادآورى مى شود كه به سروسامان داشتن و در راه بودن خويش قانع و مغرور نگردد و از تلاش در راه بهسازى محيط اجتماعى خويش غفلت نورزد كه اگر جامعه به سراشيب سقوط افتد، نيك و بد را با هم به سقوط و هلاك مى كشاند: امام باقر (ع) مى فرمايد:

«... اين جاست كه خشم خداوند بر آن ها به حد كمال مى رسد و همۀ آن ها را با هم به كيفر مى رساند. نيكان در ميان تبهكاران و خردسالان در خانۀ بزرگسالان به هلاكت مى رسند...»(۳)

به همين جهت مسلمان در عين توجه به مسئوليت فردى خويش جمع گراست، تا آن جا كه هر چه از خدا مى خواهد براى «ما» مى خواهد، نه صرفاً براى «من». به راز و نيازى كه در نماز روزانه با خداى خود داريد توجه كنيد:

«فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى خواهيم. راه راست را به ما بنما.»

و به درودى كه در پايان نماز مى فرستيد:

«درود بر ما و بر همۀ بندگان درست كردار خدا.»

ببينيد همواره سخن از «ما» است، نه صرفاً از «من». تأكيد اسلام بر امر به معروف و نهى از منكر و مسئوليت متقابل افراد يك امت در هر سِمَت و مقامى باشند و توجه دادن آن ها به تأثير عميق پاكى يا آلودگى محيط اجتماعى، فقر يا غناى اقتصادى و عواملى از اين قبيل در ايمان و اخلاق فردى، نشانه هايى ديگر بر اين مطلب است كه نظام عقيده و عمل اسلامى بر پايۀ «اصالت آميختۀ فرد و جامعه» نهاده شده است.

ص: ۳۵۲


۱- . سورۀ نساء - آيۀ ۹۷.
۲- . نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۸۱.
۳- . كافى، ج ۵، ص ۵۶.

نتيجه:

با توجه به آن چه تا اين جا به صورت فشرده بيان كرديم، به اين نتيجه مى رسيم كه:

اولاً جامعۀ اسلامى جامعه اى است ارادى، نه اتفاقى، يعنى جامعه اى است كه به ارادۀ انسان ها، براساس شناخت و انتخاب راه و هدف معين براى زندگى به وجود مى آيد.

ثانياً جامعه اى است كه در همۀ نظامات و قوانين آن هم به فرد انسان و نقش نسبى اراده و انتخاب گرى آگاهانۀ او توجه شده، هم به نظام اجتماعى و شرايط فرهنگى، سياسى و اقتصادى محيط و نقش نسبى اجتناب ناپذير آن در ساختن و شكل دادن به فرد.

ما توجه به اين دو نكته را براى فهم صحيح همۀ تعاليم اجتماعى و اقتصادى، اخلاقى و عبادى اسلام و تفاوت آن با آن چه در مكتب هاى ديگر آمده، سخت ضرورى مى دانيم و اميدواريم شما نوجوانان جستجوگر هرگز آن ها را از ياد نبريد.

ص: 353

نظام اجتماعى

در هر جامعه، به خصوص جامعه هاى ارادى، همواره نوعى اداره و نظم وجود دارد كه،

- راه و رسم كلى جامعه، - طرز ادارۀ آن،

- مناسبات افراد با يكديگر، - مناسبات هر فرد با مجموع جامعه،

- و حقوق و مسئوليت هاى متقابلى را كه از اين مناسبات ناشى مى شود، مشخص مى كند.

براى نمونه به كار يك شركت بازرگانى يا توليدى توجه كنيد و ببينيد چگونه از همان آغاز كار بايد هدف شركت، راه و رسمى كه بايد براى تحقق يافتن اين هدف در پيش گيرد، كيفيت اراده، مسئول كار در هر قسمت، حقوق و حدود اختيارات هر يك از سهام داران، مسئولان، مجمع عمومى و مسائلى از اين قبيل مشخص گردد و كار شركت، چه در آغاز تأسيس، چه در جريان عمل و بهره بردارى بر آن محور بگردد.

آيا مى شود بدون مشخص كردن اين جهات شركتى را تأسيس يا اداره كرد؟ روشن است كه جواب منفى است. همۀ جامعه ها همين وضع و همين روند را دارند، از يك اتحاديۀ كوچك صنفى گرفته تا جامعۀ بزرگ و جهانى بشرى، در هر يك نظم و اداره و مقررات و معيارهايى لازم است تا كار جامعه براساس آن ها جريان يابد. پس مجموعۀ مقررات، بنيادها و سازمان هايى را كه به كار جامعه سر و سامان مى دهد «نظام اجتماعى» مى نامند.

ص: 354

نظام عادل اجتماعى

اشاره

مى دانيم كه اگر تن از سلامت و اعتدلال لازم برخوردار بود، مى تواند به رشد خود ادامه دهد. هرگونه اختلال در اندام ها و دستگاه هاى بدن موجب آشفتگى و فساد است. اگر ميزان حرارت بدن از آن چه بايد باشد، فراتر رود باعث تب شديد و بحران عمومى بدن و اگر پائين تر رود موجب ضعف و نوعى اختلال ديگر خواهد بود. درجه فشار خون، تعداد گلبول هاى سفيد و قرمز خون، اندازه و ويتامين هاى لازم براى بدن و غيره و غيره... همه تابع نظم و اعتدالى است كه هرگونه تخلف و كم وزيادى موجب نوعى بيمارى و بحران است. در برابر اين بيمارى ها و بى اعتدالى ها يا بايد به شدت مبارزه كرد تا از هرجهت اعتدال لازم را به وجود آورد، يا آمادۀ سقوط و هلاكت بود.

اين اعتدلال را در مسائل انسانى و روحى هم بررسى كرديم و ديديم كه افراط و تفريط در ارضاء خواست ها و تمايلات، چگونه باعث سقوط انسانيت فرد خواهد شد. اما اين اعتدال در جامعه چگونه است ؟

با توجه به همبستگى شديد افراد در جامعه، مى توان نوعى كيان و موجوديت براى جامعه پيدا كرد كه در عين حفظ استقلال ارادى و خودى افراد، اين كيان اجتماعى وجود دارد.

موجوديت جامعه نيز - همچون موجوديت فيزيولوژيك و كيان انسانى فرد - تابع قوانينى است كه البته مخصوص جامعه است و دوام و بقاء آن در سايۀ برخوردارى از اعتدال اجتماعى خواهد بود. اگر در جامعه عدالت همه جانبه برقرار بود، محيط براى رشد و تكامل فراهم است و روند عمومى حركت تكاملى جامعه هماهنگ با روند تكاملى كل جهان خواهد بود. در مقابل هر نوع بى عدالتى موجب اختلال، فساد، ارتجاع و سقوط جامعه است.

ص: 355

از هدف هاى اساسى اسلام برقرار كردن عدل و قسط در جامعه و به وجود آوردن اعتدال كامل در امت و جامعه اسلامى است.

«لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْمِيزٰانَ لِيَقُومَ اَلنّٰاسُ بِالْقِسْطِ...»

«ما پيامبران خويش را با دليل هاى آشكار فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان سنجش حق و باطل نازل كرديم، تا مردم عدالت را به پاى دارند.»(1)

براى آن كه اصول و عوامل ايجاد اين اعتدال را بشناسيم، بايد مسائل زير را مورد توجه قرار داد:

اصول و عوامل ايجاد اعتدال اجتماعى:

1 - برابرى انسان ها

دانستيم كه اعتدال آن است كه هر چيزى به جاى اصلى خود قرار گيرد. در اسلام براى افراد مختلف جامعه اصولا موضع خاصى در نظر گرفته نشده، چون مردم از نظر بنيادى داراى تفاوت نيستند، همه از نياى واحدى پيدا شده اند و سرشت مشترك دارند. پس اختلاف حقوقى كه در بين برخى ملت ها به تناسب نژاد، طبقه، وابستگى هاى قبيلگى و غيره وجود داشت، از ريشه در اسلام منتفى است. اين بينش اسلامى در شرايطى عنوان شد كه در عظيم ترين كشورهاى متمدن و معروف آن روز جهان، مسأله گروه بندى هاى اجتماعى و تبعيض موضع و موقف اجتماعى و در نتيجه اختلاف حقوق شيوه اى طبيعى و منطقى شمرده مى شد اما در اسلام هيچ گروهى اصولا براى بردگى آفريده نشده و گروه هاى ديگر براى سرورى. هيچ دسته اى نجس آفريده نشده و ديگران پاك. هيچ طبقه اى محكوم كار بدنى و عضلانى آفريده نشده و ديگران براى مسائل ادارى و فرمانروايى. هيچ گروهى در حد حيوان به وجود نيامده و ديگران داراى شرافت انسانى به همان ترتيب كه در فرهنگ دينى و حقوقى و اجتماعى نظامات كهن آن عصر وجود داشت. اسلام رسماً اعلام كرد كه:

«الناس سواسية كاسنان المشط» يعنى «مردم همانند دانه هاى شانه برابرند.»(2)

«ابوكم آدم و آدم من تراب»، «نياى شما آدم است و آدم از خاك.»

«إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ »

«يك امت هستيد و من هم پروردگار همۀ شما. پس مرا پرستش كنيد.»(3)

ص: 356


1- . سورۀ حديد، آيۀ 25.
2- . پيغمبر اسلام (ص).
3- . سورۀ انبياء - آيۀ 92.

آرى همه بندگان خدا هستند و برادر يكديگر و در يك گروه واحد قرار دارند.

2 - عدل حقوقى

با اين جهان بينى كه اسلام نسبت به افراد انسان ها دارد، از نظر اصولى و طبيعى بين همۀ افراد انسان نوعى وحدت، هماهنگى و تساوى در حقوق اساسى ضرورت دارد، چون وقتى از نظر خلقت و سرشت اوليه براى افراد جاى معينى در جامعه در نظر گرفته نشده، طبعاً هيچ كس و هيچ گروهى، نمى تواند مناصب بالا و مشاغل عالى را در انحصار خود بداند و ديگران را محكوم فرمانبرى و تصدى كارهاى پست. طبعاً براى هيچ دسته اى حقوق خاص و امتيازات معينى وجود ندارد و براى ديگران حقوق و امتيازاتى كم تر.

براساس اين بينش، معنى عدالت، محكومت و محروميت گروه هاى فراوانى در جامعه و بهره ورى و برخوردارى افرادى معين نيست. چه براى هيچ كس موضع اختصاصى قرار داده نشده بلكه همه داراى استعداد رشد و شكوفايى هستند. عدالت در اين چنين حوزۀ فكرى، آن است كه امكانات مساوى براى پرورش افراد و شكوفايى استعدادها فراهم گردند و همه بتوانند تا سر حد كشش و استعداد خود پيش روند.

3 - رفع تبعيض در سايۀ بينش توحيدى

اگر انسان را با يك ديد صرفاً مادى بنگريم، امكان اين چنين لغزش فكرى و انحراف ايدئولوژيك بيشتر است. بدين توضيح كه اگر انسان عبارت باشد از جاندارى كه داراى اندام هاى مختلف براى رشد و توليد مثل و بالاخره سازواره اى محصور در رفتارها و فعاليت هاى فيزيولوژيك و بيولوژيك، منتهى با سلسله اعصاب و مغزى رشديافته، در اين صورت ملاحظه مى كنيم كه افراد انسان ها مطمئناً از جنبۀ فعاليت هاى بدنى، رنگ پوست، قدرت عضلات، شكل اندام ها و قد و وزن و حدود قدرت تفاوت هايى دارند. حتى اگر او را «موجودى ابزارساز» تعريف كنيم از نظر استعداد ابزارسازى و مهارت هاى يدى مختلفند و هم اگر انسان و ارزش انسانى او را در ميزان «قدرت توليد» خلاصه كنيم و انسان را با «كار» بشناسيم، باز هم در اين زمينه افراد انسان اختلاف فاحش دارند... و بر اين اساس بايد اختلاف موضعى اجتماعى و تفاوت حقوقى در طبيعت انسان ها وجود داشته باشد و اين گونه فلسفه اى ما را به گروه بندى هاى باستانى دربارۀ جامعه بكشاند و تبعيض را امرى

ص: 357

طبيعى و معقول جلوه دهد.

اما در بينش الهى اسلام، كه انسانيت انسان نه در گرو رگ و پوست و استخوان اوست، و نه در رشد عضلانى و نيروى كار و ابزار سازيش، بلكه به اين كه موجودى است داراى ارادۀ مستقل و خودآگاهى و قدرت انتخاب و آگاهى - به همان تفصيل كه در بحث هاى گذشته خوانديم - بر اين اساس همه انسانند و داراى ارزش انسانى، وانگهى از جنبۀ مادى تأكيد بر اين كه خميرمايۀ اصلى خاك است و در همه مشترك. دنياى همه «يك نفس» است... در اين بينش جايى براى «تبعيض انسانى و طبيعى» باقى نمى ماند.

4 - عدل اقتصادى

ريشۀ مالكيت در خدا متمركز مى شود و هر آن چه به صورت منابع طبيعى قابل بهره بردارى انسان ها است اصولا مال خداست. مردم همه آفريدگار خدا هستند كه بايد از مواهب الهى معيشت كنند. بنابراين ثروت هاى طبيعى در اين جهان بينى، جاى خاصى در جامعه ندارد، بدان گونه كه گروهى آن ها را «مال خود» بدانند و ديگران، محروم از آن ها و احياناً «جيره خوار» و در خدمت دارندگان ثروت ها و قدرت ها. نه «مال خداست براى همه» و عدالت اين است كه به قول قرآن «هر جا بنده روزى داشته باشد» و بنا به گفتار حضرت على (ع) «هركس كه رمقى دارد، حق استفاده از «قوت» دارد». و عدل اجتماعى در زمينۀ مسائل مالى بهره ورى همه - آرى همه - از همۀ نيازهاى زندگى است.

5 - آزادانديشى و علم آموزى

انسان را از پيش شناخته ايم: موجودى مستعد براى حركت و تكامل. بنابراين موضع اجتماعى هر فرد در جامعه آن است كه «راه را به سوى رشد و تكامل او باز كند» و حتى او را در اين راه حمايت و هدايت نمايد تا به حق طبيعى و انسانى خود برسد.

- مثلا انسان استعداد «انديشيدن» و «انتخاب كردن» دارد. پس جامعۀ عادل آن است كه براى انسان ها امكان انديشيدن فراهم سازد و «آزادى انديشه» فراهم باشد، نه تحميل اراده و فكر و فلسفه اى در جهت منافع و خواسته هاى طبقاتى،

ص: 358

نه تخدير و تحريف حقايق و اختناق فكرى؛ چه همۀ اين ها سد راه تكامل است و مانع حركت طبيعى انسان و بهره ورى از حق فطرى و خدادادى او.

و «انتخاب كند» البته آگاهانه، نه آن كه بخوردش دهند، چشم و گوش بسته، يا با زور و فشار، يعنى برخلاف تشخيص و دريافت منطقى او... كه اين همه انحراف از سير طبيعى انسان است و موجب بى اعتدالى در جامعه.

البته در اين مسائل هدايت و ايجاد امكانات سازنده براى «انديشه» و «انتخابِ » انسان يك ضرورت اجتماعى است، اما لغزش گاه مهم نيز در همين مسئله است. هدايت بايد پاك، بى غرضانه و براى «خدمت به انسان» باشد نه «به خدمت گرفتن انسان». براى شكفتن استعدادها و «خودى انسان ها» باشد نه براى «كور كردن سرچشمه هاى انسانى» او.

- و نيز انسان استعداد فراگيرى و علم آموزى و آگاهى دارد و حق طبيعى اوست كه آگاه شود. جامعۀ عادل آن است كه براى همه افراد، امكان باسواد شدن و ترقى علمى و پيدا كردن مهارت ها و فنون فراهم سازد.

6 - بهره گيرى در سايۀ كار و فعاليت همگانى

بهره گيرى از منابع طبيعى - كه حق همۀ افراد است - در سايۀ «كار» ميسر خواهد شد پس امكان كار و داشتن نوعى تلاش مفيد براى هر انسان بايد فراهم باشد و حتى در اين راه هدايت و تربيت شود تا خلاقيت فكرى و ذهنى و عملى او شكوفا گشته و بتواند «سازنده» و «فعال» باشد و در سايۀ تلاش خود از مواهب طبيعى بهره مند گردد.

7 - محروم به خاطر تجاوز در بهره ورى

از طرفى نبايد فراموش كرد كه انسان موجودى اجتماعى است و فرد بايد در جامعه با ديگران زندگى كند. اين فقط حق يك «فرد» نيست كه بايد براى او همۀ امكانات رشد تكامل فراهم باشد، بلكه حق «همۀ افراد» است. پس نبايد «ياد گرفتن» او به قيمت «نادان» ماندن ديگران تمام شود و «كار» داشتن برخى افراد به قيمت «بى كارى» ديگران و يا «بهره بردارى از تنعم زندگى» بعضى باعث «محروميت» ديگران باشد.

اما جالب اين است كه در منطق اسلام اين «تأمين حق افراد» نيست كه موجب «تضييع حقوق» ديگران مى شود، بلكه اين تجاوز و افراط و طغيان بعضى افراد از «حدود و حقوق

ص: 359

خويش» است كه باعث «حرمان ديگران از حق» مى گردد. و به قول حضرت على (ع): هيچ «ثروت انباشته» اى نديدم، جز اين كه در كنار آن «حق بر باد رفته» اى بود. و يا: هيچ كس گرسنه نماند، جز به خاطر «بهره ورى فراوان» ثروتمند.

اگر كسى در حد «حق» خود قناعت كند، «حرمان» وجود نخواهد داشت.

8 - قانون عدل و مجرى عدل

در يك جامعۀ عادل، قوانينى كه حقوق افراد را تعيين كند و دستگاه ها و عواملى كه ضامن «حفظ. اجرا و دفاع» از اين حقوق باشد لازم است. اما باز هم يكى از مهم ترين گذرگاه هاى لغزش همين دو مسئله است: كدام قانون ؟ كدام قانونگذار؟ با چه ديدى ؟ از كدام موضع اجتماعى ؟ حافظ منافع كدام گروه ؟

روشن است كه بايد قانونى باشد تا اصول بالا فراموش نشود. براى انسان ها و در خدمت مصلحت واقعى همۀ افراد و در طريق ايجاد محيط مساعد براى رشد و بهره ورى همۀ انسان ها باشد. براساس سرشت انسان و ساختن انسان متعادل باشد و اسلام چنين قانونى است.

وانگهى كدام دستگاهِ ضامن اجرا و مدافع حق و قانون ؟

شايد كمتر جامعه اى باشد كه از حق و قانون سخن نگويد و كم تر دستگاه اداره كننده اى كه خود را حامى حقوق و مصالح جامعه نداند. اما در تحليل دقيق اجتماعى بايد روشن شود كه آيا در همه جا «مجرى قانون» اند يا مجرى خواست هاى خود؟ آيا مدافع «حق» اند يا مدافع «منافع» خويش ؟

9 - صلاحيت در احراز مناصب اجتماعى

عدالت در زمينه مديريت جامعه نيز بدان معنى است كه هر چيز به جاى خود قرار گيرد و احراز موقعيت هاى اجتماعى براساس شايستگى ها و صلاحيت باشد. اين صلاحيت براساس «ضوابط و معيارها» يى است كه هر مكتب و قانون براى خود تنظيم كرده است. بنابراين، هر گونه خودكامگى، سلطه جويى، زورگويى، استعباد و به بند كشيدن

ص: 360

برخلاف عدالت اجتماعى است. و نيز «جامعۀ عادل» دستگاه داورى آگاه، پاك و عادل و بصير و بااراده اى مى خواهد كه بتواند براستى مدافع حقوق مردم و مانع تجاوزات و فسادكارى ها باشد.

10 - احساس مسئوليت

احساس مسئوليت اجتماعى از مهم ترين عوامل حفظ و ضمانت اجرايى عدالت اجتماعى است و لذا آگاهى عمومى به حقوق، وظايف و مراقبت در حفظ و اجراى آن و اصل انتقاد سازنده و امر به معروف و نهى از منكر در همۀ مراتب و حدود آن در جامعه ضرورت دارد.

11 - ولايت اسلامى

11 - ولايت اسلامى(1)

در جامعۀ اسلامى پيوند روحى و مهر و محبت افراد متقابل است و «ولايت» و «اخوت اسلامى» مورد توجه بسيار است. و اين از مهم ترين عوامل برقرارى و حفظ نظام عادل است، چه اين زيربناى روحى و پيوند عاطفى قلبى و ايمانى، در حفظ حقوق و حدود افراد و تلاش در راه برقرارى مصالح اجتماعى نقش اساسى دارد.

12 - خودسازى و مبارزۀ با فساد

تأكيد اسلام در خودسازى و تلاش مداوم در «جهاد اكبر» و پرورش معنوى اخلاقى افراد، عامل مهم ايجاد و بقاء نظام عادل اجتماعى است. قبلا ديديم كه آفت نظام هايى كه از ابتدا براساس حفظ حقوق و مصالح امت به وجود آمده، فسادى است كه از درون خودگردانندگانِ نظام ممكن است زبانه كشد. چه بسا خودخواهى، سودجويى، رقابت و سلطه طلبى گروه هاى پيشتاز كه هدف هاى اوليه

ص: 361


1- . ولايت در اسلام ابعاد وسيعى دارد كه شامل مسأله رهبرى و زعامت هم مى شود و در اين بند نظر ما تنها ذكر يك جهت از معانى ولايت مى باشد.

را به دست فراموشى مى سپارد و هم آن چه كه در حقيقت هدف تلاش هاى گذشته از بين بردن آن بوده است، با چهره اى تازه وضع موجود را قبضه كند و جلوگيرى از اين آفت، جز با انتقام مداوم از خود و تصفيه و سازندگى افراد و احياء ايمان و احساس معنوى و سازندگى پيگير ميسر نخواهد شد. آرى، انسان هاى پاك و آگاه و متحرك مى توانند به وجود آورنده نظام صالح و عادل باشند و هم پاسدار آن.

ص: ۳۶۲

عوامل لازم براى استقرار نظام عادل اجتماعى

اشاره

به منظور شناختن اين عوامل لازم است سه بحث زير را بررسى كنيم:

الف - قانون، ب - ضمانت اجراى قانون و ج - رهبرى و حكومت

الف - قانون

اشاره

هركس به طور طبيعى خواهان آن است كه زندگيش هر چه بهتر و كام بخش تر باشد، بنابراين مى كوشد از امكاناتى كه خدا براى زندگى بهتر در اختيار عموم انسان ها نهاده هر چه بيشتر استفاده كند. ولى تنها يك نفر نيست كه چنين خواسته اى دارد. اين خواستۀ طبيعى همۀ انسان هاست. بنابراين آن ها هم همواره در پى آنند كه هر چه بهتر و كامياب تر زندگى كنند و در اين راه به تلاش و كوشش برمى خيزند. در اين كوشش همگانى خودبه خود امكان آن هست كه دو يا چند نفر درصدد بهره گيرى از يك زمينۀ معين برآيند و اگر براى آن ها حد و مرز و ميزان و ضابطه اى مشخص نشود، ممكن است كارشان به برخورد و كشمكش انجامد.

براى پيشگيرى از اين برخوردها و كشمكش هاى احتمالى چاره اى جز اين نيست كه حد و مرزها مشخص شود و ضابطه و ميزانى در كار باشد كه همه موظف به رعايت آن باشند. آن چه در هر نظام اين گونه حد و مرزها را مشخص مى كند، «قانون» نام دارد.

بنابراين قانون عبارت است از:

ص: 363

«ضوابط و مقررات معين كه از طرف يك منبع داراى قدرت و اعتبار اجتماعى مقرر شود و در آن براى همۀ كسانى كه در قلمرو آن منبع قدرت زندگى مى كنند تكاليف، حقوق، حدود و مسئوليت هايى معين گردد و همه، قوى يا ضعيف، به رعايت آن ملزم باشند و به عواقب تخلف از آن گردن نهند.»

مبدأ قانون

اين حد و مرزها را چه كسى معين مى كند؟

قوانين دنيا از اين نظر يكسان نيستند و هر يك از طرف مبدأيى خاص مقرر شده است. در اين بحث ما قانون را از نظر مبدأ به چهار نوع تقسيم كرده ايم:

1 - قانون استبداد فردى 2 - قانون استبدادى طبقاتى 3 - قانون ملى 4 - قانون مسلكى جهانى.

قانون استبدادى فردى

اين نوع قانون معمولا از خواست و ارادۀ يك فرد صاحب قدرت سرچشمه مى گيرد كه بنا بر تمايلات و تشخيص خويش مقرراتى وضع و از قدرت خود به عنوان پشتوانه براى اجرا و به كرسى نشاندن آن استفاده مى كند. طبيعى است كه چنين قانونى معمولا در جهت تأمين تمنيات همان فرد صاحب قدرت و اطرافيان اوست، نه در جهت مصلحت عموم مردم، مگر در برخى موارد استثنايى كه فرد صاحب قدرت يا كسى از اطرافيانش از روحيۀ خدمت به ديگران برخوردار باشد يا مصالح شخصى آن ها ايجاب كند كمى هم به مصالح مردم بينديشند و يا احياناً مصالح خصوصى آن ها با مصالح عموم هماهنگ گردد.

ص: 364

قانون استبدادى طبقاتى

گاهى قانون نه از اراده و خواست يك فرد يا يك گروه، بلكه از اراده و خواست يك طبقه برمى خيزد؛ طبقه اى كه بر جامعه تسلط پيدا كرده است مانند طبقۀ زمين داران، طبقۀ سرمايه داران يا طبقۀ زحمتكشان.

اين نوع قانون هم معمولا در جهت تأمين تمنيات همان طبقه اى است كه قدرت را در دست دارد، مگر در مواردى كه احياناً منافع آن طبقه با منافع ديگران هماهنگ گردد.

قانون ملى

قانون ملى معمولا به قانونى گفته مى شود كه از خواست و ارادۀ همه يا لااقل اكثريت يك ملت ريشه گيرد، نه از خواست يك فرد يا يك طبقه. دربارۀ قانون ملى بايد به چند نكته توجه شود:

الف: به فرض اينكه قانون ملى در يك جامعۀ پيشرفته تحقق پيدا كند، حداكثر در پى تأمين منافع همه يا اكثريت همان جامعه و ملت است، خواه با منافع و مصالح عموم انسان ها سازگار باشد، خواه نه.

تجربۀ تاريخى نشان داده است كه جامعه ها و ملت هايى كه به اصطلاح از حكومت ملى برخوردار بوده اند، عملاً به صورت قطب هاى قدرتى درآمده اند كه همه چيز دنيا را در خدمت خود و رفاه و آسايش خود درآورده اند و كم تر اتفاق افتاده كه منافع و مصالح عموم جامعۀ بشرى و خواسته هاى آن در محاسبات و ملاحظات آن ها يا در زمينۀ قانون گذارى و اجراى قانون جاى مناسبى داشته باشد.

ب: قانون ملى به همان دليل كه از خواست اكثريت يك ملت ناشى مى شود، خودبه خود دنباله رو تشخيص اكثريت نيز هست. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه: آيا تشخيص اكثريت يك ملت همواره با مصلحت واقعى آن ها منطبق است ؟

تجربۀ علمى نشان داده كه اگر تشخيص اكثريت تنها معيار اصلى قانون باشد،

ص: 365

در بسيارى از موارد براى همه و حتى براى همان اكثريت زيان هاى جبران ناپذيرى به بار مى آورد و چه بسا كه ملت ها را به سقوط اخلاقى و اجتماعى بكشاند. نمونه هاى زندۀ اين سقوط را هم اكنون در بسيارى از جامعه هاى برخوردار از حكومت به اصطلاح ملى، مخصوصا در جامعه هاى پيشرفتۀ صنعتى مى توان يافت. در اين جامعه ها حكومت ها كوشيده اند به مقدار زياد دنباله رو خواسته هاى كسانى باشند كه بايد با رأى آن ها بر سر كار آيند يا بر سر كار بمانند، هر چند اين خواسته ها مبتذل و براى سلامت جامعه زيانبار باشد.

ج: قانون و حكومت ملى در همه يا بيشتر جامعه هايى كه گفته مى شود به صورت ملى اداره مى شوند، عنوانى كم وبيش توخالى و فريبنده است و با تجزيه و تحليل دقيق تر مى توان فهميد كه آن ها غالبا همان استبداد طبقاتى يا فردى هستند كه در شكل قانون و حكومت ملى نمايش داده شده اند.

قانون مسلكى و جهانى
اشاره

قانون مسلكى و جهانى قانونى است برخاسته از يك مكتب و مسلك كه در پى تأمين منافع و مصالح همۀ مردم جهان است - نه منافع ملت، طبقه، گروه يا فرد معين - و قبل از هر چيز پاى بند به اصول و معيارهاى روشن و قاطعى است كه در يك جهان بينى مسلكى به ثبوت رسيده و از طرف عموم كسانى كه در قلمرو آنند پذيرفته شده، نه اين كه در هر مورد تابع خواستۀ اكثريت گردد.

ص: 366

قانون و مبدأ آن در اسلام

قانون اسلام از نوع اخير يعنى «قانون مسلكى و جهانى» است كه اصول و معيارهاى روشن و قاطع مسلكى آن از راه عقل و وحى شناخته شده است.(1)

در اسلام قوانين و مقرراتى لازم الاجرا شناخته شده كه مستقيماً از جانب خدا وضع شده باشد، يا از جانب پيامبر خدا يا امام معصوم بيان گرديده باشد و يا به وسيلۀ مسئولان و كارگردانان امور جامعه كه برطبق معيارهاى اسلامى سر كار آمده باشند وضع گردد.

«اى مسلمانان فرمانبردار خدا باشيد و فرمانبردار پيامبر و كسانى كه ادارۀ امور شما را بر عهده دارند و اگر دربارۀ مطلبى با هم اختلاف و كشمكش داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد، اگر به راستى به خدا و روز فرجام ايمان آورده ايد، كه اين بهتر و سرانجامش نيكوتر است.»(2)

قانونى كه از جانب خدا و پيامبر يا امام معصوم باشد، قانونى است كه به آسانى مورد قبول و اعتماد كامل همۀ كسانى قرار مى گيرد كه آن را از جانب خدا و پيامبر بدانند، زيرا در آگاهى و علم قانون گذار به همۀ جوانب و بى غرضى و توجه او به مصالح همگان كم ترين ترديدى ندارند. ولى مقرراتى كه از جانب كارگردانان، مسئولان و زمامداران امور اجتماعى باشد، به هر شكل و به وسيلۀ هر فرد يا گروهى مقرر گردد، در صورتى لازم الاجراست كه:

- برخلاف قوانين و معيارهاى اساسى كه در كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) آمده، نباشد.

ص: 367


1- . براى توجه دقيق تر به نقش عقل و وحى به بحثهاى مربوط به آن و مطالب مربوط به «منابع فتوا» كه در پى خواهد آمد مراجعه شود.
2- . سورۀ نساء - آيۀ 59.

- در وضع آن ها به همۀ جوانب و ريزه كاريها، در حدى كه آگاهى بر آن ها مقدور بوده، توجه شده باشد.

- از روى كمال پاكى و بى غرضى و در جهت مصالح همه، نه مصلحت فرد يا گروهى خاص، مقرر شده باشد.

تنها اين گونه مقررات است كه مى تواند از حمايت كتاب خدا و سنت پيامبر و امامان بزرگوار و ايمان مردم كه پشتوانه و تكيه گاهى نيرومند در اعماق دل انسان هاست برخوردار باشد.

ص: ۳۶۸

شناخت صحيح قانون اسلام با توجه به نيازهاى زمان
اشاره

براى شناسايى قانون اسلام چه مى توان كرد؟ پاسخ اين سؤال روشن است. مراجعۀ مستقيم به قرآن و آورندۀ قرآن، كه رهبر فكرى و سياسى امت نيز هست. اما كسى كه توانايى استفادۀ مستقيم از قرآن را ندارد و به آورندۀ قرآن هم مستقيما دسترسى ندارد، چه كند؟ پاسخ اين سؤال هم روشن است. چنين كسى بايد به كسانى مراجعه كند كه مى توانند از قرآن استفاده كنند و از آن چه آورندۀ قرآن در مقام رهبرى فكرى و سياسى امت فرموده يا عمل كرده نيز آگاهى كافى به دست آورند.

در دورۀ زندگى خود پيغمبر هم همين طور عمل مى شد. تا عدۀ مسلمانان كم بود و همه پيرامون رهبر، يعنى پيغمبر اكرم (ص)، زندگى مى كردند، همگى مستقيما به او دسترسى داشتند و از قرآن هم مى توانستند به صورت مستقيم استفادۀ فراوان كنند. ولى همين كه اسلام گسترش يافت، كسان زيادى در نقاط دور دعوت اسلام را پذيرفتند، بى آن كه بتوانند حتى يك بار چهرۀ رهبر اسلام را ببينند. آن ها كه عرب زبان نبودند يا لهجۀ عربى آن ها با لهجۀ عربى قرآن تفاوت كلى داشت، از قرآن هم نمى توانستند زياد استفاده كنند. در اين مرحله از نهضت لازم بود عده اى از مسلمانان به اين وظيفۀ خطير گماره شوند كه تازه مسلمانان را با محتواى فكرى اسلام و قرآن آشناتر كنند وگرنه نهضت به آسانى در معرض تحريف قرار مى گرفت و افكار ارتجاعى در آن رخنه مى كرد. در همين مرحله از نهضت اسلام بود كه قرآن اين دستور را مقرر كرد كه:

«قرار بر اين نبود كه مسلمانان همه كوچ كنند، ولى چرا از هر طايفه گروهى كوچ نكردند تا دين شناس شوند و وقتى به طايفۀ خود بازگشتند، آن ها

ص: 369

را بيدار و هشيار كنند و آن ها هم از انحراف برحذر بمانند.»(1)

پس از درگذشت نبى اكرم (ص)، ديگر براى هيچ كس دسترسى مستقيم به رهبر نخستين اسلام ميسر نبود. از ديدگاه شيعه اين مسئوليت بر عهدۀ امام و رهبرى بود كه پيغمبر تعيين كرده بود، يعنى على (ع) و امامان بعد از او، و از نظر برادران مسلمان ديگر بر عهدۀ همۀ كسانى كه نسبت به قرآن و شيوۀ رهبرى پيغمبر اكرم، يعنى سيره و سنت او، آگاهى كافى داشتند.

در عصر ما كه عصر غيبت امام منصوب است، شيعه هم دسترسى مستقيم به رهبرى كه از جانب خدا و پيغمبر تعيين شده باشد ندارد. بنابراين در اين دوره، شيعه نيز بايد براى شناخت صحيح اسلام به كسانى مراجعه كند كه بر فهم قرآن توانا و از سيرۀ نبى اكرم و امامان بعد از او به اندازۀ كافى آگاه باشند و بتوانند با استفاده از اين دو منبع، دربارۀ مسائل روز نظر دهند.

اجتهاد

تلاش براى فهم دقيق و عالمانۀ قوانين اسلامى از روى منابع آن براساس ضوابط خاص تحقيقى، اجتهاد ناميده مى شود. توانايى بر اجتهاد و استنباط قابل نصب و ابلاغ، در انحصار طبقۀ خاصى نيست بلكه براى همه كس اين راه باز است كه صلاحيت هاى لازم علمى را به دست آورد تا اين تخصص برايش پيدا شود. در آن صورت داراى قوۀ اجتهاد خواهد شد و برايش استنباط قوانين شرعى امكان پذير خواهد بود و حق دارد آن چه را كه در نتيجۀ تحقيق بدان دست يافته ملاك عمل خود قرار دهد و حتى براى آگاهى ديگران اعلام كند.

تدوين قانون براى نظام حاكم

اما بايد ديد رأى و فتوا با چه شرايطى براى ديگران مى تواند سنديت داشته و قابل اجرا و پيروى باشد.

در صورتى كه فتوا در مسائل اجتماعى و حكومتى، براى اجرا در سطح جامعه و مبناى قوانين جارى و تنظيم روابط اجتماعى باشد، بايد فرد يا شوراى مسئول

ص: 370


1- . سورۀ توبه - آيۀ 122.

استخراج و تبيين قانون، علاوه بر صلاحيت هاى علمى و اخلاقى و فكرى، رسماً براى اين منظور گزيده شده باشند، تا فتواى آن ها قدرت اجرا و «سنديت» لازم را داشته باشد. فتوايى كه در اين زمينه صادر مى شود بايد «قاطعيت» لازم را داشته باشد تا به صورت قانون و امر و نهى درآيد وگرنه از پشتوانۀ اجرايى نظام برخوردار نخواهد بود.

تدوين قانون براى پيروى مردم در مسائل فردى

در صورتى كه فتوا صرفاً در مورد عمل شخصى افراد باشد، در اين صورت انتخاب مرجعِ فتوا مى تواند آزاد باشد تا مردم مستقيماً از كسى كه او را براى مرجعيت شايسته مى دانند «تقليد» كنند. يعنى در شناخت تكاليف دينى خود، نظر او را بپذيرند و بدان گردن نهند.

چرا تقليد مى كنيم ؟

تقليد، يعنى پذيرفتن رأى و فتواى مجتهد و عمل به آن.

مى دانيم كه اسلام اصولا طرفدار آزادگى و آزادانديشى است و با تسليم بى دليل در برابر نظر اين و آن، رويۀ نياكان، سنت هاى عرفى، قدرت ها و متنفذان جامعه به شدت مبارزه مى كند. ريشۀ اين مخالفت دو چيز است: اول اين كه از كجا معلوم كه اين آرا و سنت ها حقيقت داشته باشد و نوعى گمراهى و خرافه نباشد. دوم اين كه ممكن است اين آرا و دستورها از روى سودجويى و براى حفظ منافع شخصى يا طبقاتى صادر شده باشد. بنابراين پذيرفتن آن، تن دادن به استثمار و بردگى است و اسلام هم با خرافه پرستى و با بردگى و تن به ظلم دادن مخالف است.

در برابر، هر جا پذيرش و قبول نظر ديگرى تصويب شده، بايد صاحب آن نظر داراى دو شرط اساسى باشد: 1 - تخصص و آگاهى كافى در زمينۀ دست يافتن به آن رأى و نظر، 2 - پاكى و صداقت و دورى از هوس هاى شخصى، زيرا اطمينان حاصل شود به اين كه اين رأى بر محور حق و مصلحت است، نه براساس خودخواهى و سودجويى يا سطحى نگرى و خلاف گويى. اگر اين دو شرط

ص: 371

حاصل شود، پيروى از نظر ديگرى امرى منطقى است، چون كسى كه خود صاحب نظر نيست ناگزير بايد در يك حادثه راه را بشناسد تا بر طبق آن عمل كند و استفاده از نظر متخصص مورد اعتماد، چارۀ منحصر به فرد اوست.

شرايط مرجع تقليد

از رواياتى كه در زمينۀ تقليد آمده است، دو اصل ياد شدۀ بالا به دست مى آيد. مثلاً در روايت معروفى كه از حضرت امام حسن عسكرى در ذيل آيۀ «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاٰ يَعْلَمُونَ اَلْكِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَظُنُّونَ .»(1) آمده، اين مطلب به تفصيل ذكر شده است. زمينۀ آيه دربارۀ مذمت از رفتار پيشوايان دينى يهود و تقليد بى اساسى است كه عوام يهود از آنان مى كردند و در تفسير آن گفتارى طولانى از امام نقل شده است و از جمله مى فرمايد:

«... مردم عامى امت ما هم، اگر ببينند كه فقيهان شان كار نامشروع آشكار مى كنند و گرفتار تعصب شديد هستند، بر سر مال و مقام دنيا با يكديگر تزاحم دارند و به مال حرام آلوده شده اند، مخالفان خود را از بين مى برند، هر چند شايستۀ خدمت و اصلاح باشند و از طرفداران خود سخت حمايت مى كنند، هر چند ناشايست و پست باشند، و با وجود اين، از اين چنين افرادى تقليد كنند، همانند مردم عامى يهودند كه از رهبران فاسد خود پيروى مى كردند. اما هركس از فقيهان كه خويش را از لغزش و انحراف نگاه دارد و خود را نفروشد و دين خويش را حفظ كند و از هواى نفس خود سرپيچى كند و پيرو فرمان خدايش باشد، بايد مردم عامى از او تقليد كنند. البته اين شايستگى ها در برخى فقيهان پيدا مى شود نه در همه...»(2)

در اين روايت اولا، سخن از «فقيه» است و در معنى اين كلمه تخصص در فهم مسائل دينى و تلاش عالمانه براى به دست آوردن احكام نهفته است، بنابراين بايد به

ص: 372


1- . سورۀ بقره - آيۀ 78.
2- . تفسير برهان، ج 1، ص 118.

درجۀ فقاهت و اجتهاد رسيده باشد. ثانيا، صيانت نفس، ديندارى، تسليم در برابر فرمان خدا و دورى از هواپرستى قيد شده كه مى تواند زيربناى فضايل و كمالات انسانى و اخلاقى و دور بودن از همۀ ناروايى ها و لغزشگاه ها باشد. بدين ترتيب از اين روايت، لزوم صلاحيت تمام عيار علمى و عملى مرجع تقليد را مى توان نتيجه گرفت.

اكنون كه لازم است مرجع داراى صلاحيت علمى براى دين شناسى باشد، چند نكته درخور بحث است.

چند نكته در اجتهاد و تقليد

1 - دانستيم كه مردم بايد - مادام كه خود در فقه تخصص پيدا نكرده اند - به مجتهد مراجعه و از او تقليد كنند. بايد ديد در موارد اختلاف نظر مجتهدان چه بايد كرد؟ يعنى اگر چند مجتهد فتواى خويش را در اختيار مردم گذاردند و احياناً در مواردى اتفاق نظر نداشتند تكليف مقلدين چيست ؟ معمولا در مسائل زندگى هر گاه امر مهمى پيش آيد مانند درمان بيمارى سخت، كه متخصصان دربارۀ آن اختلاف نظر داشته باشند، منطقاً نظر كسى را مى پذيرند كه تخصص بيشترى دارد، و بر اين اساس «تقليد اعلم» پيش مى آيد.

2 - با توسعۀ علوم و افزايش رشته ها و تخصص ها در دانش بشرى بايد ديد اگر مهارت و تسلط در فهم و استنباط مسائل دينى - با همۀ دامنه و گسترشى كه پيدا كرده است - براى يك فرد مشكل باشد، آيا بهتر نيست كه در كار «تفقه» هم شور و همكارى يا تقسيم مسئوليت بين فقيهان پيش آيد تا بازده اطمينان بخش تر و وسيع ترى پيدا كند؟

3 - «تفقه» داراى دو جنبۀ اساسى است كه اگر هر دو در كسى وجود داشته باشد، نتيجۀ تحقيق به حقيقت نزديك تر و براى اجرا مفيدتر و گره گشاتر مى باشد. اين دو جنبه عبارتند از:

الف - تسلط بر منابع فقه و فهم متون دينى و آشنايى با اصول و قواعد كلى.

ب - شناخت وضع موجود و حدود موضوعات و زمينه ها و آگاهى هاى عصرى و محيطى و داشتن فهم لازم اجتماعى.

به طور خلاصه فقيه بايد هم آشنا به مصدر حكم باشد و هم به حوزۀ عرضه و اجراى آن.

