شمس عالمیان
شمس عالمیان
دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد
میان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد
نسیم صبح سلامم به دلبرم برسان
بگو جواب سلامم مگر ثواب ندارد
به آسمان جمالت ستاره نازیباست
که تاب دیدن روی تو آفتاب ندارد
نشسته دیده نازت میان صف زده مژگان
شکوه صف زده مژگان تو شهاب ندارد
تو شمس عالمیانی ز روی پرده بیفکن
که آفتاب به رخسار خود نقاب ندارد
[صفحه 70]
هر آن کسی که به دل عشق روی ماه تو دارد
به شام اول قبرش یقین عذاب ندارد
چو سر ز خاک بر آرد به عرصه گاه قیامت
به زیر سایه لطف دگر عقاب ندارد
محاسبات الهی اگر چه سخت و دقیق است
محب یوسف زهرا غم حساب ندارد
اگر چه آتش دوزخ هزار شعله فروزد
یقین اثر به دل و سینه کباب ندارد
به ناله دل سوزان هاشمی نظری کن
اگر چه تاب نگاهت دل خراب ندارد
گفت و گو
گفت و گو
به امیدی به سوی خانه لطف تو رو کردم
حریمت را به شوق وصل مهدی جست و جو کردم
به فرزند عزیزت از زبان من بگو، مهدی
به هر جا و به هر محفل به یادت گفت و گو کردم
رضای مهدیت باشد رضای تو، رضا جانم
پدر را با پسر بهر وصالش رو به رو کردم
اگر چه گل ندرد در کنار مهدیت بویی
به یاد او کنار مرقدت صد غنچه بو کردم
اگر چه گل ندارد پیش رنگ روی او رنگی
ولی هر گل که دیدم یاد رنگ روی او کردم
الا ای ضامن آهو به مهدی عزیزت گو
من این آلوده دامن را ز رحمت شست و شو کردم
ندارد هاشمی غیر تماشایت تمنایی
بهشت وصل تو در کوی جدت آرزو کردم
[صفحه 71]
نسیم صبح
نسیم صبح
نسیم صبح ز کوی نگار می آید
که با طراوت و بوی بهار می آید
نسیم صبح دهد مژده وصال حبیب
که از پی سحر شام تار می آید
نسیم صبح به آهنگ عشق می گوید
قرار قلب و دل بی قرار می آید
نسیم صبح به نومید عشق می گوید
امید عاشق شب زنده دار می آید
نسیم صبح به شمع خموش می گوید
چو سوختی به کنارت نگار می آید
نسیم صبح به قلب شکسته می گوید
دوا و مرحم قلب فکار می آید
نسیم صبح به منصور عشق می گوید
هوای وصل ز بالای دار می آید
نسیم صبح به صد شور و شوق می گوید
گل شگفته به بالین خار می آید
نسیم صبح به سوز و گداز می گوید
حبیب هاشمی بی قرار می آید
مهدی من
مهدی من
ز سوز عشق خود خاکسترم کن
سپس آواره بحر و برم کن
[صفحه 72]
دلم بیچاره عشق تو گشته
عزیز من، تو بیچاره ترم کن
نمی بیند کسی داغ دلم را
بسوزان، شعله ور پا تا سرم کن
به شمع روی تو پروانه ام من
بیا از سوز عشقت پرپرم کن
به مرغ بسمل در خون تپیده
بزن تیری و بی بال و پرم کن
صدای سوزش دل با تو گوید
مکن خامش مرا، سوزان ترم کن
متاعی نیست جان و سر که گویم
به بازار غمت سوداگرم کن
دو چشمم را دو جیحون کن دوباره
پر از خون سینه پر آذرم کن
جنون عشق سامانی ندارد
چنان مجنون، تو بی پا و سرم کن
دل من، دلبر من، مهدی من
به وصل روی خود عاشق ترم کن
چو شمعی هاشمی سوزان و گریان
نگاهی سوی چشمان ترم کن
یا صاحب الزمان