ص: 373

4 - مرجع زنده باشد چون اجتهاد يك شيوۀ سيال و زندۀ فهم احكام دينى است و همراه با پيدايش نيازمندى ها و روابط و مسائل تازۀ بشرى پيش مى رود، لازم است به طور مستمر در جامعۀ اسلامى مجتهدانى روشن بين دست در كار تحقيق و اجتهاد باشند. ضمنا مردم وظايف دينى خود را از مرجع زنده بگيرند، چون با مسائل تازه اى سر و كار دارند. البته در مواردى مرجع مى تواند حى بقا بر تقليد گذشتگان را اجازه دهد و اين مسأله، در صورتى كه افتاء يكى از شئون رهبرى نظام حاكم باشد ضرورت بيشترى پيدا مى كند زيرا گردانندگان چرخ هاى اصلى يك جامعه ناگزير بايد رهبرانى موجود و زنده باشند.

وضع مقررات تازه

تاكنون دانستيم كه براى مجتهدان حق كشف و استخراج قانون از روى متون و اصول و قواعد فقهى، و بيان و توضيح آن وجود دارد و اگر در آنان صلاحيت هاى لازم براى مرجعيت تقليد باشد، فتواى آنان نيز درخور پيروى است.

مسألۀ ديگرى كه در حوزۀ احكام و قوانين اسلامى مطرح است اين است كه مقامات رهبرى جامعۀ اسلامى - در صورتى كه واجد همۀ صلاحيت هاى لازم علمى و عملى باشند - حق دارند براى ادارۀ امور جارى اجتماع - براساس قوانين ثابت اسلامى - مقرراتى وضع نمايند و در زمينۀ نحوۀ اجراى قانون و روابط و قراردادها و وظايف و حدود اجتماعى احكامى صادر كنند. اين احكام و مقررات، ثابت و دائمى نيست بلكه تابع مقتضيات عصرى و مصالح موسمى و محيطى است. به هر حال از حقوق و شئون ولايت و حكومت اسلامى است كه در صورت استقرار چنين زعامت و ولايتى، كه در انحصار صاحبان اين منصب خطير اسلامى است، نمى توان قوانين را به صورت اختيارات پراكندۀ فردى اعمال نمود و موجب هرج و مرج و عدم تمركز رهبرى اصيل اسلامى گرديد.

ص: 374

منابع فقه
اشاره

فقيه براى استنباط حكم اسلامى از منابع علمى مختلف استفاده مى كند كه معروف ترين آن ها عبارتند از: كتاب، سنت، اجماع و عقل كه در بحث زير آن ها را توضيح مى دهيم.

وحى ريشۀ اسلام است. اسلام چون دينى الهى است، قوانين اسلامى هم از ريشۀ وحى به دست آمده است و در هر حال بايد متكى به فرمان الهى باشد. پيامبر اكرم (ص) اين احكام و معارف را، با روشن بينى كه از ناحيۀ وحى و در پرتو افاضه و لطف الهى پيدا كرده بود به دست مى آورد و آن ها را عيناً با همان عباراتى كه از طرف خدا مى آمد، بيان مى كرد كه مجموع آن ها «قرآن» ناميده شد و علاوه بر آن با علم الهى كه داشت تعاليم دين را براى مردم بيان مى كرد و يا آن چه را كه در قرآن آمده بود، توضيح و گسترش مى داد و به اصطلاح تفسير مى نمود. با وجود اين به شدت مراقب بود كه جز حكم خدا نگويد(1) و راه خطا نپويد. البته مراقبت خاص الهى هم او را در راه راست تأييد مى كرد.(2)

فرمان قاطع و صريح خدا بر وجوب اطاعت او نيز، دستورهايش را - همچون دستورهاى مستقيم خدا - لازم الاتباع كرده است.(3) امامان منصوب و منصوص هم، هر چند مؤسس و آورندۀ دين نبودند اما از جانب پيغمبر به عنوان بيان كنندگان قانون الهى و مفسرين احكام و قوانين اسلامى معرفى شده اند كه آگاهى شان فرايافته از پيامبر اكرم (ص) و افاضۀ خاص الهى بوده است. بنابراين گفتارشان اصالت و سنديت قطعى براى كشف حكم الهى دارد.

ص: 375


1- . سورۀ نجم - آيۀ 3.
2- . سورۀ انعام - آيۀ 161.
3- . سورۀ نساء - آيۀ 59.

از طرفى عمل پيغمبر و امام، با توجه به عصمت و پاكى آنان و وجود مستندات قطعى، سنديت دارد و در صورتى كه عمل ديگران را امضا و تصويب كردند نيز مى توان از آن تأييد حكم دينى را شناخت.

بنابراين، مجموع گفتار و رفتار پيغمبر و امام، منبعى ارزنده براى شناخت احكام و تعاليم اسلامى است كه آن را «سنت و سيره» مى نامند و پس از كتاب خدا (قرآن) مورد استناد احكام دينى است.

سنديت كتاب خدا

قرآن با اصالت و استحكام هر چه تمام تر براى مسلمانان باقى ماند و با پيش بينى هاى پيغمبر اكرم و مراقبت و همكارى شديد مسلمانان از دستبرد و تحريف محفوظ ماند. بنابراين، آن چه در قرآن آمده است بى شك آيات نازل شده از طرف خدا بر پيغمبر گرامى اسلام است و براى استفادۀ معارف و احكام دين سندى غير قابل خدشه است.

اما استفادۀ مطالب از آيات و به اصطلاح دلالت آيات درخور مطالعه است، چه هركس نمى تواند به همۀ محتواى قرآن دست يابد و فهم و تفسير آيات، جمع بين آيه ها و توجه به استفاده از رواياتى كه براى توضيح آيات در «سنت» آمده است، خود نوعى تخصص و آگاهى مى خواهد. البته فراموش نكنيم كه قرآن كتاب روشنگر هدايت است و براى همۀ كسانى كه به زبان اصلى قرآن آشنا هستند مستقيماً و براى ديگران از طريق ترجمه هاى صحيح قابل استفاده است و همه مى توانند از نور و بصيرت و هدايت آن بهره برگيرند اما اين غير از استخراج معارف و احكام اسلامى با همۀ حدود و ابعاد آن از آيات است كه تخصص در فهم قرآن و شناخت سنت مى خواهد.

استفاده از سنت

در مورد سنت مشكل از دو جهت است: هم از جهت سند، هم از نظر دلالت. (بى شك در طول تاريخ احاديث بسيار و روايات فراوانى جعل شده و با آن كه واقعيت نداشته، به پيغمبر و امام استناد داده شده است. و چه بسا روايات درستى كه به علت اشتباه يا فراموشى راويان عبارات آن ها دچار تغيير يا كم و زياد شده است و از اين قبيل.

بنابراين اولاً، بايد روايات معتبر را شناخت كه اين خود مهارت خاصى مى خواهد

ص: 376

و به آشنايى كافى با رجال سند و سلسله هاى آن ها نيازمند است. و ثانياً، همين كه اعتبار و سنديت روايت به دست آمد، نوبت به دلالت آن مى رسد و اين كه از عبارت روايت چه مطلبى استفاده مى شود و چگونه بايد بين روايات گوناگون و احياناً متضاد كه در شرايط گوناگون و متضاد گفته شده، جمع كرد. يا اين كه از چه راه مى توان زمينۀ صدور روايت و زبان خاص آن را فهميد.

بنابراين، فهم سنت نيز، از جهات گوناگون نياز به تخصص و ورزيدگى دارد.

اجماع

اجماع از ديگر مدارك فقه است. اجماع گاهى در كنار كتاب و سنت، سند اثبات حكم شرعى شمرده مى شود. بدين معنى كه اگر فقها بر يك فتوا اجماع داشتند و همه چنين نظرى داشتند، هر چند هيچ دليلى از قرآن و سنت بر اين فتوا نيابيم، آن را حجت مى شناسيم و بدان عمل كنيم.

فقهاى شيعه مى گويند، اگر بر يك حكم، دليلى از قرآن يا سنت بود كه اصولا نوبت به اجماع فقها نمى رسد و نص مقدم بر اجماع است، اما اگر هيچ دليلى يافت نشد و با وجود اين فقها نظرى را ابراز داشتند، در صورتى آن را مستند قرار مى دهيم كه از قول اين همه بزرگان فقه استفاده كنيم كه لابد مدركى از سنت در اختيار داشته اند كه چنين فتوايى داده اند، هر چند ما بر آن روايت دست نيافته ايم. بنابراين در واقع حجت بودن حكم اجماعى هم به استناد سنتى است كه آن را در دست نداريم.

ص: 377

عقل
اشاره

نقش عقل در اجتهاد نقشى اساسى است و به طور كلى ارزش و اعتبار عقل در شناسايى و كشف و دريافت حكم شرع بدان حد است كه بين حكم عقل و شرع ملازمه اعلام شده است:

«كُلُّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ وَ كُلُّما حَكَمَ بِهِ الشَّرْع حَكَمْ بِهِ الْعَقْلُ »

«هر چه عقل بدان حكم دهد شرع بدان حكم داده و برعكس»

در بحث كتاب و سنت دانستيم كه استخراج احكام دينى از اين منابع احتياج به مهارت و تخصص دارد و بايد با ضوابط و معيارهايى انجام پذيرد. همۀ مراحل تحقيق با نظارت عقل و انديشه و احياناً با اصول و ضوابط عقلى انجام مى پذيرد. مثلا تخصيص و تقييد يك حكم، يا ترجيح يك روايت بر ديگرى يا تعميم حكم يك موضوع به موضوعى ديگر براساس تعميم ملاك قطعى حكم و مانند آن، همه نوعى دخالت عقل است. اين ها همه در مواردى است كه در يك حكم، آيات و رواياتى رسيده باشد. ولى چه بسيار مسائلى كه پيش مى آيد و نمى توان براى آن حكم صريحى در كتاب و سنت پيدا كرد. با توجه به همه جانبه بودن اسلام و جاودانى بودن اين دين بايد ديد تكليف اين مسائل چه مى شود؟

فقه اسلامى در اين موارد اصول و قواعد كلى دارد كه با تكيه بر آن ها و با توجه به محتواى كتاب و سنت در موارد شناخته شده، مى تواند مشكل مسائل جديد را حل كند. اين يكى از مشكل ترين مراحل اجتهاد احكام است. اين قواعد و اصول يا مستقيما از متون دينى استفاده شده كه كاربرد آن ها با نظارت عقل است يا اساسا قواعدى عقلى است كه محور استخراج حكم دينى خواهد شد.

ص: 378

نقش عقل در اصول دين

از پيش دانستيم كه اسلام مى خواهد مردم بينديشند و آن چه را كه حق است بيابند و بدان پايبند گردند، نه آن كه چشم و گوش هاى مردم را ببندد و مسائلى پيش ساخته بر آنان تحميل كند. لذا به كار گرفتن عقل و انديشه از اولين اصول جهان بينى اسلام است.

دست يافتن به حقيقت و اصالت داشتن مبدأ و وحى و ديگر پايه هاى اعتقادى اسلام بايد با دستيارى عقل و انديشه باشد، يعنى با فكر و استدلال و منطق بدان برسيم. و مى دانيم كه تقليد در اصول دين جايز نيست بلكه بايد به استدلال و ايمان متكى باشد. البته مانعى ندارد كه از دستمايه هاى وحى به كاربرد انديشۀ خود كمك كنيم. مثلا از آن چه در قرآن براى توجه به خدا آمده است استفاده نماييم تا در اين بسترِ انديشه به خدا برسيم يا حتى از خود وحى به اصالت آن پى ببريم. يعنى از دقت در معارف و اوج و اتقان تعاليم آن بدين نتيجه برسيم كه از جانب خدا آمده است.

نقش عقل در پى بردن به اعجاز قرآن

مگرنه اين است كه اعجاز قرآن در خود قرآن نهفته است و انديشۀ آدمى آن را كشف مى كند؟ براى آن كه بدانيم قرآن پديده اى است الهى و دستاورد بشر نيست، بلكه از طرف خدا بر پيغمبر اسلام وحى شده است، سبك آيات و عبارات و اسلوب تعبير آن را از طرفى، و استحكام و جامعيت و ارزش تعاليم آن را از طرف ديگر شاهد مى گيريم. مخصوصاً با توجه به اين نكته كه تاريخ زندگى پيغمبر شاهد است كه وى در چهل سال زندگى قبل از رسالت با درس و كتاب و تعليم و تعلّم سروكار نداشت. ولى پس از دعوى رسالت و مبعوث شدن از طرف خدا آياتى آورد كه هم نظم و اسلوب ظاهرش قابل هماوردى نبود، هم محتواى آن چنان بلند و جامع و شگفت انگيز بود كه جز از راه وحى الهى نمى توانست باشد.

بنابراين از بررسى دستاورد وحى با توجه به شرايط صدور آن بدين مطلب مى رسيم كه براستى اين آيات از جانب خداست.

ص: 379

توجه به فلسفۀ احكام

اوامر دينى براساس مصلحت هايى است كه در ذات موضوعات آن ها نهفته و نيز منع و نهى ها براساس مفسده هايى است كه در حقيقت كارها موجود است، به طورى كه اين احكام هيچ گاه بى حساب مقرر نگرديده است. مثلا خوراكى ها و آشاميدنى ها، روابط حقوقى و جز آن داراى نوعى صلاح و فساد در ذات خود هستند، خواه براى آن ها قانونى وضع شده باشد يا نه فرمان الهى براساس اين صلاح و فساد ذاتى است. به عنوان نمونه استعمال مشروبات الكلى و مواد مخدر حتى بدون توجه به حكم شرعى آن، زيان بخش است، يا ربا دامى بزرگ براى استثمار اقتصادى است، يا نيايش به پيشگاه معبود لايزال، صفابخش و توانزاست. اگر مى بينيم شراب و ربا حرام شده به خاطر زيانى بوده كه داشته است، و اگر نماز واجب شده به خاطر سود و مصلحتى است كه براى انسان ها به ارمغان آورده است.

بدين ترتيب احكام اسلامى داراى ريشه هاى صلاح و فسادى است كه عقل آدميان با دستيارى علم و تجزيه و تجربه مى تواند قسمتى از آن ها را بشناسد و بر اين اساس، تحقيق دربارۀ فايده و فسلفه يك حكم يا سؤال كردن دربارۀ آن ممنوع نيست. در روايات، بخش قابل ملاحظه اى يافت مى شود كه علل و فلسفۀ احكام شرعى را توضيح مى دهد و در كتاب هايى به عنوان «علل الشرايع» جمع آورى شده اند.

حتى در قرآن هم مكرر مى بينيم كه خداى متعال ضمن بيان يك حكم به فايده و اثر آن نيز اشاره مى كند، مثلا نماز را موجب توجه به خدا و دورى از كارهاى ناپسند و زشتى ها مى داند يا روزه را موجب افزايش تقواى انسان معرفى مى كند.

اكنون سخن اين است كه اگر اين مصلحت و مفسده اى را كه حكم تابع آن است با دليلى قطعى به دست آورديم و ملاك و علت حكم صريحا بيان شده باشد، مى توانيم حكم را به موارد مشابه تعميم دهيم. اما اگر گوشه اى از مصالح و فوايد يك حكم را دانستيم يا حدس زديم، ديگر حق نداريم كه احكام شرعى را با هوس ها و دريافت هاى ذهنى خود توجيه كنيم و برداشت هاى شخصى را ملاك قضاوت دربارۀ احكام الهى قرار دهيم و گرفتار خودرأيى در دين گرديم و در استدلال فقهى از قياس ناقص استفاده كنيم. يعنى صرفاً با شباهت

ص: 380

داشتن دو موضوع حكم يكى را به ديگرى سرايت دهيم يا با داشتن مقدارى برداشت هاى اجتماعى و آشنايى با برخى مكاتب حقوقى و اجتماعى، از پيش خود احكام اسلامى را تأويل كنيم يا با مصلحت و مفسده هاى پندارى خويش قوانين و اصول اسلامى را بسازيم.

بنابراين، تحرك و حيات فقه اسلامى، غير از خودرأيى و استفاده از استنباطهاى شخصى است و نقش عظيم عقل و انديشه در استخراج دستورهاى دينى به معنى وارد كردن حاصل انديشه هاى گوناگون شخصى در حوزۀ معارف و قوانين دينى نيست.

رابطۀ اجتهاد و خاتميت اسلام

با شواهد فراوانى كه در قرآن و سنت داريم، اسلام آخرين دين آسمانى است و حتى در بحث «عصر ظهور امام زمان» ملاحظه كرديم كه روزگار پيروزى نهايى حق و عدالت، همان دوران حاكميت قاطع و همه جانبۀ نظام اجتماعى اسلام است.

در اين بحث از چند راه خاتميت اسلام را بررسى و توجيه مى كنيم:

1 - وجود قرآن، منبع تحريف نشده و سرشار از معارف و احكام كه برخلاف منابع دينى ديگر اديان اسمى، همچنان در دسترس همه باقى مانده است، مخصوصاً با توجه به عمق و ابعادى كه در اين ذخيرۀ علمى و معنوى و هدايت الهى وجود دارد.

پيامبر اكرم (ص) دربارۀ قرآن چنين مى فرمايد:

«... ظاهرش زيبا و باطنش ژرف است، هر سخنش داراى يك هستۀ درونى است و همان هسته را هسته اى ديگر، شگفتى هايش به شماره در نمى آيد و نوآورى هايش كهنه نمى شود...»(1)

از امام صادق (ع) مى پرسند: چرا قرآن با اين كه اين همه نشر مى شود و تدريس مى گردد، هميشه تازه و با طراوت است ؟ امام مى فرمايد:

«چون قرآن نه براى زمان خاصى نازل شده، نه براى مردم معينى،

ص: 381


1- . اصول كافى - ج 2-559.

از اين رو قرآن در هر زمانى تازه است و پيش هر قومى با طراوت.»

۲ - منابع غنى و مبسوطى كه از شرح حال پيغمبر اسلام و سير تاريخى اسلام و زندگى ائمه در دست مانده، بى شك در مورد هيچ يك از پيامبران بزرگ گذشته نظير نداشته است، مخصوصاً در مورد شخص پيغمبر، كه صدها كتاب سيره و تاريخ در دست است و در آن جزئيات زندگى پيشواى اسلام را حتى در جنبه هاى شخصى و خانوادگى ثبت كرده اند. نزديك بودن تاريخ تدوين منابع بزرگ تاريخ و سيرۀ اسلام به عصر پيامبر اسلام خود بيشتر به اعتبار آن ها كمك مى كند. براى يك مكتب زنده و جاويد چنين وضعى ضرورى است.

۳ - اصل اجتهاد در اسلام كه با تفصيل دربارۀ آن بحث شد، گره گشاى نيازها و مسائل جديد است و راه را براى شكوفايى بنيادهاى فكرى و اجتماعى اسلام و گسترش تعاليم آن باز مى كند و دين را با تحرك و تازگى، با حفظ اصالت الهى آن، نگاه مى دارد.

۴ - راه يافتن عقل و خرد به حوزۀ تعاليم دينى، كه همراه با پيشرفت انديشه ها نقش فزايندۀ خود را در شناخت و كشف ناشناخته هاى دينى اعمال مى كند. نيز وجود قواعد كلى شرعى و عقلى و اصول مربوط كه دربارۀ هر يك بحث شد.

همۀ اين ها راه را براى جاودانى بودن اسلام و همگانى و جهانى بودن آن باز نگه مى دارد.

ص: ۳۸۲

ب - ضمانت اجراى قانون

اشاره

همان طور كه گفتيم منظور از قانون در اين بحث مقرراتى است كه از طرف يك قدرت عمومى مقرر و حمايت شود و به اين ترتيب از نوعى ضمانت اجرا برخوردار باشد. عوامل ضمانت اجرا در انواع مختلف قانون، خودبه خود مختلف است و با دقت در توضيحاتى كه دربارۀ انواع قانون و مبدأ آن داديم مى توانيد كم وبيش به اين وجه اختلاف پى بريد. آن چه در اين بحث لازم مى نمايد آشنايى بيشتر با عوامل ضمانت اجراى قانون در نظام اجتماعى اسلام است. اين عوامل عبارتند از:

- رشد فكرى تودۀ مردم،

- عواطف انسانى و مسلكى،

- ايمان به خدا و پاداش و كيفر او در دنيا و آخرت،

- احترام عميق قلبى به قانون، از آن نظر كه مستقيم يا غيرمستقيم به خدا مربوط مى شود،

- امر به معروف و نهى از منكر،

- حكومت، كه در بحث «رهبرى و حكومت» به آن مى پردازيم.

رشد فكرى

در اسلام كوشش خاصى به كار رفته تا سطح بينش مسلمانان نسبت به زندگى و قدرت تشخيص آن ها نسبت به صلاح و فساد خويشتن بالا رود. به همين جهت در بسيارى از قوانين ديده مى شود كه طرز بيان حكم با نوعى استدلال منطقى همراه است.

ص: 383

براى نمونه به آيات زير دربارۀ تحريم باده و قمار توجه كنيد:

«از تو دربارۀ باده و قمار سؤال مى كنند، بگو در آن ها گناه و زيانى بزرگ هست و براى مردم سودهايى هم دارد، ولى گناه و زيان آن ها از سودشان بيشتر است...»(۱)

«اى مسلمانان، باده و قمار، بت ها و تيرك هاى بخت آزمايى، همه پليدند و اهريمنى، از آن ها بپرهيزيد، تا به رستگارى برسيد. شيطان بر آن است كه از راه باده و قمار ميان شما كينه و دشمنى به وجود آورد و شما را از ياد خدا و نيايش باز دارد، آيا دست بردار هستيد؟»(۲)

همچنين در توجيه دفاع از خود و عقيدۀ خود مى فرمايد:

«به كسانى كه مورد حمله و تجاوز قرار مى گيرند اجازۀ پيكار داده شد، زيرا به آن ها ستم شده و خدا بر يارى آن ها تواناست. آن ها كه به ناحق از خانه هايشان آواره شدند، فقط به جرم اين كه مى گويند، فقط آفريدگار جهان خداى ماست...»(۳)

در آيات قرآن و رواياتى كه از پيامبر اكرم (ص) و ائمۀ طاهرين (ع)، در زمينه هاى مختلف آمده به اين گونه توجيه هاى منطقى مكرر برمى خوريم. يكى از دانشمندان بزرگ شيعه در قرن چهارم، معروف به شيخ صدوق، قسمتى از اين روايات را در يك مجموعه گرد آورده و آن را «عللُ الشّرايع» يا (فلسفۀ احكام) نام نهاده است.

اين نوع برخورد قرآن و حديث با مردم نشان مى دهد كه اسلام در عين آن كه از هر مسلمان خواسته، تا براساس ايمان و اعتقاد كاملى كه به وحى الهى دارد، از آن چه به يقين مى داند كه از جانب خدا و پيامبر به او رسيده، بى درنگ پيروى كند و هرگز

ص: ۳۸۴


۱- . قسمتى از آيۀ ۲۱۹ - سورۀ بقره.
۲- . سورۀ مائده - آيه هاى ۹۰ و ۹۱.
۳- . سورۀ حج - آيه هاى ۳۹ و ۴۰.

پيروى از احكام الهى را مشروط به اطلاع از فلسفۀ هر حكم نشمارد، عقل و شعور آدمى را حتى در مورد احكام به حساب آورده و به اين اصل توجه كرده كه آشنايى به فلسفۀ هر حكم در برانگيختن انسان بر اجراى آن تأثيرى به سزا دارد.

عواطف انسانى و مسلكى

قسمتى از قوانين و مقررات اجتماعى مستقيما مربوط به رفتار انسان با بستگان، دوستان، همسايگان، هم نوعان يا هم كيشان است كه در فطرت انسان زمينۀ مساعدى براى گرايش و مهرورزى نسبت به آن ها فراهم شده است. هر نظام اجتماعى كه مقررات آن دربارۀ رفتار انسان با ديگران با اين زمنيۀ فطرى عواطف هماهنگ باشد، مى تواند با تربيت و تقويت اين زمنيۀ فطرى از يك پشتوانۀ نيرومند داخلى براى اجراى اين بخش از مقررات خويش برخوردار گردد و حتى از اين بالاتر، آن را پشتوانۀ اجراى همۀ مقررات اجتماعى اش قرار دهد، زيرا همۀ مقررات اجتماعى، مستقيم يا غيرمستقيم، با رعايت عواطف انسانى در رفتار با ديگران و رعايت حقوق آن ها مربوط مى گردد.

براى توضيح بيشتر در اين باره مى توانيد به بحث «عواطف و نقش خلاق آن ها در زندگى انسان» مراجعه فرماييد. همان طور كه قبلا در بحث عواطف يادآور شديم، در نظام اجتماعى اسلام روى تقويت و بارآوردن عواطف پاك و فطرى انسانى فراوان تكيه و از هر زمينۀ مناسب براى اين منظور استفاده شده است، به طورى كه قسمتى از عبادات اسلامى، از قبيل انفاق، روزه و حج و اصولاً آهنگ تربيت و تقويت عواطف انسانى و همبستگى نوعى و مسلكى دارد.

ايمان به خدا و پاداش و كيفر او در دنيا و آخرت

در همۀ نظام هاى قانونى كه تاكنون مى شناسيم، مقرراتى براى پاداش يا كيفر كسانى كه قانون را رعايت يا از آن تخلف كنند، وجود دارد. اميد به پاداش و بيم از كيفر بى شك پشتوانه اى مؤثر براى اجراى قانون است ولى اين ضمانت در مورد پاداش يا كيفرى كه از جانب خدا باشد، بسى بالاتر است. زيرا هركس به

ص: 385

خدا و پاداش و كيفر او ايمان داشته باشد، مى داند كه رسيدن به پاداش و مصونيت از مجازات و كيفر الهى تنها و تنها در گرو عمل صالح، وظيفه گزارى و رعايت قوانين و حقوقى است كه خدا يا پيامبر و امام يا زمامداران صالح و عادلى كه برطبق رضاى او حكومت كنند مقرر كرده اند، بى آن كه چيزى را بتوان از او پنهان داشت، يا راهى براى فرار از قلمرو فرمان او به دست آورد.

«پسرم، اگر عمل به اندازۀ يك دانۀ خردل در دورن يك تخته سنگ باشد يا در آسمان ها و يا در زمين باشد، باز خدا او را (به حساب) مى آورد، كه خدا در همه جا نفوذ دارد و (بر همه چيز) آگاه است.»(1)

«چون برگۀ اعمال در برابرشان نهاده شود، تبهكاران را مى نگرى كه از مندرجات آن هراسناكند و مى گويند: واى بر ما! اين چه پرونده اى است ؟ هيچ كار كوچك يا بزرگ نيست كه كاملا در آن منعكس نباشد؟ هر چه كرده اند، همه را در برابر خود مى يابند، كه خدايت به احدى ستم نمى كند.»(2) ايمان راستين به معاد و پاداش و كيفر خدا در روز رستاخيز انگيزه اى بس نيرومند بر رعايت حدود و قيود و وظايفى است كه بر عهدۀ انسان نهاده شده و از مؤثرترين و عالى ترين عواملى است كه به عنوان پشتوانۀ اجراى قانون شناخته مى شوند.

احترام عميق قلبى نسبت به قانون

يكى از عوامل مؤثر در اجراى قانون اين است كه مردم نسبت به مقرراتى كه براى تنظيم زندگى آن ها وضع شده به ديدۀ احترام بنگرند و قانون در نظر آن ها از نوعى قداست برخوردار باشد، به طورى كه هر جا عمداً يا سهواً از آن تخلف كنند دچار ملامت وجدانى شوند و اين ملامت آن ها را به توبه و بازگشت به راه راست و پيروى از حق و قانون و جبران گذشته وادارد.

ايمان و احترام به مسلك و مذهب در جامعه هاى مسلكى و مذهبى و قداستى كه

ص: 386


1- . سورۀ لقمان - آيۀ 16.
2- . سورۀ كهف - آيۀ 49.

مسلك و مذهب در نظر پيروان خود دارد از عالى ترين نمونه هاى احترام قلبى به قانون است. و تجارب تاريخى و اجتماعى از ديرگاه تا زمان ما نشان دهندۀ نقش عجيب اين ايمان و احترام در گردش هر چه بهتر كارها در جامعه هاى ايدئولوژيك است، عامل نيرومندى كه براى آن در جامعه هاى ديگر معادلى نتوان يافت.

امر به معروف و نهى از منكر؛ پاسدارى عمومى از حق و قانون

رشد فكرى و توجه مردم به اين كه اجراى قانون حق به سود همه است، برانگيخته شدن عواطف انسانى و مسلكى در برخورد با حق كشى ها و قانون شكنى ها، و احترام قلبى و عمومى در حد قداست نسبت به قانون، خودبه خود، ايجاب مى كند كه در همۀ افراد جامعه اين احساس به وجود آيد كه بايد به سهم خود از حق و قانون پاسدارى و حمايت كنند و به «امر به معروف» و «نهى از منكر» پردازند.

در نظام اجتماعى اسلام روى اين پاسدارى سخت تكيه شده و توجه همگان به نقش بس مهم آن جلب گرديده است. مناسب ترين راه براى نشان دادن اهميتى كه آيين الهى اسلام به اين پاسدارى عمومى از حق و قانون داده، اين است كه قسمتى از آيات و روايات مربوط به آن را نقل كنيم:

«از شما بايد امتى پديد آيد، دعوت كننده به خوبى ها، تشويق كننده به كارهاى شايسته و بازدارنده از ناشايسته و ناپسند، تنها چنين كسانى به خوشبختى و رستگارى مى رسند.»(1)

«شما بهترين امتى بوده ايد كه براى بشريت به وجود آمده، كارهاى شايسته را ترويج مى كنيد، جلوى كار زشت و ناپسند را مى گيريد و به خدا ايمان داريد. اگر اهل كتاب هم ايمان آورده بودند برايشان بهتر بود،

ص: 387


1- . سورۀ آل عمران - آيۀ 104.

البته برخى از آن ها ايمان دارند ولى بيشترشان تبهكارند...

بله، همۀ آن ها يك جور نيستند، در ميان اهل كتاب مردمى هستند كه به حق پايبندند، در دل شب، سجده كنان آيات خدا را مى خوانند، به خدا و روز فرجام ايمان دارند، كارهاى شايسته را ترويج مى كنند و جلوى كار زشت و ناپسند را مى گيرند و در كار خير پيشدستى مى كنند. اين ها البته در شمار آدم هاى خوب و نيكوكارند و هر كار خوبى كنند بى پاداش نخواهد ماند، كه خدا مردم باتقوا را مى شناسد.»(۱)

«مردان و زنان منافق، دو چهره و دو رنگ از قماش يكديگرند، اينان كار زشت و ناپسند را ترويج مى كنند و جلوى كار شايسته و پسنديده را مى گيرند... مردان و زنان باايمان و دين باور نيز ياروياور همديگرند، اينان كارهاى شايسته و پسنديده را ترويج مى كنند و جلوى كارهاى زشت و ناپسند را مى گيرند، نماز مى گزارند، زكات مى دهند و فرمانبر خدا و پيغمبرند، اين هايند كه رحمت الهى شاملشان خواهد شد، كه خدا بلندپايه و كاردان است.»(۲)

«همان باز آيندگان به راه حق، آن خداپرستان سپاس گزار، آن انسان هاى پرتكاپوى ركوع گزار و سجودگزار، آن دعوت كنندگان به نيكى و بازدارندگان از بدى و آن پاسداران مرزهاى الهى، به چنين انسان هاى دين باور، نويد سعادت ده.»(۳)

در روايات اسلامى نيز به موارد متعددى در اين باره برمى خوريم كه نشان از اهميت موضوع دارد. پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد:

«امت من تا وقتى امر به معروف و نهى از منكر كند، همواره در وضع خوبى قرار خواهد داشت اما همين كه از اين دو دست كشد، همۀ بركات از او گرفته مى شود. گروهى به استثمار گروه ديگر خواهند پرداخت. نه در زمين كسى به دادشان خواهد رسيد. نه در آسمان.»(۴)

اميرالمؤمنين على (ع) نيز مى فرمايد:

ص: ۳۸۸


۱- . سورۀ آل عمران - آيه هاى ۱۱۰، ۱۱۲ تا ۱۱۴.
۲- . سورۀ توبه - آيه هاى ۶۷ و ۷۱.
۳- . سورۀ توبه - آيۀ ۱۱۲.
۴- . وسائل، ج ۱۱، ص ۳۹۸.

«... خدا علماى بنى اسرائيل را از آن جهت مورد سرزنش قرار داد كه فساد و تبهكارى متجاوزان را عيان مى ديدند ولى در صدد جلوگيرى از آن ها برنمى آمدند، زيرا به عطاياى آنان طمع داشتند و از سطوتشان بيمناك بودند، با اين كه خدا گويد از ديگران نهراسيد، از من بهراسيد. خدا مى گويد: مردان و زنان با ايمان يار و ياور يكديگرند، كارهاى پسنديده را ترويج و از كارهاى ناپسند جلوگيرى مى كنند.

خدا اول به امر به معروف و نهى از منكر پرداخت، به عنوان وظيفه اى كه از جانب او مقرر گرديده، چون مى دانست كه اگر به اين وظيفه عمل شود، به همۀ وظايف ديگر عمل خواهد شد، چه سخت، چه آسان، زيرا امر به معروف و نهى از منكر، دعوت به اسلام است، جلوگيرى از تجاوز و ستم است، درگيرى با متجاوز و ستمگر است، تقسيم صحيح ثروت هاى عمومى است، گرفتن حقوق مالى است از آن ها كه بايد بدهند و رساندن آن هاست به مصارفى كه بايد در آن ها صرف شود...»(۱)

امام باقر (ع) فرمودند كه:

«... هم قلباً مخالف باشيد، هم مخالفت خود را به زبان آوريد، هم روياروى آن ها بايستيد و در راه خدا از بدگويى هيچ كس نترسيد. اگر قبول كردند و به راه حق باز آمدند، نسبت به آن ها تعرضى نيست، تعرض نسبت به آن هاست كه در زمين به حقوق مردم تجاوز و به ناحق مرزشكنى مى كنند، اين هايند كه عذابى دردناك دارند. اما اگر نپذيرفتند و همچنان به تجاوز

ص: ۳۸۹


۱- . وسائل، ج ۱۱، ص ۳-۴۰۲.

خويش ادامه دادند به نبرد با آنان برخيزيد و نسبت به آن ها خشمگين باشيد اما نه به اين صورت كه بخواهيد از اين راه خود به رياست يا ثروت رسيد يا از راه ستم و تجاوز پيروز گرديد. پيكار خود را همچنان ادامه دهيد، تا آنان به فرمان حق بازگردند و به طاعتش گردن نهند.»(۱)

امام صادق نيز فرموده اند كه:

«جامعه اى كه در آن حق ضعيف با كمال توانايى از قوى گرفته نشود، هرگز روى سعادت نخواهد ديد.»(۲)

در جاى ديگر از امام باقر (ع) نقل شده است كه:

«... امر به معروف و نهى از منكر روش انبياء و منش پاكان است، وظيفه اى است بزرگ كه همۀ وظايف ديگر در پرتو آن انجام مى گيرد، راهها امن مى شود، كسب و كارها در مجراى حلال قرار مى گيرد، تبعيض ها و تجاوزها از ميان مى رود، زمين آباد مى گردد، حق از دست دشمن پس گرفته مى شود و كار جامعه سامان مى پذيرد.»(۳)

اين ها نمونه هايى است از آيات و روايات بسيار كه در زمينۀ امر به معروف و نهى از منكر آمده است و به خوبى نشان مى دهد كه در نظام اجتماعى اسلام تا چه حد به مسأله پاسدارى عموم مردم از حق و عدل و نظارت همه بر اجراى عادلانۀ قانون اهميت داده شده است.

نظام اجتماعى هر قدر هم خوب، انسانى و عادلانه باشد، در صورتى مى تواند مايۀ سعادت مردم شود، كه بيمارى بى تفاوتى و بارى به هر جهتى در آن ها به حدى نرسد كه از پايشان درآورد و به نابوديشان كشاند، وگرنه سرنوشت آن ها همان خواهد بود كه در روايت امام باقر (ع) آمده است:

ص: ۳۹۰


۱- . كافى، ج ۵، ص ۵۶.
۲- . كافى، ج ۳، ص ۳۴۳.
۳- . كافى، ج ۵، ص ۶-۵۵.

«... اينجاست كه خشم خدا بر آن ها به حد كمال رسد، كيفر همه گير او فرا رسد و پاكان در خانۀ ناپاكان و خردسالان در سراى بزرگسالان به هلاكت رسند.»(۱)

ص: ۳۹۱


۱- . كافى، ج ۵، ص ۵۶.

ج - رهبرى و حكومت

اشاره

پاسدارى از حق و عدل و مراقبت بر اجراى عادلانۀ قانون در بسيارى از موارد مستقيماً از عهدۀ هر انسان مسلكى متعهد ساخته است ولى در موارد بسيار ديگرى انجام اين وظيفه به وسيلۀ هر فرد ميسر نيست و به آگاهى هاى بيشتر و تخصصى تر و توانايى و تجهيزات بيشتر نيازمند است. انجام وظيفۀ خطير امر به معروف و نهى از منكر در اين گونه موارد ايجاب مى كند كه همۀ مردم دست به دست هم دهند و يك سازمان اجتماعى آگاه و توانا به وجود آورند كه از آگاهى و قدرت كافى براى انجام اين وظيفه از جانب مردم برخوردار باشد. در جامعۀ ايدئولوژيك به سازمانى كه از جانب خلق عهده دار اين وظيفه گردد «حكومت» مى گويند.

در نظام اجتماعى اسلام حكومت به يكى از سه صورت زير بر سر كار مى آيد:

1 - انتصاب از طرف خدا، كه خودبه خود با قبول خلق همراه است.

2 - انتصاب از جانب پيغمبر كه باز خودبه خود با قبول امت همراه است.

3 - انتصاب يا به عبارت ديگر انتخاب از طرف مردم مسلمان.

1 - انتصاب از طرف خدا

در جامعۀ نوبنياد اسلامى مدينه، پيغمبر اكرم (ص) عهده دار حكومت شد. اين سمت از جانب خداى متعال به او واگذار گرديد و قرآن به مسلمانان يادآورى كرد كه در ادارۀ امور اجتماعى پيرو فرمان پيامبر باشند:

«بگو فرمانبر خدا و پيامبرش باشيد...»(1)

«... به فرمان خدا و پيامبرش گردن نهيد و با هم كشمكش نكنيد، كه دچار ناتوانى خواهيد شد و شوكت شما برباد خواهد رفت...»(2)

ص: 392


1- . قسمتى از آيۀ 32 - سورۀ آل عمران.
2- . قسمتى از آيۀ 46 - سورۀ انفال.

در حقيقت اعلام تشكيل امت اسلامى و صدور منشورهاى مربوط به آن پس از ورود پيامبر اكرم (ص) به مدينه، آغاز تشكيل اين حكومت بود و بيعتى كه نمايندگان مردم مدينه در آستانۀ هجرت با پيغمبر اسلام كردند و نيز بيعت هاى ديگرى كه گروه هاى مهاجر و انصار داشتند(1) قبول ملى و پذيرش مردمى اين انتصاب الهى و پيمان وفادارى نسبت به آن محسوب مى شود.

در اين دوره ولات و قضات و امراى سپاه و مسئولان بيت المال و جز آنان همه از طرف شخص پيغمبر منصوب مى شدند و وظيفه داشتند در چهارچوب قانون اسلامى حكمرانى كنند. حدود اختيارات آنان هم معمولا از طرف پيغمبر تعيين مى شد. در جامعه هاى ايدئولوژيك، زمامدارى رهبر و بنيان گذار نهضتى كه به تشكيل چنين جامعه اى منتهى شده، امرى طبيعى است زيرا مؤسس مكتب به مكتب آشناتر و عملاً نمايشگر همۀ ابعاد مكتب است و لياقت و كاردانى او در اثناى نهضت به ثبوت رسيده، بنابراين طبيعى است كه بايستى رهبرى امت را به دست گيرد.

2 - تعيين از طرف پيغمبر

در موارد بسيار، پيامبر كسى را براى رهبرى و ادارۀ جامعه تعيين و معرفى فرموده، آن هم به يكى از دو صورت:

الف - در زمان حيات و در قلمرو حكومت خود؛ بدين ترتيب كه شخصى را به عنوان والى، قاضى و امير منصوب مى نمود. قبلاً گفتيم كه اختيارات و ولايت اين گونه افراد از شخص پيغمبر گرفته شده و در واقع آنان نوعى مجريان فرمان رسول هستند و اگر اختياراتى هم در زمينۀ حكمرانى دارند با فرمان پيغمبر به دست آورده اند، نظير ابلاغ ها و انتصاب هايى كه از طرف مقامات رهبرى ممالك صادر و كسانى به سمت هاى مختلف گمارده مى شدند.

ب - اين كه پيامبر كسى را براى زمامدارى امت پس از مرگ خويش تعيين كند. به عقيدۀ شيعه، پيامبر اكرم (ص) حضرت على (ع) را براى اين سمت، يعنى زمامدارى امت

ص: 393


1- . در بخش بيعت دربارۀ اين مطلب و آن چه در اين بيعتها روى داده بيشتر بحث خواهيم كرد.

اسلامى پس از خود، منصوب كرد.

شيعه در اين اعتقاد خود به روايات متعددى كه در اين زمينه به دستش رسيده و در منابع معتبر حديث اهل سنت نيز نقل شده استناد مى كند، از قبيل حديث غدير.

حديث غدير: در سال دهم هجرت، در بازگشت از حجة الوداع، پيامبر بزرگوار مردمى را كه همراه او از سفر حج بازمى گشتند در محلى به نام غديرخم، جمع كرد و براى آن ها سخن گفت. از گفته هاى آن حضرت در اين سفر كه به مناسبت هاى مختلف براى مردم بيان كرده بود، همه احساس مى كردند كه پايان عمر حضرتش نزديك شده است. طبيعى است كه يكى از مهم ترين مسائلى كه بايد در اين مرحله براى مردم روشن شود، مسئلۀ رهبرى و زمامدارى جامعۀ نوبنياد اسلامى پس از وفات آن حضرت است. به همين جهت در اين خطابه به اين مسألۀ مهم پرداخت و چنين فرمود.

«اَلَسْتُ اَوْلي بِالْمُومِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟»

«آيا اختيارات من نسبت به مسلمانان بيشتر و بالاتر از اختياراتى كه هر يك نسبت به خود دارد نيست ؟»

مسلمانان يك صدا گفتند:

«بَلي يا رَسولَ الله.»

«آرى، اى پيامبر خدا.»

سپس پيغمبر فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليٌ مَوْلاهُ . اَللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَ اَحِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ وَ اَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ مَنْ نَصَرَهُ و اَخْذُل مَنْ خَذَلَهُ .»

«هر كه من صاحب اختيارش هستم على هم صاحب اختيار اوست. خداوندا، هر كه ياور او باشد تو هم ياور او باش و هر كه با او دشمنى ورزد تو هم با او دشمنى ورز، هر كه وى را دوست بدارد تو هم او را دوست بدار و هر كه نسبت به او نامهربان باشد تو هم با او نامهربان باش. هر كه يار او باشد تو هم يار او باش و هر كه از يارى او دست بدارد تو هم از يارى او دست بدار.»(۱)

اين حديث از يكصد و ده نفر از صحابۀ پيغمبر براى ما نقل و در كتب معتبر ثبت

ص: ۳۹۴


۱- . اين حديث به اين صورت در كنز العُمال، ج ۶، ص ۴۰۳، از جمع الجوامع سيوطى نقل شده است.

شده است.(۱)

علاوه بر اين حديث كه به «حديث غدير» معروف است، روايات ديگرى هم از رسول اكرم (ص) نقل شده كه در آن ها از امامت و پيشوايى امامان ديگر نيز ياد شده است، از قبيل رواياتى كه طى آن ها فرموده جانشينان من دوازده نفرند.(۲) يا روايتى كه ضمن آن چنين آمده كه روزى به حسين بن على (ع) رو كرد و فرمود:

«اين امام است، پسر امام، برادر امام و پدر نه امام.»(۳)

اين احادث غالباَ مورد قبول همه يا اكثر مسلمانان غيرشيعه نيز هست، ولى نظر آن ها در توجيه اين روايات با نظر شيعه تفاوت دارد. مثلا در مورد حديث غدير گفته اند پيغمبر در اين گفتار، حضرت على را براى زمامدارى بعد از خود به مردم معرفى كرد تا آن ها اگر خواستند پس از وفات پيامبر او را به زمامدارى بپذيرند، نه اين كه او را به اين مقام منصوب كرده باشد.

اما روشن است كه حتى براساس اين برداشت هم نتيجه همان مى شود، زيرا پايه گذار يك مكتب بيش از همه به محتواى مكتب و سطح ايمان و آگاهى و رشد گروندگان به آن مكتب آشناست و با عشق و علاقه اى كه به گسترش و حفظ و تثبيت مكتبش دارد، كسى را براى رهبرى مردم معرفى خواهد كرد كه شناختش، وفاداريش، ثبات و ميزان پايبنديش به مكتب و صلاحيتش براى رهبرى چنين جامعه اى بيشتر باشد. در اين صورت، امت هم اگر به راستى به مسلك و مكتب شان بيش از همۀ نهادهاى ديگر اجتماعى و خواست ها و تمايلات شخصى ارج نهند، بايد اين چنين فردى را كه رهبر معرفى كرده است بپذيرند و با او بيعت كنند و پيمان وفادارى ببندند. از طرف ديگر هنگام وفات پيغمبر اكثريت جامعۀ نوبنياد اسلامى را تازه مسلمانانى تشكيل مى دادند كه هنوز شناخت عميقى از اسلام نداشتند. نهادهاى جاهلى به كلى از ميان آنان ريشه كن نشده بود و با ارزش هاى جديد فكرى و اجتماعى درست خو نگرفته بودند، بنابراين خيلى زود بود كه امت بتواند با رأى و تشخيص خود رهبر انتخاب كند، چنان كه

ص: ۳۹۵


۱- . براى اطلاع بيشتر به كتاب الغدير، نوشتۀ علامۀ امينى يا كتاب حساس ترين فراز تاريخ، نوشتۀ جمعى از دبيران مراجعه شود.
۲- . صحيح مسلم، ج ۱، ص ۱۱۹. صحيح بخارى، ج ۴، ص ۱۶۴.
۳- . منهاج ابن تيميه، ج ۴، ص ۲۱۰.

در بسيارى از جامعه هاى ايدئولوژيك قرن بيستم هنوز چنين است.

به هر حال، در صورت انتصاب والى از طرف پيغمبر، شخص منصوب نيز همچون خود پيغمبر رهبر و قائد و حكمران جامعه خواهد بود. روشن است كه چون جامعه داراى مكتب و مسلك است و امام و رهبر منصوب هم براى حفظ و اجراى مبانى و نظام مكتب و ارشاد و سازندگى مردم براى زندگى مسلكى روى كار آمده، بايد در اين راه گام بردارد.

از امام صادق (ع) در اين زمينه روايتى نقل شده كه از آن استفاده مى شود:

امامت رهبرى دينى، سازمان دادن به مسلمانان و اصلاح دنياى آنان و اقدام براى سربلندى مردم مسلمان است. رهبرى، پايۀ اسلام و شاخۀ بلند آن است. در سايۀ زمامدار و رهبر است كه نماز، زكات، روزه، حج و جهاد برگزار مى شود و بيت المال گسترش مى يابد و حدود و فرمان ها و قوانين جزايى اجرا مى گردد، و مرزها و اطراف مملكت محفوظ مى ماند.(1)

3 - انتخاب از طرف خود مردم
اشاره

اين نوع حكومت از طرف همۀ فرق اسلامى پذيرفته شده است، با اين تفاوت كه شيعه آن را در زمان غيبت كامل امام زمان (ع) موجه مى شناسد و در زمان امامان (ع)، نص و انتصاب پيغمبر و امام را مقدم مى شمارد، اما اهل سنت اين نوع حكومت را بلافاصله پس از مرگ پيغمبر تجويز مى كنند.

در زمان غيبت كبرى، از سال 329 ه. ق به بعد، از نظر شيعه شخص معينى به عنوان ولايت و زعامت امت اسلامى منصوب نگشته و به همين جهت در روايات مربوط به رهبرى مردم در اين عصر تنها به ذكر صفات و خصوصيات كلى كه بايد در رهبر باشد اكتفا شده است. اين نشان مى دهد كه اين خود مردم هستند كه بايد كسى را به رهبرى بپذيرند كه واجد صفات و خصوصياتى باشد كه در اين روايات آمده است.

شرايط اصلى زمامداران در عصر غيبت

1 - ايمان به خدا و وحى او و تعاليمى كه پيامبرش آورده است.

ص: 396


1- . اصول كافى، ج 1، ص 198 تا 205.

در قرآن مى خوانيم:

«لَنْ يَجْعَلَ اَللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»

«خدا هرگز براى كافران راهى باز نمى نهد كه بر مؤمنان مسلط باشند.»(۱)

۲ - عدالت و پايبندى جدى در عمل به قوانين اسلام و اجراى آن ها. در قرآن، پس از آن كه خدا به حضرت ابراهيم مژدۀ امامت و رهبرى مى دهد، وى مى پرسد كه آيا از دودمان او هم كسى به اين مقام مى رسد. در جواب مى شنود:

«لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ »

«فرمان من در زمينۀ رهبرى شامل ستمگران نخواهد شد.»(۲)

و باز در قرآن به داوود (ع) گفته شده است:

«يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي اَلْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ »

«اى داوود ما به تو در زمين قدرت و حاكميت داديم، بنابراين ميان مردم به حق فرمان روايى كن.»(۳)

۳ - آگاهى كافى، از اسلام، در سطحى برجسته و متناسب با مقام رهبرى. قرآن مى فرمايد:

«آيا آن كس كه مردم را به سوى حق رهبرى مى كند شايسته تر است از او پيروى شود يا آن كس كه خود به چيزى راه نمى يابد، جز اين كه راه را نشانش دهند؟»(۴)

۴ - لياقت كافى براى اين سمت و پاكى از هر نقصى كه با رهبرى شايستۀ اسلامى سازگار نيست.

۵ - هم سطح بودن زندگى او با زندگى مردم كم توان و كم درآمد.

در اين زمينه در سخنان حضرت على (ع) و نامه هايى كه به عمالش نوشته مطالب فراوانى هست. در برخى از نامه هاى آن حضرت روى اين مطلب تكيه شده كه زمامدار بايد از

ص: ۳۹۷


۱- . سورۀ نساء - ۱۴۲.
۲- . سورۀ بقره - ۱۲۴.
۳- . سورۀ ص - ۲۶.
۴- . سورۀ يونس - ۳۵.

پول دوستى، نادانى و ندانم كارى، تجاوزگرى، بزدلى، رشوه خوارى، اقدام بر ضد دستورها و شعائر اسلامى، سفاكى و خونريزى مبرا باشد. چنان كه فرمود:

«مى دانيد كه سزاوار نيست آن كس كه اختيار ناموس و جان و مال و قوانين و زمامدارى مسلمانان به دست او سپرده مى شود،

- مال دوست و در نتيجه شيفتۀ اموال مردم باشد.

- نادان باشد و در نتيجه، آن ها را به گمراهى بكشاند.

- بى وفا باشد و پيوندش با مردم بريده شود.

- اهل تبعيض باشد و با گروهى متنفذ بسازد و از ديگران كناره گيرى كند.

- رشوه خوار باشد و حق مردم را پايمال كند و از حدود عدل و قانون منحرف گردد.

- قوانين و سنت هاى الهى را زيرپا گذارد و امت را به نابودى بكشاند.»(۱)

او در منشور خور به مالك اشتر چنين مى نويسد:

«از ريختن خون بى گناهان سخت بپرهيز كه هيچ چيز از آن انتقام انگيزتر، سخت فرجام تر و نعمت بر بادده تر نيست...»(۲)

يك بار به آن حضرت گزارش رسيد كه فرماندار يكى از شهرهاى فارس به عيش و نوش و قوم و خويش بازى و حيف و ميل اموال مردم دست يازيده است. فورا نامه اى به او نوشت و ضمن آن فرمود:

«هر كه منش و رفتار تو را داشته باشد به هيچ وجه شايستگى ندارد به حفظ مرزها گمارده شود يا فرمانى را اجرا كند، مقامش بالا رود، در امانتى شريك گردد يا دفع خيانتى به دست او سپرده شود.»(۳)

در همين نامه حضرت به او دستور داد دست از كار بكشد و فورا به نزد او رود.

اعتبار اين شرايط در زمامدار امت اسلام و كسان ديگرى كه در حكومت منصبى به آن ها داده مى شود، نتيجۀ طبيعى اصولى است كه براى حكومت اسلامى بيان كرديم زيرا قبلاً ثابت شد كه:

ص: ۳۹۸


۱- . نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۴.
۲- . نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۰۷.
۳- . نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۳۲.

- امت اسلامى جامعه اى هدفى و مسلكى است.

- قانون اسلامى محور ادارۀ اين جامعه است.

- همۀ مردم براى حفظ و اجراى اين قانون مسئوليت و تضامن مشترك دارند.

- در بسيارى موارد ناگزير بايد اين مسئوليت خود را با ايجاد سازمان هاى رهبرى و اجرايى وسيعى انجام دهند.

پس اين سازمان ها و در رأس آن ها مقام رهبرى، براى رسيدن به آرمان ها و استقرار نظام و قوانين اين مذهب به وجود مى آيد و در نتيجه رهبران و گردانندگان كار حكومت بايد نسبت به اين آرمان ها مؤمن، آگاه، عامل، وفادار، در كار خود بصير و امين و براى آن لياقت كافى داشته باشند. هر يك از اين شرايط وجود نداشته باشد، اساسا هدف از ايجاد اين تشكيلات رعايت نشده است.

ص: ۳۹۹

نقش شورا و بيعت

اشاره

در اين بحث بايد به دو مسأله اشاره كرد:

1 - نقش شورا

اشاره

در دين اسلام، شورا در مسائل اجتماعى نقش مهمى دارد.

الف - در ادارۀ امور

در قرآن به پيامبر اكرم فرمان داده شده است كه:

«وَ شٰاوِرْهُمْ فِي اَلْأَمْرِ»

«در ادارۀ امور با مردم مشورت كن.»(1)

و در صفات افرد باايمان چنين آمده است كه:

«وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ »

«كارشان با شورى اداره مى شود.»(2)

در سيرۀ پيغمبر اكرم شواهد متعددى از مشورت آن حضرت با اصحاب خود داريم. مثلا در ماجراى بدر وقتى خبر رسيد كه كاروان قريش رفته و از دسترس مسلمانان دور شده و از طرفى دشمن با تجهيزات كافى از مكه براى جنگ حركت كرده است، حضرت رسول براى شروع كارزار از اصحاب خود نظر خواست و پس از اعلام موافقت از طرف مهاجر و انصار تصميم به كارزار گرفت. در جنگ احد و خندق نيز در مورد نحوۀ مقابله با دشمن با ياران خود مشورت فرمود. حضرت حسين بن على (ع) پس از آن كه در بين راه مكه به كوفه خبر شهادت مسلم را شنيد براى ادامۀ حركت، نظر ياران

ص: 400


1- . سورۀ آل عمران - آيۀ 159.
2- . سورۀ شورى - آيۀ 38.

خود را جويا شد.

از مجموع اين شواهد استفاده مى كنيم كه ادارۀ امور، چه در امور حكومتى و چه در مسائل اجتماعى ديگر، نبايد با خودرأيى و تك روى همراه باشد و نظام اجتماعى به صورت فرمانروايى فردى درآيد.

ب - در انتخاب حكمران

بعضى از فرق اسلامى انتخاب حاكم را منوط به رأى شورا مى دانند، آن هم شوراى اهل حل و عقد كه از افراد صاحب نظر و عالم و عادل و واجد شرايط تشكيل شده باشد.(1)

در همين مورد، در تعداد افراد لازم براى چنين شورايى اختلاف است. گروهى اجتماع همۀ صاحب نظران امت اسلام را براى مشورت و انتخاب لازم مى شناسد(2) و برخى اجتماع عدۀ كمترى را هم كافى مى دانند. دسته اى هم نقش شوراى اهل حل و عقد را صرفاً تعيين كانديدا و نامزد كردن شخص براى خلافت مى دانند و انتخاب مردم را عامل اصلى انتخاب حاكم مى شناسند.(3) اين ها بدين ترتيب بيعت مردم را با خلفا در واقع رأى و انتخاب تلقى مى كنند و در اين زمينه رأى اكثريت را كافى مى دانند.(4)

آن چه در اين مورد به طور فشرده مى توان گفت اين است كه:

اولاً، در هر مورد كه دليل خاصى براى انتخاب شخص حاكم از طرف پيغمبر نرسيده باشد، اين وظيفۀ عمومى جامعۀ اسلامى است كه براى اجراى هر چه بهتر مقررات اسلامى، حكمرانى واجد شرايط انتخاب كنند، منتهى چون حكمرانان بايد داراى يك سلسله شرايط و صلاحيت ها باشند - چنان كه گذشت - بر صاحب نظران لازم است كه اين گونه افراد را به تودۀ مردم معرفى كنند و چهره هاى ناشناخته را بشناسانند و از نامزد شدن زدوبندچى هاى نالايق براى زمامدارى جلوگيرى كنند.

ص: 401


1- . الاحكام السلطانيه، ماوردى، ص 5 و 6.
2- . قول احمدبن حنبل، ص 23 الاحكام السلطانيه، قاضى ابويعْلى.
3- . الشخصية الدوليه - محمد كامل ياقوت - ص 463.
4- . مدرك سابق - ص 469.

ثانياً، هيچ يك از شوراهاى پس از پيغمبر اكرم به صورت معرفى نامزدها نبوده، بلكه هميشه جنبۀ انتخاب و تعيين داشته است.

ثالثاً، بيعت بقيۀ مردم در حكم انتخاب حكمران نبوده بلكه در حقيقت اعلام تسليم و وفادارى در برابر حكمران منصوب يا منتخب شورا بوده است.

2 - نقش بيعت

اشاره

بيعت نوعى پيمان وفادارى و اطاعت است كه با حكم جديد بسته مى شود يا در برخى موارد نوعى تجديد پيمان و رأى اعتماد به حكومتى است كه بر سر كار است و با وضعى فوق العاده روبه رو شده است. بيعت معمولا با دست دادن به حاكم همراه بوده است، گويى بيعت كننده دست خويش را در دست رهبر مى نهد تا در همۀ معركه هاى زندگى با او همراه باشد.

در چند نوبت كه مسلمانان با پيغمبر بيعت كردند، معمولا مطالب مورد تعهد نيز مشخص مى شد. مثلا در بيعت عَقَبه نمايندگان مردم مدينه پذيرفتند كه در خدمت پيغمبر در كارزار عليه هر دشمنى در هر سرزمينى شركت كنند. در بيعت رضوان كه در ماجراى حُدَيبيه(1) انجام شد، و در بيعت زنان مهاجر،(2) با پيغمبر اكرم تعهدات خاصى در متن بيعت اعلام صورت گرفته است.

به هر حال، بيعت نوعى دخالت در امر حكومت است، اما نه در تعيين حاكم، بلكه در تعميم نفوذ و حاكميت وى نسبت به شخص بيعت كننده، به صورت نوعى تعهد و پيمان كه بيعت كننده بايد در برابر آن وفادار بماند.

مى دانيم كه اسلام پايبندى به تعهدات را به شدت مورد تأكيد قرار داده است،(3) زيرا وفاى به عهد ضامن حفظ روابط و قراردادها و پيمان هاست، چه در سطح محدود بين افراد، چه ميان امت و حكمرانان و چه ميان جامعۀ اسلامى با جامعه هاى ديگر. با وجود اين فراموش نشود كه بيعت در هر شرايطى نمى تواند موجب الزام بيعت كننده به وفادارى باشد، بلكه بايد:

ص: 402


1- . سورۀ فتح - آيۀ 18.
2- . سورۀ ممتحنه - آيۀ 12.
3- . در بيش از سى آيه از قرآن، از جمله در آيۀ 34 سورۀ اسراء.

اولاً، بيعت با شرايط صحيح انجام گرفته باشد.

ثانياً، حكمران عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر را رعايت كند و از شخص حكمران در اثر انحرافات و اعمال ناشايستش سلب صلاحيت نشود.

سلب صلاحيت حكومت

اگر امام جماعت، عدالت خود را از دست بدهد، ديگر صلاحيت امامت ندارد و اگر ولى و قيم اموال صغير، سفيه شود، حاكم او را از ولايت معزول مى كند.

قبلاً دانستيم كه در حكومت نيز يك سلسله شرايط و صلاحيت ها لازم است. اگر حاكم اين صلاحيت ها را از دست دهد، مثلا نسبت به اسلام سست عقيده شود، به حدود احكام الهى تجاوز كند، به بيت المال مسلمين خيانت يا به مردم ستم نمايد، در اين صورت شايستگى خود را از دست مى دهد و ديگر براى حكومت امت اسلامى لياقت ندارد. اما چون عزل حكومت مسأله بسيار مهمى است و با نظام حاكم بر يك امت ارتباط دارد، رسيدگى و تشخيص اين انحراف بايد در شوراهاى صالح عمومى و توسط صاحب نظران انجام شود، نه اين كه هركس براساس تشخيص خود رأى به عدم صلاحيت و عزل حاكم دهد. بعضى از صاحب نظران شوراى تشريعى (شوراى قانون گذارى اسلامى) را شايستۀ اين رسيدگى و اعلام عدم صلاحيت مى دانند.(1)

برطبق مبانى شيعه در مورد امامت، اين مسأله در عصر حكومت امامانى كه از طرف پيغمبر به سمت امامت امت برگزيده شده اند پيش نخواهد آمد زيرا از نظر شيعه، امام كه رهبر منصوب از طرف پيغمبر اكرم است، داراى عصمت است، يعنى از لغزش و گناه مصونيت دارد و بر مرحله اى بالاتر از عدالت و پاكى معمولى دست يافته است. ولى در عصرى كه عصر غيبت امام منصوب است، اين مسأله براى شيعه هم پيش مى آيد. به هر حال پاكى و صلاحيت حاكم امرى بسيار مؤثر در نظام اجتماعى اسلام است و لذا مراقبت و نظارت مستمر عمومى بر اعمال حكمرانان از واجبات بزرگ اجتماعى مسلمين به شمار مى آيد.

ص: 403


1- . محمد كامل ياقوت، در الشخصية الدوليه، ص 476.

خلافت و امامت:

خلافت

خلافت عنوان ديگرى براى همان ولايت و رهبرى است كه در آن، علاوه بر زمامدارى اجتماعى و رهبرى دينى، مسأله جانشينى پيغمبر اسلام هم ملاحظه شده است يعنى شخصى كه به عنوان جانشين پيغمبر، پيشوايى مسلمين را در امر دين و دنيا به عهده گرفته، خليفه ناميده مى شود.

زمامدارانى كه پس از پيغمبر اكرم حكمرانى مسلمين را در دست گرفتند - در هر شرايطى كه بودند - خود را «خليفۀ رسول خدا» مى دانستند. عنوان خلافت تا زوال حكومت عثمانى به سال 1922 ميلادى ادامه داشت.(1)

بحث دربارۀ خلفا دو جنبه دارد:

1 - جنبۀ تاريخى؛ به اين معنى كه يك يك حكمرانان بنى اميه، بنى عباس، عثمانيان و حتى امويان اندلس و حكمرانان فاطمى مصر و ديگر سلسله ها خود را خليفۀ پيغمبر معرفى و به اين نام بر مردم حكومت مى كردند. اين يك واقعيت تاريخى است كه جاى بحث ندارد.

2 - جنبۀ حقوقى؛ بدين معنى كه آيا آنان از نظر معيارهاى اصيل اسلامى شايستۀ اين مقام بودند؟ يعنى از نظر معيارهايى كه نه تنها در آن زمان، بلكه در همۀ زمان ها بايد مورد توجه قرار گيرند. براى رسيدگى به اين جنبه، همان بحث هاى مفصل مربوط به حكومت پيش مى آيد:

- آيا تصدى مقام خلافت با انتصاب پيغمبر است، همان گونه كه شيعه با استناد به دلايل معتبر، دربارۀ جانشينى دوازده امام مى گويد؟

- آيا با شورا است ؟ كدام شورا و با چه تعدادى از افراد؟ آيا رأى و انتخاب

ص: 404


1- . يعنى تا پايان حكمرانى سلطان محمد ششم

مردم در رسيدن شخص به مقام خلافت دخالت دارد يا وظيفۀ آنان تنها بيعت و اعلام وفادارى است ؟

- آيا تعيين خليفۀ قبلى براى رسيدن شخص به خلافت كافى است يا علاوه بر آن، تصويب شورا، يا انتخاب عمومى هم لازم است ؟

- شرايط تصدى مقام خلافت چيست ؟

- آيا ممكن است خليفه معزول گردد؟ در اين صورت از طرف چه مقامى ؟

اين ها مسائلى است كه دانشمندان و محققان مسلمان به تفصيل درباره اش بحث كرده و در كتاب هاى مفصل يا مختصر آورده اند و ما در بحث گذشته به قسمتى از آراى آن ها اشاره كرديم.

امامت

با آمدن پيغمبر اسلام و اعلام صريح اين مطلب از طرف قرآن كه آن حضرت خاتم النبيين است، دورۀ پيامبرى ختم شد، يعنى ديگر از طريق وحى، دينى براى مردم نمى آيد و اسلام آخرين دين الهى است. اما پس از پيغمبر چند امر مورد نياز جامعۀ اسلامى است كه بايد تأمين شود:

1 - حكومت و زمامدارى جامعه همراه با همۀ وظايفى كه بر عهدۀ حاكم است، از جمله داورى در اختلافات حقوقى، جلوگيرى از تجاوزات و...

2 - اقدام براى گسترش حوزۀ فكرى و تبليغاتى و حوزۀ نفوذ اجتماعى و حكومتى اسلام.

3 - بيان احكام و مقررات اسلامى و تفسير قرآن و قوانين دينى.

4 - نقش سازندۀ تربيتى، به اين معنى كه رهبر، واجد همۀ خصلت هاى عالى اسلامى و الگوى كامل مسلمانى و از هر گونه آلودگى پاك و به همۀ فضيلت ها آراسته باشد تا حجت خدا و نمونۀ عملى مكتب و معيار فضيلت شناخته شود و مردم با تمام جان، بى دغدغۀ خاطر، او را امام و رهبر خود بيابند و در پناه رهبرى هاى وى از گمراهى نجات پيدا كنند.

اهل سنت، از اين چهار منصب، دو منصب اول را در حوزۀ خلافت مى شناسند و خليفه را در درجۀ اول مسئول آن ها مى دانند. منصب سوم را در عصر صحابه تا حدودى

ص: 405

مناسب خليفه مى شمرند، زيرا خليفۀ پيغمبر در تعيين احكام همانند صحابۀ ديگر پيغمبر است، به رواياتى كه نقل مى كند يا تفسيرى از قرآن كه از پيغمبر بازگو مى كند يا حكم اسلامى كه مى گويد مى توان استناد كرد، ولى اين مقام را منحصر درخليفه نمى دانند. منصب چهارم را، آن هم در سطح جامع و كاملش، از لوازم خلافت نمى شمرند.

اما اعتقاد شيعه آن است كه همۀ اين منصب ها در امام منصوب از طرف پيغمبر جمع است. البته استفاده از منصب حكومت، قضا، ادارۀ امور امت و اقدام براى گسترش اسلام از طريق دعوت و جهاد و نظاير اين ها تنها در صورتى ميسر است كه امام «مبسوطاليد» باشد، يعنى عملاً قدرت را در دست بگيرد، وگرنه وقتى امام «مبسوطاليد» نباشد، يعنى حكومت به وى سپرده نشود، در عين آن كه صلاحيت هاى لازم را براى تصدى اين مقامات دارد، عملا از آن محروم است و نيروى اجرايى لازم را در اختيار ندارد.

اما دو منصب ديگر، يعنى «علم به قانون اسلامى» و «پيشوايى تمام عيار معنوى» قابل نصب و عزل نيست. يعنى امام، آگاه به احكام الهى و رموز و موازين اسلامى و واجد همۀ فضيلت ها و آيندۀ تمام نماى اسلام است و اين «علم و فضيلت» نه با رأى مردم به دست مى آيد نه با صدور فرمان، بلكه واقعيتى است غيرقابل انكار كه به خواست خدا در انسان هايى زبده و برگزيده تحقق پيدا مى كند.

براى آن كه منطق شيعه را در مورد امامت بشناسيم قسمت هايى كوتاه از گفتار پر مايه و طولانى حضرت امام رضا (ع) را نقل مى كنيم:

«- امامت پيشوايى دينى و سامان دادن به جامعۀ اسلامى و اصلاح دنيا و فراهم آوردن سربلندى مسلمانان است.

- امام حدود خدا را نگه مى دارد، از دين خدا دفاع مى كند و مردم را با منطق و استدلال و اندرز نيكو به سوى خدا مى خواند.

- امام امين خدا در بين آفريدگان و حجت خدا بر بندگان و خليفۀ خدا در سرزمين هاى اوست.

- امام از گناهان، پاك و از عيب ها پيراسته است.

- امام انسان بى نظير زمان خويش است، هيچ كس به مقام او نمى رسد

ص: ۴۰۶

و هيچ دانشمندى همتاى او نيست.

- همۀ فضيلت ها در امام تجلى يافته است.

- او داراى علومى است كه در آن جهل راه ندارد.

- سرپرستى است كه از مراقبت امت ناتوان نمى شود.

- سرچشمۀ پاكى، زهد، علم و عبادت است.

- وى به راستى شايستۀ رهبرى و از سياست آگاه است.

- او داراى مقام عصمت و مورد تأييد الهى است و از خطا و لغزش پاك است.

- خدايش چنين مقامى داده تا حجت خدا بر بندگان و نمونۀ عالى فضيلت الهى در بين خلق خدا باشد.»(1)

شيعه كيست ؟

توجه به اين معيارهاى اساسى در مورد زمامدار و رهبر امت از يك طرف و اطاعت از آن چه پيامبر اكرم (ص) دربارۀ زمامدارى حضرت على (ع) فرموده بود، از طرف ديگر، عده اى از مسلمانان برجسته و ياران نامور پيغمبر اكرم را بر آن داشت كه از همان روزهاى نخستين بعد از رحلت پيغمبر، طرفدار جدى زمامدارى على (ع) گردند. آن ها معتقد بودند تنها او مى توانست جنبش بى نظير اسلامى را كه پيغمبر براى نجات بشريت از همۀ نهادهاى ضد انسانى و ضد خدايى آغاز كرده و تا مرحلۀ حساسى پيش برده بود، همچنان در مسير راستين خود به جلو برد و به ثمر رساند. اين گروه شيعه، يعنى طرفداران و پيروان على و معتقدان به لزوم زمامدارى آن حضرت، ناميده شدند.

كلمۀ شيعه به معنى گروه، ياران و پيروان است. قرآن در مورد حضرت ابراهيم چنين مى گويد:

... وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرٰاهِيمَ .

«از كسانى كه راه نوح را دنبال كرد، ابراهيم است.»(2)

و در داستان موسى دربارۀ دو نفرى كه با يكديگر نزاع مى كنند چنين آمده است:

... هٰذٰا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ .

ص: 407


1- . اصول كافى - ج 1، ص 200.
2- . سورۀ صافات - 83.

«يكى از آن دو از هم گروه هايش بود و ديگرى از دشمنانش»(۱)

از پيغمبر اكرم رواياتى نقل شده كه در آن ها به «شيعۀ على» اشاره شده است، از جمله زمانى كه رو به على كرد و فرمود:

... و الذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة

«سوگند به آن كه جانم به دست اوست كه اين شخص و كسانى كه در مسير او قرار گيرند، در قيامت رستگارند.»(۲)

در موارد ديگر هم نظير اين تعبير آمده است.(۳) بدين ترتيب مسلمانان از زمان پيغمبر اكرم با اين فكر آشنا بوده اند كه على (ع) رهبرى خواهد بود و پيروانى خواهد داشت كه نمونه هاى راستين مسلمانى خواهند بود.

پس از وفات رسول اكرم، بنى هاشم و جمعى ديگر از ياران وى سرگرم تجهيز جنازۀ آن حضرت بودند، و گروهى از مهاجر و انصار هم در سقيفه گرد آمدند تا تكليف خلافت را روشن كنند. گروه دوم سرانجام اعلام كردند كه ابوبكر به زمامدارى امت اسلام انتخاب شد. بنى هاشم و جمعى از ياران معروف پيغمبر(۴) با استناد به افضل بودن حضرت على براى زمامدارى امت و با توجه به آن چه پيغمبر اكرم در مورد امامت على (ع) فرموده بود، از بيعت سر برتافتند و زبان به اعتراض گشودند، از جمله خود على فرمود:

«... به خدا، اى مهاجرين، ما شايسته ترين مردم براى خلافت هستيم، زيرا ما اهل بيت پيغمبريم، مادام كه در بين ما كسانى هستند كه كتاب خدا را مى فهمند، به دين خدا و سنت پيغمبر آگاهى كافى دارند و با مشكلات و مسائل جامعه آشنا هستند، از حقوق مردم در برابر همۀ تجاوزات دفاع مى كنند و مال را به طور مساوى تقسيم مى نمايد، اين چنين افرادى به حكومت

ص: ۴۰۸


۱- . سورۀ قصص - ۱۵.
۲- . سيوطى در درالمنثور ذيل آيه «أُولٰئِكَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ ».
۳- . صواعق ابن حجر - نهآيۀ ابن اثير... مواردى نقل كرده اند.
۴- . اباذر، سلمان، مقداد، زبير، عمار ياسر، براءبن عازب، ابى بن كعب، فضل بن عباس، خالدبن سعيد، عباس (يعقوبى، ج ۲، ص ۱۰۳).

سزاوارترند...»(۱)

چند نفر از اصحاب پيغمبر هم چنين سخنانى در مجامع عمومى و در حضور خليفه عنوان كردند.(۲) اما حضرت على (ع) براى پيشگيرى از خطراتى كه از طرف دشمنان خارجى و منافقان داخلى متوجه جامعۀ نوبنياد اسلامى بود و براى حفظ وحدت اسلامى در آن شرايط بحرانى، دست به كار اقدام عليه حكومت جديد نشد و حتى پيشنهاد ابوسفيان را در مورد پذيرفتن خلافت و آغاز درگيرى و كارزار رد كرد. ولى به هر حال مسألۀ شايستگى كامل على (ع) براى خلافت نمى توانست فراموش شود و جمعى از ياران باوفاى پيامبر (ص) بر اين اعتقاد استوار ماندند و شيعيان كم كم شكل گرفتند. به طورى كه برخى محققين(۳) نام حدود سيصد نفر از بزرگان صحابۀ پيغمبر را در منابع مختلف يافته اند كه جزو شيعيان بودند.(۴)

خليفۀ دوم براساس عهد و فرمان خليفۀ اول روى كار آمد و بدين ترتيب نگرانى بنى هاشم و ياران خاص على (ع) بيشتر شد، كه مبادا خلافت از آن پس هم با تعيين و انتصاب خلفاء انجام گيرد، آن هم در مسيرى جز آن چه پيغمبر فرموده بود.

شوراى شش نفرى كه خليفۀ دوم براى انتخاب جانشين خود تعيين كرد، گرچه شامل حضرت على هم بود، اما طورى تنظيم شد كه عثمان به عنوان خليفۀ سوم تعيين گرديد و امت اسلامى باز هم از خلافت على محروم ماند.

وابستگى عثمان به خاندان اموى باعث شد كه قدرت امويان، كه در زمان خليفۀ دوم در شام پايه گذارى شده بود، بيشتر تقويت گردد و حتى فرماندارى بسيارى از مناطق ديگر اسلامى هم به دودمان اميه و بستگان خليفه سپرده شود و رفته رفته عدل و مساوات اسلامى دستخوش تبعيض و قوم و خويش بازى يا اشرافى گرى گردد.

اين حوادث تشكيل شيعه را بيشتر و مردم ناراضى را افزون تر ساخت. چنان كه ابوذر صحابى معروف پيغمبر به خاطر اعتراض به زراندوزى واليان و حيف و ميل اموال عمومى تبعيد شد و در اين راه جان داد. حتى عبدالله بن مسعود - صحابى ديگر پيغمبر -

ص: ۴۰۹


۱- . الامامة والسياسة، ابن قتيبه، ج ۱، ص ۱۲-۱۳.
۲- . گفتار سلمان فارسى (ابن ابى الحديد ج ۲، ص ۱۷) - نطق اباذر (يعقوبى - ج ۲، ص ۱۴۸) و....
۳- . مرحوم كاشف الغطاء، اصل الشيعه و اصولها، ص ۴۴ - مرحوم سيد شرف الدين در الفصول المهمه، ص ۱۷۷ (نام ۲۵۰ نفر).
۴- . مانند كتب اصابه، اسدالغابه، استيعاب.

هم كه به اين تبعيد اعتراض كرد، مورد بى مهرى خليفه قرار گرفت و چندان رنج و ناراحتى كشيد تا از دنيا رفت.(۱)

سرانجام نارضايتى مردم بالا گرفت و گروهى شورش كردند. عثمان كشته شد و با هجوم همگانى و فشار افكار عمومى على (ع) به خلافت رسيد اما فرصت از دست رفته بود زيرا بنى اميه - دشمنان ديرينه اسلام - اكنون در قيافۀ متوليان اسلام درآمده بودند و با ثروت بى حساب و قدرت زيادى كه در ناحيۀ شام و نقاط ديگر از سرزمين اسلامى داشتند پا گرفته بودند. از طرف ديگر، جمعى با درآمدهاى كلان به صورت اشراف و عزيزان، بى جهت در حوزۀ حكومت اسلامى نشو و نما كرده بودند و على (ع) با آن قاطعيتى كه در طرفدارى از عدل و مساوات اسلامى و ريشه كن كردن شرك و فساد داشت هرگز نمى توانست با اين ها كنار بيايد. على (ع) معاويه را معزول كرد و دست اشراف را از بيت المال مسلمين كوتاه ساخت اما مقاومت منحرفان و سودجويان افزون شد و به تدريج سه گروه بر ضد او به مبارزه برخاستند.

۱ - اشراف سرخورده كه گروهى از آنان جنگ جمل را به راه انداختند. آن ها شكست خوردند اما اين درگيرى براى مسلمانان گران تمام شد.

۲ - بنى اميه به فرماندهى معاويه، همان طرفداران حكومت اشرافى و نژادپرست و احياءكنندۀ سنت امپراطورى استبدادى كه ماجراى صفين را به وجود آوردند و در آستانۀ شكست، حيله اى به كار بردند تا جنگ متوقف شد و معاويه توانست همچنان به حكومت غيرقانونى خود ادامه دهد.

۳ - دينداران نادانى كه در جريان جنگ صفين عليه على (ع) تحريك شدند و جنگ نهروان را به راه انداختند. در اين درگيرى ها راه على (ع) از راه ديگران مشخص تر شد و مسلمانان پاكدلى كه راه آن حضرت را پسنديده بودند به هم نزديك تر شدند.

پس از شهادت حضرت على (ع) ميدان براى تاخت و تاز دشمنان ديرينۀ اسلام، آن هم در پوشش اسلامى بازتر شد. بنى اميه بر سراسر جهان اسلام مسلط شدند و

ص: ۴۱۰


۱- . عبدالمجيد جودة السحار - كتاب ابوذر، ص ۱۶۸.

چندان كه توانستند بر پيكرۀ اصول و موازين اسلامى تاختند. مظالم بى حساب بنى اميه، كشتارهاى دسته جمعى، زور و فشار و اختناق و زير پا گذاردن علنى بسيارى از احكام و قوانين اسلامى و مخصوصاً مبارزۀ بى امان امويان با شيعيان و اهل بيت پيغمبر كه مناديان حق و عدالت اسلامى بودند و در رأس همه فاجعۀ كربلا و قتل عام سال بعد مدينه، شيعه را متشكل تر كرد. به اين ترتيب شيعه به صورت گروهى به هم پيوسته درآمد كه در دو زمينۀ اصلى از زمينه هاى اسلامى و اجتماعى نظرى برجسته داشت، نظرى كه از كتاب خدا و گفتار رسول خدا (ص) گرفته بود و رعايت آن را لازم و شرط كمال مسلمانى مى شمرد: اصل عدل و اصل امامت.

ص: ۴۱۱

اصل عدل و اصل امامت:

اصل عدل

به عقيدۀ شيعه يكى از اصول جهان بينى اسلام عدل است و آن عبارت است از:

1 - اصل آزادى و مسئوليت انسان و عدالت خدا در تكليف و پاداش و كيفر مردم براساس اعمالى كه از روى اختيار و مسئوليت انجام دهند.

2 - ايجاد نظم عادلانه براى توزيع ثروت و تصدى مناصب و رعايت حقوق همۀ افراد مردم.

شيعه عدل را - در هر دو جهت - از متن اسلام گرفته بود و خواستار آن بود كه رعايت شود. حكمرانان به تدريج مروج فلسفۀ جبر شدند و اصرار داشتند كه مردم وضع خود را ناشى از سرنوشتى محتوم بدانند و قدرت و آزادى تلاش و احساس مسئوليت در برابر جريانات اجتماعى را از خود سلب كنند تا بدين ترتيب به فكر واژگون كردن نظام حاكم يا احقاق حق خويش نباشند و معتقد شوند كه قسمت آنان چنين است و بايد با آن بسازند، كه جز صبر و تسليم چاره اى ندارند.

از طرفى اصرار داشتند عمل حكمرانان را براساس نوعى اجتهاد توجيه كنند كه آنان براساس رأى و تشخيص خود عمل كرده اند و در هر حال معذورند و مأجور و مردم حق اعتراض ندارند.

شيعه به شدت اين بينش را محكوم كرد و انسان را - همان گونه كه اسلام به او ياد داده - موجودى مسئول و بااراده شناخت و جامعه را ساخته و پرداختۀ حركت انسان هاى بااراده و مصمم، و تحول تاريخ را در گرو تحرك آزادمردان با هدف اعلام كرد.

از طرفى براى اجتهاد معيارهايى قائل شد تا - چنان كه خواهيم ديد - مانع هر گونه خودرأيى و اظهارنظر غيرتحقيقى باشد.

اصل امامت

شيعه در زمينۀ امامت و پيشوايى امت بر اين عقيده بود كه:

ص: 412

اولاً، پيشوا و زمامدار مسلمين بايدكسى باشد كه زندگى فردى و اجتماعى او بهترين الگوى زندگى اسلامى براى همه باشد به طورى كه هم مسلمانان كه پيرو اويند بتوانند رهبر خود را به عنوان سرمشق خود بپذيرند و هم غيرمسلمانان در او و زندگى او و شيوۀ اداره و رهبرى او بهترين نمونۀ اسلام و مسلمانى را متجلى بيابند.

ثانياً، كسى كه از جانب خدا يا پيغمبر به اين سمت منصوب يا حتى براى اين مقام معرفى شده باشد، خودبه خود بر همۀ افراد ديگر مقدم خواهد بود. مسلماً در صورت منصوب شدن، اطاعت خدا و پيغمبر ايجاب مى كند كه به جز امام منصوب امامى نپذيريم. اما در صورت معرفى، باز هم معلوم است كه براى شناخت و كشف اين صلاحيت در يك فرد، كدام وسيله مى توان سراغ داشت كه از معرفى خدا و پيامبر قابل اعتمادتر باشد؟

عواقب نامطلوب تخلف از اين اصل

الف - سقوط ولايت اصيل اسلامى و واژگون شدن نظام حكومتى اسلام، بدان گونه كه رفته رفته به صورت استبداد شوم موروثى درآمد و به نام اسلام، شرك و خودكامگى و اشرافيت امپراتوران روم و ساسانى در پوششى نو احيا شد و بار ديگر خفقان و ظلم و زور پا گرفت و از رشد همه جانبۀ انسان ها و آزادانديشى و تقسيم عادلانۀ ثروت و تصدى شايستگان براى ادارۀ شئون جامعۀ اسلامى، جلوگيرى به عمل آمد.

فاطمۀ زهرا دختر گرامى پيامبر در آخرين سخنان عمومى خود كه با حضور بانوان مهاجر و انصار بيان كرد، چنين فرمود:

«... نمى دانم مردم كدام خصلت على (ع) را ناپسند داشتند كه دست از او برداشتند؟ به خدا سوگند، شمشير تيز و گام هاى استوار و سختگيرى هاى او در اجراى احكام الهى را دوست نمى داشتند... اما قسم به خدا در اين كار زيان كردند، مردم در حكومت على (ع) ستم و رنجى نمى ديدند و وى آن ها را به سرچشمۀ عدالت و دانش وارد مى كرد

ص: 413

و سيراب مى نمود...»(۱)

آن گاه آينده را چنين پيش بينى كرد:

«كارى كه كردند همانند شتر آبستنى است، منتظر باشيد تا بزايد. آن گاه به جاى شير كاسۀ پر از خون و سم كشنده خواهيد دوشيد، آنجاست كه تبهكاران زيان مى بينند و آيندگان اثر بنياد شوم گذشتگان را مى يابند. مطمئن باشيد كه در فتنه و فساد غرق خواهيد شد.

به شما نويد مى دهم كه به شمشير تيز، آشوب دائمى و همگانى و استبداد ستمكاران دچار مى شويد كه غنائم و اموال شما را به يغما برند و افراد شما را همچون گندم رسيده درو كنند...»(۲)

ب - از بين رفتن مرجعيت علمى اهل بيت نسبت به همۀ مسلمانان.

آنان كه ترجمان وحى و روشنگران معارف اسلام بودند بركنار شدند، در صورتى كه آثارى كه اصحاب پيامبر اكرم از آن حضرت به ياد داشتند محدود بود. خلفا هم تا مدتى به ضبط و كتابت حديث اهتمام نمى ورزيدند و حتى از آن جلوگيرى مى كردند.

از طرفى حوزۀ نفوذ اسلامى توسعه مى يافت و نيازهاى جامعه و بحث ها و مسائل فكرى و اجتماعى فراوان مى شد. در اين شرايط به وجود چشمه هاى جوشان و مورد اعتماد و آگاه بر وحى و تفسير آن در بين مردم كه همپاى شخص پيامبر اكرم و متناسب با گسترش جهان اسلام بتوانند معارف وسيعى در اختيار مردم بگذارند نياز مبرمى احساس مى شد، مخصوصاً بايستى اين سرچشمه هاى علم و معرفت از اشتباه و غرض ورزى و «در خدمت قدرت هاى باطل درآمدن» مصون باشند.

اما متأسفانه، اجتماع عمومى اسلامى با داشتن چنين منابع سرشار معرفت، از نعمت استفاده از آنان محروم ماند و در مقابل، حكمرانان باطل براى پيشبرد مطامع و اغراض خود، برخى عالم نمايان را به خدمت خويش درآوردند و با صرف مبالغى هنگفت از بيت المال مسلمين از آنان خواستند رواياتى به نفع آنان و در راه هدف هايشان و عليه رقيبان جعل كنند و اشاعه دهند. لازم به ذكر است كه اين دروغ پردازى در زمان حكومت بنى اميه شايع بود.

اما شيعه هيچ گاه اصل ولايت را فراموش نكرد و حكومت هاى باطل را تصويب ننمود و همواره در راه استفاده از آثار و رهبرى هاى امامان باقى ماند، چرا كه

ص: ۴۱۴


۱- . ابن ابى الحديد، ج ۴، ص ۸۷.
۲- . همان.