یا صاحب الزمان
من کیستم فقیر تو یا صاحب الزمان
دلداده حقیر تو یا صاحب الزمان
در راه وصل روی تو از پا فتاده ام
دست مرا بگیر تو یا صاحب الزمان
[صفحه 73]
صید به خون تپیده دام محبتم
افتاده ام به تیر تو یا صاحب الزمان
حیف است پا به خاک گذاری از آنکه هست
عرش خدا سریر تو یا صاحب الزمان
تشبیه می کنند جمال تو را به مه
ای ماه مستنیر، تو یا صاحب الزمان
اندر کمند گیسوی پر پیچ و تاب عشق
من کیستم اسیر تو یا صاحب الزمان
پشت زمان ز یاد فراقت بود کمان
ما هم شدید پیر تو یا صاحب الزمان
با اشک دیده هاشمی دلشکسته گفت
من کیستم فقیر تو یا صاحب الزمان
بهانه دل
بهانه دل
بیا که بی تو دل من بهانه می گیرد
به این نشان که ز کویت نشانه می گیرد
به دل ز هجر جمال تو آتشی دارم
که هر نفس به هوایت زبانه می گیرد
نشسته مرغ دلم روی بام خانه تو
گمان مبر که جز این گوشه لانه می گیرد
شدم گدای در خانه ای که جبرائیل
همیشه اذن ازین آستانه می گیرد
امام عصر، ولی خدا، عزیز رسول
که دل سراغ رخش عاشقانه می گیرد
فدای مادر مظلومه اش که در محشر
سراغ شیفتگان دانه دانه می گیرد
[صفحه 74]
تو انتقام بگیر از عدوی خونخواری
که راه فاطمه با تازیانه می گیرد
بیا و مادر پهلو شکسته ات را بین
ز کوچه با چه دلی راه خانه می گیرد
بیا که ناله جانسوز هاشمی هر شب
به سوز و آه ز کویت نشانه می گیرد
نهانخانه دل
نهانخانه دل
دیده تا بهر تماشای رخش وا کردم
دامن از اشک دو چشمم همه دریا کردم
تا غمش را بنشانم به نهانخانه دل
دیده از بهر تماشای رخش وا کردم
تا که بر دیده کشم خاک عبیر آمیزش
آستان بوسیش از شوق تمنا کردم
دل افروخته از داغ فراقش تا صبح
دیشب از ریختن اشک تسلی کردم
به امیدی که ببینم رخ ماه تو به خواب
من شب خویش به صد شوق مصفا کردم
باب احسان به روی بنده نبندد مولا
بنده ام، روی به خاک در مولا کردم
هاشمی بود و سحرگاهی و سوز آهی
که دعا بهر جگر گوشه زهرا کردم
[صفحه 75]
نوید وصل
نوید وصل
به من ز یار سفر کرده ام خبر نرسید
شب فراق دراز آمد و سحر نرسید
ز هجر یار دلم خون و سینه ام سوزان
چه شد، که این شب هجران دل به سر نرسید
سر شک دیده من صبح و شام می بارد
هنوز لحظه دیدار چشم تر نرسید
ندایی از لب یعقوب روزگار رسید
که کور گشتم و از یوسفم خبر نرسید
به کودکان یتیم و به مادران غمین
نه از پدر خبری، نامه از پسر نرسید
به تلخی غم هجر تو خو گرفتم و حیف
نوید وصل تو شیرین تر از شکر نرسید
بگفت هاشمی بینوا به سوز و نوا
هزار ناله ما را یکی اثر نرسید
دانه خال
دانه خال
اشکم ز غم هجر تو آرام ندارد
چشمم ز تماشای رخت کام ندارد
بر سوز دل سوخته ام گاه نگاهی
ای دوست دلم جز تو دلارام ندارد
مرغ دل وحشی من ای ماه دل آرا
جز دانه خال تو دگر دام ندارد
[صفحه 76]
دیوانه عشق تو به پیغام بسازد
افسوس که این دل ز تو پیغام ندارد
صد دانه فشاندند و دلم رام نگردید
غیر از سر کوی تو دلم بام ندارد
هر شب بپزم در سر، سودای غمت را