پيغمبر (ص) فرموده بود:

«من در بين شما دو چيز گرآن قدر مى گذارم: كتاب خدا و عترتم كه از يكديگر جدا نمى شوند. تا در كوثر بر من درآيند.»(1)

يعنى قرآن و امامان از هم جدا نيستند. مكتب و رهبرى قابل تفكيك نمى باشند. مكتب، بدون رهبرِ شايسته، درست شناخته نمى شود و ضامن اجرا ندارد. از طرفى رهبرى ناشايست هم از مكتب سوءاستفاده مى كند.

بازگشت به بحث

از آن چه تاكنون دانستيم روشن شد كه شيعه چيزى زايد بر اصول و مبانى و تعاليم اسلام ندارد بلكه در شكل راستينش پاسدار اصول اسلامى و خواستار حكومت حق و اجراى عدالت است و جالب است كه در شديدترين برخوردهايى كه با حكمرانان زمان داشته، همه جا همين هدف ها تجلى مى كند. اينك چند نمونه را بررسى كنيم:

مسلم بن عقيل از جانب حضرت امام حسين به كوفه رفته بود، ولى سرانجام در آن شهر دستگير شد. پس از دستگيرى ميان او و ابن زياد، حاكم اموى كوفه، سخنانى ردوبدل شد كه قسمتى از آن را برايتان نقل مى كنيم:

«ابن زياد گفت:

واى بر تو فرزند عقيل، بدين شهر آمدى در حالى كه مردم آرامش داشتند، و اختلافى نداشتند، و تو بين آن ها تفرقه ايجاد كردى و آشوب راه انداختى و گروهى را عليه گروه ديگر تحريك كردى ؟!

مسلم فرمود:

خير، چنين نيست، مردم اين سرزمين چنين عقيده دارند كه پدرت افراد نيك و آزادۀ آن ها را كشته و سيل خون به راه انداخته است و رفتار كسرى و قيصر را در بين آنان تجديد نموده است و ما آمديم تا آنان را دعوت به عدالت كنيم و به حكم كتاب خدا بخوانيم...

ابن زياد گفت:

شما گمان مى كنيد از اين حكومت سهمى داريد؟

ص: 415


1- . حديث ثقلين.

مسلم جواب داد:

اين گمان نيست، يقين است.»(۱)

در دوران امامت حضرت حسين بن على (ع)، معاويه گزارش هايى دربارۀ آن حضرت دريافت كرده بود، بدين جهت نامه اى به آن حضرت نوشت و وى را از اين كه دست به فتنه و آشوبى بزند برحذر داشت. امام حسين در جوابش نامۀ مفصلى نوشت و بسيارى از جنايات او را برشمرد و از جمله قتل آزادمردانى را كه با ستم مبارزه مى كردند و بدعتهايى را كه در دين گذارده بود ذكر كرد و بالاخره چنين نوشت:

«تو بودى كه به دست نشاندۀ خود، فرزند سُمَيه، دستور دادى تا هر كه را كه بر دين على است بكشد. او هم چنين كرد با آن كه دين على همان دين پيغمبر است كه براى برپا شدن آن با پدرت جنگيد، و اكنون تو با استفاده از موقعيت همان دين بر اين مسند نشسته اى... تو نوشته اى كه من فتنه اى برپا نكنم، با آن كه فتنه اى بالاتر از حكومت تو بر اين مردم نمى يابم، و در اين شرايط بهترين نظرى كه به نفع خودم و دينم دارم آن است كه با تو به مبارزه برخيزم...»(۲)

زيدبن ارقم در مجلس ابن زياد وقتى جنايات آنان نسبت به خاندان پيغمبر را ديد، سخت برآشفت و رو به اطرافيان حاكم كرد و چنين گفت:

«... اى مردم پس از اين شما بردگانى بيش نيستيد، فرزند فاطمه را كشتيد و ابن مَرجانه را فرمانرواى خود كرديد، او نيكان شما را مى كشد و بَدان شما را بردۀ خود مى كند، شما تن به ذلت داديد. چه نگون بخت است آن كه تن به ذلت دهد!!»(۳)

در تمام اين درگيرى ها، سخن از مبارزه با ظلم و ذلت و بردگى و آدم كشى و پايمال كردن حق و دستورهاى دين و دفاع از حكومت حق و ولايت اهل بيت است و اين ها چيزى جز متن اسلام نيست. بنابراين، شيعه فرقۀ انشعابى يا ساختگى نيست و خاستگاه او دفاع از ولايت و عدل است.

ص: ۴۱۶


۱- . تاريخ طبرى - ج ۷، ص ۲۶۷.
۲- . الامامة و السياسة - ج ۱، ص ۱۹۰.
۳- . تاريخ طبرى، ج ۷، ص ۳۴۹.

تمام بررسى هايى كه تاكنون كرده ايم مربوط به قبل از قيام ايرانيان عليه حكومت اموى و حمايت آنان از اهل بيت است، بنابراين تصور اين كه تشيع ساختۀ ايرانيان باشد، جز يك غرض ورزى در تاريخ اسلام يا حمايت تعصب آميز از نقش آنان در تحولات بزرگ اسلامى نيست. تحقيقى تاريخى نشان مى دهد كه اعتراض ايرانيان عليه حكومت اموى نيز به دليل مظالم و تعديات اين حكومت و تبعيض هاى ناروايى بود كه نسبت به مسلمانان غيرعرب قائل بودند. پيدايش حكومت صفويه و جنگ هايى كه در اوايل قرن دهم هجرى با حكومت عثمانى داشتند نيز ربطى به پيدايش و ظهور تشيع ندارد و آن همه حوادث قرون اوليۀ اسلامى و حركت ها و آثار علمى شيعه و بحث هاى فلسفى و كلامى آنان قرن ها پيش از صفويه بوده است. بنابراين چگونه مى توان تصور كرد كه تشيع ساختۀ دست آنان باشد.

ص: ۴۱۷

حركت ها و انقلاب هاى شيعه

اشاره

اعتقاد به اصل امامت و ضرورت مبارزه با خلفاى جور چندان ريشه دوانيد كه با وجود سخت گيرى هاى فراوان حكّام زمان، به صورت مادۀ قابل انفجارى در سراسر جامعۀ اسلامى درآمده بود و به هر نسبت كه فشار و سركوبى قدرت هاى حاكم بيشتر مى شد، تنوع و عمق مبارزات افزون مى گشت.

حادثۀ كربلا همچون سرمشق ارزنده اى در دست قيام كنندگان بود. اينك به نمونه هايى از اين حركت ها در سطوح مختلف اشاره مى كنيم:

1 - روشنگرى هاى بازماندگان قيام كربلا:

بازماندگان حضرت حسين بن على (ع) وظيفۀ خود مى دانستند كه اين خون هاى پاك را كه براى دفاع از حق و عدالت بر زمين ريخته است زنده نگه دارند و از اين حادثه به نفع بيدارى مردم و كوباندن دستگاه ظلم، شورى بپا كنند.

سخنرانى هاى خواهران امام، حضرت زينب و ام كلثوم در كوفه و شام و نيز گفتار پرشور امام چهارم در مسجد جامع دمشق و مكالمات آنان در همۀ فرصت هاى بين راه كربلا به مدينه و مخصوصاً در دربار فرمانروايان زمان، بسيار مؤثر بود. نيز گزارش هايى كه با خود به مدينه مى بردند، در بيدارى مردم و توجه دادن آنان به ماهيت دستگاه حاكم نقش اساسى داشت.

2 - قيام مدينه

حادثۀ كربلا مردم مدينه را تكان داد. نمايندگانى به شام، مركز خلافت فرستادند تا از نزديك رفتار حكومت را بررسى كنند. پس از بازگشت آنان و گزارشى كه از فساد و جنايات بنى اميه دادند، تصميم به عزل يزيد از حكومت و قيام عليه آنان گرفتند.(1)

عبدالله بن حنظله از طرفداران وفادار خاندان پيغمبر قيام كرد، حاكم اموى

ص: 418


1- . منبع محتواى تاريخى اين بحث، تاريخ طبرى، مقدمه ابن خلدون، تاريخ سياسى اسلام (دكتر حسن ابراهيم حسن) و الامانة فى الاسلام است.

مدينه را اخراج كردند و بيش از هزار نفر از كارگزاران و مأموران بنى اميه را در محاصره خود درآوردند و شهر را آزاد كردند. البته پس از چندى(۱) لشكر دشمن سر رسيد و در مدينه سيل خون به راه انداخت و جمع كثيرى از بازماندگان صحابه پيغمبر و تابعين و مردان آزاده را كشت و با غارت و تجاوز و فاجعه شهر را آرام كرد. ولى اين فقط توانست ايجاد وحشت كند و از حركت مردم انتقامى گيرد اما تنفر مردم افزون تر و آمادگى آنان براى پيوستن به انقلاب هاى آينده بيشتر شد.

قيام عبدالله بن زبير: عبدالله بن زبير، پس از شهادت حسين بن على، در مكه عليه يزيد قيام كرد و خطبه اى خواند كه در آن از بى وفايى كوفيان در يارى امام و از مرگ با شرافت حسين تجليل نمود و مظالم يزيد را برشمرد و از فضايل و شايستگى هاى حسين (ع) سخن گفت. سپس براى بيعت گرفتن از مردم اقدام كرد و مكه را پايگاه خود قرار داد.

لشكرى كه يزيد براى سركوب كردن مردم مدينه فرستاده بود به جانب مكه بسيج شد. آنان پس از محاصره طولانى مكه خبر مرگ يزيد را شنيدند و دست از محاصره برداشتند. جالب است كه فرمانده لشكر يزيد خود به عبدالله بن زبير پيشنهاد داد كه حاضرم با تو بيعت كنم و با هم به شام برويم، اما عبدالله قبول نكرد.

بدين ترتيب درجه وفادارى اطرافيان حتى فرماندهان لشكر يزدى را مى بينيم كه وقتى زور را از بالاى سر خود دور مى بينند حاضرند با دشمن بسازند.

استعفاى معاوية بن يزيد: پس از مرگ يزيد، پسرش معاويه روى كار آمد.(۲) وى چندان محيط را براى حكومت بنى اميه نامساعد يافت كه در اجتماع مردم سخنرانى كرد و چنين گفت:

... من مى دانم شما از حكومت ما خاندان ناراضى هستيد... جدم معاويه در امر حكومت با كسى درافتاد - على - كه از او و از ديگران براى خلافت شايسته تر بود... تا سرانجام خلافت به يزيد رسيد آن هم به خاطر آن كه پدرش هوس داشت كه حكومت در خاندانش موروثى شود. پدرم يزيد هم با بدرفتارى و ستمگرى هايى كه به خويشتن كرد شايستۀ حكمرانى

ص: ۴۱۹


۱- . ذى حجه ۶۳. ق.
۲- . يزيد در سال ۶۳. ق پس از ۳/۵ سال حكومت از دنيا رفت.

امت محمد نبود. وى به هواى خود رسيد و اشتباهات خود را نيك جلوه داد و كرد آن چه كرد چون از خدا پروا نداشت...

و در پايان سخن، استعفاى خود را از كار حكومت اعلام كرد.

3 - قيام توابين

ابتدا بايد دانست كه عبدالله بن زبير به تدريج تمام حجاز، عراق عرب، مصر و خراسان را از حكومت بنى اميه جدا كرد و در تمام اين منطقه به عنوان خليفه شناخته شد. ابن زياد هم كه از طرف يزيد در بصره حاكم بود پس از استعفاى معاويه تصميم گرفت خود را خليفه معرفى كند اما موفق نشد و به شام رفت و مروان را كه از خاندان اموى بود تحريك كرد. مروان كار خود را آغاز كرد و ابتدا شام و سپس مصر را به اطاعت آورد...

در اين هنگام مردم عراق به عنوان توابين قيام كردند. توابين يعنى كسانى كه از كردۀ خود پشيمان شده اند، چرا كه حسين بن على (ع) را به كوفه دعوت كردند اما از او حمايت نكردند تا وى بتواند حكومت بنى اميه را براندازد.

آنان يك شب تا صبح بر سر قبر حسين (ع) دعا و ندبه كردند. سپس براى مبارزه با اموى ها به جانب شام حركت كردند. در بين راه هواداران بنى اميه را از بين بردند و سرانجام با لشكر مروان مواجه شدند و چندان مقاومت كردند تا بيشتر آنان كشته شدند. باقيمانده ها برگشتند و به نهضت آينده مختار پيوستند.

4 - قيام مختار

پس از مروان فرزندش عبدالملك روى كار آمد. در زمان وى، مختار به همراهى خونخواهان حسين بن على (ع) در عراق خروج كرد. او همۀ كسانى را كه به صورتى در قتل امام حسين شركت داشتند تعقيب كرد و كشت. عبدالملك لشكرى به فرماندهى ابن زياد براى سركوبى آنان فرستاد اما اين لشكر شكست خورد و ابن زياد نيز كشته شد.

قيام كنندگان بيش از اين هدفى نداشتند، لذا خيلى زود توسط مصعب كه نمايندۀ برادرش عبدالله بن زبير در عراق بود بود رام شدند و خلافت ابن زبير در عراق و پس از آن در خراسان تثبيت شد.

ص: 420

اما چون ابن زبير جنگ شديدى با خوارج داشت، نيرويش ضعيف شد و كوفيان نيز پيمان شكنى كردند، لذا عبدالملك بر عراق مسلط شد و سپس به حجاز راند و مدينه را تسليم كرد و سپس به محاصره مكه دست زد...

سرانجام لشكر اموى به فرماندهى حجاج پس از مواجه شدن با مقاومت ممتد مردم، وارد مكه شدند و پس از حمله به كعبه و كشتار و خرابى، ابن زبير را هم از پاى درآوردند و بدين ترتيب باز هم بنى اميه حكمران مطلق همۀ كشور اسلامى شد.

5 - قيام زيد

زيد، فرزند على بن الحسين امام چهارم، در زمان هشام بن عبدالملك عليه بنى اميه خروج كرد. وى كار خود را در كوفه آغاز كرد، سپس به قادسيه رفت و در حدود پانزده هزار نفر با او پيمان وفادارى بستند. سپس داعيان خود را به اطراف گسيل داشت و نهضت وى گسترش پيدا كرد تا سرانجام به سال 121 هجرى شهيد شد.

پس از وى پسرش يحيى بن زيد كار او را دنبال كرد و به خراسان رفت. او نيز در سال 125 هجرى در اين راه جان خود را از دست داد و شهيد و مصلوب گشت.

شيعه زيديه، پس از امام چهارم معتقد به امامت زيد هستند و مى گويند امامت وقتى محقق مى شود كه شخص امام خروج كند و مردم با او بيعت نمايند. بنابراين اول زيد و سپس يحيى را امام مى دانند. گروهى معتقدند كه يحيى پس از خود محمدبن عبدالله بن حسن را به عنوان جانشين تعيين كرد كه ماجراى او را در قيام سادات بنى الحسن خواهيم خواند. و بعضى نيز معتقد كه پس از يحيى برادر كوچكش عيسى بن زيد، امام است چون وى در قيام بنى الحسن جزو رهبران نهضت همكارى داشت و از لشكر منصور عباسى شكست خورده و كشته شد.(1)

6 - دعوت حنفيه

محمد حنفيه فرزند حضرت على (ع) بود. وى بيست سال پس از ماجراى كربلا زنده بود. طرف داران وى او را امام مى دانستند. اين فرقه به نام

ص: 421


1- . مقدمة ابن خلدون، ص 200 - الامامة فى الاسلام، ص 127.

كيسانيه معروف شدند.

پس از وى فرزندش عبدالله، ابوهاشم، پيشواى اين فرقه شد و در زمان خلافت سليمان بن عبدالملك به سال 119 وفات يافت. از اين جا پيروانش دو فرقه شده اند: گروهى معتقدند كه امامت به برادرش على و بعد به پسرش حسين بن على منتقل شد.(1) گروهى ديگر مى گويند ابوهاشم پيشواى پس از خود را يكى از نواده هاى عباس عموى پيغمبر - محمدبن على بن عبدالله بن عباس - معرفى كرد،(2) زيرا مى گفت در بين علوى ها كسى كه بتواند دعوت علوى را به پاى دارد نمى يابم. بدين ترتيب زمينه براى روى كار آمدن بنى عباس فراهم شد.

7 - داعيان بنى عباس

محمدبن على دعوت مخفى خود را به طور كلى به عنوان «ولايت اهل بيت» شايع كرد. كوفه و خراسان مناسب ترين منطقه براى گسترش اين دعوت بود. داعيان فراوانى اين جا و آن جا گسيل داشت تا مردم را براى طرفدارى از ولايت خاندان پيغمبر فراخوانند و آمادۀ قيام كنند. در اين دعوت، آن چه بيش از همه دستمايۀ دعوت آنان بود. مظالم بنى اميه، رفتارى كه نسبت به امام حسين كردند و تخلف جامعه از حكومت اهل بيت بود.

محمدبن على بنيان گذار دعوت عباسى به سال 125 هجرى درگذشت و فرزندش ابراهيم به عنوان امام معروف شد و دعوت را ادامه داد.

ابومسلم در خراسان، به دعوت مخفى ابراهيم پيوست. تبعيضى كه بنى اميه نسبت به ايرانيان قائل شده بودند، نارضايتى عمومى از دستگاه بنى اميه و سابقۀ علاقۀ ايرانيان به خاندان پيغمبر، زمينه مناسبى براى پيشرفت اين دعوت بود. سرانجام، ابومسلم توانست خراسان را از تسلط امويان خارج كند. از طرفى مروان حمار آخرين خليفۀ اموى هم ابراهيم را دستگير كرد و در زندان بكشت.

ابراهيم دعوت را به برادرش عبدالله سپرد و او با برادرش ابوجعفر منصور و چند نفر از بزرگان عباسى دست به كار شدند. تا اواخر همان سال بيرق

ص: 422


1- . ابن خلدون، ص 199.
2- . اين دسته به دارندگان مذهب هاشميه معروف شدند.

سياه عباسيان بر فراز باروى دمشق افراشته شد و عبدالله بن محمد (سفاح) به عنوان اولين خليفه عباسى روى كار آمد. عمويش عبدالله بن على مأمور تعقيب مروان حمار شد. بالاخره پس از چندين برخورد و فرار و تعقيب، مروان در سال ۱۳۲ ه. ق كشته شد و حكومت بنى اميه برافتاد.

اولين خليفه عباسى در آغاز خلافت، از فضل خاندان پيغمبر سخن گفت و از ظلم هاى بنى اميه با اهل بيت شكوه ها كرد. در حقيقت وى عنصر اصلى ايدئولوژيك قيام خاندان خود را بيان كرد. اين حركت شيعى پيروز شد. اما...؟

موضع گيرى شيعه عليه بنى عباس: چهار سال بعد، ابوجعفر منصور (۱۵۸ _ ۱۳۶) به عنوان دومين خليفۀ عباسى به جاى برادر نشست و حكومت عباسيان استحكام يافت. مبارزان ديروز پيروز شدند و به قدرت رسيدند. اينان نيز به بهانۀ تثبيت قدرت و سركوب كردن آشوب ها و اخلال گرى ها دست به كار شدند. گروهى را كه به عنوان شورشيان عرب به سركردگى عمويش برخاسته بودند، تار و مار كرد و عمو را هم كشت. ابومسلم را نيز از پاى درآورد و جنبش ايرانيان را خاموش كرد. مجدداً دستگاه قيصر و كسرى به صورتى جديد پاگرفت و هدف هاى انقلاب در حفظ قدرت شخصى خلاصه شد.

البته به دنبال حركت عمومى فكرى و علمى اسلامى در دوران عباسيان محيط مساعدى براى رشد علوم از جمله فلسفه، ادبيات، هنر و امور مربوط به سازماندهى و ادارى به وجود آمده بود كه اين خود فصلى مبسوط از تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامى دارد، اما هيچ يك از اين ها به معنى رشد روابط عادلانۀ اجتماعى و محيط آزاد حق طلبى نبود. فلسفه و تلاش و تحقيق بود اما تا آن جا كه سلطۀ حكومت را متزلزل نكند و به اشرافى گرى و خودكامگى و هوس بازى خلفا خدشه وارد نشود وگرنه همين دستگاهى كه براى حاكميت اهل بيت و مبارزۀ با ظلم بنى اميه سال ها تلاش كرده بود، اكنون در برابر اهل بيت مى ايستد، باز هم قيام آزادى خواهان علوى را سركوب مى كند و زندان ها را از انتقادكنندگان و مبارزان پر مى كند و سيل خون راه مى اندازد، چنان كه خواهيم ديد:

ص: ۴۲۳

8 - قيام بنى الحسن

اشاره

حركت نوادگان امام حسن مجتبى (ع) در برابر بنى عباس تاريخ گسترده اى دارد كه به گوشه اى از آن اشاره مى كنيم:

- قيام نفس زكيه: محمدبن عبدالله بن حسن دعوت پنهانى خود را با همكارى برادرش ابراهيم آغاز كرد و سرانجام در سال 145 خروج كرد و در مكه و مدينه مردم را به سوى خود دعوت كرد و بعد هم به عراق آمد و در بصره زندان ها را گشود و 350 نفر از زندانيان ظلم منصور عباسى را آزاد كرد. او فرماندار شهر را كه از طرف منصور بود به زندان انداخت و خود خطبه خواند. سرانجام منصور، وى را در حجاز مغلوب كرد و كشت. وى به نام «نفس زكيه» معروف شد.

پس از وى برادرش ابراهيم بن عبدالله مبارزاتش را دنبال كرد و در عراق پيشرفت زيادى كرد. وى نيز عاقبت در اين راه جان خود را از دست داد. در اين قيام عبسى بن زيد هم با او بود.

- شهيد فخ: در زمان هادى عباسى، همين بدرفتارى با علويان و كشتار و زجر آنان و نيز رفتارى كه با نفس زكيه كرده بودند، باعث شد كه بار ديگر يكى از نوادگان امام حسن (ع) به نام حسين بن على بن حسن قيام كند. مردم به رهبرى او زندان هاى مدينه را در هم شكستند و دارالاماره را محاصره كردند و شهر را تصرف نمودند و يازده روز بعد به طرف مكه حركت كردند و در سرزمين فخ، شش مايلى مكه با سپاه عباسيان جنگيدند. آنان سرسختانه مقاومت كردند تا حسين بن على و جمعى از همراهانش كشته شدند و چنان فاجعه اى به بار آمد كه مردم مى گفتند حادثۀ كربلا تجديد شد.

از اين حادثه دو نفر از علويان جان به در بردند و منشأ حركت هايى شدند كه ذيلا ملاحظه مى كنيم.

فرمانروايى ديلم: يكى از آن دو يحيى فرزند عبدالله بن حسن بود كه به سوى گرگان و طبرستان رفت و در آن جا دعوت خود را شروع كرد. مردم به او گرويدند و پيشرفت فراوانى كرد، به طورى كه فرمانرواى ديلم معروف شد. اين قيام در زمان هارون بود. سرانجام يحيى با توطئۀ فضل بن يحيى بر مكى دستگير شد.

ص: 424

ادريسيان افريقا: ديگرى ادريس بن عبدالله بود كه به سال 173 هجرى به سوى مصر و سپس به مغرب اقصى - مراكش - رفت و حركت خود را در اين منطقه آغاز كرد و مردم از او حمايت كردند. هرچند او با توطئه هارون عباسى مسموم شد اما پيروانش نام نوزادش را هم ادريس گذاردند و دعوت او را حفظ كرده و گسترش دادند تا سرانجام دولت ادريسيان افريقا توسط نوادگان او تشكيل شد و اين خود مدت ها در آن سرزمين ادامه پيدا كرد.

- در زمان مأمون نيز قيام هاى متعددى روى داد. از جمله قاسم بن ابراهيم يكى ديگر از نوادگان امام حسن پس از ده سال اختفا، با پشتكار دعوت گرانش توانست در حجاز، كوفه، رى، قزوين، طبرستان و بلاد ديلم بيعت مردم را جلب كند. همچنين قيام محمد ديباج فرزند امام صادق در مكه و حركت ابوالسرايا با همكارى علويان در دورۀ مأمون، درخور يادآورى است.

از پيش سخن از شيعه زيديه گفته شد. اين نكته دانستنى است كه زيديه با توجه به مبناى اعتقادى خود در مورد امام (كه معتقدند امامت وى با خروج و قيام محقق مى شود) سادات بنى الحسن را كه يكى پس از ديگرى قيام كردند از ائمه خود مى دانند.

رفتار امامان بزرگوار شيعه در برابر خلفاى بنى عباس
اشاره

گفتيم كه شيعه به دو اصل معروف شد: امامت و عدل و جلوۀ اين هر دو را در زمان حكومت حضرت على ديده بود. حكومت حضرت على (ع) الگوى حكومت ايده آل شيعه بود: مساوات، سادگى زندگى داخلى حكومت، قاطعيت در اجراى عدل، جلوگيرى از نفوذ كج فكرى هاى مسلكى، اهتمام شديد به سازندگى درون - وطنى و انقلاب مستمر داخلى، مراقبت از امنوال عمومى و بيت المال مسلمين، نظارت دائم بر رفتار مأموران و ولات، سخت گيرى در اجراى حدود و احكام الهى و اجتناب از هر نوع اشرافى گرى و سازش كارى رياكارانه...

عباسيان در سنگر طرفدارى از امامت اهل بيت و مبارزۀ با ظلم بنى اميه مبارزه كردند تا پيروز شدند اما اكنون كه به قدرت رسيده اند، خود بهتر از هركس مى دانند كه امامان شايستۀ خلافت از اهل بيت پيغمبر نيستند و نظام

ص: 425

حكومتشان هم نظام عادلانه حكومت علوى نيست.

در برابر آن ها امامان واقعى شيعه قرار دارند كه شخصاً جامع همۀ فضيلت ها و كمالات لازمند و به هيچ وجه فريب تغيير شكل خلافت را - در صورتى كه ماهيت آن تغييرى نكرده است - نخواهند خورد. امامان از آن قماش روشنفكران غيرمتعهدى نيستند كه بتوان با پول و مقام رامشان كرد. از دينداران ابلهى نيستند كه بتوان با ريا و تظاهر دعاگويشان ساخت. از تودۀ ناآگاهى كه با فريب و وعده سرگرمشان نمود، نمى باشند. از افراد زبون و بى تفاوتى كه با فراهم آوردن آب باريك گذران معاش هوادارشان كرد، نيستند. با وجود اين، افرادى هستند مسئول، آگاه، بيدار و مقاوم كه در راه خدا از هيچ سرزنشى نمى هراسند.

خلفا، در برابر اين چنين رادمردانى، يا بايستى راه خود را عوض كنند كه برايشان قابل تحمل نبود.

- چه ممكن بود به قيمت از دست دادن آن همه جاه و جلال و زر و زور باشد و چنين همت و گذشتى در آنان نبود - و يا بايد به آخرين حربۀ جباران متوسل گردند كه آن هم فشار و سخت گيرى و اختناق بود و چنين كردند. امامان هم در چنين شرايط سختى به دو نوع تلاش پى گير دست زدند:

الف - روشنگرى و حفظ اصالت مكتب:

مى دانيم كه در يك نظام فاسد اجتماعى، گذشته از آن كه آزادى و حقوق مردم به خطر مى افتد، مكتب فكرى آنان هم بازيچۀ قدرت ها مى شود و دين به گونه هاى مختلف آلوده مى گردد و از آن چيزى كه مى ماند ظاهرى آراسته و پرزرق و برق است كه پوك و ميان تهى است و هيچ گونه تحرك و جهت گيرى مثبتى ندارد.

اسلام در معرض چنين هجومى بود و اين تنها امامان بودند كه سعى داشتند از هر فرصتى استفاده كنند تا دين را با همۀ ابعادش روشن كنند و به هدايت مردم بپردازند و اين امر جهاد عظيم فكرى و تبليغى آنان، مخصوصاً امام باقر و امام صادق (ع)، بود كه از خون شهيدان برتر است.

فراموش نكنيم مقصود از اين جهاد علمى، نه هر مساله گويى و سرگرمى مذهبى است بلكه حفظ مكتب از هر نوع حملۀ مرئى و نامرئى قدرت ها و دشمنان

ص: 426

مرموز و دوستان ناآگاه است. همان كه شمشير جهاد اسلامى هم در سايۀ آن و به هدف استقرار آن فرود مى آيد.(1)

ب - رهبرى نهضت سرى شيعه:

حفظ گروه شيعيان و ايجاد روابط دقيق با آنان و رهبرى و گسترش نهضت آنان در سراسر كشور اسلامى به صورت مخفى كه طى تماس هاى گوناگون، مسافرت ها، مكاتبات و صرف هزينه هاى لازم انجام مى شد از ديگر وظايف دشوار امامان در زمان خفقان بود. هزينۀ سنگين اين وظيفۀ بزرگ از طريق خمس مالى كه شيعيان به عنوان سهم امام و حق اهل بيت مى پرداختند و نيز هدايا و ديگر همكارى هاى مالى آنان - كه غالباً مخفيانه بود - تأمين مى گشت و روشن است كه در اين حركت دشوار مسأله «تقيه» دستورالعمل كار بود كه دربارۀ آن بايد مستقلا بحث كرد.

ص: 427


1- . در بحث منابع فقه، نقش سنت و سيره را يادآورى و به آثار وسيع علمى امامان اشاره نموديم.

داورى

اختلافات حقوقى

ميان انسان هايى كه با هم زندگى مى كنند، گهگاه بر سر مسائل گوناگون اختلاف پيش مى آيد. تجربۀ عينى و تاريخى نشان داده كه تاكنون جامعه اى به وجود نيامده كه ميان افراد يا مؤسسات اجتماعى آن هرگز اختلافى روى نداده باشد. اين گونه اختلافات در همۀ جوامع ها، از جامعه هاى ابتدايى نيم وحشى گرفته تا پيشرفته ترين جامعۀ متمدن، همواره وجود داشته است.

علل و عوامل اختلاف

اختلافت و درگيرى ميان دو فرد، دو مؤسسه، دو ملت يا دو طبقه معمولا به يكى از دو صورت پيش مى آيد.

1 - دربسيارى از موارد، منشأ اختلاف كج انديشى، كج روى و بى انصافى يكى از طرفين اختلاف يا هر دوى آن هاست. در هر جامعه، كم وبيش افراد يا گروه هايى پيدا مى شوند كه از رشد معنوى و اخلاقى تا آن حد برخوردار نيستند كه همه جا موازين قسط و عدل را رعايت و از تجاوز به آن چه حق ديگران مى شناسند خوددارى كنند. اين گونه افراد هر جا منفعت شخصيشان ايجاب كند از پايمال كردن حق ديگران باكى ندارند. عوامل درون انسانى در آن ها آن قدر قوى نيست كه آن ها را در برابر حرص و آز و سودجويى و خودخواهى مهار كند. نه مكارم عالى اخلاقى، نه توجه به خدا و عشق به رضاى او، نه ترس از مكافات در دنيا، نه بيم كيفر در آخرت.

2 - بى ايمانى يا سست ايمانى بى شك عمومى ترين و مؤثرترين عامل پيدايش اختلاف ميان مردم است، ولى عامل منحصر به فرد نيست.

در زندگى اجتماعى به مواردى برمى خوريم كه دو انسان باايمان و باتقوا بر سر

ص: 428

يك مطلب با هم اختلاف پيدا كرده اند. عامل بروز اختلاف ميان اين گونه افراد ستمگرى نيست، بلكه اختلاف در تشخيص حق از ناحق است.

در اين موارد هر يك از دو طرف، طبق تشخيص خود، حق را به جانب خويش مى داند و معتقد است طرف ديگر يا دچار وسوسۀ خودخواهى شده و به تجاوز و ستم گراييده، يا در شناخت حق به اشتباه افتاده است. به هر حال اين انسان باايمان، بافضيلت و باتقوا، به حكم اين كه حق را به جانب خود مى داند، با شور و حرارت و جديت و سرسختى كه از لوازم ايمان است، از خود و حق خود دفاع مى كند و به هيچ روى حاضر نمى شود زير بار چيزى برود كه آن را ظلم و ناحق تشخيص مى دهد.

حل اختلاف از واجبات اجتماعى است

اختلاف ميان افراد يا مؤسسات اجتماعى، به هر يك از دو صورت نامبرده كه باشد، بايد هر چه زودتر حل و فصل شود، زيرا ادامۀ اختلاف، خواه در شكل تجاوز عمدى، خواه در شكل اختلاف در تشخيص حق و ناحق، سبب مى شود كه درگيرى ميان طرفين بالا گيرد و به حوادث نامطلوب انجامد، يا لااقل به صورت نوعى دشمنى و كينه توزى درآيد و به هر حال پيوند قلبى و روحى ميان اعضاى يك جامعه را سست كند و احساس دشمنى و كينه ورزى جانشين احساس برادرى و محبت نسبت به يكديگر گردد. به هر حال، كوشش براى حل اختلافات از واجبات اجتماعى است. قرآن با تأكيد فراوان از مسلمانان مى خواهد كه در حل و فصل اختلاف ميان خود بكوشند:

«... خداترس باشيد و به اصلاح اختلافاتى كه ميان شما پيش مى آيد بپردازيد...»(1)

در روايات اسلامى به اين مسأله آن قدر اهميت داده شده كه در يك روايت چنين آمده است:

اِصْلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ اَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ و الصِيِّيام.

«حل و فصل اختلافات از همۀ نمازها و روزه ها پرارج تر است.»

ص: 429


1- . قسمتى از آيۀ اول، سورۀ انفال.

راه هاى گوناگون حل اختلاف

اشاره

مردم براى حل اختلاف خود با ديگران معمولا از يكى از چند راه استفاده مى كنند.

1 - قدرت شخصى:

استفاده از قدرت شخصى از ديرينه ترين راه هاى حل اختلاف است. وقتى كسى با ديگرى اختلاف پيدا كند و نتواند با زبان نرم اختلاف خويش را با او حل كند، بى درنگ به نبرد با او برمى خيزد، نبرد تن به تن (دوئل) يا نبرد به كمك ياران و هم پيمانان.

اين راه حل اختلاف، راهى است متناسب با زندگى در چهارچوب قوانين جنگل. در قانون جنگل حق با كسى است كه قوى تر است:

اَلْحَقُّ لِمَنْ غَلَبَ .

«حق با كسى است كه در نبرد پيروز شود.»

2 - غرولند، بدگويى و آبروريزى

گاهى طرفين يك دعوا قدرت يا شهامت آن را ندارند كه رودرروى هم بايستند و با هم نبرد كنند و به جاى نبرد در ميدان از نوع ديگرى از نبرد يعنى نبرد لفظى استفاده مى كنند و رودررو يا پشت سر به غرولند، بدگويى و آبروريزى نسبت به يكديگر مى پردازند تا بالاخره يك طرف به زانو درآيد و تسليم شود. معمولاً در اين راه حل كسى پيروز مى شود كه دهن دريده تر و در فحاشى و هتاكى و آبروريزى گستاخ تر باشد.

روشن است كه اين راه حل هم چيزى است در رديف راه حل اول، بلكه از آن هم ناپسندتر مى باشد زيرا هم نشانۀ سست عنصرى طرفين اختلاف و ناتوانى آن ها در برخورد صريح و نبرد با قدرت است، هم از نظر آسيب هاى گوناگون اجتماعى از راه اول پرآسيب تر.

قرآن هتاكى و بدزبانى را مطلقاً نمى پسندد، مگر در مورد كسى كه بر او ستم رود و فريادرسى نيابد. در اين صورت حداقل عكس العملى كه مى تواند نشان دهد، اين

ص: 430

است كه داد و فرياد كند و ظالم را رسوا سازد:

لاٰ يُحِبُّ اَللّٰهُ اَلْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ اَلْقَوْلِ إِلاّٰ مَنْ ظُلِمَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ سَمِيعاً عَلِيماً.

«خدا بدگويى علنى و همراه با داد و فرياد را دوست ندارد، مگر آن كه كسى بر او ستمى رفته باشد. خدا همواره شنوا و دانا بوده است.»(1)

3 - مرور زمان

آن جا كه طرفين دعوا حتى مال و نيروى داد و فرياد هم نداشته باشند، كار را به عامل «مرور زمان» وامى گذارند، شايد به اين اميد كه با گذشت زمان حقانيت آن ها روشن شود و حق به حقدار بازگردد.

اين راه حل غالباً راه حل ضعفا و گاه هم راه حل اقوياى زيرك و زرنگ است، ولى به هر حال راه حلى است كه كم تر به نتيجۀ صحيح مى رسد بلكه غالباً در جهت عكس مؤثر واقع مى شود، يعنى سبب مى شود كه حق و حق دار هر دو فراموش و در بايگانى غبارآلود تاريخ مدفون شوند. گاه هم مرور زمان در حقيقت فرصت دادن بيشتر به موريانۀ اختلاف است تا همۀ پيوندهاى اجتماعى را كه ميان طرفين اختلاف وجود داشته بخورد و آن ها را نسبت به هم به كلى بيگانه و دشمن كند.

4 - داورى

با پيشرفت انسان در زندگى اجتماعى و رسيدن او به اين مرحله كه به رويدادهاى اجتماعى بهتر و بيشتر بينديشد و از تجارب گذشته براى ساختن آينده بهتر استفاده كند، زمينه براى آن فراهم شد كه براى حل اختلاف، به جاى استفاده از قدرت شخصى يا هتاكى و آبروريزى يا مرور زمان از «داورى» استفاده شود يعنى طرفين دعوا اختلاف را نزد «داور» برند و تسليم نظر و رأى او گردند.

ص: 431


1- . سورۀ نساء - آيۀ 147.

آيا اول بار داورى صورت دخالت رئيس خانواده، يا رئيس كلان و قبيله در حل اختلاف ميان اعضاى خانواده يا افراد كلان و قبيله را داشته، بعد به صورت قبول داورى كاهن يا نظير آن در حل اختلاف ميان قبايل درآمده و سپس مراحل تكاملى خود را طى كرده تا به مرحلۀ كنونى رسيده است ؟ آيا اول بار ضعيفان به فكر استفاده از اين راه حل افتاده اند، تا در برابر زورگويى اقويا پناهى داشته باشند يا اقويا به فكر استفاده از آن افتاده اند تا به كمك قاضى دست نشانده آسان تر به حقوق ضعيفان تجاوز كنند؟ آيا رشد فكرى جامعه سبب شده كه براى حل اختلافات از وسيله اى استفاده كند كه براى همه مصيبت بار نباشد يا اين موضوع ابتكارى است از انديشمندان جامعه براى حل مشكلى كه جامعۀ بشرى را با آن روبه رو ديده اند؟ يا چاره اى است كه عشق به حق و عدل و دفاع از مظلوم فرا راه جامعه يا رهبران انديشمند اجتماعى نهاده است يا سرچشمه و منشأ ديگرى دارد؟

تعيين اين نقطۀ شروع و سير تكامل آن را بهتر است به آينده موكول و مشتاقان اين بحث را به كتاب ها و مقاله هايى كه در اين زمينه نوشته شده راهنمايى كنيم.

آن چه فعلاً يادآورى آن لازم است، اين است كه در ارجاع اختلاف به داور دو انگيزۀ اصلى مى تواند مؤثر باشد: يكى علاقۀ فطرى انسان به دفاع از خود و حقوق خود، علاقه اى كه حتى در كليه يا بسيارى از جانداران ديگر نيز هست، و ديگر عشق و علاقۀ انسان با فضيلت به اقامۀ حق و عدل و كاستن از آسيب هاى اجتماعى كه در راه حل هاى نامطلوب اختلاف به آن ها اشاره كرديم.

ص: ۴۳۲

داورى در اسلام

اشاره

در نظام اجتماعى اسلام به داورى و داور و نقش آن در سلامت جامعه اهميت بسيار داده شده است.

اسلام ارجاع اختلاف به داور باصلاحيت را از لوازم ايمان و مسلمانى مى شمرد. كسى كه با ديگران اختلاف حقوقى دارد بايد نخست بكوشد تا با روشنگرى و گفتگو اختلاف را حل كند و اگر از اين راه نتيجه نگرفت اختلاف را پيش داور برد. داورى كه برطبق معيارهاى اسلام براى داورى صلاحيت داشته باشد. سپس به آن چه داور حكم كرد تن در دهد، نه اين كه داورى داور را به شرطى بپذيرد كه برطبق خواسته يا تشخيص او باشد.

آيۀ 65 سورۀ نسا در اين زمينه خطاب به پيغمبر چنين مى گويد:

«نه، سوگند به خدايت، آن ها به مرحلۀ ايمان نمى رسند، مگر اين كه در مسائلى كه با هم اختلاف دارند، تو را حَكَم قرار دهند و به آن چه تو حُكم كنى تسليم گردند، بى آن كه در دل بدان معترض باشند.»

در جامعۀ اسلامى بايد دستگاه قضايى و اجرايى در خدمت محرومانى باشد كه به حقوق آن ها تجاوز شده است.

«خدا جامعه يى را به صلاح و پاكى نرساند كه در آن مقامى نباشد كه حق ضعيف را از قوى بگيرد و به او برساند.»(1)

چه كسى حق دارد مقام داورى را بر عهده گيرد؟

سلامت داورى پيش از هر چيز در گرو صلاحيت داور است. امير مؤمنان على (ع) در اين زمينه به مالك اشتر چنين نوشت:

ص: 433


1- . مستدرك، ج 2، ص 194.

«براى داورى ميان مردم كسى را انتخاب كن كه او را از همۀ كسانى كه در قلمرو حكومتت زندگى مى كنند بافضيلت تر مى شناسى،

- كسى كه بر كار خود مسلط باشد و در برابر سنگينى كار و شغلى كه بر عهده دارد خود را در تنگنا حس نكند،

- در برابر بگومگوى طرفين دعوا پرحوصله باشد و بى حوصلگى او را به شتاب زدگى در رأى دادن نكشاند،

- اگر دچار اشتباه شود، در اشتباه خويش پافشارى نكند و همين كه حق را شناخت و فهميد اشتباه كرده، با روى گشاده به سوى حق بازگردد،

- آن قدر بلند همت باشد كه اصولا قابل تطميع نباشد،

- به تشخيص سطحى اكتفا نكند و براى فهم حقيقت تا آخرين حد امكان بكوشد،

- آن كس كه در برابر امورى كه بر او مشتبه است از همه پردرنگ تر باشد،

- در برابر دلايل كافى و قطعى از همه پذيراتر،

- در پذيرش شكايت مردم از همه گشاده روتر و خردمندتر،

- در تلاش براى كشف حقيقت از همه شكيباتر،

- پس از آن كه حقيقت كشف شد، در دادن رأى از همه قاطع تر،

آن كس كه مداحى و چاپلوسى در او اثر نكند،

- فريب كارى ها به انحرافش نكشاند،

و چنين كسانى كمند.»(1)

خلاصله اين كه، داور بايد در زمينۀ حقوق اسلامى عالمى صاحب نظر و در گفتار و رفتار نمونۀ عدل و اعتدال و تقوا و خداپرستى باشد.

وظايف سنگين داور در برابر مردم

داور بايد به اين نكته توجه كند كه او در حقيقت پناهگاه مردم در برابر هر گونه ستم و تجاوز است. بنابراين اگر در خود صلاحيت لازم براى احراز اين مقام را سراغ

ص: 434


1- . نهج البلاغه، ج 3، ص 93.

ندارد، از پذيرش آن خوددارى كند وگرنه هم خود را تيره بخت مى كند و هم زندگى مردم را به تباهى مى كشاند.

از اميرمؤمنان على (ع) روايت شده كه روزى به شُرَيح قاضى فرمود:

«شريح جايى نشسته اى كه جاى پيامبر است، يا جاى كسى كه از جانب پيامبر باشد و در غير اين دو صورت جاى انسانى است شقى و تيره بخت.»(1)

در روايت ديگر از امام ششم (ع) آمده:

«از داورى حذر كنيد، زيرا داورى مقام پيشوايى است كه شيوۀ داورى را خوب بداند و ميان مسلمانان به عدالت داورى كند، پيامبر باشد يا از جانب پيامبر.»(2)

پايبندى قاطع به قانون خدا يا قانون حق و عدل

داور بايد برطبق قانون خدا داورى كند، قانونى كه در آن همۀ جوانب حق و عدل رعايت شده باشد. هركس برطبق قوانين ديگرى داورى كند كه با قانون عدل الهى منطبق نيست و در جهت منافع شخصى يا گروهى يا طبقه اى خاصى به وجود آمده است، از راه خدا منحرف و به گناه و تبهكارى آلوده شده است:

«... آن ها كه برطبق آن چه خدا فرستاده حكم نكنند تبهكارند.»(3)

از امام پنجم (ع) روايت شده كه فرمود:

«دو جور حكم بيشتر نيست، حكم خدا و حكم جاهليت. هركس از حكم خدا منحرف شود، خودبه خود به حكم جاهليت حكم كرده، و هركس برخلاف آن چه خداى عزوجل فرستاده حكم دهد، به خداى متعال كفر ورزيده است، حتى اگر حكم او دربارۀ دو درهم باشد.»(4)

ص: 435


1- . وسايل، ج 18، ص 7.
2- . همان.
3- . قسمتى از آيۀ 47، سورۀ مائده.
4- . وسايل، ج 18، ص 18.

رفتار داور با طرفين دعوى

رفتار داور با طرفين دعوا بايد از هر جهت يكسان باشد، حتى در طرز نام بردن و نگاه كردن:

«وظيفۀ تو است كه با طرفين دعوا يكسان رفتار كنى، حتى در نگاه به آن دو، تا آن جا كه نگاهت به يكى از آن ها بيش از ديگرى نباشد.»(1)

استقلال و مصونيت قضات

در نظام اجتماعى اسلام هر جا وظيفه يا وظايف سنگينى بر دوش كسى گذارده شده، در برابر آن حقى يا حقوقى هم براى وى منظور گرديده است. از جمله، نسبت به قضاوت هم همين گونه عمل شده است. قاضى همان طور كه وظايفى به راستى سنگين بر عهده دارد، از موقعيتى به راستى مستحكم نيز برخوردار است. در جامعۀ اسلامى بايد استقلال قاضى به راستى محترم شمرده شود، حتى زمامدار جامعه بايد نسبت به قضات رفتارى چنان آميخته به احترام و رعايت كامل استقلال آن ها داشته باشد كه كسانى كه در اثر داورى عادلانۀ آنان دستشان از منافع نامشروعى كه داشته اند كوتاه گشته و ناچار شده اند حقوق مردم را به آن ها بازگردانند، به اين خيال نيفتند كه در ذهن زمامدار جامعه وسوسه كنند و موقعيت قاضى را نزد او متزلزل سازند:

«موقعيت قاضى را چنان رعايت كن كه ديگران، آن ها كه از كاركنان نزديك تواند، در اخلال در كار او طمع نورزند و او مصونيت كافى داشته و خاطرش آسوده باشد كه هيچ كس نمى تواند نزد تو عليه او توطئه كند. به اين قسمت سخت توجه داشته باش كه اين دين قبلاً اسير دست اشرار بود و از روى هوا و هوس در آن عمل مى شد و وسيله اى براى دنياطلبى شده بود.»(2)

تأمين كامل اقتصادى قضات

دولت اسلامى بايد زندگى قاضى را از بيت المال امت طورى تأمين كند كه او به هيچ كس نياز مالى نداشته باشد.

ص: 436


1- . نهج البلاغه، نامه 27، به محمدبن ابى بكر.
2- . نهج البلاغه، ج 3، ص 95.

«به او آن قدر بده كه نيازش برطرف شود و به مردم كم تر نياز داشته باشد.»(۱)

قاضى هم متقابلا وظيفه دارد حتى از قبول هديه از طرفين دعوا خوددارى كند.

«رُفاعه، هر چه طمع را برمى انگيزد كنار نه، برخلاف هوا و هوس عمل كن، از افسردگى بپرهيز و از قبول پيشكش از طرفين دعوا برحذر باش.»(۲)

داورى اگر بر پايه يى چنين مستحكم استوار باشد، مى تواند بهترين راه حل براى اختلاف ميان افراد يك امت و مايۀ تقويت پيوندهاى اجتماعى آنان گردد.

ص: ۴۳۷


۱- . همان.
۲- . قسمتى از نامۀ اميرمؤمنان على (ع) به رفاعه، قاضى او در اهواز.

رابطۀ امت اسلامى با ديگران

اشاره

دانستيم كه امت اسلامى براساس نظم خاصى از عقيده و عمل به وجود آمده و ثبات و دوام چنين امتى به حفظ پيوند اعتقادى افراد امت و استقرار نظام اجتماعى مكتب وابسته است.

بدين ترتيب، روشن است كه افراد و ملت هاى خارج از اين حوزۀ اعتقادى كه به ايدئولوژى اسلامى ايمان ندارند عضو امت محسوب نمى شوند و بيگانه اند. اما ميزان بيگانگى آنان با امت اسلامى از دو ديدگاه قابل بررسى است:

1 - درصد پيوند مسلكى و عقيدتى آنان با اسلام.

2 - نوع برخورد و موضع گيرى آنان با امت اسلام.

1 - درصد پيوند مسلكى و عقيدتى

اسلام تمام جهان و پديده هاى آن را وابسته به حقيقت مطلق و بى نيازى مى داند كه خود برتر از ماده است و انسان را جزئى از همين جهان وابسته به آن حقيقت، و آفرينش و تدبيركلى جهان را در دست خدا.

از نظر اسلام آدمى براى آگاهى بر حقايق جهان و آشنايى با نوع رابطۀ خود با خدا بايد از منبع آگاهى وحى نيز استفاده كند. بنابراين اعتقاد به انبيا و رابطۀ غيبى آنان با خدا جزو جهان بينى اسلام است.

به دنبال ايمان به خدا و وحى، تعهد عمل صالح پيش مى آيد كه همۀ تلاش هاى فردى و اجتماعى در جهت بهبود انسان و حركت تكاملى او مى شود.

براساس اين سه اصل كه بيان شد، اسلام با آيين ها و مكتب هاى الهى كه روى اين سه اصل بنا شده پيوند نزديك دارد، ولى با همۀ مسلك هاى مادى يا آيين هاى شرك بيگانه است. بنابراين اگر توحيد با اوج اسلاميش و محتوا و ابعاد پرمعنايش در آيين و مكتبى

ص: 438

رعايت شد، با اسلام نزديكى خاص خواهد داشت. و اگر آيينى به وحى راستين الهى معتقد و به انبيا و كتب الهى وابسته باشد با اسلام رابطۀ ريشه دارترى پيدا خواهد كرد. قرآن مكرر به اين همسبتگى آيين هاى الهى اشاره مى كند و منشأ مكتب و اصول محتوايى آن ها را مشترك و هماهنگ مى داند. البته اين به معنى تصويب دربست اعتقادات موجود پيروان اين اديان و محتواى كتب موجود دينى آنان نيست، بلكه با اعتراف به الهى بودن اين دين ها، تحريف ها و انحراف هاى كنونى پيروان اين اديان را از حقيقت دين خود به آنان گوشزد مى كند و درصدد اصلاح آن برمى آيد.

يك اصل ديگر نيز مى تواند معيار نزديكى يك مكتب با اسلام باشد، بدين معنى كه هر چه اديان و مكاتب داراى تعاليم انسانى و اخلاقى بيشتر باشند و از نظر حقوق و نظامات اجتماعى به عدل عمومى اسلام نزديك تر باشند، به اسلام نزديك ترند.

2 - نوع برخورد و موضع گيرى

موضع گيرى ديگران در برابر مسلمانا بر چند گونه است:

الف - گاهى رسماً آهنگ تعرض دارند و در حال حمله يا درصدد حمله به سرزمين، مال و جان و يا دين مردم مسلمان هستند. در اين صورت «مُحارِب» و «مُهاجِم» محسوب مى شوند.

منطقى است كه مال و جان و سرزمين دشمن مهاجم احترامى ندارد و چون در حال جنگ به سر مى برد، هر گونه رابطۀ دوستانه و همكارى با او ممنوع است. اينجاست كه موضوع جهاد و دفاع و احكام مربوط به آن پيش مى آيد.

ب - ملتى كه درصدد حمله و توطئه و خيانت عليه كشور و امت اسلامى نباشد محارب شمرده نمى شود. در اين صورت اگر با مسلمين قرارداد صلح يا عدم تعرض و احترام متقابل به حقوق و حدود يكديگر داشته باشند، اين قرارداد محترم خواهد بود، خواه قرارداد مستقيماً بين امت اسلامى و كشورى غيرمسلمان بسته شده باشد، خواه غيرمستقيم مانند شركت در يك طرح صلح و قرارداد مشترك جهانى كه نتيجۀ آن تعهد به احترام متقابل و حفظ حدود ديگران باشد. در اين صورت گروه يا كشور مقابل «مُعاهِد» و «مُصالِح» به حساب مى آيد و بايد پيمانى كه با او بسته شده محترم شمرده شود، جز اين كه از طرف وى به صورتى مرئى

ص: 439

يا نامرئى نقض شود، يعنى اثبات شود كه طرف درصدد توطئه و تجاوزى عليه امت اسلامى است. در اين صورت حالت صلح و معاهده از بين مى رود و باز دشمن محارب به حساب مى آيد.

در تاريخ پيغمبر اكرم مى بينيم كه هر جا مصلحت امت اسلامى اقتضا داشت با ديگران، حتى با مشركين قرارداد صلح و عدم تجاوز مى بست، چنان كه در ماجراى صلح مدينه به سال ششم چنين پيمانى با مشركين مكه منعقد كرد و اين قرارداد را محترم دانست و تمام مواد آن را مو به مو اجرا كرد تا اين كه دشمن عملاً اين پيمان را نقض كرد. آن وقت پيامبر اكرم آنان را به جرم پيمان شكنى، مستحق حمله دانست. مقدمات فتح مكه فراهم شد و در سال هشتم مكه فتح گرديد. از اين پيمان ها و معاهده ها در سال هاى زندگى پيغمبر در مدينه فراوان ديده مى شود.

ج - افراد يا گروه هايى از غيرمسلمانان كه در داخل حوزۀ حاكميت اسلامى پناه داده شده اند و تحت حمايت و ذِمّۀ مسلمانان قرار دارند. در صورتى كه اهل «ذِمّه» به قرارداد عمل كنند و ماليات سرانه را هم بپردازند «ذِمّى» محسوب مى شوند و مال و جان و حتى شعائر دينى آنان محترم است و مى توانند به صورت مسالمت آميز با مسلمانان زندگى كنند و از حقوق انسانى برخوردار گردند.

با توجه به توضيح فشرده اى كه در اين زمينه، يعنى روابط امت اسلامى با افراد و ملل غيرمسلمان داديم، مى توانيد كم وبيش به زيربناى تعاليم اسلام در همۀ مسائلى كه به سياست خارجى جامعۀ اسلامى مربوط مى شود، پى بريد. يكى از اين مسائل، مسأله بسيار مهم جهاد است. تكيه اسلام روى جهاد متأسفانه بهانه هايى به دست مخالفان اين آيين الهى داده تا اين تعليم پرارزش اسلام را به صورتى وارونه جلوه دهند و در نوشته ها و گفته هاى خود بر اسلام و قرآن چنين بتازند كه: اسلام دين شمشير است.

به نظر ما بهترين راه براى پى بردن به درستى يا نادرستى اين ادعا اين است كه شما با جوانب مختلف جهاد در اسلام بيشتر آشنا شويد.

ص: ۴۴۰

جهاد

اشاره

جهاد به معنى كوشش تمام و همه جانبه است براى رسيدن به هدف و معناى اسلامى آن، به كار بردن نهايت «جَهْد» و كوشش است در راه خدا براى نجات خلق خدا از ظلم ها، اسارت ها، استقرار خداپرستى و تسلط نظام عادل اجتماعى بر زندگى انسان ها كه در بسيارى از موارد با فداكارى و جانبازى همراه مى گردد.

دفاع نوع خاصى از جهاد است براى جلوگيرى از هجوم هر متعدّى و متجاوز كه در برنامه هاى اسلامى به صورت مقابله و ايستادگى در برابر تعرض دشمن نسبت به سرزمين اسلام و جلوگيرى از دستيابى دشمنان بر منابع ثروت و قدرت در قلمرو اسلام بيان شده است. بنابراين دفاع در حقيقت يكى از شكل هاى جهاد در راه حق و عدل است.

هدف هاى جهاد اسلامى

اسلام با نهضت انقلابى وسيعى كه در بر دارد خواستار برقرارى وحدت جامعۀ بشرى بر محور حق و عدل و خيرخواهى افراد بشر نسبت به يكديگر و استقرار حريت و آزادگى و انسانى ساختن جهان است. بنابراين مبارزه اى كه در آن مطرح است عليه هر نوع شرك و ستمگرى و بنده گيرى هاى گوناگون است. افراد و امت اسلامى خود را مسئول و متعهد مى دانند كه نه تنها خودشان براساس توحيد و عدل زندگى كنند، بلكه تا آن جا كه توانايى دارند در اشاعۀ:

- حق پرستى،

- بيدارسازى بى خبران،

- رفع ظلم و ستم از مظلومان و محرومان،

- كسب آزادى و رفع فتنه و فساد؛ از هيچ كوشش و تلاشى دريغ ننمايند.

ص: 441

تكليف اساسى امت اسلامى اين است كه در برابر موانع رشد و تكامل انسان هاى ديگر بى تفاوتى نشان ندهد بلكه براى شناخت آن موانع و برطرف كردن آن ها تلاش كنند. هم از حوزۀ دينى خود حراست نمايد و هم در گسترش قيام اسلامى از دل و جان بكوشد. يعنى همان گونه كه مكلف است در برابر تجاوز دشمن ستمگر به هر صورت كه باشد ايستادگى و براى پيشگيرى از نفوذ او و بروز هرگونه ظلم و فساد در جامعه بايستد، مكلف است در راه گسترش اسلام با ديگران همبستگى كامل داشته باشد. بنابراين مطالب زير را به عنوان هدف هاى جهاد اسلامى مى شناسيم:

1 - گسترش خداپرستى(1)

2 - تلاش براى نجات محرومان و ضعيف نگاه داشته شده ها(2)

3 - رفع فتنه و اختناق(3)

تجاوز زشت است و ناپسند حتى از طرف شما

مجاهد راه خدا بايد همواره مراقب باشد كه خشم و حماسۀ جنگ، او را از مرز حق و عدل خارج نسازد و نبرد او با دشمن، به صورت تجاوز به حقوق عمومى انسان ها درنيايد.

«با كسانى كه دست به خون شما مى آلايند نبرد كنيد، اما تجاوزگر نباشيد كه خدا تجاوزگران را دوست ندارد.»(4)

«... حريم ها و حرمت ها ارزش متقابل دارند، بنابراين اگر كسى به حريم شما تجاوز كرد شما هم به حريم او حمله كنيد، در عين حال خداترس باشيد كه خدا با خداترسان است.»(5)

آيين خدا هرگز نمى تواند يك بام و دو هوا باشد، تعدى و تجاوز را براى ديگران

ص: 442


1- . سورۀ بقره، آيۀ 190 و سورۀ حج، آيۀ 78.
2- . سورۀ نساء، آيۀ 77.
3- . سورۀ انفال، آيۀ 39 و سورۀ حج، آيۀ 39.
4- . سورۀ بقره، آيۀ 190.
5- . قسمتى از آيۀ 194 سورۀ بقره.

زشت و حرام و كارى اهريمنى بداند و براى پيروانش بجا و مقدس و كارى يزدانى. به همين جهت است كه اسلام علاوه بر جهاد با تجاوزگران، جهاد هر فرد با تجاوزگرايى خويش را نيز واجب، بلكه جهاد اكبر شمرده است.

جهاد با نفس يا مبارزۀ با خودپرستى

پيشواى بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص) به گروهى از مسلمانان كه از جنگ با دشمن باز مى گشتند چنين فرمود:

- «آفرين بر گروهى كه جهاد كوچك تر را انجام داده اند و جهاد بزرگ تر بر عهدۀ آن ها باقى مانده است.

- اى رسول خدا جهاد بزرگ تر كدام است ؟

- جهاد با نفس.»(1)

از اميرمؤمنان على (ع) روايت شده كه:

«برترين جهاد، جهاد كسى است كه به مبارزه با «خود»، همان «خودى» كه در درون اوست، برخاسته است.»(2)

اسلام آيين همگانى است و بايد به آگاهى عامه برسد

اسلام براى محدودۀ خاصى نيامده، بلكه آيينى جهانى و همگانى است. از نظر يك خداشناس همه جا قلمرو و مُلك خداست و تمامى موجودات آفريدۀ اويند. از ديد يك مسلمان اسلام اختصاص به ملت يا نژاد خاصى ندارد و براى ارشاد جامعۀ معينى نيامده است. اسلام مى خواهد همۀ جهان در سايۀ خداپرستى اداره شود و تعاليم حيات بخش الهى به آگاهى همگان برسد. قرآن خود را كتاب هدايت همۀ انسان ها معرفى مى كند و به پيامبر اسلام عنوان رحمتى براى تمام جهانيان مى دهد.

تمام افراد بشر از هر نژاد و سرزمين كه باشند مى توانند با پذيرش انديشۀ حيات بخش و وحدت آفرين توحيد، عضو جامعۀ بزرگ اسلامى شوند و در نتيجه با يكديگر برادر گردند.

براى تحقق جامعۀ اسلامى، جامعه اى كه از همۀ اسارت ها و گمراهى هاى عقيدتى،

ص: 443


1- . وسايل، ج 6، ص 122.
2- . وسايل، ج 6، ص 124.

علمى و تربيتى آزاد باشد، همۀ انسان ها و به خصوص ايمان آورده ها مكلف به تلاشند، تلاش در راه آگاه ساختن همۀ انسان ها و آشنا كردنشان به راه راست خدا.

بنابراين دامنۀ مسئوليت هاى اسلامى منحصر به حوزه و مركز خاصى نيست بلكه جهانى و همگانى است و مرزهاى قراردادى ميان مردم در نواحى مختلف جهان هرگز نبايد مانع نفوذ و انتشار انديشۀ آزادگى و توحيد و وحدت اسلامى گردد. بديهى است كه اين تلاش پيگير به منظور تحميل عقيدۀ اسلامى بر ديگران نيست زيرا به گفتۀ صريح قرآن در دين اكراه و اجبارى نيست و راه هدايت و گمراهى نمايان و آشكار است.

«لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَيِّ »(1)

اين تلاش پردامنه بايد صرفاً تلاشى باشد در راه آزاد ساختن انديشه ها از تمام گران بارى هاى خرافات و باز كردن زنجيرهاى ظلم و زور از دست ها و گردن ها و نجات انسان از هر نوع سلطه و استثمار يا جهل و غفلت. به اين آيه توجه كنيد:

مٰا لَكُمْ لاٰ تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ اَلرِّجٰالِ وَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْوِلْدٰانِ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ اَلْقَرْيَةِ اَلظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً.

«چرا در راه خدا و در راه نجات محرومان پيكار نمى كنيد، محرومانى كه ضعيف نگاه داشته شده اند، مردان و زنان و فرزندانى كه مى گويند پروردگارا ما را از اين سرزمين كه مردمى ستمگر بر آن مسلطاند رهايى بخش و براى ما از پيش خود يار و ياورى بفرست.»(2)

روشنگرى و دعوت به حق پيش از دست زدن به پيكار و نبرد

براساس اين اصل و با توجه به اين كه معمولاً در سپاه دشمن، كم وبيش كسانى پيدا مى شوند كه از روى اغفال يا از روى استيصال و اجبار به ميدان نبرد با حق و

ص: 444


1- . قسمتى از آيۀ 256 سورۀ بقره.
2- . سورۀ نساء، آيۀ 75.

حق پرستان كشيده شده باشند، فرماندۀ سپاه مسلمين وظيفه دارد پيش از شروع هر نوع درگيرى ميان دو سپاه حداكثر كوشش را براى روشن كردن ذهن همۀ سپاهيان دشمن و جلب آن ها به سوى راه راست خدا به كار برد، مبادا انسان اغفال شده يا استيصال زده اى بى جهت به كام مرگ كشانده شود. از اميرمؤمنان على (ع) روايت شده كه:

«چون رسول خدا مرا به سوى يمن گسيل داشت، فرمود: اى على با احدى پيكار مكن، مگر پس از آن كه او را به اسلام، حق پرستى و تسليم در برابر حق دعوت كنى. به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو به حق هدايت كند از آن چه خورشيد بر آن طلوع و غروب كرده برايت بهتر است، و تو در حقيقت آزادكنندۀ او هستى.»(1)

تسهيلات خاصى كه اسلام براى اين منظور فراهم كرده است

اگر فرد يا افرادى از سپاه دشمن در اثناى جنگ به فكر آن بيفتند كه از نزديك شدن به مسلمانان استفاده و در موضع گيرى حاد خويش عليه آن ها تجديدنظر كنند و از سپاه مسلمين بخواهند كه به آن ها اين امكان را بدهند كه به ميان مسلمين بيايند و با آن ها به مذاكره و گفتگو بپردازند، يا شيوۀ زندگى شخصى و اجتماعى مسلمانان را از نزديك ببينند تا حقايق بر آن ها روشن شود، به محض اين كه يك مسلمان، حتى يك سپاهى ساده، به اين افراد امان داده و آن ها را تحت حمايت خود گيرد، همۀ مسلمانان ديگر، حتى دولت و حكومت اسلامى، وظيفه دارد اين امان و حمايت را محترم بشمارند.

ذمة المسلمين واحدة يسعي بها ادناهم.

«مسلمانان تعهد مشترك دارند و پيمان يك فرد آن ها پيمان همه است.»

ساده ترين فرد آن ها مى تواند به كسى پناهندگى دهد و اين پناهندگى در حكم پناهندگى به همۀ امت اسلامى است.

ص: 445


1- . كافى، ج 5، ص 36.

صلح و اهميت آن در اسلام

اشاره

اسلام در مقايسه ميان جنگ و صلح، اصالت را به صلح مى دهد و آن را بهتر از جنگ مى شمرد.

«... صلح بهتر است ولى (دريغا كه) آدميان در برابر بخل و خودپرستى قرار گرفته اند...»(1)

صلح خواستۀ طبيعى و عمومى انسان هاست، به همين جهت، همۀ نظام ها، حتى نظام هاى اجتماعى كه فلسفۀ خود را بر مبناى تضاد و درگيرى بنيان نهاده اند، مى كوشند به مردم جهان نويد صلح دهند، صلحى پايدار كه از گزند عوامل جنگ و نزاع مصون باشد.

قرآن جنگ و درگيرى را كه به راستى به حكم ضرورت و در جهت باز نگه داشتن راه خدا و آزاد ساختن خلق خدا از چنگال اهريمنان نباشد، كارى شيطانى و ناپسند مى شمرد:

«اى مسلمانان، همه با هم به حالت صلح درآييد و پا جاى پاى شيطان مگذاريد كه او براى شما دشمنى آشكار است.»(2)

دستور اسلام نه تنها دربارۀ روابط داخلى مسلمانان چنين است بلكه در رابطه با غيرمسلمانان هم مقرر مى كند:

«اگر آن ها به صلح گراييدند، تو هم صلح گرا باش و بر خدا تكيه كن كه اوست شنواى توانا.»(3) البته بايد مراقبت كرد كه اين صلح گرايى دشمن يك نيرنگ نظامى يا سياسى نباشد.

«اگر آن ها بخواهند به تو نيرنگ زنند، آن وقت خدايت كافى است. اوست كه تو را از جانب خود به وسيلۀ مؤمنان يارى كرد.»(4)

ص: 446


1- . وسايل، ج 6، ص 124.
2- . سورۀ بقره، آيۀ 208.
3- . سورۀ انفال، آيه 63.
4- . سورۀ انفال، آيۀ 64.

آمادگى كامل براى مقابله با دشمن

اسلام در عين حال كه تا اين حد به صلح و صلح گرايى اهميت داده، از مسلمانان خواسته است همواره بيدار و هشيار و نيرومند باشند، آن قدر نيرومند كه نه تنها دشمنان شناخته شدۀ آنان، بلكه دشمنان نهانى و ناشناخته كه هنوز رخ ننموده اند نيز، از سطوت آنان بيمناك باشند و هرگز خيال تجاوز به آنان بر خاطرشان نگذرد.

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ .

«در مقابل كفار خود را مجهز سازيد و آن چه را از قوه و نيروهاى لازم در توانايى داريد فراهم آوريد، از قبيل اسب هاى آماده و هر چه به تناسب هر زمان و مكان وسيلۀ حفظ موجوديت شما و دفاع در برابر حملات دشمن باشد، تا دشمنان حق و دشمنان شما انديشۀ تجاوز به شما را در سر نپرورانند و جرأت حملۀ به شما را پيدا نكنند»(1)

توجه داريم كه كلمۀ «قوه» شامل همۀ نيروهاى صنعتى كه پيوسته در حال تكامل و پيشرفت است مى شود. اين وظيفۀ مسلمين است كه به عنوان يك تكليف دينى به انواع صنايع و فنون مجهز باشند، نه براى آن كه در راه حمايت از سلطه هاى جابرانه يا تجاوز و حمله به ديگران به كار رود، بلكه براى اين كه در ديگران جرأت نفوذ و غلبه بر مسلمين پيدا نشود و افراد جامعۀ اسلامى در اثر ضعف و نداشتن امكانات مورد تجاوز قرار نگيرند.

مسابقۀ اسب سوارى و تيراندازى (سَبْق و رِمايه)

يكى از برنامه هاى مؤثر اسلام براى آماده كردن عموم مسلمانان براى شركت در جهاد آزادى بخش يا دفاع از موجوديت خويش، اين بود كه تمرين سواركارى و تيراندازى را در برنامۀ عمومى زندگى مسلمين وارد و آن ها را تشويق كرد كه همواره

ص: 447


1- . قسمتى از آيۀ 63 سورۀ انفال.

مسابقات اسب سوارى و تيراندازى را با تعيين جوايز مناسب ترتيب دهند، تا همه، به خصوص جوانان كه به اين گونه مسابقات علاقۀ بيشترى دارند، در آن شركت نموده و حداقل آمادگى رزمى را كسب نمايند.

روشن است كه انتخاب اسب سوارى و تيراندازى در آن زمان با توجه به شرايط آن عصر بوده و روح كلى اين تعليم اسلامى اين بوده است كه هر فرد مسلمان بايد با توجه به ابزارها و تاكتيك هاى جنگى زمان خويش تا آن جا كه در يك برنامۀ عمومى و غيرتخصصى ميسر است، خود را براى شركت در جهاد و دفاع آماده كند و به طور كلى انسانى توانا و قادر بر دفاع از خود و عقيده و سرزمين خود بارآيد، نه انسانى ضعيف و ناتوان كه هر متجاوزى به آسانى بتواند بر او مسلط گردد.

اين يك سنت جاودانۀ الهى است كه جامعه اى كه براى جانبازى در راه دفاع از حق و عدل و پاسدارى از حقوق و هستى خويش آماده نباشد، بى شك به خوارى و زبونى و تباهى و نابودى كشانده شود:

«هركس نسبت به جهاد بى ميلى نشان دهد و آن را رها كند، خدا بر قامت او جامۀ خوارى و زبونى بپوشاند و بلا و مصيبت دورادورش را فرا گيرد، ذلت به او روآور شود، دلش تاريك گردد و ميان او و حق فاصله افتد و چون حق جهاد را ادا نكرده، دچار رنج و تعب شود و از عدل و داد محروم ماند.»(1)

زندۀ جاويد

قرآن نيز جهاد را مايۀ حيات فرد و جامعۀ انسانى مى شمرد:

«اى مؤمنان، وقتى خدا و پيامبر، شما را به عامل حيات بخش (جهاد) دعوت مى كنند دعوت آن ها را بپذيريد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش قرار دارد و (بر همۀ رازهاى درونى او آگاه است) و همه در برابر او گرد خواهيد آمد.»(2)

مجاهدى كه در راه خدا به شهادت رسد، زندۀ جاويد است و مسلمان كسى است كه با تمام وجودش به زندگى جاويد شهيدان راه حق مؤمن باشد.

ص: 448


1- . نهج البلاغه، ج 1، ص 68.
2- . سورۀ انفال، آيۀ 24.

«آن ها را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، كه زنده اند نزد خدا و از نعمت هاى او بهره مند، به آن چه خدا از بخشايش خويش به آن ها داده خرسند و دل گرم و شادمان و از حال آن ها كه به جا مانده و هنوز بديشان نپيوسته اند (ولى تلاش آن ها را دنبال خواهند كرد) خوشحال، كه نه بيمى بر آن هاست نه دچار اندوهند، خوشدل به همت و فضل خدا و اين كه خدا تلاش انسان هاى باايمان را بى مزد نمى گذارد.»(1)

فدايى راه خدا

ايمان به خدا و پيامبر و دريافت اين حقيقت كه جانبازى در راه حق تنها مقامى است كه شايستۀ انسان حق پرست است، از مسلمان باايمان يك فدايى راه خدا مى سازد كه با وجود علاقه اى كه به پدر و مادر و زن و فرزند و خانه و كاشانه و كسب و كارش دارد، وقتى فرمان بسيج در راه خدا را مى شنود، عشق و شورى برتر از اين علاقه ها و دلبستگى ها سراپاى وجودش را مى گيرد و او را به ميدان نبرد مى كشاند. انسانِ ساختۀ اسلام مى داند كه اين علاقه ها و دلبستگى ها البته طبيعى و بجاست ولى به شرط آن كه از حد طبيعى اش تجاوز نكند، روح جوانمردى را در آدمى نكشد و او را به صورت انسانى زبون و ضعيف درنياورد وگرنه بر سر او و جامعۀ او همان خواهد آمد كه بر سر همۀ ضعيفان و زبونان تاريخ:

«اى مؤمنان، اگر پدران و برادرانتان كفر را برايمان برگزيدند، ديگر آن ها را از خود نشماريد، هر يك از شما اين گونه كسان را از خود بشمارد، خود در شمار متجاوزان آمده است. بگو اگر پدران، پسران، برادران، همسران خويشان شما، اموالى كه به دست آورده ايد، تجارتى كه از كساد شدن آن مى ترسيد و محل هاى سكونتى كه مورد پسند شماست، از خدا و پيامبرش و پيكار در راه خدا برايتان دوست داشتنى تر است، منتظر مانيد تا خدا فرمان و قانونش را شامل حال شما هم بكند. خدا مردم تبهكار را به راه نمى آورد.»(2)

ص: 449


1- . سورۀ آل عمران، آيه هاى 169 تا 171.
2- . سورۀ توبه، آيه هاى 23 و 24.

پيكارگرانى كه از پا نمى نشينند

«مؤمنانى كه آسيب زده نباشند و در پيكار شركت نكنند با پيكارگران راه خدا برابر نيستند. خدا كسانى را كه با مال و جانشان در راه خدا پيكار كنند بر آن ها كه در پيكار شركت نكنند با امتياز برترى داده و به هر يك وعدۀ بهترين پاداش داده. خدا با مزدو پاداشى بزرگ مجاهدان را بر آن ها كه در جهاد شركت نكنند برترى داده است، با امتيازاتى از جانب او و آمرزش و رحمت، كه خدا همواره خطاپوش و مهربان بوده است.»(1)

پيكارگرانى با استقامت و شكست ناپذير

«خدا كسانى را دوست دارد كه در راه او نبرد مى كنند، در صفى به هم پيوسته كه گويى آن را از سرب ريخته اند.»(2)

«آن ها كه گفتند تنها خداى جهان خداوندگار ماست و در اين راه استقامت كردند، فرشتگان بر آنان فرود آيند كه نترسيد و غم نخوريد و به بهشتى كه به شما وعده داده شده بود دلشاد باشيد. ما، هم در زندگى دنيا و هم در آخرت يار و ياور شماييم. در بهشت هر چه دلتان بخواهد و هر چه سفارش دهيد برايتان آماده است؛ اين است پذيرايى خداى خطاپوش مهربان.»(3)

«اى مؤمنان، وقتى با كافران روبه رو شويد، از ميدان نبرد با آنان رو نگردانيد. هركس در روز نبرد از آنان روبگرداند، خود را دچار خشم خدا كرده و جايش جهنم است؛ چه فرجام بدى، مگر آن كه رو گرداندنش براى آن باشد كه از سوى ديگرى حمله كند يا به گروه ديگرى بپيوندد.»(4) جامعه اى كه اسلام در پى ساختن آن است جامعه اى است اين چنين زنده، آگاه، پرتحرك، نيرومند و حامل رسالتى جهانى.

ص: 450


1- . سورۀ نساء، آيه هاى 95 و 96.
2- . سورۀ صف، آيۀ 4.
3- . سورۀ سجده، آيه هاى 30 تا 32.
4- . سورۀ انفال، آيه هاى 15 و 16.

اقتصاد اسلامى

اشاره

ص: 451

ص: ۴۵۲

ص: ۴۵۳

خطوط اصلى اقتصاد اسلامى: مقدمه

اشاره

قبل از شروع به تشريح خطوط اصلى اقتصاد اسلامى يادآورى دو نكته دربارۀ اقتصاد و ارزش كلى آن لازم و ضرورى به نظر مى رسد:

1 - اقتصاد يا علم معاش

انسان در هر حال كه باشد براى بقاى خود به غذا، لباس، مسكن و لوازم ديگر زندگى نياز دارد و هركس به تناسب رشد فكرى و اجتماعى كه يافته، سعى مى كند نيازمندى هاى خود را از راه هايى هر چه سهل تر با كميت هر چه بيشتر و كيفيتى هر چه بهتر تأمين نمايد. از اين رو تا آن جا كه مى دانيم همه جا و همه وقت مسأله تأمين معاش از مسائل مهم و ضرورى زندگى بشر به حساب مى آمده و هنوز هم به حساب مى آيد و اين مسأله در تمام دوران هاى زندگى آدميان از مسائل اصلى مورد توجه افراد و ملتها بوده است.

يكى از مشخصات برجستۀ عصر حاضر نيز توجه و عنايت خاصى است كه به مسائل اقتصادى مى شود. از يك طرف هر روز تلاش هاى تازه اى براى شناخت و حفظ منابع طبيعى و كشف منابع جديد ثروت انجام مى گيرد كه در راه توليد هر چه بيشتر و بهتر به كار گرفته شوند، و از طرف ديگر براى برطرف كردن نيازمندى هاى اقتصادى به صورتى هر چه سهل تر و سريع تر و نيز ايجاد نيازمندى هاى تازه، فعاليت هايى انجام مى گيرد و مرتباً در روش توزيع و مصرف تجديدنظرهاى ضرورى به عمل مى آيد.

از اين رو مباحثى نظير مالكيت، كار، سرمايه، مديريت و مسائل مربوط به آن ها از موضوعاتى هستند كه از جنبه هاى مختلف به صورتى علمى مورد بررسى و بحث قرار مى گيرند.

ص: 454

2 - اهميت مسائل اقتصادى در زندگى فرد و جامعه

اشاره

اقتصاد آن چنان كه ادعا شده سرچشمۀ همۀ امور اجتماعى و زيربناى همۀ مسائل اخلاقى و اعتقادى فرد و جامعه نيست، ولى تأثير آن را در فرهنگ و بسيارى از آداب و رسوم و جريان هاى روزمرۀ زندگى افراد و ملل نمى توان انكار كرد. اين تأثير از راه هاى گوناگون و به صورت هاى مختلف صورت مى گيرد و گاهى چنان ظريف يا پيچيده است كه به آسانى قابل تشخيص نيست و تنها با بررسى علمى اقتصادى و اجتماعى است كه مى توان به اصل آن يا به ميزان برد آن پى برد.

اقتصاد اسلامى

از مجموع تعاليم اسلام در زمينۀ مسائل اقتصادى به اين نتيجه مى رسيم كه در اين آيين الهى به نقش بسيار مؤثر مسائل اقتصادى در زندگى انسان و پيشگيرى از زيان هاى ناشى از بى عدالتى اقتصادى سخت توجه شده است. پيش از آن كه به بحث هاى تفصيلى اقتصاد اسلامى وارد شويم توجه شما را به چند نكتۀ مهم كه از نصوص اسلامى به دست مى آيد جلب مى كنيم.

1 - انسان بايد همواره آزاد بماند و بر كرامت انسانيش آسيبى وارد نيايد:

لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً.

«بندۀ ديگران مشو، كه خدا آزادت آفريده است.»(1)

2 - مقررات الهى همواره بر محور عدالت، نيكى و داد و دهش به نزديكان مى چرخد و با آن چه زشت و ناپسند و بى عدالتى باشد در نبرد است:

إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي اَلْقُرْبىٰ وَ يَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ .

«خدا به دادگرى، نيكى و دهش به نزديكان فرمان مى دهد و كارهاى زشت و ناپسند و ستم و تجاوز را قدغن مى كند، به شما اندرز مى دهد، بدان اميد كه هشيار شويد.»(2)

ص: 455


1- . نهج البلاغه، نامۀ 31، به امام حسن مجتبى (ع).
2- . سورۀ نحل، آيۀ 90.

بنابراين روح كلى حاكم بر همۀ مقررات اسلامى عبارت است از حمايت از عدل و داد، نيكى به ديگران، رسيدگى به نزديكان و مبارزۀ با ظلم و فساد و اين يك معيار و محك اساسى براى شناخت چهرۀ اصيل تعاليم اسلامى در همۀ زمينه هاست.

۳ - زمين و هر چه در آن است متعلق به همۀ مردم است، نه به گروه يا طبقۀ خاصى از آن ها:

وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ (۱۰) فِيهٰا فٰاكِهَةٌ وَ اَلنَّخْلُ ذٰاتُ اَلْأَكْمٰامِ (۱۱) وَ اَلْحَبُّ ذُو اَلْعَصْفِ وَ اَلرَّيْحٰانُ

«زمين را براى همۀ مردم نهاد. در آن ميوه و درختان خرماى به بار نشسته. و دانه هاى در برگ پوشيده و گياهان خوش بو است.»(۱)

۴ - خدا بشر را به آبادانى زمين گمارده است:

... هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا...

«... او شما را از زمين پديد آورده و به آبادانى آن گمارده است...»(۲)

۵ - خدا دوست ندارد بهره مندى هاى اقتصادى در انحصار طبقۀ معينى باشد و ثروت فقط در ميان ثروتمندان دست به دست بگردد:

... كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ ...

«... تا فقط ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد...»(۳)

۶ - سربار بودن و از دسترنج ديگران زندگى كردن مايۀ دورى از رحمت خداست:

ملعون من القي كله علي الناس.

«هركس در زندگي خويش، بار دوش مردم شود از رحمت خدا محروم است.»(۴)

ص: ۴۵۶


۱- . سورة رحمن، آيه هاى ۱۰ تا ۱۲.
۲- . قسمتي از آية ۶۱، سورة هود.
۳- . قسمتي از آية ۷، سورة حشر.
۴- . و سائل، ج ۱۲، ص ۱۸.

۷ - دست يابي بر ثروت بايد از راه صحيح باشد، نه از راه باطل:

وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ ...

«اموال خويش را ميان خود از راه باطل مصرف نكنيد...»(۱)

۸ - بهره مندى يك فرد يا گروه هرگز نبايد مستلزم زيان ديدن و رنج كشيدن ديگران باشد.

لا ضَرَرَ وَ لاضِرارَ فِي الْاِسْلام.

«در اسلام و مقررات آن چيزى كه به زيان مردم باشد يا راه زيان رساندن به ديگران را باز گذارد وجود ندارد.»(۲)

اين ها قسمتى از اصول كلى است كه بايد در شناخت همۀ نظام هاى عملى و اجرايى اسلام، از جمله در شناخت نظام اقتصادى آن، همواره مورد توجه باشد.

ص: ۴۵۷


۱- . قسمتى از آيۀ ۱۸۸، سورۀ بقره.
۲- . وسائل الشيعه، كتاب احياء موات، باب ۷ و ۱۲.

مالكيت

پيوند مالكيت

«اين كتاب مال احمد است.» از اين جمله چه مى فهميد؟

آيا متوجه مى شويد كه ميان اين كتاب و احمد پيوندى هست كه براساس آن احمد حق دارد از اين كتاب استفاده كند، آن را براى استفادۀ خود نگاه دارد، آن را بفروشد يا براى مطالعه به ديگران بدهد و وقتى آن را به صورت امانت به ديگرى داد، گيرنده بايد آن را به او برگرداند؟

پيوندى كه ميان اين كتاب و احمد به وجود آمده به او اين حق را مى دهد كه در اين كتاب تصرف كند، آن را اين جا و آن جا ببرد و... اين پيوند همان پيوند مالكيت است.

انواع مالكيت

اشاره

مالكيت از نظر كلى بر دو قسم است:

1 - مالكيت مطلق

2 - مالكيت نسبى

الف - مالكيت عمومى

ب - مالكيت خصوصى و شخصى

1 - مالكيت مطلق

مالكيت مطلق عبارت است از آن نوع پيوند ملكى كه به مالك حق مى دهد بدون هيچ گونه محدوديت، هرطور بخواهد در ملك خود تصرف كند.

از نظر اسلام اين گونه مالكيت مخصوص خداست. تنها اوست كه مى تواند در همۀ موجودات اين جهان به هر گونه بخواهد تصرف كند؛ بياورد، ببرد، زنده كند، زندگى را بگيرد، بيمار كند، شفا دهد، بدهد،

ص: 458

بگيرد، ببخشد و... بى آن كه هيچ گونه محدوديت خارجى براى او وجود داشته باشد زيرا همه چيز به راستى از اوست.

وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ ...

«هر چه در آسمان ها و هر چه در زمين است از آن خداست...»(1)

توجه به اين نكته لازم است كه همۀ اين تصرفات كه از جانب خدا در جهان و موجودات آن صورت مى گيرد، تصرفى است در جهت رحمت، بخشندگى، بهره مند ساختن و كمال دهى، نه در جهت استفاده، بهره مند شدن و كمال گيرى؛ اما به هر حال تصرفى است در آن چه به راستى از خود اوست، زيرا اوست كه به آن ها هستى بخشيده و جهان و هر چه در اوست قائم به ذات اوست، نه قائم به ذات خويش، بنابراين به راستى «از اوست».

2 - مالكيت نسبى
اشاره

اما مالكيت غيرخدا، هر كه و هر چه باشد، نسبى است، يعنى مالكيتى است كه به مالك حق مى دهد در چهارچوبى كه براى او معين شده در ملك خود تصرف كند و از آن بهره مند گردد، بى آن كه حق تجاوز از آن چهارچوب را داشته باشد.

وقتى انسان كار كند، زحمت كشد و پولى به دست آورد، مالك آن پول شناخته مى شود ولى نه مالك مطلق آن، بلكه مالك نسبى، زيرا او در همين پول كه از راه زحمت كشى به دست آورده نمى تواند صددرصد طبق دلخواه خود تصرف كند. آيا او حق دارد پول خود را در دريا بريزد و وقتى از او بپرسند چرا چنين كردى، پاسخ دهد كه به شما چه مربوط، پول خودم است و هر جور بخواهم عمل مى كنم ؟ البته، نه، زيرا حق تصرف او در همين پولى كه با زحمت به دست آورده محدود است به حدود بسيار، از جمله اين كه «تبذير» و به هدر دادن يك امكان مالى جايز نمى باشد.