افسوس که جز آرزوی خام ندارد
گفتار ز دل خویش سخن خاشمی زار
عبد سیه از خوان تو انعام ندارد
هجر جانگداز
هجر جانگداز
دردی که به دل مراست که درمان نمی شود
شوری به سر مراست که سامان نمی شود
این هجر جانگداز که دل مبتلای اوست
گویی تمام عمر به پایان نمی شود
شام فراق روی امام زمان ما
چون صد هزار شام غریبان نمی شود
جانی که غیر دوست در آن جا گرفته است
در کوی عشق لایق قربان نمی شود
هر کس فدای او بکند زندگی خویش
شاداب گشته است و پشیمان نمی شود
هر دیده ای که در غم جانان گریسته
فردا به نزد فاطمه گریان نمی شود
گفت هاشمی به وصل تو دارم امید و حیف
این مشکلی مراست که آسان نمی شود
[صفحه 77]
دوست
دوست
نسیم صبح، سلامم ببر به محضر دوست
بگوی حال دل خسته ام تو در بر دوست
نسیم صبح، چو بر زلف او گذر کردی
بیار همره خود بوی مشک و عنبر دوست
نسیم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو
ببوس از طرف من ز پای تا سر دوست
نسیم صبح، دو چشمم به راه می باشد
که اوفتد به دو چشم سیاه منظر دوست
نسیم صبح، به تیر نگاه او سوگند
هزار کشته فتاده به کوی و معبر دوست
نسیم صبح، نوشتم به اشک دیده بیا
پیام من برسان از وفا به کشور دوست
بگوی هاشمی خسته دل چنین خواهد
که لحظه ای بنشیند مگر برابر دوست
امام منتظران
امام منتظران
دلم ز داغ فراق نگار می سوزد
چو شمع از غم آن گلعذار می سوزد
دل چون لاله من ناله می کند شب و روز
ز سوز ناله من لاله زار می سوزد
قرار عالم هستی به بی قراری من
عنایتی، که دل بی قرار می سوزد
[صفحه 78]
اگر به جرم محبت زنند بردارم
ز سوز سینه من چوب دار می سوزد
اگر که قطره اشکم به آتشی ریزد
ز سوز آتش آن قطره، نار می سوزد
امام منتظران، لحظه ای بیا بنگر
که ز آتش غم تو روزگار می سوزد
نوای ناله نالان هاشمی گوید
دلم ز آتش هجران یار می سوزد
[صفحه 79]
دعای امام عصر
دعای امام عصر
اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و صدق النیه و عرفان الحرمه و اکرمنا بالهدی و الاستقامه و سدد السنتنا بالصواب و الحکمه و املا قلوبنا بالعلم و المعرفه و طهر بطوننا من الحرام و الشبهه و اکفف ایدینا عن الظلم و السرقه و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخیانه و اسدد اسماعنا عن اللغو و الغیبه و تفضل علی علمائنا بالزهد و النصیحه و علی المتعلمین بالجهد و الرغبه و علی المستمعین بالاتباع و الموعظه و علی مرضی المسلمین بالشفاء و الراحه و علی موتاهم بالرافه و الرحمه و علی مشایخنا بالوقار و السکینه و علی الشباب بالانابه و التوبه و علی النساء بالحیاء و العفه و علی الاغنیاء بالتواضع و السعه و علی الفقراء بالصبر و القناعه و علی الغزاه بالنصر و الغلبه و علی الاسراء بالخلاص و الراحه و علی الامراء بالعدل و الشفقه و علی الرعیه بالانصاف و حسن السیره و بارک للحجاج و الزوار فی الزاد و النفقه و اقض ما اوجبت علیهم من الحج