مالكيت نسبى خود بر دو نوع مالكيت عمومى و مالكيت خصوصى يا شخصى تقسيم مى شود.

الف - مالكيت عمومى

قوانين اقتصادى اسلام همۀ منابع طبيعى ثروت را، در خشكى، دريا و فضا متعلق به عموم انسان ها مى شمرد و هيچ كس را به هيچ عنوان مالك اختصاصى آن ها نمى شناسد. در روايات اسلامى از اقسام گوناگون منابع

ص: 459


1- . قسمتى از آيۀ 31 سورۀ نجم.

طبيعى به اين عنوان نام برده شده است.

در يك روايت از امام صادق (ع) در اين باره سؤال شده و آن حضرت در جواب فرموده است:

مسيل ها، كوه ها، جنگل ها، زمين هايى كه صاحبانش از آن جا رفته اند و اينك باير افتاده است... اين ها همه از اموال عموميند.

علاوه بر اين، قسمتى از اموال نيز كه در شمار منابع طبيعى نيست، از ديد اسلام از اموال عمومى شمرده مى شوند، از قبيل دارايى كسانى كه از دنيا مى روند و ارثى ندارند و...

ب - مالكيت خصوصى و شخصى
اشاره

كنار رودخانه مى رويد، با دست، يا قلاب، يا تور يا وسيلۀ ديگر، يك ماهى شكار مى كنيد. پس از آن كه ماهى را گرفتيد، مى گوييم اين ماهى مال شماست يعنى قبلا هركس به كنار رودخانه مى رفت مى توانست ماهى هاى رودخانه، از جمله همين ماهى را بگيرد و از آن ها استفاده كند ولى حالا كه شما اين ماهى را براى خود گرفته ايد، ديگر كسى حق ندارد آن را براى خود بردارد. تنها شما مى توانيد از آن استفاده كنيد و كسانى كه شما به آن ها اجازه دهيد. به اين ترتيب شما مالك شخصى اين ماهى شناخته مى شويد.

اسلام مالكيت شخصى را تا حدودى محترم شمرده است. اساس مالكيت شخصى در اسلام همان احترام به حقوق فرد و انگيزه هاى او بر كوشش و فعاليت آزادانه است. اسلام خواسته است شوق به كار و كوشش در انسان ها همواره زنده بماند. هركس در حد توانايى و كارآيى خود كار كند و به بهره مندى از بازده كارى كه مى كند اميدوار باشد ولى در عين حال اين را هم خواسته است كه بهره مندى هر فرد از بازده كار خويش زمينه اى براى تسلط او بر ديگران و محروم كردن آن ها از بازده كارشان نگردد.

ص: 460

مال
اشاره

مال از نظر اقتصادى به چيزى مى گويند كه: مقدارش بسيار فراوان نباشد بلكه نامحدود بوده و به آسانى در دسترس همه نباشد، به طورى كه هركس به سادگى بتواند بر آن دست يابد. همچنين علاوه بر قابل استفاده بودن شخصى، قابل انتقال به ديگران نيز باشد.

مال در جامعه به منزلۀ خون است در بدن انسان. همان گونه كه خون بايستى در بدن در گردش باشد، تا هر يك از اعضا به تناسب نياز و موقعيتى كه دارد از آن استفاده كند، مال هم بايد در ميان همۀ قشرهاى جامعه در گردش باشد تا اعضاى آن رمق زندگى داشته و همواره در تلاش و نشاط باشند. همان طور كه اگر خون در يكى از اعضا محبوس شود و به اعضاى ديگر به اندازۀ كافى نرسد موجب بيمارى مى شود و احياناً به مرگ يا اختلال عمومى بدن منجر مى گردد، حبس شدن و راكد ماندن مال و انحصارى شدن آن در يك طبقۀ جامعه نيز موجب مى شود كه وضع اجتماعى دچار اختلالاتى گوناگون گردد. همان گونه كه خون وسيله اى است براى زنده بودن هر يك از اعضاى بدن تا در كمك كردن به مجموعۀ بدن وظيفۀ مربوط به خود را خوب انجام دهد و خود نيز از كمك ساير اعضاء بهره مند گردد، مال هم در جامعه همين وضع را دارد. بدون تعادل اقتصادى، افراد جامعه از اين كه تلاش خود را به خوبى انجام دهند باز خواهندماند و از تعاون ديگران محروم خواهند شد و به فرسودگى و تباهى خواهند گراييد.

در اسلام به مال از ديدهاى مختلف توجه شده و در بيش از هفتاد آيۀ قرآن در اين زمينه يادآورى هايى آمده است.

آيۀ 5 سورۀ نساء، مال را «وسيلۀ موجوديت انسان و برپا بودن او» مى شمرد و مى گويد:

وَ لاٰ تُؤْتُوا اَلسُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ اَلَّتِي جَعَلَ اَللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً...

«اموال خود را كه خدا مايۀ پايدارى و برپا بودن شما قرار

ص: 461

داده است به دست سفيهان نسپاريد...»

در آيه هاى 180 سورۀ بقره، 32 سورۀ ص و 8 سورۀ عاديات از مال به عنوان «خير» يعنى چيز خوب و به دردخور، ياد شده است.

آيا در قرآن از مال مذمت شده است ؟

در عين حال در قرآن به آياتى برمى خوريم كه در آن ها از مال به صورتى ياد مى شود كه گويى اين كتاب الهى آن را پديده اى پست و نكوهيده مى شمرد. ولى دقت در اين آيات نشان مى دهد كه در آن ها با افراط در ارزش گذاردن به مال مبارزه شده، نه با اصل ارزش آن. آن چه در اين آيات با آن مخالفت شده عبارت است از:

الف - مال دوستى، يعنى به ثروت عشق ورزيدن:

«نه، اين طور نيست. اين شماييد كه كرامت يتيمان را رعايت نمى كنيد. در پذيرايى از بينوايان مشوّق يكديگر نيستيد. ميراثى را كه از ديگران (براى يتيمان) به جاى مى ماند يك جا مى خوريد و دربست دل به ثروت سپرده ايد.»(1)

ب - از ثروت به عنوان وسيلۀ تجمل استفاده كردن:

«دارايى (ثروت) و پسران (قدرت) (مى توانند وسيلۀ) تجمل اين زندگى دنيا و آراستن آن باشند، اما آثار ارزنده اى كه از انسان بماند پيش خدايت پاداشى بهتر دارد و آرزوكردنى تر است.»(2)

بله، مال از نظر اقتصاد اسلامى فقط مى تواند وسيله باشد، وسيله اى براى بهروزى، براى بهبود زندگى و تأمين نيازمندى هاى انسان، وسيله اى براى تلاش پى گير در راه سامان دادن به وضع عمومى مردم و گشودن راه خدا به روى آنان، نه وسيله اى براى تجمل و فخرفروشى به ديگران و نه چيزى كه جمع آورى آن به صورت هدف زندگى درآيد (مال دوستى). اگر چنين شد، ديگر هرگز نمى تواند مايۀ خوشبختى شود، بلكه

ص: 462


1- . سورۀ فجر، آيه هاى 17 تا 20.
2- . سورۀ كهف، آيۀ 46.

عامل بدبختى است:

«واى بر آن كس كه عيب جو و طعنه زن است. آن كس كه ثروت مى اندوزد و پى در پى آن را مى شمارد. خيال مى كند كه ثروتش مى تواند به او عمر جاويدان بخشد. نه، نه، بايد او به دوزخ افكنده شود.»(۱)

ج - ثروتى كه عامل غرور شود:

«به حرف هر سوگند خود بى ارج گوش مده. آن سخن چينِ گوشه و كنايه زن. آن متجاوز گناهكار مانع خير (بخيل). آن حرام زادۀ مغرور و متكبر (كه به خود مى بالد) كه داراى ثروت و قدرت است. و وقتى آيات ما بر او خوانده شود، گويد اين ها همان افسانه هاى قديمند. آرى، به زودى بر خرطومش داغ خواهيم نهاد.»(۲)

د - مسابقه در كسب ثروت و قدرت:

ثروت و قدرت بايد به صورت وسيله اى در راه هدف هاى پرارج و جاويد زندگى انسانى به كار افتند، تا در جاى خود قرار گيرند، وگرنه، اگر از اين حد فراتر روند و به صورت هدفى براى مسابقۀ انسان ها در ميدان زندگى درآيند، بشر را به پستى مى كشانند و تنها مى توانند مايۀ دلخوشى چند روزۀ او در اين دنيا باشند:

«بدانيد كه اين زندگى روزمره و دم دست، سراسر بازى و سرگرمى، تجمل و فخرفروشى و مسابقه در ثروت و قدرت شخصى است...»(۳)

ه - ثروتى كه انسان را از ياد خدا غافل كند:

دلبستگى به ثروت و قدرت، خودبه خود انسان را از ياد خدا و ياد ارزش هاى والا و جاويدى كه انسانيت انسان در گرو آن هاست غافل و بى خبر مى كند و به زندگى روزمره سرگرم مى سازد، حالتى كه هرگز شايستۀ انسان هدف دار و باايمان نيست:

«اى كسانى كه از ايمان بهره منديد، ثروت و قدرتتان شما را از ياد خداى باز ندارد، كه هر كه چنين كند، به راستى دچار خسارت شده است.»(۴)

ص: ۴۶۳


۱- . سورۀ هُمَزَه، آيه هاى ۱ تا ۴.
۲- . سورۀ قلم، آيه هاى ۱۰ تا ۱۵.
۳- . سورۀ حديد، قسمتى از آيۀ ۲۰.
۴- . سورۀ منافقون، آيۀ ۹.

به همين جهت است كه قرآن از مال و ثروت به عنوان «فتنه»، يعنى وسيله اى براى آزمودن انسان، ياد مى كند.(1) آزمونى براى خود انسان، كه با اين وسيله چه مى كند. همچنين آزمونى براى ديگران، كه به صاحب اين وسيله با چه ديدى مى نگرند و در برابر او چه واكنشى نشان مى دهند. آيا به او صرفاً به خاطر داشتن ثروت احترام خاص مى گذارند؟ در اين صورت دوسوم دين و ايمان خود را در اين راه باخته اند. على (ع) فرمود:

مَنْ اَتَي غَنياً فَتَواضَعَ لِغِناهُ ، ذَهَبَ ثُلْثادينِه.

«هر كه در برابر يك ثروتمند، صرفاً به خاطر ثروتش فروتنى و احترام نشان دهد، دوسوم دينش از دست رفته است.»(2)

تملك
اشاره

در نظام هاى گوناگون اقتصادى قديم تملك ارزش و اعتبارى كم وبيش نامحدود داشت، كه بر مبناى آن مالك مى توانست در اموال خود هرطور بخواهد تصرف كند بى آن كه خود را با محدوديت قابل ملاحظه اى روبه رو ببيند.

در نظام هاى نيمه سرمايه دارى و سرمايه دارى جديد، مسأله اساسى براى صاحبان سرمايه افزايش درآمد و آزادى بى قيد و بند در مصرف آن در راه خواسته هاى شخصى است و اين مسأله كه اين درآمد از چه راه به دست آيد و در چه راه مصرف شود، دخالتى نابه جا در آزادى هاى فردى تلقى مى شود، مگر در مواردى كه ميان منافع سرمايه داران اصطكاكى پيش آيد كه در اين صورت مقررات و قيدوبندهايى به وجود مى آيد، اما نه در جهت مصالح عاليۀ عموم مردم، بلكه در جهت شكل دادن و سامان دادن به تقسيم ثروت ميان سرمايه دارها. در اين نظام ها ميدان جهش و جوشش اقتصادى به روى يك طبقه، يعنى طبقۀ سرمايه دار به خوبى باز است. از طبقات ديگر اجتماع نيز معمولاً كسانى از اين ميدان باز، كم يا بيش برخوردار مى شوند كه در راه تأمين منافع طبقۀ سرمايه دار خدمات شايسته اى انجام دهند، هر چند اين خدمات به قيمت محروم تر كردن طبقات ديگر جامعه تمام شود. اما عموم مردم، به صورتى نامرئى در محدوده اى كه طرح هاى كلى سرمايه دارى برايشان در نظر

ص: 464


1- . سورۀ انفال، آيۀ 28 و سورۀ تغابُن، آيۀ 15.
2- . سورۀ منافقون، آيۀ 9.

گرفته مى مانند، يعنى در حقيقت ميدان پيشرفت اقتصادى چندان براى آن ها باز نيست و عملاً ناچار مى شوند در همان راهى افتند كه طراحان اين طرح ها برايشان در نظر گرفته اند.

در نظام هاى اشتراكى موجود، در بيشتر موارد، تملك با بسيارى از ويژگى هاى آن از اشخاص گرفته و عملاً به دولت منتقل شده است. در اين نظام ها از بى عدالتى هاى اقتصادى، كه در نظام سرمايه دارى فراوان است، به صورت قابل ملاحظه اى كاسته شده، ولى همراه با آن قسمتى از انگيزه هاى طبيعى انسان بر كار و كوشش هر چه بيشتر نيز از ميان رفته است.

تملك در نظام اسلامى

در نظام اسلامى تملك آهنگ خاصى دارد كه به كمك آن هم مى توان جلوى بسيارى از آثار نامطلوب مالكيت شخصى در نظام هاى نيمه سرمايه دارى و سرمايه دارى را گرفت، و هم انگيزه هاى شخصى شوق انگيز بر كار و كوشش اقتصادى در افراد را تا حدود زيادى حفظ كرد.

در تملك به مفهوم اسلامى آن سه شرط اساسى منظور شده است:

اول آن كه، مال از طريق «حلال» به دست آمده باشد، يعنى از راهى كه با هيچ يك از قواعد صريح اسلامى مخالف نباشد.

دوم اين كه، ايجاد و ادامۀ اين تملك و اختصاص مستلزم «ضررى» براى ديگران نباشد.

سوم اين كه اين تملك مستلزم هيچ نوع ابطال حق يا استقرار امر باطلى نباشد.

بنابراين چنان چه كسى مالِ دزديده شده را از كسى خريدارى كند، اگرچه از اصل سرقت هم بى اطلاع باشد، باز مالك آن مال محسوب نمى شود. زيرا اين مال از راه حلال به دست نيامده است. همين طور آن چه از راه كلاهبردارى، تدليس يا اكراه غير به دست آمده، مال و ملك شخص شمرده نمى شود و نمى تواند آن را به ديگرى بدهد. يا اگر فرد يا گروهى از راه واگذار كردن منابع ملى ثروت به

ص: 465

ديگران پولى به دست آورند، مالك آن پول شناخته نخواهند شد.

منابع طبيعى ثروت

شناخت منابع طبيعى ثروت و احكام آن ها از مهم ترين بخش هاى تعاليم اقتصادى اسلام است. قسمتى از اين منابع، با همۀ تأثير عميقى كه در زندگى انسان ها دارند، در خارج از زمين، كه محل سكونت آدميان است، قرار دارند، مانند خورشيد كه منبع حرارت و نور براى زمين و ساكنان آن و بسيارى ديگر از كرات است. همچنين ماه كه از نور و آثار ديگر آن از قبيل جزر و مد آب درياها بهره مند مى شويم. نيز هوا و ابر و ستارگان كه تأثير فراوان در زندگى انسان ها دارند.

بديهى است اين دسته از منافع و بهره مندى ها براى استفادۀ همۀ آفريدگان خداست و كسى حق انحصار آن ها را ندارد و خدا از آن ها به عنوان نعمتى كه به همۀ انسان ها عطا شده است ياد كرده است.

يك قسمت ديگر از اين منابع كه مستقيماً در دسترس بشر است عبارت است از آن چه در سطح زمين قرار دارد كه بخش مهمى از آن ها آب است كه به صورت اقيانوس ها و درياها و رودخانه هاست و قسمت ديگر، سطح خشكى هاى زمين مى باشد كه حدود 27 درصد تمام سطح زمين را تشكيل داده است. و نيز موجودات و معادن و ذخايرى كه در اعماق اقيانوس ها و درياها يا در سينۀ كوه ها نهفته اند و سهمى مؤثر در زندگى آدميان دارند. اين ها سرچشمه هاى اصلى ثروت هاى موجود در كرۀ زمينند.

همان طور كه در بحث مالكيت اشاره شد، مالكيت اصلى و حقيقى همۀ اين ها و همچنين مالكيت وجود خود انسان ها، همه با خداست و نبايد فراموش كرد كه اختيار استفاده از اين منابع تنها در حد استفاده در راه مصالح بشرى به ما داده شده و اين منابع به هيچ وجه نبايد در حيطۀ انحصار شخص يا اشخاص يا طبقه يا جامعه اى خاص درآيند و انسان هاى ديگر از آن ها محروم گردند.

در اين مبحث به نظرات اسلام راجع به «زمين، آب و معدن» به عننوان منابع طبيعى ثروت اشاره مى شود.

زمين
اشاره

يكى از پرارج ترين منابع طبيعى ثروت زمين است. در تعاليم اقتصادى اسلام دربارۀ زمين مطالب جالبى است كه بايد با آن ها آشنا شد.

ص: 466

زمين از نظر مالكيت

در اسلام زمين از نظر مالكيت به سه نوع اصلى تقسيم مى شود:

1 - زمين هايى كه ملكِ جامعه است.

2 - زمين هاى كه ملك دولت است.

3 - زمين هايى كه ملك شخصى است.

زمين هايى كه ملك جامعه است

اين گونه زمين ها به هيچ عنوان قابل خريد و فروش نيستند، يعنى حتى دولت هم حق ندارد آن ها را به اشخاص بفروشد. همۀ زمين هاى آبادى كه به دست بشر آباد شده و از راه جهاد اسلامى در قلمرو اسلام درآمده اند، ملك جامعۀ اسلامى شمرده مى شوند و اَحَدى نمى تواند حتى يك متر از آن ها را بخرد يا بفروشد. حكومت اسلامى اين زمين ها را به دست اشخاص يا مؤسسات مى سپارد تا از آن ها بهره بردارى كنند. قسمتى از درآمد را در برابر زحماتى كه كشيده اند يا پول هايى كه خرج كرده اند براى خود بردارند و قسمت ديگر را به خزانۀ جامعۀ اسلامى بدهند تا به وسيلۀ حكومت اسلامى در راه مصالح امت صرف شود. به اين قسمت از درآمد كه سهم امت است «خَراج» مى گويند.

زمين هاى آباد بين النهرين از اين قبيلند. «حَلَبى» از امام صادق (ع) پرسيد:

«وضع زمين هاى بين النهرين چگونه است»

امام فرمود:

«اين زمين ها مال همۀ مسلمانان است، مسلمانان امروز، كسانى كه از اين پس به امت اسلامى ملحق مى شوند و آن ها كه هنوز به دنيا نيامده اند.»

«اَبابَرْده» از امام صادق (ع) دربارۀ خريد و فروش زمين هاى خراج، يعنى زمين هايى كه دولت مقدارى از درآمد آن ها را براى جامعه مى گيرد، سؤال كرد. آن حضرت فرمود:

ص: 467

«كيست كه بتواند آن ها را بفروشد؟ اين ها متعلق به همۀ مسلمانان است.»

در زمان حكومت «عُمَر» مردى در كنار «فُرات» زمينى خريد تا آن را به صورت باغ شخصى درآورد. پس از معامله، موضوع را به اطلاع عمر رساند. عمر از او پرسيد:

- از چه كسى خريده اى ؟

- از صاحبانش.»

همين كه مسلمانان مهاجر و انصار به مجلس عمر حاضر شدند، به آن مرد رو كرد و گفت:

» - اين هايند صاحبان آن زمين، آيا از اين ها خريده اى ؟

- نه

- بنابراين، زمين را به همان ها كه به تو فروخته اند برگردان و پولت را بگير.»

دربارۀ اين زمين ها همواره بايد به جهات زير توجه شود:

- اين زمين ها تا ابد ملك جامعۀ اسلامى است و به هيچ عنوان ملك شخصى كسى نمى شود.

- هيچ گونه معامله اى روى اصل اين زمين ها نمى توان انجام داد.

- حكومت اسلامى كه مسئوليت حفظ مصالح عمومى امت اسلامى را بر عهده دارد، بايد مراقب آبادى و بهره بردارى صحيح از اين سرمايۀ ملى باشد و در هر زمان بهترين روش هاى اجرايى را براى بهره بردارى از آن ها انتخاب و درآمدى را كه به دست مى آيد صرف مصالح همۀ امت كند.

زمين هايى كه ملك دولت است

همۀ زمين هاى آباد نشده و همۀ زمين هايى كه به طور طبيعى آبادند، از قبيل جنگل ها و مراتع، ملك دولت اسلامى شمرده مى شوند. دولت اسلامى وظيفه دارد دربارۀ اين زمين ها آن طور كه وظيفۀ زمامدارى و

ص: 468

مسئوليت او در برابر نسل كنونى و نسل هاى آيندۀ جامعۀ بشرى ايجاب مى كند، عمل كند. هر جا مصلحت امت ايجاب كند كه اصل زمين را به فرد يا گروهى واگذار كند، واگذارد، و هر جا مصلحت امت ايجاب كند اصل زمين را همچنان در اختيار دولت، يعنى براى امت، نگه دارد و تنها حق آباد كردن و بهره بردارى از آن را به فرد يا گروهى بدهد.

زمين هايى كه ملك شخصى است

كسى كه در يك منطقۀ غيراسلامى زندگى مى كند، اگر شخصاً تصميم بگيرد مسلمان شود و به جامعۀ اسلامى بپيوندد، حق مالكيت او بر آن چه قبل از اين داشته، چه منقول و چه غيرمنقول، محترم شمرده مى شود. بنابراين اگر مالك زمينى بوده، حالا هم همچنان مالك آن شناخته خواهد شد.

اگر حكومت اسلامى در موردى مصلحت امت اسلامى را در اين تشخيص دهد كه قطعه زمينى را به فرد يا شركتى واگذار كند، در اين حالت شخص مستقلاً، يا از طريق شركت، مالك شخصى آن زمين مى شود.

همان طور كه ملاحظه مى كنيد زمينۀ مالكيت شخصى نسبت به اصل زمين در نظام اقتصادى اسلامى بسيار محدود است و مى توان گفت كه در اسلام اين منبع بزرگ و همگانى ثروت، همواره ملك غيرشخصى خواهد بود.

احياى موات؛ تشويق به بهره بردارى از منابع ثروت

يكى از مسائل مورد توجه در اقتصاد اسلامى مسأله بهره بردارى از منابع ثروت است. از نظر اسلام چيزهايى كه ممكن است با انجام دادن كارى روى آن ها تبديل به اشياى با ارزش ترى شوند و وسيلۀ توليد مواد مورد نياز افراد جامعه قرارگيرند نبايستى مهمل و معطل بمانند(1) و هركس در حدود توانايى خود

ص: 469


1- . به گفتۀ قرآن: او شما را در زمين پديد آورد و به آبادانى آن دعوت كرد....

مكلف است در آبادانى زمين بكوشد.

در فقه اسلامى به زمين آباد نشده زمين «موات» يعنى «زمين مرده» و به آباد كردن آن «احياى موات» يعنى «زنده كردن زمين مرده» گفته مى شود. براى كسى كه به آباد كردن اين قبيل زمين ها اقدام نمايد از نظر اسلام حق خاصى در نظر گرفته مى شود، چنان كه از پيغمبر اسلام رسيده است كه:

«مَنْ اَحْيي اَرْضاً فَهِيَ لَهُ .»

«هركس زمين بايرى را آباد كند آن زمين از آن اوست».(۱)

و نيز آن حضرت فرموده:

«اَيُّما قَوْمٍ اَحْيَوْا شَيْئاً مِنَ الْاَرْضِ وَ عَمَرُوها فَهُمْ اَحَقُّ بِها وَ هِيَ لَهُمْ .»

«هر جمعيتى كه قسمتى از زمين را آباد سازند نسبت به آن سزاوارتر از ديگرانند و آن زمين از آنان خواهد بود.»(۲)

يكى از مسلمانان كه نامش «اَسْمَر» بود نقل كرده كه من با چند نفر ديگر نزد پيامبر بوديم و ايشان فرمودند:

«هركس به آباد كردن زمينى كه بى استفاده افتاده است بپردازد و كسى بر او براى اين كار سبقت نگرفته باشد آن زمين از آن او خواهد بود.»

بعد از اين گفتار پيغمبر روح فعاليت چنان در مردم برانگيخته شد كه مرتباً به قصد آباد كردن زمين ها رو به صحراها مى رفتند تا به تناسب امكانات خود زمينى را مشخص كنند و به آبادانى آن بپردازند.

بديهى است داشتن اين چنين حق در مورد آن گونه اراضى كه قابل آباد شدن هستند موجب مى شود كه مردم به كار و تلاش راغب تر شوند و سطح اشتغال و توليد بالا رود.

ص: ۴۷۰


۱- . وسائل، احياء موات.
۲- . فروع كافى، ج ۵، باب احياء ارض الموات.

علامت گذارى مقدماتى براى احيا (تحجير - سنگ چين كردن)

آباد كردن زمين، چه از راه كشاورزى، چه از راه ساختمان و ايجاد مسكن يا محل كار و چه از راه هاى ديگر، خودبه خود مدتى طول مى كشد و كارى نيست كه يك روزه انجام گيرد. مثلاً شما تصميم مى گيريد يك هكتار زمين باير را به باغ يا كشتزارى تبديل كنيد، به صحرا مى رويد، جاى مناسبى را براى اين كار شناسايى و انتخاب مى كنيد و در صدد فراهم كردن وسايل لازم براى آبادانى آن برمى آييد. روشن است كه اين كارها بايد در فرصت كافى انجام پذيرد. اگر در همين مدت كه شما در پى فراهم كردن وسايل آبادانى آن زمين هستيد، يك نفر ديگر برود، همان زمين مورد نظر شما را براى كارى كه مى خواهد انتخاب كند و به آباد كردن آن دست زند، تكليف شما چه خواهد شد؟ براى جلوگيرى از چنين پيشامدها در مقررات اقتصادى اسلام چنين پيش بينى شده كه هركس مى خواهد به احيا و آبادانى زمينى دست زند، بايد نخست آن زمين را با سنگ يا با چيز ديگر علامت گذارى كند. با اين علامت گذارى او نسبت به اين زمين حق تقدمى پيدا مى كند و ديگران نمى توانند در همان اثنا كه او در پى فراهم كردن وسايل كار است، در آن زمين تصرف كنند. تأثير اين علامت گذارى در اين حق تقدم در صورتى است كه به راستى او در پى فراهم كردن وسايل لازم براى عمران آن زمين باشد. علامت گذارى هايى كه صرفاً به منظور دست گذاشتن روى زمين هاى باير در جهت محروم كردن يا محدود كردن ديگران باشد يا صرفاً به اين منظور صورت گيرد كه از ديگران پولى بگيرند و ايشان از حق تقدم خود صرف نظر كنند، ارزش قانونى - اسلامى ندارد.

حكم معطل نگاه داشتن اراضى قابل استفاده از نظر اسلام

اگر كسى مدتى اراضى قابل استفاده را رها سازد و به آبادانى آن اقدام ننمايد آن زمين ها از دست او خارج شده و به ديگرى كه عهده دار آبادانى آن مى شود و امكان آن را نيز دارد، واگذار مى گردد. چنان كه از امام هفتم روايت شده است:

«زمين از آن خداست كه آن را وسيلۀ روزى بندگان قرار داده است. بنابراين هركس زمينى را سه سال متوالى بدون علت،

ص: 471

معطل و بدون استفاده بگذارد، از دست او خارج شده و به ديگرى محول مى شود.»(۱)

بنابراين روشن مى شود كه،

اولاً، آبادكنندۀ زمين حق تصاحب اراضى بايرى را كه آباد كرده است دارد.

ثانياً، بدون كار كردن و ايجاد آبادانى در زمين باير، هيچ كس حق خاصى نسبت به آن پيدا نمى كند تا ادعاى مالكيت كند.

ثالثاً، صرف تصرف سطحى و علامت گذارى براى تصاحب اراضى باير كافى نيست بلكه بايد كارى از نظر اقتصادى و توليدى در آن صورت گيرد.

رابعاً، در اثر آباد ساختن اراضى موات براى آبادكننده ايجاد حقى نسبت به آن زمين پيدا مى شود كه تا وقتى كه آن را به حال آبادانى اداره مى كند از منافع آن بهره مند مى شود.

بنابراين كسانى كه از راه هاى مختلف روى اراضى باير دست انداخته اند، بى آن كه اقدامى براى آباد كردن آن ها كنند و صرفاً بخواهند از راه فروش آن ها به كسانى كه آبادكنندۀ واقعى آن زمين ها براى زراعت يا خانه سازى يا نيازهاى ديگر هستند، ثروت بى زحمتى به دست آوردند، كارشان حرام و برخلاف موازين اقتصادى اسلام است و بايد از كار آن ها جلوگيرى شود.

نه تنها زمين هاى علامت گذارى شده، بلكه زمين هاى آباد شده هم اگر ويران بيفتند، ديگران حق دارند به آباد كردن آن ها بپردازند، بى آن كه منتظر نظر آبادكنندۀ اول بمانند.

روايتى كه از امام هفتم (ع) نقل كرديم شامل اين مورد هم مى شود.

علاوه بر اين به روايت زير از امام ششم (ع) توجه شود:

«هركس به سراغ زمين ويرانه اى رود، نهرهاى آن را لاروبى كند و به آبادانى آن بپردازد، فقط وظيفه دارد كه زكات آن را

ص: ۴۷۲


۱- . كافى، ج ۵، ص ۲۹۷.

بپردازد. اگر اين زمين قبلاً در دست ديگرى بوده و آن را بدون استفاده انداخته و رفته تا ويران شده، حال بيايد و بخواهد زمين را بگيرد، چنين حقى به او داده نمى شود، زيرا زمين از آن خدا و از آن كسى است كه آن را آباد سازد.»

شهيد ثانى كه از فقهاى بزرگ شيعه در قرن دهم هجرى است در كتاب مسالك مى گويد:

«... زمينى كه يك نفر آباد كرده ولى مدتى آن را انداخته تا رو به ويرانى گذارده، در آغاز كه آباد نبود، براى همه مباح بود، حالا هم كه دوباره از آبادى افتاده، به همان حالت برگشته و باز براى همه مباح شده، زيرا آن چه موجب مالكيت آن شخص نسبت به اين زمين بود آباد كردن آن بود، حالا كه آن را ويران انداخته، ديگر موجبى براى مالكيت او نمانده، بنابراين ديگر او مالك آن نيست.»

آب
اشاره

آب يكى از نيازمندى هاى اوليۀ هر موجود زنده و يكى از منابع بسيار پرارزش طبيعى از نظر كشاورزى و صنعت است.

در اقتصاد اسلامى آب ها به دو دسته تقسيم شده اند:

1 - آب هايى كه به صورت طبيعى دردسترس بوده و قابل استفاده اند.

2 - آب هايى كه به صورت طبيعى دسترس نيستند و براى استفاده از آن ها بايد چاه، آبروهاى زيرزمينى يا نهر ايجاد كرد.

آب هايى كه به صورت طبيعى دردسترس بوده و قابل استفاده اند

اين آب ها از اموال عمومى هستند، همه كس مى تواند از آنها استفاده كند و هر كه مقدارى ازآن را براى استفاده ومصرف خودبردارد، مالك آن شناخته مى شود.

شيخ طوسى - از فقهاى بزرگ شيعه در قرن پنجم هجرى - در كتاب مبسوط گويد:

ص: 473

«آب هاى مباح؛ مانند آب دريا و آب رودخانه هايى نظير دجله و فرات، و آب چشمه هايى كه در كوه يا دشت يا در زمين هاى باير مى جوشند، مباح و از اموال عموميند و به اتفاق علماى اسلام هركس مى تواند از هر مقدار از آن ها كه بخواهد و به هر صورت كه مايل باشد استفاده كند، به دليل خبرى كه به وسيله ابن عباس از پيامبر خدا (ص) نقل شده است كه: اِنَّ النّاسَ شُرَكاءُ في ثَلاثٍ : اَلْماءِ وَالْكَلَأِ وَالّنارِ. همۀ مردم در سه چيز شريكند: آب، علف مراتع و مواد سوختنى.»

آب هايى كه به صورت طبيعى دسترس نيستند

آب هايى كه به صورت طبيعى در دسترس نيستند و براى استفاده از آن ها بايد چاه زد يا قنات كند (آب هاى زيرزمينى، يا آب هاى رودخانه هاى بزرگ كه براى استفاده از آن ها بايد نهرها و كانال هاى آبرسانى احداث كرد، در اقتصاد اسلامى از اموال عمومى شناخته شده اند و به همين جهت قابل خريد و فروش نيستند با اين تفاوت كه كسى كه چاه زده، قنات كنده يا كانال كشى كرده، به احترام كارى كه براى دسترسى به اين منبع طبيعى انجام داده، در استفاده از اين چاه، قنات يا نهر، بر ديگران حق تقدم دارد، يعنى تا وقتى كه او براى مصرف شخصى، آب دادن به دام يا زراعت يا استفادۀ صنعتى، به آب چاه، قنات يا نهرى كه احداث كرده نياز دارد، ديگران نمى توانند مزاحم استفادۀ او شوند. ولى همين كه او به اندازه اى كه نياز داشت استفاده كرد، ديگر حق ندارد جلوى استفادۀ ديگران را بگيرد يا از اين بابت از آن ها پولى مطالبه كند.

شيخ طوسى در مبسوط در اين باره چنين گويد:

«... در مواردى كه مى گوييم شخص مالك چاه مى شود، نتيجۀ اين مالكيت همين اندازه است كه او نسبت به آب آن چاه فقط به اندازه اى كه براى نوشيدن يا آب دادن به دام يا زراعتش نياز دارد، بر ديگران حق تقدم دارد. بنابراين اگر آب بيش از مقدار مورد نياز او باشد، بر او واجب است كه آن را به رايگان در اختيار كسانى بگذارد كه براى نوشيدن يا آب دادن

ص: 474

به دام يا زراعت به آن احتياج دارند.»

دليل اين مطلب روايتى است كه از امام ششم (ع) در اين باره نقل شده است:

«پيامبر خدا (ص) فروش آبى را كه شخص از راه حق الشرب يا بستن سدى بر روى رودخانه براى سوار شدن آب بر زمين زراعت در اختيار گرفته، ولى خود به آن نياز ندارد، قدغن كرد. بنابراين آن را مفروش، بلكه رايگان در اختيار همسايه يا برادرت بگذار.»

معادن

يكى ديگر از منابع پرارزش طبيعى ثروت معدن است. قسمت عمدۀ معادن طبيعى در زمين و در خشكى است و قسمتى ديگر در آب و در فضاست. املاح و مواد شيميايى گوناگونى كه از آب مى توان گرفت، استفاده از انرژى خورشيد كه از راه فضا به ما مى رسد و نظاير اين ها آب و فضا را به صورت معادن ارزندۀ ثروت درآورده است.

در اقتصاد اسلامى معادن، از هر قبيل كه باشند، به هيچ صورت به ملكيت شخصى افراد در نمى آيند و همواره ملك جامعه خواهند بود. مراجعه به كتب فقه اسلامى نشان مى دهد كه اين نظر در مورد معادنى كه به صورت طبيعى و بدون نياز به حفارى هاى پردامنه و نظاير آن قابل بهره بردارى اند، مورد قبول عموم فقها و دانشمندان اسلامى است. اين نظر در مورد معادنى كه بهره بردارى از آن ها به حفارى پردامنه و نظاير آن نيازمند است نيز مورد قبول بسيارى از فقهاى برجسته است و محقق ثانى آن را نظر غالب فقهاى شيعه دانسته است.(1)

ص: 475


1- . رجوع شود به كتاب جامع المقاصد.

نقش اقتصادى كار يا نيروى انسانى: استفاده از منابع طبيعى

اشاره

در بحث هاى گذشته به اين نتيجه رسيديم كه برطبق تعاليم اقتصادى اسلام، آفريدگار جهان منابع طبيعى فراوان در زمين و آسمان در اختيار انسان نهاده و همۀ امكانات زندگى را برايش فراهم ساخته است. آفرينش اين منابع و در اختيار نهادن آن ها براى بشر، بدون شك براى آن است كه از آن ها براى زندگى هر چه بهتر استفاده كند، نه آن كه فقط به تماشاى آن ها دلخوش باشد يا بى اعتنا به آن ها به رهبانيت پردازد و تارك دنيا شود. از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

لا رُهْبانيَّةَ فِي الْاِسْلام.

«در اسلام رهبانيت و تارك دنيا شدن وجود ندارد.»

كار كليد استفاده از منابع طبيعى است

استفاده از منابع سرشار و پرارزش طبيعت براى هركس خودبه خود مستلزم آن است كه به خود حركتى دهد، كارى كند و به تلاشى پردازد. انسان تشنه اى را در نظر آوريد كه از كنار چشمۀ آب زلال و گوارايى مى گذرد، اين چشمۀ زلال براى استفاده و رفع تشنگى او آفريده شده اما چه وقت تشنگى او برطرف مى شود؟ وقتى كه لااقل دستى به سوى آب برد، كفى از آن بردارد و بنوشد. انسان گرسنه اى را در نظر آوريد كه از كنار يك درخت جنگلى بلوط مى گذرد. دانه هاى بلوط غذاى طبيعى آماده اى است كه مى تواند گرسنگى او را برطرف كند، اما به شرط آن كه لااقل دستى دراز كند، دانۀ بلوطى را بچيند و به دهن برد. بنابراين كليد استفاده از منابع طبيعى ثروت، كه به تعبير قرآن خزانه هاى رحمت پروردگار است، كار است و كار.

ص: 476

مالكيت در پرتو كار

وقتى آن انسان تشنه و گرسنه دست به سوى چشمه برد و كفى از آب چشمه برداشت، يا دست به سوى درخت بلوط دراز كرد و چند دانه بلوط چيد، جا دارد به او اين حق را بدهيم كه آن يك مشت آب يا آن دانه هاى بلوط متعلق به خود او باشد و ديگر كسى حق نداشته باشد آن را از دستش بربايد و از آن استفاده كند. اين حق و اين پيوند ميان انسان و بازده كارى كه كرده، همان پيوند مالكيت است.

از بررسى تعاليم اقتصادى اسلام اين اصل به دست مى آيد كه مالكيت تنها در پرتو كار به دست مى آيد؛ كارى كه انسان بر روى منابع طبيعى انجام مى دهد، خواه كارى سنگين و سازنده باشد خواه بسيار ساده و آسان. مثلاً همين اندازه باشد كه چيزى را از يك منبع طبيعى برگيرد، نظير برداشتن يك كف آب از دريا، نهر يا چشمه، برچيدن چند دانه ميوه از درخت جنگلى، برگرفتن يك بوتۀ خار از بيابان، برگرفتن يك پرنده از هوا و نظاير اين ها كه در فقه اسلامى به آن «حيازت» گفته مى شود. در اقتصاد اسلامى اگر كسى از منابع طبيعى - كه در اصطلاح فقهى به آن «مباحات» گفته مى شود - چيزى براى خود برداشت (حيازت كرد)، به اين منظور كه متعلق به او باشد تا در وقت نياز از آن استفاده كند، اين چيز مال او شناخته مى شود.

دست يابى انسان بر يك منبع طبيعى در برخى موارد به اين آسانى و سادگى نيست، بايد مدتى فكر و بازوى خويش را به كار اندازد تا بر آن چه مى خواهد دست يابد. تشنه است و آب مى خواهد اما آب روى زمين نيست بلكه زير زمين است، پس بايد چاهى بكند، دلو و طنابى فراهم كند و آب را از چاه بيرون بكشد يا تلمبه اى بسازد و به كمك آن از چاه آب بيرون آورد يا چاه هاى متعدد بكند و آن ها را از زير به هم وصل كند و آن قدر پيش برود تا آبى كه در آن آبراه زيرزمينى، يعنى قنات، جريان يافته است، به روى زمين برسد.

براى تشويق انسان به اين گونه كارها، ناچار بايد براى او حقى در نظر گرفت. فراوردۀ كارش را متعلق به خودش شناخت و به او اين اطمينان را داد كه هر قدر بيشتر زحمت بكشد و فكر و بازويش را بهتر به كار اندازد، دستش در زندگى بازتر است. البته در اين حق كه به او

ص: 477

داده مى شود بايد به همۀ جوانب زندگى انسان ها توجه شود و چنان نباشد كه به رسميت شناختن اين حق براى او از يك طرف مايۀ تشويق او به كار و فعاليت باشد و از طرف ديگر وسيله اى براى طغيان او و زمينه اى براى بهره كشى ستمگرانۀ او از ديگران و در نتيجه موجب دلسردى آن ها از كار و زندگى.

به همين جهت اسلام در عين آن كه مالكيت شخصى انسان را بر محصول كارش پذيرفته، در عين حال آن وظايف و محدوديت هايى هم براى او قائل شده است.

بهره مندى در پرتو كار

از بررسى مجموع تعاليم اقتصادى اسلام اين اصل به دست مى آيد كه بهرۀ هركس در زندگى در گرو كار اوست. هيچ كس حق ندارد از دسترنج ديگران زندگى كند، بى آن كه خود كار مفيدى انجام داده باشد. از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

مَلْعُونٌ مَنْ اَلْقي كلَّهُ عَلَي النّاس.

«از رحمت خدا دور باد هركس كه بار زندگى خويش را بر دوش مردم افكند.»(1)

از اميرالمؤمنين على (ع) روايت شده كه يكى از هوادارانش از او كمك مالى خواست و توقع داشت آن حضرت از بيت المال چيزى به او بدهد، اما در پاسخ او فرمود:

«اين مال نه از من است نه از تو، اين بازده نبرد مسلمانان و ره آورد شمشيرهاى آن هاست. اگر در اين نبرد با آن ها شركت داشته اى، بهره اى در حد آن ها خواهى داشت وگرنه چيزى كه دسترنج آن هاست براى دهان ديگران نخواهد بود.»(2)

مخالفت اقتصاد اسلامى با بهرۀ بدون كار هم از آن جهت است كه اولاً، حق كسانى كه تن به كار و زحمت مى دهند ضايع نشود و لقمه نانى كه اين انسان هاى زحمتكش محبوب خدا از دسترنج خويش به دست

ص: 478


1- . وسائل، ج 12، ص 18.
2- . نهج البلاغه، ج 8، ص 226.

مى آورند، به جاى آن كه نصيب خود و خانواده شان شود، به حلقوم آزمندان زورگو، بى كار و تن پرور نرود و ثانياً، بى كارى و بى كارگى كه آفت فضيلت و يكى از مايه هاى بسيار مؤثر در پيدايش فساد است بوجود نيايد زيرا هم فرد را بى مقدار مى كند و هم جامعه را به تباهى مى كشاند.

از امام هفتم (ع) روايت شده كه فرمود:

اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوام الْفارِغَ .

«خداى عزوجل دشمن بندۀ بى كار پرخواب است.»(1)

بايد بدانيم كه زحمت كشان از نظر اسلام مجاهدان راه خدايند. امام ششم مى فرمايند:

اَلْكادُّ عَلي عِيالِه كَالْمُجاهِدِ في سَبيلِ الله.

«كسى كه براى تأمين زندگى خانواده اش زحمت مى كشد همچون كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.»(2)

زيرا هدف از جهاد در راه خدا تقويت پايه هاى فضايل انسانى و گسترش عدالت اجتماعى است و بى كارى و بى كارگى آفت اين هر دو است.

توليد، توزيع، خدمات

از نظر اقتصاد اسلامى كار مفيد منحصر به توليد كشاورزى، دامى يا صنعتى نيست. توزيع، خدمات و هر كار سودمند كه نيازى از نيازهاى انسانى را برطرف كند، كار اقتصادى شناخته مى شود و انجام دهندۀ آن حق دارد كه در برابر آن بهره اى گيرد و زندگى خود را با بازدۀ كار خويش اداره كند.

توليد - كشاورزى زمين را شخم مى زند، در آن دانه مى پاشد، آن را آبيارى مى كند، علف هاى هرزۀ آن را درمى آورد، در برابر آفات نباتى

ص: 479


1- . وسائل، ج 12، ص 36.
2- . وسائل، ج 12، ص 43.

آن را سمپاشى مى كند، هنگام برداشت محصول، محصول را مى چيند و آمادۀ مصرف مى كند ولى همۀ مصرف كنندگان نمى توانند از دور و نزديك نزد آن كشاورز بيايند و كالاى مورد نياز خود را از او بخرند.

توزيع - اين جاست كه ضرورت زندگى اجتماعى زمينه را براى يك كار لازم و سودمند ديگر فراهم مى كند. بايد يك نفر ديگر بيايد كالاى توليدى اين كشاورز و كالاهاى توليدى توليدكنندگان ديگر را از آن ها بگيرد و در دسترس مصرف كنندگان بگذارد، خواه به اين صورت كه به اطراف ببرد و به مصرف كنندگان بفروشد و خواه به اين صورت كه در منطقۀ سكونت مصرف كننده ها فروشگاهى باز كند و كالاهاى توليدى مورد نياز آن ها را از مراكز توليد به فروشگاه بياورد، به مصرف كننده بدهد و پول آن را بگيرد.

توزيع تكميل كنندۀ توليد است: به اين ترتيب توزيع، يعنى پخش كالا و رساندن آن از دست توليدكننده به دست مصرف كننده، در حد خودكارى مثبت، سودمند و ضرورى است و بايد براى كسى كه عهده دار آن مى شود بهره اى در نظر گرفته شود. به همين جهت است كه قيمت كالايى كه مصرف كننده به وسيلۀ يك فروشگاه يا فروشندۀ دوره گرد مى خرد، از قيمت همان كالا در صورتى كه مستقيماً از توليدكننده بخرد، قدرى گران تر است.

در يك اقتصاد سالم اين تفاوت قيمت فقط در همان حد ارزش كار اضافى است كه از طرف توزيع كننده در راه رساندن كالا به دست مصرف كننده صورت مى گيرد، نه اين كه توزيع كننده كالاهاى توليدى را به بهاى ناچيز از توليدكننده بخرد و به بهاى گزاف به مصرف كننده بفروشد و به بهانۀ اين كه او هم براى توزيع زحمتى مى كشد، سودى كلان ببرد. كارى كه توزيع كننده انجام مى دهد را تجارت و بازرگانى مى نامند. در واقع بازارگانى يعنى كالاهايى كه مصرف كنندگان برده اند به فروشگاه بازآوردن و اين بازآورى را پيشۀ خود قرار دادن.

ص: ۴۸۰

خدمات

علاوه بر توليد و توزيع، در زندگى بشر نيازهايى پيش مى آيد كه تأمين آن ها نه توليد است و نه توزيع.

وقتى فرزندتان بيمار است و او را براى درمان نزد پزشك مى بريد، پزشك بايد براى درمان او «كارى» انجام دهد، كارى مفيد و ضرورى. آيا اين كار پزشك توليد است يا توزيع ؟ هيچ كدام. پس چيست ؟ خدمتى است به شما و فرزندتان، خدمتى بس ارزنده و مؤثر. بدون شك بايد در برابر اين خدمت براى پزشك پاداشى در نظر گرفت، پاداشى كه به درد تأمين وسايل زندگى او بخورد.

در زندگى اجتماعى مشاغل فراوانى از اين قبيل هست كه مستقيماً نه توليد به شمار مى روند و نه توزيع، ولى چرخ زندگى بدون آن ها نمى چرخد. در اصطلاح امروز به اين گونه كارها «خدمات» مى گويند.

در اقتصاد اسلامى كار از هر قبيل كه باشد؛ توليد، توزيع، خدمات يا هر نوع كار سودمند و ضرورى ديگر، داراى ارزش شناخته مى شود و بايد بهره اى مناسب براى آن در نظر گرفته شود.

كار كاذب؛ دامى براى استثمار

آن چه از نظر اقتصاد اسلامى به راستى «كار» و مبدأ ارزش شمرده شده، كار سودمند و ارزش آفرين است؛ كارى كه براى اصل زندگى بشر يا آسان كردن و گواراتر كردن آن منشأ اثر باشد. دقت در قسمتى از روايات اسلامى اين نكته را روشن مى كند كه در اقتصاد اسلامى جايى براى كارهاى بى ثمر كه در توليد، توزيع يا خدمات نقش مؤثرى ندارند، وجود ندارد و كسى حق ندارد بابت اين گونه كارهاى زايد و بى ثمر براى خود بهره اى در نظر گيرد. از امام ششم (ع) روايت شده كه فرمود:

«من هيچ خوش ندارم آسيابى را اجاره كنم و همان آسياب

ص: 481

را با قيمتى بيشتر به ديگرى اجاره دهم، بى آن كه در اين ميان لااقل ضمانتى برعهده گرفته يا در آن آسياب كار تازه اى انجام داده و آن را مجهزتر كرده باشم.»(۱)

از امام پنجم (ع) سؤال شد كه شخصى كارى را قبول مى كند و بعد بى آن كه خود چيزى از آن كار را انجام داده باشد، آن را به ديگرى وامى گذارد و در اين ميان سودى مى برد. آيا اين كار درست است ؟ در پاسخ فرمود: «چنين كارى نكند.» در يك روايت ديگر اضافه شده كه: «چنين نكند، مگر آن كه خود قسمتى از كار را انجام داده باشد.»(۲)

ريخته گرى به امام ششم (ع) مراجعه كرد و گفت: «كارى را قبول مى كنم و بعد همان كار را به شاگردهايى كه با من كار مى كنند مى دهم، به اين شرط كه فقط دو سومِ اجرت مال آن ها باشد.»

امام فرمود:

«اين كار نارواست، مگر اين كه خودت هم در كار با آن ها شركت كنى.»(۳)

يكى از عوامل بسيار مؤثر در افزايش نابجاى قيمت ها زياد شدن دست هاى واسطه ميان توليدكننده و مصرف كننده است كه هر يك، بى آن كه كار لازم و سودمندى انجام دهند، براى خود درآمدى مطالبه مى كنند. از روايات به دست مى آيد كه اين دست هاى واسطه تا آن حد كه به راستى لااقل از نظر توزيع نقشى مفيد برعهده دارند، استحقاق درآمدند، اما آن دست هاى واسطه اى كه نقش سودمندى در توزيع ندارند و نقش اساسى آن ها در حقيقت كُند كردن كار توزيع كالا از توليدكننده به مصرف كننده است و كارى كه مستحق درآمد باشد انجام نمى دهند، بايد از كار

ص: ۴۸۲


۱- . وسائل، ج ۱۳، ص ۲۵۹.
۲- . وسائل، ج ۱۳، ص ۲۶۴-۲۶۵.
۳- . وسائل، ج ۱۳، ص ۲۶۶.

كاذب آن ها كه دامى براى استثمار توليدكننده و مصرف كننده است جلوگيرى شود.

برادر امام هفتم (ع) از آن حضرت پرسيد:

«شخصى يك مادۀ غذايى را مى خرد. آيا مى تواند پيش از آن كه كالا را تحويل بگيرد، آن را به ديگرى بفروشند؟»

امام فرمود:

«اگر با سود بفروشد، نمى تواند پيش از تحويل گرفتن آن را به ديگرى بفروشد ولى اگر مايه كارى بفروشد، يعنى به همان قيمت كه خريده بدون سود، در اين صورت اشكالى ندارد.»

ربا؛ يكى از ظالمانه ترين راه هاى استثمار

يكى از بدترين انواع كار كاذب رباست كه بايد يكى از ظالمانه ترين انواع استثمار نيز شمرده شود. اسلام با اين راه پليد استثمار، به هر شكل و زير هر پوشش كه باشد، به شدت مبارزه كرده و از رباخواران به سختى نكوهش مى نمايد. پيش از آن كه به بحث ربا وارد شويم، مناسب است دربارۀ پول و نقش واقعى آن توضيحى بدهيم.

موقعيت پول در جامعۀ بشرى

مى گويند پول در جامعۀ بشرى براى آن به وجود آمده است كه مبادلات آسان تر شود.

در جامعه هاى كوچك و ابتدايى مبادله به وسيلۀ كالاها انجام مى گرفت، به اين گونه كه اگر كسى جنسى را بيش از حد احتياج خود توليد مى كرد و در مقابل به جنس ها و متاع هاى ديگرى نياز داشت كه ديگران آن ها را توليد مى كردند يا در تصرف داشتند، ناچار بود با رضايت طرفين با نسبت هاى معينى اجناس و متاع ها را با ديگرى مبادله كند. مثلا كشاورز، گندم و محصولات توليدى خوراكى را كه در اختيار داشت در برابر ساير لوازم زندگى از پوشاك و لوازم مسكن و غيره عوض مى كرد و به همين ترتيب توليدكنندگان، ديگر كالاهاى توليدى را برحسب نياز

ص: 483

مبادله مى كردند. مبادلۀ كالا به كالا با همۀ سادگى، در جامعه هاى بزرگ تر خالى از اشكال نبود زيرا اين نوع داد و ستد مستلزم پيدا كردن شخص يا بازارى بود كه:

1 - به متاع عرضه شده احتياج داشته باشد،

2 - حاضر به عوض كردن با آن باشد،

3 - از نظر ارزش، يك نوع توازن و هم ارزى بين دو كالا وجود داشته باشد.

از اين جهت در كار داد و ستد تحولاتى پيش آمد. بازارهايى به صورت هاى گوناگون در سطوح مختلف تشكيل شد و آخرالامر كار به آنجا رسيد كه در داد و ستد از پول به عنوان «وسيلۀ مبادله» استفاده شد.

انحراف پول از مسير اصلى خود

پيدا كردن اين راه حل مشكلات زيادى را آسان كرد اما به سهم خود مشكلات جديدى را نيز به وجود آورد.

يكى از اشكالات حاصله اين بود كه اين بود كه اين وسيلۀ مبادله و آسان كنندۀ دادوستد - يعنى پول - نقش اوليۀ خود را كه نشان دهندۀ ارزش كالا، خدمات يا ميزان كار لازم براى توليد يا توزيع كالا بود، كم كم از دست داد و مستقلاً موضوع معامله قرار گرفت. به اين ترتيب كه اشخاصى مقدارى پول را نزد خود متمركز ساختند و آن را به كسانى كه به آن نياز داشتند به عنوان قرض دادند و بدون اين كه كارى انجام داده باشند و تعهد انجام كار يا تحمل خطرى احتمالى را كرده باشند، از گيرندۀ قرض، پولى اضافى يا خدماتى مطالبه كردند. آنان در اين كار تنها غرضشان حفظ قدرت و ازدياد سرمايه بود و هيچ توجهى نداشتند كه آيا قرض گيرنده از دريافت مبلغ اصلى سودى برده است يا اساساً زيان ديده است. آيا آن را به مصرف توليد رسانده يا آن را صرف امور لازم زندگى خود كرده است. اين كار را كه كسى در برابر پرداخت مبلغى پول به يك نفر ديگر، مقدارى

ص: 484

بيشتر مطالبه كند «ربا» مى نامند.

امروزه از راه به كار انداختن پول هاى انباشته توسط سرمايه داران بزرگ در راه ربا صحنۀ عجيبى در جهان اقتصاد از نظر كيفيت توليد و ايجاد بازارهاى مصرف و در دست داشتن كنترل قيمت ها به وجود آمده است كه به تشكيل دو قطب غنى و فقير، ثروتمند و گرسنه، مسلط و زير سلطه در جامعۀ بشرى منجر شده و وضع بس نامطلوبى به وجود آورده كه مى توان از آن به يك نوع بردگى غيرمحسوس جهانى تعبير كرد.

پول در اقتصاد اسلامى

در اسلام هم از اين كه خود پول مستقلاً عامل منحصر در جلب بهره باشد و به صورت رباخوارى از آن استفاده شود و موجب شكاف عميق اقتصادى گردد شديداً منع شده، هم از ركود پول و در حبس نگاه داشتن و به جريان نينداختن آن. همچنين تأكيد شده است كه نبايستى پول و سرمايه اى كه در اختيار داريم، بى آنكه در راه صحيحى به كار افتد راكد و معطل بماند، بلكه بايستى براى ايجاد فعاليت و تحركى تازه و در راه افزايش توليد و ايجاد اشتغال براى افراد جامعه به كار افتد و نقش صحيح و مؤثر خود را ايفا كند. در اقتصاد اسلامى «پول راكد»، در صورتى كه به حد قابل ملاحظه اى برسد (حد نصاب) و در طول يك سال به كار نيفتد، مشمول يك نوع ماليات بر سرمايه با شرايط خاص خود مى شود و سالانه يك چهلم آن براى مصرف در راه مصالح عمومى گرفته مى شود.

سابقۀ رباخوارى در تاريخ

درمصر: به طورى كه در تاريخ ضبط شده است رباخوارى در مصر قديم وجود داشته و در مورد ميزان ربح (بهره) تنها اين شرط مقرر بوده كه از اصل مال بيشتر نشود.

در يونان و روم: در اين دو سرزمين ربا رواج داشت و اگر قرض گيرنده قدرت پرداخت بهره و سرمايه را نداشت به اسارت و بردگى گرفته مى شد.

ص: 485

در چين: كار رباخوارى و ايجاد كينه و كدورت بين طبقۀ بهره كش و بهره ده در چين قديم به جايى رسيده بود كه اين ضرب المثل چينى به جاى مانده است كه «دزدان عمده صرافى مى كنند».

در عربستان: تا قبل از ظهور اسلام در اين سرزمين ربا امرى رايج و معمول بود. در مدينه كه طوايفى از يهود بودند و به كارهاى تجارى مى پرداختند با وجود اين كه از نظر عقايد دينى طبق آن چه هنوز در تورات وجود دارد، حق رباخوارى نداشتند، پول به عده اى از مردم به عنوان وام با بهره مى دادند كه آنان نيز به سهم خود با بهرۀ بيشترى به ديگران قرض مى دادند.

ربا در قرآن

از آن جا كه هدف اساسى اسلام بيرون آوردن مردم از هر گونه اسارت و بندگى مادى و عقيدتى است، در زمينۀ اقتصادى نيز به هر عاملى كه وسيلۀ محدود شدن آزادى عمل و اسارت مادى و فكرى بشر است توجه گرديد و مقررات متناسبى براى جلوگيرى از آن وضع شده است. يكى از اين مقررات تحريم رباست كه در قرآن در چند مرحله مورد توجه قرار گرفته است.

در مرحلۀ اول، ناپسندبودن ربا و رباخوارى مطرح و لزوم توجه به نيازهاى اجتماعى و تلاش در راه رفع نياز نيازمندان بدون توجه به سودجويى، يادآورى شده است.(۱)

در مرحلۀ دوم، رباخوارى رباخواران يهود مورد مذمت قرار گرفته است، كه چرا با وجود اين كه طبق مقررات دينى خود از آن نهى شده اند، باز مرتكب اين كار مى شدند و اموال مردم را بيهوده مى خوردند. به آنان هشدار داده شد

ص: ۴۸۶


۱- . آيۀ ۳۹ از سورۀ روم: وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ زَكٰاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اَللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُضْعِفُونَ .

«هر ربايى بدهيد تا مآيۀ افزايش ثروت ديگران شود مآيۀ افزايش نزد خدا نيست، اما زكاتى كه براى خدا مى دهيد، چند برابر عوض دارد.».

كه عذاب دردناكى در انتظار آن هاست.(۱)

در مرحلۀ سوم، از رباى فاحش و بهرۀ مركب گرفتن نهى كرده و آن را ممنوع اعلام مى كند و ترك آن را باعث فلاح و رستگارى مى شمارد.(۲)

و بالاخره در مرحلۀ چهارم، با شدتى بى سابقه رباخوارى را تحريم كرده و آن را به منزلۀ محاربه با خدا و رسول به حساب آورده و باز گردانيدن آن چه را از اين راه به دست آمده از شرايط ايمان شمرده است.(3)

چرا ربا با اين شدت تحريم شده است ؟

در زمينۀ علل تحريم ربا، آن هم با اين شدت، روايات متعددى از پيشوايان اسلام رسيده كه در آن ها به زيان هاى بزرگى كه ربا براى زندگى معنوى و اقتصادى فرد و جامعه دارد توجه شده است. براى نمونه يكى از اين روايات را نقل مى كنيم.

يكى از ياران امام هشتم (ع) سؤالاتى براى آن حضرت فرستاد تا كتباً به آن ها پاسخ دهد. يكى از سؤالات او به ربا مربوط مى شد و

ص: 487


1- . آيۀ 161 از سورۀ نساء: وَ أَخْذِهِمُ اَلرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوٰالَ اَلنّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً.

«و ربا گرفتن آنها، با اين كه از آن منع شده بودند، و مال مردم خورى آنها از راه باطل و ما براى كافران آنها شكنجه اى دردناك فراهم كرده ايم.»

۲- . آيۀ ۱۳۰ از سورۀ آل عمران:

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا اَلرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً ...

«اى كسانى كه ايمان داريد، ربا را چند برابر و بهره اندر بهره نخوريد...».

۳- . آيۀ ۲۷۸ از سورۀ بقره:

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ اَلرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (۲۷۸) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ

«اى كسانى كه ايمان داريد، از خدا بترسيد و اگر به راستى مؤمن هستيد بقيۀ رباها را نگيريد، اگر نكرديد، رسماً با خدا و پيامبرش اعلان جنگ دهيد...».

امام در اين زمينه به او چنين نوشت:

«ربا از آن جهت حرام است كه، خداى عزوجل آن را قدغن فرموده. از آن جهت كه ربا مايۀ تباهى و هدر رفتن دارايى اشخاص است، چون وقتى يك نفر يك درهم گرفت و دو درهم داد، از اين دو درهم، يكى در برابر درهمى است كه گرفته، ولى درهم دوم به هدر رفته، بنابراين حق يكى از دو طرف ضايع شده است، به همين جهت خداى عزوجل ربا را بر بندگان تحريم كرد، چنان كه قدغن كرد مال آدم ابله را تا وقتى كه نشانه هاى رشد و كاردانى را در او نيابند به او ندهند، چون بيم آن مى رود كه دارايى او بيهوده هدر رود... در معاملۀ نسيه هم ربا بدين جهت حرام شده كه هم موجب آن مى شد كه روح خيرخواهى از ميان برود و هم مايۀ به هدر رفتن دارايى انسان ها و علاقه مند شدن مردم به بهره و رها كردن قرض الحسنه مى گشت، با اين كه قرض الحسنه از كارهاى خير است. به هر حال، ربا مايۀ فساد و ظلم و تجاوز و نابودى اموال است.»(۱)

در اين روايت دربارۀ تحريم ربا به دو علت اساسى توجه شده است:

۱ - هدر رفتن قسمتى از دارايى ربادهنده و سرازير شدن آن به جيب رباخوار، بى آن كه رباخوار در برابر آن چيزى به ربادهنده بدهد.

به عبارت ديگر، ربا يك نوع غارت و دزدى اموال مردم و دسترنج آن هاست؛ غارتى تباهى آور و ستمگرانه و ظلمى فاحش از راه نابود كردن اموال ربادهندۀ بيچاره، و زمينه اى مساعد براى بحران هاى خسارت بار اقتصادى و ايجاد فاصله هاى طبقاتى است و بايد جلوى آن گرفته شود.

۲ - شعله ور كردن آتش حرص؛ تقويت روحيۀ سودجويى و پول پرستى و تضعيف روحيۀ خيرخواهى و نوع دوستى در انسان ها.

ص: ۴۸۸


۱- . وسائل، ج ۱۲، ص ۶-۴۲۵.

بررسى علمى آثار شوم اقتصادى و اخلاقى ربا درست به همين نتيجه مى رسد كه در اين روايت منعكس شده است. همۀ افراد به راحتى مى توانند با مطالعۀ رابطۀ رباخواران كوچك و بزرگ با زندگى مردم، اين واقعيت دردناك را - چه در جهت اقتصادى و چه در جهت معنوى و اخلاقى - لمس كنند.

بانك

معمولاً هنگام بحث از تحريم ربا، اين سؤال مطرح مى شود كه تعطيل كردن ربا موجب تعطيل شدن بانك هاست، در صورتيكه بانك و معاملات بانكى از ضروريات زندگى امروز است. پاسخ به اين سؤال ايجاب مى كند كه اين مسأله را با تفصيل بيشترى بررسى كنيم.

فعاليت هاى بانكى را به طور كلى مى توان به دو دسته تقسيم كرد؛ يك دسته از آن ها كه معمولاً با بهره توأم نيست و دستۀ ديگر آن ها كه معمولاً با بهره توأم است.

دستۀ اول شامل حواله، برات، حساب جارى و چك، حساب پس انداز بدون بهره و مبادلات ارزى و پولى ديگر مى شود و دستۀ دوم از قبيل دادن اعتبار يا وام تجارتى، صنعتى، كشاورزى، صنفى، خانه سازى، كارگشايى و نظاير اين هاست.

فعاليت هاى دستۀ اول در تسهيل زندگى، تجارت و داد و ستد بسيار مؤثر است، بى آن كه خودبه خود ضررى براى فرد يا جامعه داشته باشد. پدرى از خوى يا آبادان مى خواهد مخارج ماهانۀ تحصيل فرزند خود را كه در يك مركز علمى از قبيل حوزۀ قم يا دانشگاه تهران درس مى خواند بفرستد. بازرگانى در قوچان يا زاهدان مى خواهد پول كالايى را كه در اصفهان خريده براى صاحبش بفرستد. اين ها يا بايد خودشان از جاى خويش حركت كنند و زحمت و مخارج گزافى تحمل نمايند و وقت زيادى صرف كنند تا پول را به مقصد برسانند و برگردند،

ص: 489

يا تفحص كنند و مسافرى به آن مقصد بيابند و اگر او امين و مورد اعتماد بود به وسيلۀ او مبلغى بفرستند و يا با تفحص زياد بازرگانى در محل خود بيابند كه آن جا طرف معامله اى داشته باشد و به وسيلۀ او حواله كنند. تازه در هر يك از دو صورت اخير چه بسا نگرانى ها و ناراحتى ها پيش آيد. چه بهتر كه مؤسسه اى وسيع و قابل اعتماد به وجود آيد و با حداقل هزينه و حداكثر اطمينان و سهولت اين كار را انجام دهد. اين مؤسسه «بانك» است.

مردى از صبح تا شام سرگرم داد و ستد است. شامگاه مى خواهد با خيال راحت به منزل برود و ساعات استراحت را با خاطرى آسوده با زن و فرزند خود بگذراند. صد يا هزار تومان يا بيشتر از آن پول نقد در مغازه دارد، اگر همراه ببرد، ممكن است جيبش را بزنند و اگر در مغازه بگذارد، ممكن است دزد ببرد. نگهدارى اين نقدينه خاطرش را ناراحت مى كند و نمى گذارد با خيال راحت بخوابد. چه بهتر از اين كه، مؤسسه اى هر روز پول او را بگيرد، در محلى امن با تجهيزات كافى نگه دارد و هر وقت خواست، در برابر چك در اختيار او يا كسى كه به نام او چك صادر كرده بگذارد. اين هم يكى از كارهاى خوب بانك است.

مرد، زن يا كودكى صرفه جو و مال انديش از درآمد ناچيز روزانۀ خود مبلغى پس انداز مى كند كه روز مبادا به كارش آيد و دستش پيش اين و آن دراز نباشد. نگهدارى اين مبلغ، هرقدر هم ناچيز باشد، برايش مشكل است زيرا از يك طرف هر آن هوسى در او زبانه مى كشد و او را به خرج كردن پس انداز تشويق مى كند و از طرف ديگر مطمئن نيست، ممكن است دستى ناپاك به اندوختۀ او برسد و آن چه را در چند سال ذخيره كرده در چند ثانيه بربايد. اگر اندوختۀ خود را براى نگهدارى به اين و آن دهد، چه بسا از ميان برود يا در موقع احتياج نتوانند فوراً در اختيار او بگذارند. اگر مؤسسه اى قابل اعتماد نگهدارى اين اندوخته ها را بر عهده گيرد و هر آن صاحبان آن ها بخواهند در اختيارشان بگذارد، براى آن ها نعمتى بزرگ خواهد بود. اين هم يكى ديگر از كارهاى مفيد بانك.

ص: ۴۹۰

در خريد و فروش و داد و ستدهاى عمده، شمردن پول، به خصوص مبلغ زياد آن و يا اگر اسكناس ها خرد باشد، هم كار مشكلى است و هم خيلى وقت مى گيرد و هم با همۀ دقتى كه به كار رود، اشتباه پيش مى آيد. اگر اين گونه معاملات با مبادلۀ چك در حساب جارى صورت گيرد، هم وقت كم تر تلف مى شود و هم اشتباهى كه برگرداندنش مشكل باشد پيش نمى آيد.

اين ها و نظاير اين ها از مزاياى پرارزش و انكارناپذير مؤسسات بانكى است كه صرف نظر كردن از آن ها در زندگى، به خصوص زندگى پر پيوند امروز، عاقلانه نيست.

بانك ها با تشكيلات وسيع و منظم و موقعيت اطمينان آورى كه دارند براى تأمين اين قسمت از احتياجات زندگى بسيار مفيدند و همين احتياجات كافى است كه ضرورت وجود مؤسسات بانكى را ثابت مى كند. ولى تحريم ربا، هر قدر هم دايرۀ آن وسيع فرض شود، به اين گونه كارهاى بانكى كم ترين لطمه وارد نمى كند. در جامعۀ اسلامى، چه دولت و چه افراد، مى توانند مؤسسات لازم براى انجام اين گونه كارها به وجود آورند و در برابر كارى كه انجام مى دهند كارمزد كافى با درصد معين بگيرند بى آن كه به ربا آلوده شوند. هيچ مانعى ندارد كه بانك ها به جاى آن كه معاملات حساب هاى جارى را به طور مجانى دهند و در حساب هاى پس انداز علاوه بر اين، بهره هم بدهند و اين بهره و مخارج ديگر دستگاه و سود كلان صاحبان بانك را از راه رباخوارى و گرفتن بهره از وام گيرندگان تأمين كنند، براى معاملات و حساب هاى جارى و پس انداز نيز، مانند حواله و برات، كارمزد كافى بگيرند و هزينۀ تشكيلات بانك را از اين راه تأمين كنند. بنابراين با تحريم كامل و وسيع ربا در اسلام جلوى فعاليت هاى دستۀ اول به هيچ وجه گرفته نمى شود و جامعۀ مسلمين از اين گونه تسهيلات سودمند و رفاه آور زندگى محروم نمى گردد.

اما فعاليت هاى دستۀ دوم؛ اين گونه فعاليت ها، به صورتى كه امروز در اغلب نقاط دنيا انجام مى شود هدفش صرفاً بهبود اقتصاد نيست، هدف اصلى در اين گونه فعاليت هاى بانكى، رباخوارى توأم با قدرت و نظم و تشكيلات و ظاهرى

ص: ۴۹۱

باشكوه و آبرومند است و اگر براى بهبود اقتصاد و ترقى علم و صنعت هم اثرى داشته باشد فرعى است.

اين بانك ها دائماً در تلاشند تا مناسب ترين زمينه ها را براى به كار انداختن سرمايۀ خود در راه رباخوارى بيابند يا به وجود آورند و اگر در مواردى ديده شده كه اين ها كوشيده اند وام يا اعتبار بانكى را در راه استوار كردن اقتصاد يك مؤسسه يا يك ملت يا مردم جهان به كار اندازند، براى خود دلسوزى كرده اند نه براى آن مؤسسه يا ملت يا ملل جهان. اين ها سرمايه داران زيركى هستند كه مى خواهند زمينۀ سوديابى خود را براى هميشه حفظ كنند. انگل هاى مآل انديشى هستند كه چون بر پيكرى نشستند آن قدر خون او را نمى مكند كه از پا درآيد، رمقى براى او باقى مى گذارند تا ميان مرگ و زندگى باقى بماند و قوت آن ها را تأمين كند. قوانين مالى و تجارتى اسلام بدون شك اين جنبه از فعاليت هاى دستۀ دوم بانكى را تحريم كرده است.

شايد با اين تحريم، ديگر سرمايه داران خصوصى حاضر نشوند سرمايۀ خود را در راه دادن اعتبار و وام بانكى به كار اندازند و وام هاى بدون بهره بدهند، آن وقت اين سوال ها پيش مى آيد كه:

۱ - فعاليت هاى بزرگ صنعتى، كشاورزى، حمل و نقل و بازرگانى، سرمايه هاى بزرگ مى خواهد. قسمتى از اين سرمايه ها معمولاً به وسيله وام هاى بانكى تأمين مى شود. اگر وام هاى با بهره تحريم شود به توسعۀ اين فعاليت ها و در نتيجه به پيشرفت علم و صنعت و اقتصاد لطمه مى خورد.

۲ - بسيار اتفاق مى افتد كه كارگر، پيشه ور، كشاورز يا صنعت گرى در مضيقه مى افتد و با وام مختصرى گره از كارش گشوده مى شود و وام اگرچه با بهره باشد، براى او نعمت بزرگى است. با تحريم بهره، راه اين گره گشايى ها بسته و چه بسا خانواده اى بيچاره مى شود.

۳ - وام هاى خانه سازى و كارگشايى هرچند با بهره توأم باشد وسيله اى براى رفاه طبقات محروم است و نبايد با تحريم بهره اين وسيله را هم از طبقات محروم گرفت و آنان را در بند بيچارگى باقى گذارد.

ص: ۴۹۲

حل مشكل

سرمايۀ بزرگ يا سرمايه دار بزرگ ؟

در سؤال اول اين دو به جاى يكديگر گرفته شدند. درست است كه براى انجام كارهاى وسيع و پردامنۀ صنعتى و كشاورزى و ترقيات علمى و فنى در اين دو زمينه بدون شك سرمايه هاى بزرگ لازم است، ولى سرمايه هاى بزرگ لازم نيست هميشه متعلق به شخص يا اشخاص معين و محدود باشد و راه ايجاد سرمايه هاى بزرگ منحصر در همين راه و شيوۀ معمول كشورهاى سرمايه دارى و گرفتن وام هاى با بهره، كم بهره يا پربهره از بانك ها نيست. براى ايجاد سرمايه هاى بزرگ راه هاى گوناگون ديگرى هست كه مدت هاست مورد توجه كارشناسان اقتصادى دنيا قرار گرفته است.

با تشكيل شركت هاى بزرگ سهامى، تعاونى توليد، تعاونى مصرف، تعاونى توليد و مصرف و... مى توان سرمايه هاى بزرگ از سرمايه دارهاى كوچك به وجود آورد و در راه ترقى و توسعۀ فعاليت هاى اقتصادى به كار انداخت، بى آن كه پاى سرمايه داران و رباخواران به ميان آيد.

در اين گونه شركت ها اگر سودى به دست آيد ميان افراد بيشترى تقسيم مى شود و به تمركز ثروت در دست عده اى معدود نمى انجامد و اين كمكى به عدالت اجتماعى و تعديل اقتصادى و راهى براى جلوگيرى از به وجود آمدن سرمايه داران بزرگ عياش و اسراف كار و تجمل پرست در جامعه و پيدايش فاصله هاى زياد اقتصادى ميان افراد يك امت است.

بنابراين تحريم ربا جلوى پيدايش سرمايۀ بزرگ را نمى گيرد، جلو پيدايش سرمايه دار بزرگ را مى گيرد. چه بهتر، اين همان است كه اسلام خواسته و عموم صاحب نظران مترقى اجتماعى قرون اخير خواسته اند.

از اين گذشته، دولت هاى سالم و صالح خيلى بهتر مى توانند از سرمايه هاى خصوصى در راه ايجاد صنايع بزرگ يا طرح هاى آبيارى و كشاورزى وسيع استفاده كنند و چون دولت صالح نماينده و

ص: 493

كارگزار ملت است، اين سرمايه گذارى ها خواه ناخواه در راه مصالح و منافع ملت ها خواهد بود.

ملى كردن صنايع بزرگ در كشورهاى سرمايه دارى و اقدام به سدسازى و راه سازى و ايجاد خط آهن و خطوط كشتيرانى از جانب دولت ها نشان مى دهد كه راه سرمايه گذارى هاى بزرگ منحصر در كار سرمايه داران بزرگ رباخوار نيست.

ممكن است گفته شود كه دولت ها بازرگان و كارفرماى خوبى نيستند و ادارۀ امور اقتصادى و حتى فرهنگى و بهداشتى و عمرانى بهتر است به دست افراد و در معرض رقابت هاى آزاد باشد و دولت ها بايد از مباشرت مستقيم اين گونه فعاليت ها خوددارى كنند و راه را براى به كار افتادن استعدادهاى سرشار افراد كاملا باز بگذارند و وظيفۀ آن ها فقط همين است كه فعاليت هاى خصوصى را در راه هاى صحيح و بر وفق و منافع و مصالح توده هاى وسيع ملت ارشاد و هدايت كنند. در اين صورت وظيفۀ دولت هاست كه از بودجۀ عمومى، بانك هايى مخصوص اعطاى اين نوع كمك هاى اقتصادى تأسيس كنند تا وام هاى بزرگ يا كوچك بدون بهره به افراد يا مؤسسات خصوصى بدهد و به اين وسيله نبض اقتصاد مملكت را بهتر در دست گيرند. اين وضع خودبه خود به تسلط حكومت بر اقتصاد مملكت كمك شايان مى كند و فرصتى بسيار حساس و مناسب براى دولت به وجود مى آورد تا در دادن هر وام مصالح امت را بر منافع خصوصى گيرندگان وام مقدم دارد و سرمايۀ ملت به دست افراد ملت در راه مصالح خود ملت به كار افتد، نه در راه ثروت اندوزى شخصى و كنزطلبى و گنجينه سازى. دولت ها مى توانند از منافعى كه از اين وام ها به دست گيرندگان وام مى رسد ماليات هاى سنگين به نفع ملت بگيرند و در راه رفاه او صرف كنند و اين خود راهى براى پيشگيرى از به وجود آمدن مُتْرَفين عياش، تجمل پرست و هرزه خو مى باشد و شكاف هاى عميق طبقاتى در داخل يك امت را كاهش مى دهد. در مورد سؤال هاى دوم و سوم نيز دو راه حل وجود دارد: 1 - تأسيس مؤسسات شخصى يا گروهى قرض الحسنه و 2 - ايجاد بانك هاى دولتى بدون بهره.

مؤسسات شخصى يا گروهى قرض الحسنه

ص: 494

با ثواب فراوانى كه خداوند براى قرض الحسنه مقرر فرموده و آن را از صدقه و كمك هاى بى عوض نيز برتر شمرده، اگر طرح صحيحى براى اين كار تهيه و تبليغاتى در اين زمينه صورت گيرد، راه براى پيدايش اين گونه مؤسسات باز خواهد شد. همچنان كه هم اكنون مؤسسات فعالى براى قرض الحسنه به وجود آمده اند.

مؤسسات قرض الحسنه براى تأمين هزينه هاى جارى، كارمزدى مناسب با درصد معين مى گيرند ولى براى اصل وام بهره اى در كار نيست و بيلان مؤسسۀ قرض الحسنه در آخر سال سودى نشان نمى دهد.

بانك هاى دولتى بدون بهره

اگر از راه اول نتيجه كافى به دست نيامد، باز وظيفۀ دولت است كه از بودجۀ عمومى، بانك هايى براى وام هاى اصنافى، صنعتى، كشاورزى، خانه سازى و كارگشايى تأسيس كند. اين بانك ها نيز كارمزدى مناسب با هزينۀ جارى خود مى گيرند، ولى براى اصل وام بهره اى در كار نيست.

نتيجه:

- تحريم ربا به هيچ يك از منافع اجتماعى و اقتصادى ملى بانك ها لطمه نمى زند.

- بانكدارى، به صورت صحيح بدون بهره و فقط با كارمزد در راه رفاه و سعادت ملت ها، نه تنها حرام نيست بلكه از واجبات كفايى است.

- آن چه با تحريم ربا تحريم شده بانكدارى با بهره و در راه رباخوارى و تأمين منافع سرمايه داران رباخوار و پيدايش مترفين اسراف كار و عياش و تجمل پرست است و اين خود از بزرگ ترين مزيت هاى قوانين مالى و تجارى اسلام است.

ص: 495

انتقال مالكيت

اشاره

يكى از حقوق افراد كه مالك چيزى شناخته شده اند اين است كه مى توانند آن را به ديگران منتقل كنند. در برخى موارد هم مالكيت به صورت قهرى به ديگران منتقل مى شود. انتقال اختيارى از راه «معامله» صورت مى گيرد و انتقال قهرى از راه ارث و نظاير آن.

معاملات

معامله بر حسب منظورى كه از آن در كار است انواع بسيار گوناگون دارد، كه در نظام هاى مختلف اقتصادى به اشكال گوناگون صورت مى گيرد و براى هر يك مقررات خاصى وضع شده است.

در اين كتاب با يك سرى از آن ها كه در زندگى بيشتر مورد نياز واقع مى شوند، آشنا مى شويد:

1 - بيع، يعنى خريد و فروش:

منتقل كردن عين يك كالاست به ديگرى، در برابر كالاى ديگر يا در برابر پول، از قبيل فروش خانه، ماشين و... در معاملات ارزى و نظاير آن منتقل كردن پول به ديگرى در برابر پول ديگر است.

2 - هبه، يعنى بخشش:

منتقل كردن پول يا كالاست به ديگرى به صورت بخشش، خواه به صورت بلاعوض، و خواه با قبول يك هديه و بخشش از طرف ديگر همراه باشد.

3 - قرض:

منتقل كردن يك كالا يا پول است به ديگرى، با اين تعهد كه معادل آن در سررسيد معين به او برگردانده شود.

4 - رهن، يعنى گروگذارى:

گرو نهادن يك چيز است نزد ديگرى، در برابر وامى كه از او گرفته مى شود، به اين منظور كه اگر وام گيرنده نتوانست وام را بپردازد، وام دهنده بتواند برطبق قوانين مربوط از

ص: 496

راه فروش گرو، طلب خود را بردارد و بقيه را به صاحب وام گيرنده بپردازد.

۵ - اجاره، يعنى كرايه دادن:

منتقل كردن منافع يك كالا - نه اصل آن - به ديگرى است در مدتى معين و در برابر كرايه اى مشخص، به اين منظور كه او بتواند در اين مدت از آن كالا استفاده كند و در عوض كرايۀ آن را به صاحب كالا بپردازد، از قبيل كرايه دادن منزل، مغازه، ماشين، هواپيما و...

۶ - عاريه:

در اختيار ديگرى نهادن يك كالاست، به اين منظور كه او به رايگان از آن استفاده كند و آن را برگرداند. نظير اين كه شما ماشين يا دوچرخۀ خود را در اختيار دوستتان مى گذاريد تا با آن به جايى برود و برگردد و دوباره آن را به شما برگرداند. اين كار ممكن است به يكى از دو صورت باشد:

يكى اين كه با طرف شرط كنيد كه اگر به ماشين يا دوچرخه آسيبى وارد آيد، بايد از عهدۀ آن برآيد. در اين صورت هر خسارتى در مدت عاريه بر كالايى كه به عاريه گرفته وارد شود، بايد پرداخت شود. (عاريۀ مضمونه)

ديگر اين كه چنين شرطى با او نكنيد. در اين صورت اگر مراقبت لازم را كرده ولى با اين حال به ماشين يا دوچرخه يا كالاى ديگرى كه به عاريه گرفته آسيبى وارد آمده، مسئول آن نخواهد بود. (عاريۀ غيرمضمونه)

۷ - ضمانت:

يعنى بدهى ديگرى را بر عهده گرفتن. در اين صورت اگر بدهكار نپرداخت، ضامن بايد بدهى او را به طلبكار بپردازد. ضمانت به اين شكل، يكى از قديمى ترين انواع بيمه است. بسيارى از بيمه هاى كنونى، حتى انواع كاملا جديد آن، در حقيقت نوعى ضمانت است كه با شكل هاى تازه برحسب نيازمندى هاى زندگى امروز، به وجود آمده است.

در پرتوى اين مطلب مى توان دربارۀ مقررات بيمه هاى مختلف از نظر اقتصاد اسلامى به مسائل زيادى پى برد.

آن قسمت از بيمه ها كه در دايرۀ ضمانت قرار نگيرند، انواعى تازه و مستقل از معامله به شمار مى آيند كه مشمول قوانين كلى اسلام دربارۀ معاملات و معاهدات خواهند بود.

ص: ۴۹۷

مقررات كلى معاملات

در همۀ دادوستدها بايد به مقررات اسلامى زير توجه شود:

1 - طرفين معامله بالغ باشند، يعنى به سن بلوغ طبيعى كه همان سن بلوغ جنسى است رسيده باشند.

2 - طرفين، علاوه بر بلوغ، رشد داشته باشند، يعنى در حدود متعارف از كاردانى براى معامله اى كه انجام مى دهند برخوردار باشند. معاملۀ ديوانه يا سفيه، يعنى كسى كه ندانم به كار است و زود سرش كلاه مى رود، ارزش قانونى ندارد.

3 - معامله از روى آزادى و رضايت طرفين انجام گيرد. اگر كسى را با تهديد به يك معامله وادار كنند، معاملۀ او ارزش قانونى ندارد.

4 - معامله كننده، محجور يعنى از تصرف در اموال خود ممنوع نباشد، از قبيل ورشكسته اى كه مقامات رسمى او را از تصرف در اموالش ممنوع كرده باشند.

5 - طرفين معامله نسبت به آن چه روى آن معامله مى كنند از نظر مقدار و خصوصيات قابل توجه، از قبيل شكل، رنگ، طرز ساخت، كيفيت تحويل و جاى آن و نظاير اين ها، آگاهى كافى داشته باشند، به طورى كه كم ترين ابهامى كه بعد مايۀ اختلاف نظر آن ها شود براى هيچ يك از دو طرف از هيچ نظر باقى نماند.

اگر موردى پيش بيايد كه در يك معامله بناى طرفين برگذشت، يعنى واگذارى يك چيز بدون اعمال دقت لازم باشد، معامله به صورت «صلح» يعنى واگذارى گذشت آميز انجام مى گيرد، خواه اين واگذارى كاملاً رايگان و بلاعوض باشد و خواه در برابر عوضى كه معين شده است.

6 - معامله اى كه انجام مى گيرد بايد كمكى به گناه، ظلم و فساد و به طور كلى تخلف از قانون حق نباشد.

7 - معامله بايد از هر نوع تقلب و نيرنگ منزه باشد، در غير اين صورت خريدار همواره دچار تزلزل خاطر است كه مبادا به او كالاى تقلبى داده باشند يا در قيمت كلاه سرش رفته باشد. اين نوع تزلزل و بى اعتمادى از نامطلوب ترين عوارض زندگى و مايۀ نابسامانى هاى بسيار در زندگى فردى و اجتماعى است.

ص: 498

از اميرالمؤمنين على (ع) روايت شده كه فرمود:

اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْتَرِفَ الْاَمين.

«خدا پيشه ور درست كار را دوست دارد.»(۱)

از رسول خدا (ص) ضمن يك روايت مفصل، نقل شده كه فرمود:

... مَنْ غَشَّ النّاسَ فَلَيْسَ بِمُسْلِم.

«... هر كه در معاملۀ با مردم تقلب كند مسلمان نيست.»(۲)

از امام ششم (ع) روايت شده كه فرمود:

«رسول خدا (ص) جلوى اين كار را گرفت كه شير را براى فروش با آب مخلوط كنند.»(۳)

از هِشام بن حَكَم نقل شده كه گفت:

«در جايى كه سايه بود مشغول فروش پارچۀ سابِرى(۴) بودم. امام هفتم (ع) سواره از آن جا مى گذشت، رو به من كرد و گفت: هشام! در سايه چيز فروختن خود نوعى تقلب است و تقلب حرام مى باشد.»(۵)

از امام ششم (ع) نقل شده كه فرمود:

غَبْنُ الْمُسْتَرْسِلِ حَرام.

«كلاه گذاردن سر كسى كه در معامله سخت نگرفته و به تو اعتماد كرده حرام است.»(۶)

ص: ۴۹۹


۱- . وسائل، ج ۱۲، ص ۹۶.
۲- . وسائل، ج ۱۲، ص ۲۱۰.
۳- . وسائل، ج ۱۲، ص ۲۰۸.
۴- . يك نوع پارچۀ ظريف گرانبها كه در آن دوره مى بافتند و آگاهى بر همۀ خصوصيات آن در سايه دشوار بوده است.
۵- . وسائل، ج ۱۲، ص ۲۰۸.
۶- . وسائل، ج ۱۲، ص ۳۶۳.

اقسام خريد و فروش

خريد و فروش از اين جهت كه جنس مورد معامله و بهاى آن نقد يا نسيه باشد به 4 نوع تقسيم مى شود:

1 - نقد: كالا و قيمت هر دو موجودند و موقع معامله رد و بدل مى شوند.

2 - نسيه: كالا موجود است، و همان وقت به خريدار داده مى شود ولى خريدار بهاى آن را بعد مى پردازد.

3 - سلف يا سلم (پيش فروش يا پيش خريد): كالا موجود نيست، ولى قيمت آن نقداً به فروشنده داده مى شود.

4 - كالى به كالى: نه كالا موجود است و نه قيمت آن نقد داده مى شود. نوع اخير معامله يعنى، كالى به كالى، در اسلام باطل است و موجب انتقال نمى شود. اين نوع خريد و فروش كه امروزه در بسيارى از موارد معمول شده است موجب بالارفتن بى اساس قيمت ها و ترقى اجناس با دخالت واسطه هاى اضافى است. بار سنگين اين افزايش قيمت ها به دوش مصرف كننده است بدون اينكه توليدكنندۀ اصلى از اين افزايش استفاده اى ببرد.

خريد و فروش كالى به كالى و به طور كلى خريد و فروش قبل از قبض، يعنى تحويل گرفتن كالا، يكى از عوامل مؤثر در انحراف بازرگانى و خريد و فروش از مسير طبيعى آن است. همان طور كه قبلاً گفتيم نقش صحيح بازرگان همان عهده دار شدن كار توزيع و داشتن بهره اى مناسب در برابر آن است. ولى در معاملۀ كالى به كالى و معاملۀ قبل از تحويلِ كالا، هنوز واقعاً داد و ستدى انجام نگرفته تا گامى در راه توزيع باشد. فقط يك معاملۀ لفظى يا كاغذى صورت گرفته كه اگر به رسميت شناخته شود، خريدار، بى آن كه سرمايه اى به كار انداخته باشد، چيزى را در هوا مى خرد و بعد با سود بيشتر مى فروشد. خريدار دوم هم همين كار را مى كند و باز سود تازه اى مى خواهد، بى آن كه هنوز كم ترين كارى در راه توزيع واقعى انجام گرفته باشد. تنها خاصيت اين نوع معامله افزايش بى ثمر و بى جهت واسطه ها و حق العمل كارها ميان توليد

ص: 500

كننده و مصرف كننده است كه خودبه خود موجب افزايش كاذب قيمت هاست. افزايشى كه نه تنها به دست توليدكننده يا توزيع كنندۀ واقعى نمى رسد، بلكه بارى بر دوش آن ها مى شود، زيرا بايد به عنوان مصرف كننده، آن را بپردازند.

با دقت در روايات اسلامى متوجه مى شويم كه در اين روايات به جلوگيرى از اين انحراف اقتصادى توجه خاص شده است. قبلاً يك نمونه از اين روايات را از امام هفتم (ع) در مورد خريد و فروش پيش از تحويل كالا نقل كرده ايم.

لزوم آشنايى با احكام و آداب داد و ستد

طبق مقررات اسلامى كسى كه متصدى امر خريد و فروش و داد و ستد مى شود بايستى قبل از اشتغال به كار، آداب داد و ستد و مقررات آن را از نظر دينى فراگيرد تا كار او موجب فساد جامعه نشود و خودش هم گرفتار امور حرام نگردد، چنان كه اميرالمؤمنين على (ع) بارها يادآورى مى فرمود كه:

الفِقْهَ ثُمَّ المَتْجَرَ.»

«اول قوانين شرعى معاملات را فرا گيريد، سپس پا به مراكز فروش بگذاريد و به تجارت بپردازيد.»(1)

توصيه هاى اسلام در مورد خريد و فروش

از جمله مطالبى كه رعايت آن ها توصيه شده اين است كه:

- در قيمت جنس بين مشترى ها تفاوت گذاشته نشود.

- فروشنده در جريان معامله با خريدار سخت گيرى و بدخلقى نكند.

- در صورت پشيمان شدن خريدار تا آن جا كه ممكن است از قبول تقاضاى او در مورد پس گرفتن كالا سر باز نزند. در حديث است كه:

ص: 501


1- . كافى، جلد 5، ص 650، باب آداب التجاره.

«مَنْ اَقالَ مُسْلماً اَقالَ اللهُ عَثْرَتَهُ يَوْمَ القيامَه.»

«هر كه كالايى را به مسلمانى فروخته و او خواست پس بدهد، [فروشنده] از او پس بگير، [چرا كه] خدا روز رستاخيز از لغزشش مى گذرد.»(1)

- از هر گونه سوگند، حتى سوگند راست بپرهيزد.

- اگر در كالا نقصى هست يادآورى كند.

- فروشنده از تعريف بيش از حد دربارۀ كالاى خود بپرهيزد، چنان كه خريدار هم نبايد آن را مذمت نمايد.

- فروشنده از كم فروشى به طور جدى پرهيز نمايد و آن را گناهى بزرگ بداند و توجه داشته باشد كه در قرآن راجع به كم فروشى آمده است:

«واى بركم فروشان، آنان كه در گرفتن حق خود دقت و مراقبت دارند كه به تمامى آن برسند، اما در مورد دادن حق ديگران دوست دارند كمتر از آن چه بايد بدهند، بدهند. آيا اينان به روز حساب نمى انديشند كه برانگيخته خواهند شد؟ روزى كه مردم براى پروردگار جهانيان به پا مى خيزند.»(2)

در اين جا يادآورى اين نكته لازم است كه انسان در هر شغل و موقعيتى كه هست بايد به اين موضوع توجه داشته باشد كه كم فروشى منحصر به كار خريد و فروش نيست. هركس در هر مرحله از زندگى اجتماعى كه هست همان گونه كه انتظار دارد ديگران دربارۀ او رفتار كنند او نيز با ديگران همان گونه رفتار كند، نه آن كه كم فروشى را منحصر به امر ترازودارى يا نظاير آن بداند.

راه هاى فسخ و به هم زدن قرارداد

در بعضى موارد طرفين داد و ستد از نظر شرع و قانون حق بازگشت

ص: 502


1- . فروع كافى، ج 5، ص 153 روايت 16.
2- . سورۀ مطففين، آيه هاى 1 تا 6.

در معامله اى را كه كرده اند دارند، از جمله:

1 - در مورد خريد و فروش حيوانات تا سه روز، تا خصوصيات حيوان از هر جهت روشن شود.

2 - تا وقتى طرفين از مجلس قرارداد خارج و از يكديگر جدا نشده اند.

3 - جايى كه يكى از دو طرف در حد قابل ملاحظه اى مغبون شده باشد.

4 - جايى كه كالاى مورد معامله داراى عيب باشد يا در آن حيله و تقلبى به كار رفته باشد.

5 - در صورتى كه خريدار در پرداخت قيمت جنس خريدارى شده تأخير كند.

6 - در صورتى كه فروشنده جنس فروخته شده را تحويل ندهد.

7 - در جايى كه در متن قرارداد چنين اختيارى را براى يك طرف يا هر دو طرف در نظر گرفته باشند كه بايد مطابق شرط عمل شود.

ارث

معروف ترين نمونۀ انتقال قهرى مالكيت از يك شخص به افراد ديگر ارث است. ارث در شكل كلى اش زيربنايى طبيعى دارد.

انگيزۀ طبيعى هر شخص بر كار اقتصادى كه انجام مى دهد، معمولا چيست ؟ نخستين انگيزۀ او معمولاً اين است كه از اين راه نيازهاى اقتصادى خود و خانواده اش را تأمين كند. شك نيست كه اين تنها انگيزۀ انسان ها بر فعاليت هاى اقتصاديشان نيست ولى اين هم جاى ترديد نيست كه همگانى ترين و طبيعى ترين انگيزه همين است.

همان طور كه در بحث خانواده گفتيم، اصولاً يكى از پيوندهاى قابل توجه خانوادگى همان پيوند اقتصادى ميان اعضاى يك خانواده و

ص: 503

تعهد متقابل آنان در برابر يكديگر براى تأمين نيازهاى اقتصادى آن هاست. از آن جا كه كم تر انسانى يافت مى شود كه هنگام مرگ هيچ چيز، ولو يك دست لباس يا وسيلۀ خواب يا لااقل يك بوريا يا گليم نداشته باشد، با مرگ او خودبه خود اين سؤال پيش مى آيد كه با همين چيزهاى مختصر كه از او مانده چه بايد كرد. طبيعى ترين پاسخ به اين سؤال اين است كه آن ها بايد در همان راه مصرف شوند كه در زمان حيات او مصرف مى شدند، يعنى در راه تأمين نيازهاى اقتصادى خانواده و بستگان نزديك او. ارث چيزى جز اين نيست.

اگر كسى بميرد و هيچ خويشاوند يا هم پيمان اقتصادى نداشته باشد، ناچار دارايى او هر چه باشد متعلق به جامعه اى خواهد بود كه در آن زندگى مى كند. بنابراين دارايى او به بيت المال و خزانه دارى امت داده مى شود.

در اين جا تذكر اين نكته لازم است كه در اسلام به رسميت شناختن اين انتقال طبيعى مالكيت، از كسى كه مرده به خانواده و بستگانش هرگز بدين معنى نيست كه ثروت اندوزى براى ورثه به صورت يك هدف اقتصادى براى انسان ها درآيد. آيات و روايات فراوانى در اين باره آمده با اين تأكيد كه:

اى انسان، دسترنج تو براى آن است كه در راه رفاه و سعادت تو، خانواده و جامعه ات صرف شود، نه براى آن كه روى هم انباشته شود و به صورت گنجينه اى براى خودت يا زن و فرزند و بستگانت درآيد.

در بحث هاى آينده به مناسبت بحث «كنز» با نمونه هايى از اين آيات و روايات آشنا خواهيد شد.

كيفيت تقسيم ارث

آن چه از يك انسان باقى بماند بايد به بستگان و نزديكانش داده شود. اما به چه شكل ؟

در نظام هاى مختلف اقتصادى براى اين تقسيم اشكال گوناگونى وجود دارد. در اسلام هم براى اين تقسيم شكل خاصى هست كه به اختصار با آن آشنا مى شويد.

ص: 504

طبقه بندى خويشاوندان و بستگان

در مقرراتِ اسلامى ارث، خويشاوندان و بستگان به شرح زير به گروه هاى مختلف تقسيم شده اند:

1 - همسران

2 - پدر و مادر، فرزندان و نوادگان

3 - پدربزرگ، مادربزرگ، خواهر و برادر، خواهرزادگان و برادرزادگان

4 - عمو، عمه، دايى، خاله و فرزندان آن ها

5 - كسانى كه با آن ها پيمان متقابلى در ضمانت هاى كيفرى مالى بسته شده و نظاير اين ها

هر يك از دو همسر به هر حال از ديگرى ارث مى برد ولى در مورد گروه هاى ديگر، ترتيب رعايت مى شود، يعنى دارايى شخصى كه مرده علاوه بر همسر، نخست به پدر و مادر و فرزندان و نوادگانش داده مى شود. اگر پدر و مادر و فرزند و نواده نداشت، آن وقت نوبت به گروه بعد، يعنى پدربزرگ، مادربزرگ، خواهر و برادر يا فرزندان آن ها مى رسد، و اگر از اين گروه هم كسى نبود، آن وقت نوبت به گروه بعد، يعنى عمو، عمه، دايى، خاله و فرزندان آن ها، و اگر كسى از اين گروه نبود، آن وقت نوبت گروه بعد، يعنى دارندگان پيمان متقابل ضمانت هاى كيفرى مالى و نظاير آن ها خواهد بود.

سهم بندى ارث

در مقرراتِ اسلامى ارث، براى اين تقسيم سهم بندى منظمى آمده است كه براى آشنايى با آن بهتر است به كتاب هاى سادۀ فارسى كه در اين زمينه نوشته شده، از جمله كتاب توضيح المسائل يا بخش ارث قانون مدنى ايران، كه عيناً از قوانين ارث در اسلام گرفته شده، مراجعه شود.

ص: 505

تعديل ثروت

اشاره

تا آن جا كه مشاهدات عينى و تجارب اجتماعى در جامعه هاى مختلف با نظام هاى اجتماعى و اقتصادى مختلف نشان داده، افراد بشر از نظر كارآيى فكرى و بدنى با يكديگر تفاوت دارند. منظور ما از اين تفاوت آن تفاوتى است كه در سرشت آن هاست، نه تفاوت هايى كه ناشى از نابسامانى ها و بى عدالتى هاى اقتصادى و اجتماعى است و با برطرف كردن آن ها برطرف مى شوند، از قبيل تفاوت هاى ناشى از كمبود تغذيۀ كودك يا پدر و مادر او در يك قشر جامعه و فراوانى آن در يك قشر ديگر، يا آگاهى بر شيوۀ صحيح تغذيه در يك گروه و ناآگاهى از آن در گروه ديگر، يا فراهم نبودن امكانات كافى آموزش و پرورش براى يك دسته و فراوان بودن اين امكانات براى يك دستۀ ديگر.

اين گونه تفاوت ها هرگز نبايد به حساب تفاوت در خلقت و سرشت گذاشته شود يعنى به صورت جبر و قضا و قدر پذيرفته شوند، بلكه بايد از راه كوشش در راه داشتن نظام عادلانۀ اجتماعى و اقتصادى برطرف گردند.

ولى چنين به نظر مى رسد كه با برطرف كردن اين گونه تفاوت هاى مصنوعى ميان انسان ها، باز هم به تفاوت هايى ميان افراد بشر از نظر استعداد فكرى و بدنى و كارآيى در اين دو جهت، انديشه و كار و ابتكار، مى رسيم كه حتى در عادلانه ترين نظام هاى اجتماعى و اقتصادى نيز رخ مى نمايند. اين گونه تفاوت در كارآيى فكرى و عملى، خودبه خود سبب مى شود كه بازده اقتصادى سعى و كوشش همۀ انسان ها يكسان نباشد. دو ماهيگير به كنار دريا مى روند تا ماهى بگيرند. يكى از بام تا شام مى كوشد ولى بيش از پانزده ماهى صيد نمى كند. ديگرى هم از بام تا شام مى كوشد ولى با تيزهوشى كه دارد بهتر مى تواند رد ماهى ها را در آب

ص: 506

بگيرد و در نتيجه در همان مقدار وقت و با همان مقدار تلاش شصت ماهى صيد مى كند، يعنى چهار برابر نفر اول. با گذشت يك سال، تفاوت قابل ملاحظه اى در وضع اقتصادى اين دو ماهيگير به وجود مى آيد. بنابراين، حتى در صورتى كه مالكيت شخصى را مخصوص به بازده كار اشخاص بدانيم، باز هم نمى توانيم با پيدايش اختلاف سطح اقتصادى ميان انسان ها روبه رو نشويم.

اين اختلاف سطح مربوط به دو انسان سالم و توانا بر كار بود. اما مى دانيم كه در هر جامعه، كم يا بيش، انسان هاى ناتوان، فرسوده و از كار افتاده نيز يافت مى شوند. وضع اقتصادى اين انسان ها از وضع اقتصادى انسان هاى كم درآمد كه قبلاً از آن ها ياد كرديم، به مراتب بدتر خواهد بود. اين ها غالباً همان قوت لايموت را هم نمى توانند به دست آورند.

بنابراين حتى در يك نظام اقتصادى كه بر اصل طبيعى «مالكيت بازده كار» متكى باشد به افراد و گروه هاى «بى درآمد» يا «كم درآمد» و افراد و گروه هاى «پردرآمد» برمى خوريم.

در برابر اين وضع چه كنيم ؟ آيا بگوييم اين ديگر مقتضاى طبيعت است و با مقتضاى طبيعت نبايد درافتاد. بنابراين هر سه گروه را به حال خود بگذاريم، پردرآمدها را غرق در نعمت، كم درآمدها را گرفتار محنت و بى درآمدها را محكوم به گدايى و ذلت. يا فكرى كنيم و چاره اى انديشيم ؟

بدون شك بايد چاره اى انديشيد. اين چاره انديشى در نظام هاى مختلف صورت هاى مختلف دارد، كه به هر حال در جهت نوعى تعديل ثروت به صورت گرفتن مقدارى از امكانات مالى پردرآمدها و دادن آن به كم درآمدها و بى درآمدها يا صرف در راه نيازمندى هاى آنان مى باشد.

كوشش اسلام براى تعديل ثروت

يكى از قسمت هاى برجستۀ تعاليم اقتصادى اسلام مربوط به گام هاى

ص: 507

مؤثرى است كه در اين آيين آسمانى در جهت تعديل ثروت برداشته شده است. در قرآن از قسمتى از كارهايى كه بايد مسلمانان در جهت تعديل ثروت انجام دهند با عنوان «انفاق» ياد شده است.

انفاق

اسلام «پردرآمدها» را به حال خود رها نكرده و با تأكيد فراوان از آن ها خواسته است كه آن چه را دارند در راه خدا و رفاه خلق خدا خرج كنند:

«هرگز به نيكى و خوبى نخواهيد رسيد مگر اين كه از آن چه دوست داريد انفاق كنيد (و در راه خدا و خلق بدهيد) و هر چه انفاق كنيد خدا مى داند.»(1)

آيۀ 38 سورۀ شورى دربارۀ مؤمنان راستين گويد:

«و آن ها كه دعوت خدايشان را پذيرفته اند، نماز مى گذارند، كارشان در ميان خود به مشورت مى گذرد و از آن چه ما به آن ها داده ايم انفاق مى كنند.»

اين آيه ها و آيه هاى بسيار ديگر در قرآن، پردرآمدها را سخت تشويق مى كند كه پول دوستى را كنار بگذارند و آن را در جهت رفاه خلق خدا مصرف كنند.

آيۀ 177 سورۀ بقره به پردرآمدها اخطار مى كند كه تا از پول نگذرند در صف نيكان درنيايند:

«نيكى آن نيست كه رو به جانب شرق يا غرب (به عبادت) بايستيد، نيكوكار كسى است كه به خدا و روز پايان، به فرشتگان، كتاب خدا و پيامبران مؤمن باشد و دارايى خود را به آن كه دوستش دارد، به خويشان، يتيمان، بينوايان، در راه ماندگان، مددخواهان و در راه آزادى انسان هاى غيرآزاد دهد...»

ص: 508


1- . سورۀ آل عمران، آيۀ 92.

مسلمانان متعهدى كه اين همه تأكيد قرآن را دربارۀ خرج كردن پول در راه خدا شنيدند، از پيامبر خدا (ص) پرسيدند، چه مقدار از دارايى خود را بايد بدهند و در پاسخ آن ها اين آيه آمد:

«و از تو مى پرسند چه انفاق كنند، بگو آن چه اضافه است»(1)

آيۀ 9 سورۀ حشر از اين هم فراتر مى رود و مسلمانان پاكبازى را مى ستايد كه با آن كه خود نيازمندند، برادران و خواهران مسلمان نيازمند را بر خود مقدم مى دارند:

«و كسانى كه پيش از آنان در آن منزل جا گرفته و ايمان آورده بودند، آن ها را كه مهاجرت كرده و نزدشان آمده اند، دوست دارند و در دل خويش نسبت به آن چه به اين مهاجران داده شده احساس نياز نمى كنند و آن ها را بر خود مقدم مى دارند، حتى اگر خود دچار پريشان حالى باشند. بله هركس از آسيب بخل و خودخواهى خويش دور بماند، هم او رستگار است.»

ديد كلى قرآن دربارۀ دارايى و امكانات مالى اضافى كه يك مسلمان از دسترنج خويش از راه حلال به دست آورده، اين است كه بايد قسمتى از آن را براى زندگى معتدل خود و خانواده اش و بقيه را در راه خدا و رفاه خلق خدا صرف كند. در غير اين صورت يا به گناه «اسراف و تبذير»، يعنى زياده روى و ولخرجى در زندگى خود و خانواده اش آلوده خواهد شد، يا به گناه بس بزرگ زراندوزى «كَنْز»، يعنى دو انحراف اقتصادى كه قرآن به شدت از آن انتقاد كرده است.

تحريم زياده روى و ولخرجى (اسراف و تبذير)

در قرآن آيات فراوانى در نكوهش هر نوع اسراف و زياده روى و تجاوز از حد آمده است. از ميان آن ها يك آيه را به عنوان نمونه نقل مى كنيم:

ص: 509


1- . قسمتى از آيۀ 219 سورۀ بقره.

«و اوست كه باغ هايى با درختان داربست دار و بدون داربست، نخلستان ها و كشت زارها با فراورده هاى خوراكى گوناگون و در ختان زيتون و انار، همانند و ناهمانند، پديد آورد. وقتى باروبر داد از آن بخوريد، ولى هنگام بهره بردارى، حقوقى را كه بايد از آن ها بدهيد بپردازيد و زياده روى نكنيد كه خدا زياده روى ها را دوست ندارد.»(1)

در اين آيه با صراحت اين مطلب مقرر مى شودكه همۀ باروبرى كه از يك كشتزار، باغ يا نخلستان به دست مى آيد، براى مصرف شخصى نيست و در آن حقى براى ديگران منظور شده است.

در آيه هاى زير در نكوهش از تبذير و ولخرجى چنين آمده است:

«حق خويشان، بينوايان و در راه ماندگان را بده و خود بيهوده خرجى مكن، بيهوده خرج كن ها برادران شيطان بوده اند و شيطان در برابر خدايش ناسپاس بوده است.»(2)

تحريم زراندوزى (كَنْز)

قرآن ثروت اندوزها را سخت مورد نكوهش و تهديد قرار مى دهد. در آيه هاى 34 و 35 سورۀ توبه در اين باره چنين آمده است:

«... به آن ها كه از زر و سيم، گنجينه مى سازند و در راه خدا خرج نمى كنند، مژدۀ عذابى دردناك ده. روزى كه بر اين زر و سيم آتش دميده و پيشانى و پشت و پهلويشان با آن ها داغ شود. اين است آن چه براى خود اندوختيد، اينك آن اندوخته هاى خويش را بچشيد.»

اين آيات در سورۀ توبه و در رديف آيات جهاد آمده و چنين مى نمايد كه دربارۀ كسانى نازل شده كه با داشتن امكانات مالى، از صرف آن ها در راه تأمين هزينه هاى جهاد خوددارى كرده اند. از اين آيات يك قانون كلى به دست مى آيد و آن اين است كه، تا وقتى كه در جامعۀ اسلامى نيازى يا نيازمندى وجود دارد، هيچ كس نمى تواند به فكر اندوخته براى خود يا بستگانش باشد.

ص: 510


1- . سورۀ انعام، آيۀ 141.
2- . سورۀ اسراء، آيه هاى 26 و 27.

در روايات اسلامى، مخصوصاً روى نكوهش از پول جمع كردن و راكد نگه داشتن آن تكيه شده و اين خود نشان دهندۀ يك جهت ديگر در مبارزۀ اقتصاد اسلامى با كنز است. از امام ششم (ع) روايت شده كه به يكى از يارانش فرمود:

- از انسان پس از مرگش چيزى گران بارتر و مسئوليت دارتر از پول نقد نمى ماند.

- پس با آن چه كند؟

- با آن باغى، جاليزى يا خانه هاى تهيه كند.

مصارف انفاق

در آيات انفاق از مصارف گوناگونى ياد شده كه همۀ آن ها را مى توان زير عنوان «نيازها و نيازمندها» گرد آورد.

در ميان اين مصارف به عناوين زير برمى خوريم:

1 - عنوان كلى فى سبيل الله، در راه خدا:

«آن ها كه دارايى خود را در راه خدا خرج مى كنند...»(1)

2 - پدر و مادر، خويشان و نزديكان:

«از تو مى پرسند چه خرج كنند، بگو پولى كه خرج مى كنيد بايد براى پدر و مادر و نزديكان و خويشان... خرج كنيد.»(2)

3 - يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان:

«... به يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان ببخشيد...»(3)

اين مصرف شامل تأمين هزينۀ همۀ كسانى است كه به دليل از دست دادن سرپرست خانواده، از كارافتادگى يا نبودن كار، دور شدن از وطن و امكانات شخصى يا به علت هجرت يا مسافرت و نظاير اين ها قادر بر تأمين وسايل زندگى خويش نيستند.

4 - هزينه هاى جهاد:

قسمت قابل ملاحظه اى از آيات انفاق در زمينۀ تأمين هزينۀ جهاد است، اعم از آن چه بايد براى خريد ساز و برگ و تجهيزات جهاد خرج شود، يا آن چه بايد براى تأمين زندگى جهادكنندگان و خانوادۀ آن ها

ص: 511


1- . قسمتى از آيۀ 262 سورۀ بقره.
2- . قسمتى از آيۀ 215 سورۀ بقره.
3- . همان.

پرداخت گردد. آيۀ ۱۹۵ سورۀ بقره دربارۀ ضرورت اين نوع انفاق و نقش حساس آن در تأمين «زندگى انسانى» براى همه، چنين گويد:

«در راه خدا پول خرج كنيد و خود را به دست خويش به كام مرگ و نابودى ميفكنيد و خوبى كنيد كه خدا خوبان را دوست دارد.»

از مجموع آيات و رواياتى كه در زمينۀ انفاق آمده چنين به دست مى آيد كه اسلام در زمينه هاى اقتصادى خواسته است:

- در تأمين هزينه هاى سودمند اجتماعى هركس در حد توانايى خود شركت كند،

- در جامعۀ اسلامى بينوايى كه ساز و برگ زندگى ندارد باقى نماند،

- پردرآمدها همۀ درآمد خود را از آنِ خود ندانند و توجه داشته باشند كه بخشى از درآمد آن ها حق مسلم ديگران است، به گفتۀ قرآن:

«و در دارايى آن ها حقى است براى «مسائل (آن كه دست كمك خواهى به سوى او دراز مى كند) و محروم (آن كه در نوعى محروميت به سر مى برد.)»(۱)

جامعه اى كه در آن گروهى سير و گروهى گرسنه باشند، جامعۀ اسلامى نيست. در روايات اسلامى است كه:

«هر كه با شكم سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد مسلمان نيست.»

- اين داد و دهش ها، همه بايد براى خدا و در راه رضاى خدا و با عشق به خدا و خلق خدا همراه باشد، تا هم به انفاق كننده تكامل روحى بخشد و هم پيوند برادرى را ميان او و ديگران محكم كند.

ص: ۵۱۲


۱- . سورۀ ذاريات، آيۀ ۱۹.

زكات

زكات، به معنى كنونى آن، يك مرحله از انفاق عمومى است كه براى آن مقررات خاصى در فقه اسلامى آمده است. اين بخش از انفاق در حقيقت براى جريان مداوم قسمتى از امكانات مالى پردرآمدها به سوى كم درآمدها و بى درآمدها يا براى تأمين نيازهاى اجتماعى است.

توجه به «حد نصاب» كه در موارد مختلف زكات آمده است، نشان مى دهد كه در اقتصاد اسلامى چه كسانى از «پردرآمدها» به حساب مى آيند.

در آن روزها كه پول درشت به صورت اسكناس نبود، از فلزهاى قيمتى مانند طلا و نقره براى پول درشت و از فلزهاى كم قيمت تر، مانند مس و... براى پول خرد (پشيز) استفاده مى شد.

آن ها كه درآمدشان از حد پول خرد تجاوز نمى كرد كه هيچ، اما آن ها كه درآمدشان به حدى بود كه مى توانستند پول درشت، به صورت پول نقره (درهم) پا پول طلا (دينار) داشته باشند، اگر بيست سكۀ تقريبا 4 گرمى طلا يا دويست سكۀ تقريبا 2/5 گرمى نقره پيدا مى كردند كه بيش از يازده ماه برايشان مى ماند، بى آن كه آن را به كار زنند، وظيفه داشتند يك چهلم آن را براى مصرف در راه خدا و رفاه خلق خدا دهند. كشاورزى كه از مزرعه يا باغ خود 864 كيلوگرم گندم، جو، خرما يا كشمش برداشت مى كرد، وظيفه داشت اگر درخت يا كشت او به صورت ديمى آبيارى مى شد يك دهم و اگر خود آن را آبيارى مى كرد يك بيستم محصول آن را در ره خدا و رفاه خلق او دهد. دام دارى كه از چراگاه هاى طبيعى استفاده مى كرد، موظف بود اگر 40 گوسفند داشت كه بيش از 11 ماه مال او بوده، يك گوسفند و اگر 30 گاو داشت كه بيش از يازده ماه در اختيار او بوده، بى آن كه از آن ها كارى از قبيل شخم، عصارى، باربرى يا آب كشى بگيرد، يك گوسالۀ يك ساله كه وارد دو سال شده باشد و

ص: 513

اگر ۲۶ شتر داشت كه بيش از ۱۱ ماه بدون كار در اختيار او بوده، يك شتر يك ساله كه وارد دو سال شده باشد و اگر ۵ شتر بيكار در اين مدت داشت، يك گوسفند براى مصرف در راه نيازها و نيازمندها بدهد.

در قسمتى از روايات زكات صريحاً روى اين نكته تكيه شده كه پرداخت زكات به كم درآمدها يا بى درآمدها آهنگ تعديل ثروت دارد.

ص: ۵۱۴

مسئوليت هاى اقتصادى زمامداران امت

اشاره

يكى از بخش هاى بسيار جالب تعاليم اقتصادى اسلام بخش مربوط به مسئوليت هاى مالى و اقتصادى دولت اسلامى است. اين بخش بسيار مفصل است و در اين كتاب مى توان فقط به بيان قسمتى از آن پرداخت. مسئوليت هاى اقتصادى دولت را از نظر كلى مى توان به دو گروه تقسيم كرد:

1 - مسئوليت در برابر نيازها و نيازمندها.

2 - مسئوليت رهبرى اقتصادى در قسمت هاى مختلف توليد و توزيع.

بيت المال

در نظام اسلامى قسمتى از درآمدها بايد به بيت المال، يعنى خزانه دارى جامعۀ اسلامى داده شود، از قبيل:

- خَراج، يعنى قسمتى از بازده اقتصادى زمين هاى دولتى كه طبق قرارداد براى آباد كردن و بهره بردارى به بخش خصوصى داده مى شود.

- جِزْيه، يعنى ماليات سرانه يا نظير آن كه غير مسلمانان ساكن در سرزمين اسلام مى پردزاند.

- خمس، يعنى 20 غنايمى كه در نبردهاى مسلمين با دشمنان متجاوز به سرزمين اسلام يا به حق و عدل و آزادى به دست مى آيد، و به معنى گسترده تر آن، 20 از درآمد ويژۀ هر فرد، يعنى آن چه اضافه بر هزينه هاى عادى شخصى، خانوادگى و شغلى نصيبش مى شود، و 20 از آن چه از راه غواصى، كاوش هاى زمين، استخراج معادن و نظاير اين ها به دست مى آيد.

- دارايى، يعنى اموال كسانى كه مرده اند و وارثى ندارند.

و منابع ديگرى كه در فقه اسلامى آمده اند.

ص: 515

دولت اسلامى وظيفه دارد اين درآمدها را در خزانۀ ملت جمع آورى كند و مراقب باشد كه در هر گوشه از سرزمين اسلامى نيازى يا نيازمندى وجود دارد، آن را بشناسد و تأمين كند، از قبيل:

- ايجاد و نگهدارى مؤسسات عمومى فرهنگى، بهداشتى، تبليغ اسلامى و نظاير اين ها،

- تأمين هزينه هاى دفاع از سرزمين اسلام يا جهاد آزادى بخش در هر منطقۀ ديگر،

- تأمين زندگى كسانى كه از طرف دولت اسلامى عهده دار وظيفه اى هستند،

- تأمين زندگى بى درآمدها يا كم درآمدهايى كه طبق قوانين اسلامى حق ندارند از انفاقات عمومى استفاده كنند، از قبيل خاندان پيامبر (ص).

- تأمين كمبود زندگى همۀ بى درآمدها يا كم درآمدهايى كه در قلمرو اسلام زندگى مى كنند و همكارى هاى مالى برادران و خواهران مسلمانِ آن ها براى تأمين زندگى آن ها كافى نبوده است.

پس از تأمين اين نيازها و نيازمندها و نظاير آن ها، اگر بيت المال موجودى اضافى داشته باشد، بايد در راه رفاه بيشتر افراد امت اسلامى و بهبود زندگى آن ها از هر نظر صرف و با رعايت موازين اسلامى در اين مورد سهم هركس به او داده شود.

مسأله پرداخت كمك هزينه به افراد از طرف دولت از همان قرن اول هجرى در جامعۀ اسلامى اجرا مى شد و به همين جهت در تاريخ اسلام مكرر به اين مطلب از زبان اشخاص مختلف برمى خوريم كه پولى براى مصرف نيازمندان در اختيارشان بوده و در صدد پرداخت آن برآمده اند، ولى هرجا گشته اند نيازمندى نيافته اند. تعهد قاطع دولت اسلامى و بيت المال امت براى تأمين زندگى همۀ بى درآمدها و كم درآمدها يك پشتوانۀ قطعى براى اين گروه است و موجب آن مى شود كه تأمين زندگى آن ها حتى در گرو انجام وظايف مالى برادران و خواهران مسلمانشان نباشد.

ص: ۵۱۶

از اين گذشته در مورد قسمتى از اين وظايف، دولت اسلامى مسئول است كه مراقب انجام آن ها از طرف افراد باشد تا اگر خود به انجام آن ها اقدام نكنند، دولت حقوق مالى را كه بر عهدۀ آن هاست از ايشان بگيرد و به مصارف آن ها برساند. به همين جهت، يكى از تشكيلات رسمى حكومت هاى سرزمين اسلام سازمان «جِبايه» يعنى جمع آورى خراج و زكات و نظاير آن ها بوده است. در روايات اسلامى مقررات بسيار جالبى در اين زمينه آمده و تعاليم ارزنده اى داده شده تا اين اقدام دولت را تا آن جا كه ممكن است تلطيف كند، مبادا به روح اين تضامن اقتصادى و فى سبيل الله بودن آن لطمه اى وارد آيد.

رهبرى اقتصادى در توليد و توزيع

وظايف دولت اسلامى در مورد اقتصاد منحصر در آن چه گفتيم نيست و همان طور كه قبلاً اشاره شد، يك بخش مهم از اين وظايف مربوط به رهبرى و هدايت مسائل اقتصادى در دو بخش توليد و توزيع است. آن چه از مجموع روايات مربوط به اين مطلب به دست مى آيد اين است كه دولت اسلامى وظيفه دارد بر جريان كلى اقتصادى جامعه نظارت كند و هر جا حس كند كه ممكن است شيوۀ توليد يا توزيع از موازين اسلامى منحرف شود و به مصالح اقتصادى عموم آسيبى وارد كند، قبلاً جلوى آن را بگيرد و يا اگر انحرافى روى داده آن را برطرف سازد.

يكى از جالب ترين رواياتى كه از پيشوايان حق در اين باره به دست ما رسيده، نامۀ مفصل اميرالمؤمنين على (ع) به مالك اشتر است كه هنگامى كه او را فرماندار مصر كرده بود به عنوان دستورالعمل حكومتى به او داد. اين نامه به فارسى ترجمه و منتشر شده است و هركس بخواهد مى تواند يك نسخه از آن را تهيه كند. در اين جا برخى از قسمت هاى اين نامه رانقل مى كنيم:

«... به كار خراج رسيدگى كن، آن هم در جهت سامان دادن به زندگى خراج دهندگان، چون سامان زندگى همه وابسته به سامان خراج و پرداخت كنندگان آن است و بدون آن براى

ص: 517

ديگران هم سر و سامانى نيست، چون همۀ مردم در حقيقت خرجى بگير از خراج و خراج دهنده ها هستند. در اين زمينه بايد به آباد شدن زمين بيشتر توجه داشته باشى تا به دست يابى بر خراج بيشتر، چون خراج بيشتر در گرو آبادتر شدن زمين است. كسى كه فقط خراج مى خواهد، بى آن كه به آبادى زمين بينديشد سرزمين ها را ويران و مردم را نابود مى كند و زمامداريش دوامى نياورد.»(۱)

«... چه در مركز و چه در نواحى ديگر به فكر كار بازرگانان و صنعت گران باش، ولى در عين حال اين را هم بدان كه بسيارى از آن ها خيلى سخت گير، مال دوست و بخيل و در پى سودجويى و خودرأيى در كار بازرگانى هستند و اين مايۀ زيان توده ها و نقصى در كار زمامدارهاست.

بنابراين جلوى احتكار را بگير، كه پيامبر خدا (ص) از آن جلوگيرى فرمود. خريد و فروش بايد با گذشت همراه باشد و با وزن و پيمانۀ دقيق و درست صورت گيرد و قيمت ها چنان باشد كه نه به خريدار اجحافى شود و نه به فروشنده...»(۲)

بررسى وظايف حكومت اسلامى در زمينۀ مسائل اقتصادى به خوبى نشان مى دهد كه هيئت حاكمۀ امت اسلامى بايد همواره پاسدار مصالح اقتصادى عموم، به ويژه كم درآمدها و بى درآمدها، باشند نه نگهبان منافع نامشروع پردرآمدها. براى نمونه بخش ديگرى از نامۀ امام على (ع) به مالك اشتر را نقل مى كنيم:

«در همۀ كارها به آن علاقه مندتر باش كه حقانيتش بيشتر، عدالتش همگانى تر و به خشنودى توده نزديكتر است، زيرا نارضايتى توده رضايت قشر ممتاز را خنثى و بى اثر مى كند، ولى از نارضايتى قشر ممتاز در برابر رضايت توده به آسانى مى توان صرف نظر كرد...»(۳)

ص: ۵۱۸


۱- . نهج البلاغه، ج ۳، ص ۹۶.
۲- . همان، ص ۱۰۰.
۳- . همان، ص ۸۶.

يك اصل برجستۀ اجتماعى و اقتصادى

در روايات اسلامى به يك اصل برجستۀ اجتماعى برمى خوريم كه جنبۀ اقتصادى آن بسيار مهم است و آن اين كه از نظر اسلام تنها زمامدارانى عدالت پيشه شناخته مى شوند كه زندگى آن ها با زندگى كم درآمدها هم سطح باشد.

در اين اصل عالى خوب دقت كنيد. سطح زندگى زمامدار امت اسلامى بايد مانند زندگى كم درآمدترين مردمى باشد كه در قلمرو او زندگى مى كنند، تا ميان او و آن ها پيوند واقعى وجود داشته باشد وگرنه خودبه خود كم درآمدها نمى توانند قلباً رهبرى و زمامدارى او را بپذيرند و پشتيبان واقعى او باشند. آن ها خودبه خود ميان خود و او فاصله اى احساس مى كنند، احساسى كه آن ها را آرام نخواهد گذارد و عليه او تحريك خواهد كرد.

يكى از جالبترين روايات اسلامى كه در آن اين اصل برجسته آمده، از اميرالمؤمنين على (ع) نقل شده است.

على (ع) در بصره به خانۀ يكى از يارانش به نام علاء رفت تا از او عيادت كند. علاء خانۀ بزرگى داشت. وقتى زمامدار امت اسلام خانۀ او را ديد فرمود: با اين خانۀ فراخ در اين دنيا چه مى كرده اى ؟ آيا در آخرت به آن نيازمندتر نبودى ؟ خوب، حالا هم اگر خواسته باشى مى توانى با همين خانه به آخرت برسى، در آن مهمان نوازى و صلۀ رحم كنى، آن را پايگاهى براى دفاع از حق و حقيقت قرار دهى و به اين ترتيب به وسيلۀ همين خانه بر آخرت دست يابى.

علاء گفت: اى زمامدار مسلمانان، من از دست برادرم عاصم به تو شكايت مى برم.

ص: 519

- مگر چه كرده ؟

- پشمينه پوش و تارك دنيا شده.

- پيش من بيايد.

وقتى عاصم نزد امام آمد، به او گفت: اى دشمنك خويش، شيطانِ پليد فريبت داده، چرا بر زن و فرزندت رحم نكردى، آيا فكر مى كنى خدا همۀ چيزهاى خوب و پاكيزه را برايت حلال كرده، اما دوست ندارد از آن ها استفاده كنى ؟ تو براى خدا كمتر از آنى (كه با تو رودربايستى كند، ظاهراً بگويد اين نعمتها برايت حلال است و باطناً بخواهد كه از آن ها استفاده نكنى.)

- اى زمامدار مسلمانان، تو خود در استفاده از لباسهاى زمخت و خوراكهاى سخت و نامطبوع بدين پايه اى كه مى نگرى!

- كجاى كارى ؟ حساب من از حساب تو جداست.

خدا بر زمامداران دادگر واجب و مقرر كرده كه زندگى خود را در حد زندگى مردم ناتوانِ كم درآمد قرار دهند، مبادا كه مردم كم درآمد دچار وسوسه گردند (خود را از زمامدار امت جدا بدانند و به راه انحراف از حق كشيده شوند.)(۱)

براساس اين اصل برجسته، كه با اين صراحت در اين روايت اسلامى آمده، كسانى كه خواهان خدمت در سمت زمامدارى امتند بايد نخست وضع خود و خانوادۀ خود را از نظر سطح زندگى روشن كنند، اگر آمادۀ آن هستند كه در سطح كم درآمدترين مردمى كه در قلمرو زمامدارى آن ها قرار دارند زندگى كنند، در اين راه گام بردارند، وگرنه به كار خود پردازند.(۲)

به اين ترتيب زمامدار امت و خانوادۀ او مى دانند كه اگر خواستار بهتر شدن وضع زندگى خويش از نظر اقتصادى هستند، بايد از نظر

ص: ۵۲۰


۱- . نهج البلاغه، ج ۲، ص ۸-۱۸۷.
۲- . در كتاب كافى، جلد اول، صفحۀ ۴۱۰ و ۴۱۱ چند روايت ديگر نيز در اين زمينه آمده است.

اجتماعى و اقتصادى برنامه اى را دنبال كنند كه به وضع مردم كم درآمد بهبود بخشد، تا در پرتو بهبود وضع اقتصادى آن ها، وضع خودشان هم بهتر شود. به عبارت ديگر، در جامعۀ اسلامى حكومت از نظر اقتصادى با كم درآمدها سرنوشت مشترك دارد، نه با پردرآمدها و چنين حكومتى نه تنها از منافع افراطى و ضدعدالت پردرآمدها حمايت نمى كند بلكه قدرتى نيرومند در برابر آزمندى و تجاوزطلبى آن ها و ضمانتى اجرايى براى تحقق بخشيدن به عدالت اقتصادى اسلام است.

ص: ۵۲۱